هزینه سکوت در پاکستان

در این مقاله انگلیسی، نویسنده معروف پاکستانی با اشاره به فرهنگ آموزشی پاکستان نوشته است که دلیل افزایش شر در جامعه ما این است که فرهنگ ما کودکان را ترسو بار می ‌آورد و ما به آنها یاد نمی‌ دهیم که در برابر شر اعتراض کنند. به فرزندان ما در خانه و همچنین در مدارس سکوت آموخته می ‌شود و صحبت کردن در مورد نقائص جامعه، بی ‌احترامی تلقی می ‌شود. دلیل فساد، غارت، رشوه، خشونت، مشکلات سیاسی و اجتماعی از جمله، مشکلات اخلاقی در جامعه ما، به دلیل رشد فرهنگ سکوت است، فرهنگی که در آن به کودکان سکوت آموخته می ‌شود و هرگز به آنها یاد داده نمی ‌شود که صدای خود را در برابر شر بلند کنند. به همین دلیل است که کودکان آنچه را از سنین پایین می ‌آموزند، پایبند می ‌مانند و حتی وقتی جوان یا بزرگ می ‌شوند، در برابر هیچ نوع شری واکنش نشان نمی ‌دهند و نمودار شر در جامعه ما روز به روز در حال افزایش است. اگر از ابتدا به آنها آموزش داده می ‌شد که از خیر حمایت کنند و با شر مخالفت و مبارزه کنند، در سن جوانی و بزرگ سالگی نیز در برابر هر شری اعتراض می‌کردند و به این ترتیب شر خود به خود از بین می ‌رفت.

     افرادی که پرسش نمی‌ کنند، آسان‌تر کنترل و اداره می‌ شوند. بااین‌حال، در بخش بزرگی از جامعه ما، فرهنگی از سکوت حاکم است؛ سکوتی که از خانه آغاز می‌ شود، در بستر ترس عمیق‌تر می‌گردد و در نهایت به بی‌ عملی جمعی می‌ انجامد. درحالی‌ که کودکان در متون درسی مدارس با مفاهیمی همچون برابری و عدالت آشنا می‌ شوند، هم‌ زمان به اطاعت بی‌ چون‌ و چرا عادت داده می‌ شوند. وقتی کودکی از والدین یا معلمان خود پرسش می‌ کند، به او گفته می‌ شود ساکت بماند و یادآوری می‌ شود که سؤال‌کردن از بزرگ‌ ترها بی‌احترامی است. این سکوت کنجکاوی در سنین پایین، اندیشه مستقل را تضعیف کرده و روحیه تسلیم‌ پذیری را پرورش می‌ دهد؛ عادتی که تا پایان عمر ادامه می‌ یابد. در حالیکه کودکان ذاتاً پرسشگرند و آنان درباره همه‌ چیز می‌ پرسند،  با رشد آنان، کنجکاوی‌ شان متوجه پیرامون زندگی، حقیقت و اخلاق می‌ شود؛ می‌ پرسند چرا برق از طریق انشعابات غیرقانونی دزدیده می‌شود، چرا والدینشان به مأموران گاز رشوه می‌ دهند، یا چرا سیاستمداران پس از انتخابات ناپدید می‌ شوند. این پرسش‌های معصومانه آن ها، اغلب بزرگ‌ترها را شرمنده می‌کند؛ کسانی که در پاسخ، یا توجیهات سطحی می‌آورند یا با خشم واکنش نشان می‌دهند و کودک را خاموش می‌ کنند تا ناتوانی یا همدستی خود را پنهان سازند.

