همانطور که گفتهاند شعر آیینهی تمامنمای جامعه است؛ این حرف در مورد داستان نیز صدق میکند. داستان هم آیینهی تمامنمای جامعه و بازتابدهندهی افکار نویسنده است. اگر قایل به رسالتمندی داستان و نویسندهی داستان باشیم، هر داستانی و هر نویسندهای، رسالتی دارد که باید به آن عمل کند. یکی از کارکردهای داستان میتواند بازتاب اوضاع اجتماعی همان عصر باشد که با همت نویسنده میتواند در داستان اتفاق بیفتد. البته نقش این کارکرد در رمان بارزتر است، ولی نویسندهی ماهر در داستان کوتاه هم این کار را انجام میدهد. با سیر داستان کوتاه و ورود آن به دورهی مدرنیسم و پستمدرنیسم، داستانها بیشتر به موضوعات فردی و درونی شخصیت انسانی میپردازند تا موضوعات جمعی و اجتماعی. البته این جریانها هنوز به طور کامل وارد داستانهای افغانستان نشده است و اکثر داستانهای نوشته شده در افغانستان بازتاب دهندهی موضوعات اجتماعی استند تا درونی و فردی شخصیتها. بهخصوص داستانهای که اندک زمان از نوشتن آنها میگذرد. داستانهای محمدآصف سلطانزاده این ویژگی را دارد. البته این به معنی این نیست که سلطانزاده از داستان معاصر و تحول آن آگاهی نداشته است؛ بلکه داستانهای او بیشتر بازتابدهندهی اوضاع اجتماعی است و برعلاوه، نیمنگاهی به ویژگیهای درونی شخصیتها هم داشته است و همین او را نویسندهی مردمپسند و اجتماعی کرده است.
دپ شاهانه نام یکی از داستانهای محمدآصف سلطانزاده از مجموعهی داستانی «در گریز گم می شویم» است. این داستان بیانگر روایت اجتماعی جامعه است. شخصیت داستان اسم مشخصی ندارد. داستان با کلمات و جملاتی آغاز میشود که خواننده را به دنبالش میکشاند. کمی بیشتر که با داستان همراه میشویم، کمکم میفهمیم که شخصیت داستان در چه زمان و مکان قرار دارد و چه میکند. داستان با توصیف مکان نویسنده و اطرافیانش آغاز میشود و همین توصیف خواننده را به فهم داستان رهنمون میکند. داستان در فضای تراژیک روایت میشود و خواننده از همان اول، تراژدی حاکم بر داستان را میفهمد و خوانندگان دردآشنا با آن همذاتپنداری میکنند. این تراژدی تا پایان داستان ادامه دارد و حتی در پایان داستان شدیدتر و عمیقتر میشود. شخصیت داستان دچار فقری عمیق و کشنده است. او در حال فروش چیزی است، اما خواننده تا آخر داستان متوجه نمیشود که چه چیزی را میفروشد. کسانی که دور و بر او جمع استند، همه با دیدهی حیرت به او که صدا میکند لیلام است، نگاه میکنند. سکوت حکمفرما است تا اینکه کسی میپرسد چند میفروشی؟ شخصیت داستان کمی با خودش میاندیشد. او که تمام وسایل خانهاش را فروخته است و اینها آخرین دارایی خانهاش است، نمیداند چه قیمتی روی اینها بگذارد. میگوید شما و انصافتان. اگر شما چنین چیزی را بفروشید، چه قیمتی روی آن میگذارید؟ کسانی که آنجا جمع شدهاند، چند نفرشان گریه میکنند و اندکیشان میخندند و اکثرشان با دیدهی حیرت نگاه میکنند. پیر زنی با صدای خسته و بغضآلود میگوید که من حاضر نیستم چنین چیزی را بفروشم و بقیه هم با او تکرار میکنند. یکی میگوید خدا این روز را سر هیچکسی نیارد. با دلسوزی کسانی که آنجا جمع شدهاند، شخصیت داستان اندکی پول به دست میآورد و گوشت و نان خشک میخرد. با فرزندان خود که به خانه میرسد، زنش میگوید چرا تنها نان خشک نیاوردی تا مدت زمان بیشتر سیر میشدیم. مرد میگوید باید همین امشب را شکمسیر بخوریم، برای فردا خداوند مهربان است. آنها که چیزی در خانه ندارند، با آوردن ظرف از همسایههایشان، شوربا میپزند. قبل از این که پخته شود، مرد در تاریکی اتاق، میرود تا نگاهی به دیگ بیندازد. با سر و صدا، زنش از خواب بیدار میشود. میپرسد چه میکنی؟ مرد میگوید غذا آماده است. غذا را میخورند و به قول خودشان دپ شاهانه میکنند؛ اما شوربا/آبگوشت مزهی عادی ندارد. اندکی تلخ مزه میدهد. شکم گرسنه که فکر این چیزها را نمیکند. بعد از نان شب، پدر و فرزندان مدت زمان زیادی را با هم بازی میکنند و بعد با خاموش شدن چراغ تیلی، میخوابند. بعد از اینکه فرزندان به خواب میروند، زن از مردش میپرسد که امروز باز کسی اینها را نخرید؟ خواننده تازه اینجا متوجه میشود که شخصیت داستان چه چیزی را به فروش گذاشته بود. از حرفهای که بین زن و مرد رد و بدل میشود، خواننده میفهمد که صبح هیچ کدام زنده نخواهد بود.
زبان داستان ساده و بیآلایش و روان است. گاهی زبان داستان و به طوری خاص، بعضی کلمات و جملات داستان دو وجهی یا به عبارتی دو پهلو میشوند و همین ویژگی باعث میشود تا خواننده با کنجکاوی بیشتر آن را دنبال کند. مثلا در این نمونه « حراج کردم، حراج، جراج به تاوان.» یا در این نمونه«مرد گفت: کدام یکی را میخواهی؟ پیر مرد گفت: «این یکی چند؟ آن یکی چند؟» در بعضی کلمات این مبهم بودن زبان، تا آخر داستان ادامه دارد و تا آخر خواننده متوجه نمیشود که منظور نویسنده و به خصوص شخصیت، از آن چیزی که در بارهاش صحبت میکند، چه است. زبان داستان گاهی ادبی و گاهی عامیانه است که این هم نسبت به شخصیت داستان در حال تغییر است. این نشان میدهد که سلطانزاده داستاننویس زبردست و ماهری است و به نکات باریک و مهم داستاننویسی آگاه است. زبان داستان، از زبان سوم شخص دانای کل محدود روایت میشود. نویسنده در داستان دخالتی ندارد یا به عبارتی در داستان حضور ندارد. پایان داستان، پایان بسته است و خواننده پایان داستان را درک میکند.
داستان به سبک ریالیستی نوشته شده است و به واقعیت نزدیک است. آنچه در داستان اتفاق میافتد، در این اواخر به واقعیت در جامعه اتفاق افتاده است و شاید حتا در زمان نویسنده هم این اتفاق رخ داده باشد که نویسنده با استفاده از آن داستانی را خلق کرده است. داستان با پرداختن به موضوع عام و فراگیری مانند فقر، عمیقترین لایههای اجتماعی جامعهی آن روز کابل را واکاوی کرده است. مادر و پدری که حاضرند فرزندان