بااین‌همه، تاریخ گاه‌وبیگاه نشانه‌هایی از شجاعت را به یاد می‌آورد: آنها جنبش وکلا در دوران حکومت ژنرال مشرف یا اعتراضات معلمان، پزشکان و روزنامه‌نگاران علیه بی‌عدالتی را به یاد دارند. اما این لحظات استثنایی هستند، قاعده همیشگی نیستند. فرهنگ حقیقت‌گویی در برابر قدرت، ریشه‌ای عمیق در بافت اجتماعی ما ندارد. ما در خلوت شکایت می‌کنیم، اما به‌ندرت دست به عمل می‌زنیم. همان‌گونه که نیکی از خانه آغاز می‌شود، مقاومت نیز از خانه آغاز می‌گردد. خانواده‌ای که بی‌صداقتی را تحمل می‌کند، نمی‌تواند شهروندانی صادق پرورش دهد. خانواده‌ای که وظیفه مدنی را به سخره می‌گیرد، نمی‌تواند فرزندی اصلاح گر به جامعه تحویل دهد. والدین باید به فرزندان بیاموزند که پایبندی اخلاقی وابسته به موقعیت نیست، بلکه امری مطلق است. اقدامات مانند ریختن زباله در خیابان، رشوه دادن به مأموران و سرقت خدمات عمومی، همانند ترک نماز از نظر اخلاقی ناپسند و گناه‌آلودند. هنگامی که کودکان می‌بینند والدینشان حتی در غیاب نظارت، قانون را رعایت کرده و به حقوق دیگران احترام می‌گذارند، عدالت را نه به‌عنوان شعار، بلکه به‌مثابه وظیفه‌ای شخصی می‌آموزند. اگر کودکان از ابتدا بیاموزند که مشکلات جمعی نیازمند راه‌حل‌های جمعی است، به شهروندانی مسئول تبدیل خواهند شد. تشویق آنان به اعتراض نسبت به سیستم فاضلاب فرسوده، مقام فاسد یا بی‌عدالتی اجتماعی، حس پاسخ‌گویی را در آنان تقویت می‌کند. اما زمانی که سکوت به‌عنوان عقلانیت ستایش می‌شود و اطاعت با احترام اشتباه گرفته می‌شود، جامعه نه شجاعت، بلکه ترس و انفعال می‌پرورد. کودکانی که در خانه سکوت می کنند، در مدرسه نیز سکوت خواهند کرد؛ دانش‌آموزانی که از معلم می‌ترسند، هرگز مدیر را به چالش نمی‌کشند؛ و شهروندانی که از حاکمان می‌ترسند، هرگز درباره فساد  پرسش نمی کنند. این زنجیره پیوسته تسلیم، اقتدارگرایی را تداوم می‌بخشد.

وقتی در دیگر کشورها قیام و جنبش‌های مردمی رخ می‌دهد، بسیاری می‌ پرسند: چرا در اینجا نیست؟ دلیل آن فقدان خشم نیست، بلکه ترس نهفته است. جوانان پاکستانی بی‌تفاوت نیستند؛ آنان مضطرب‌اند. بی‌عدالتی را می‌بینند، اما از پیامدهای اعتراض می‌ترسند. مخالفت با قدرت از طریق قوانین سخت‌گیرانه جرم‌انگاری شده و خانواده‌ها نیز مشارکت را منع می‌کنند. دانشجویی که اعتراض کند، با خطر حذف و محرومیت مواجه است؛ معلمی که از او حمایت کند، آینده شغلی خود را به خطر می‌ اندازد. انتظار بسیج گسترده در چنین فضای هراس‌آلودی واقع‌ بینانه نیست؛ بااین‌حال، امید هنوز باقی است. تغییر آرام آرام صورت می گیرد. اگر والدین تفکر انتقادی را پرورش دهند، اگر معلمان کنجکاوی را تشویق کنند و اگر نهادها گفت‌ و گوی آزاد را بپذیرند، فرهنگ مقاومت می‌ تواند به‌ تدریج احیا شود. احیای اتحادیه‌ های دانشجویی، تقویت آموزش شهروندی و ترویج مناظره در همهٔ سطوح، می‌تواند این فرهنگ را بازسازی کند. رسانه‌ها باید بدون ترس، صدای جوانان را بازتاب دهند و سوءاستفاده از قدرت را افشا کنند. دولت باید از تجمعات مسالمت‌آمیزی حمایت کند، نه آن‌که آن را شورش تلقی کند. تنها زمانی که پرسشگری و کنجکاوی به امری عادی تبدیل شود، اعتراضات نیز سازنده خواهند شد.

این سکوت از ضعف اخلاقی زاده نشده، بلکه محصول محیط است. از کودکی به افراد آموخته می‌شود که اطاعت، ضامن امنیت است. کارمندان دولت، معلمان و حامیان سیاسی هشدار می‌دهند که پرسش، آینده شغلی آنان را به خطر می‌اندازد. در نتیجه، حقیقت به امری خطرناک و سکوت به نشانه خرد تبدیل می‌شود. افراد می‌آموزند که خانواده، فرقه یا قومیت را بر انسانیت ترجیح دهند. جوانان پاکستانی از مشارکت اجتماعی فاصله می‌گیرند، نه به‌دلیل بی‌تفاوتی، بلکه به سبب ترسی که خانواده، نظام و دولت در آنان نهادینه کرده‌است. دهه‌ ها بی‌ثباتی سیاسی، سرکوب‌های خشونت‌آمیز و نظارت امنیتی، مخالفت را جرم‌انگاری کرده و موانع روانی عمیقی در برابر اقدام جمعی ایجاد کرده است. هیچ ملتی نمی‌تواند شهروندانی صادق پرورش دهد، اگر بی‌صداقتی بر سر سفره آنان آموزش داده شود. بنابراین، تغییر نه از قوانین و شعارها، بلکه از رفتارهای روزمره در خانه آغاز می‌شود. هر پدر و مادری باید به یاد داشته باشد که کودکان صداقت را از الگوها می‌آموزند، نه از موعظه‌ ها.

در بسیاری از خانواده‌های پاکستانی، کنجکاوی با نافرمانی اشتباه گرفته می‌ شود. والدینی که تحت تأثیر نسل‌ها شرطی‌سازی اجتماعی شکل گرفته‌اند، می‌ترسند کودک پرسشگر، نافرمان بار آید، اما همین سرکوب، نخستین گام در تداوم جامعه‌ای است که پیشاپیش از فساد، پارتی‌بازی و بی‌عدالتی رنج می‌برد. کودکان بیش از آن‌که از گفته‌ها بیاموزند، از آنچه می‌بینند یاد می‌گیرند. هنگامی که کودکان شاهد رشوه‌ دادن والدین یا ریختن زباله در خیابان بدون احساس گناه هستند، بی‌صداقتی را به‌عنوان راه‌حل و فساد را به‌ مثابه ابزاری برای بقا می‌آموزند. حقیقت تلخ آن‌جاست که همان والدینی که از نماز و صداقت سخن می‌گویند، اغلب آیین را بر اخلاق مقدم می‌دارند. آنان کودکان را به پنج نوبت نماز توصیه می‌کنند، اما کمتر توضیح می‌دهند که عبادت، رابطه‌ای میان انسان و خداست، درحالی‌که فریب و بی‌عدالتی نسبت به دیگران، بار اخلاقی سنگین‌تری دارد. دین به مناسک تقلیل می‌یابد، نه تأمل؛ عبادت به عادت بدل می‌شود، نه به فروتنی.

در نتیجه، کودکی که در چنین تناقض‌هایی رشد می‌ کند، اطاعت و سکوت را می‌ آموزد، اخلاق و شجاعت را هرگز نمی‌ آموزد و تا زمانی که به دانشکده یا دانشگاه می‌ رسد، این عادات وی تثبیت شده‌ اند. سکوتی که در خانه پرورش یافته، به نهادهایی منتقل می‌شود که قرار بود تفکر انتقادی را شکوفا کند. مدارس و دانشگاه‌ها که باید پرورشگاه اندیشه باشند، به کارخانه‌های هم‌شکل‌سازی تبدیل می‌شوند؛ برای دانش‌آموزانی که از پیش آموخته‌اند سوال نکنند. روزگاری، دانشگاه‌های پاکستان با صدای مناظره و اصلاح‌طلبی از طریق اتحادیه‌های دانشجویی طنین‌انداز بود. آن فضاها آگاهی سیاسی و شجاعت مدنی را پرورش می‌دادند. امروز، بیشتر آن‌ها یا ممنوع شده‌اند یا به‌شدت تحت کنترل‌اند. دانشجویانی که پرسش می‌کنند، مسئله‌ساز نامیده می‌شوند و با تعلیق یا حتی بازداشت روبه‌رو می‌گردند. [i]

منابع:

کد خبر 25730

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 3 =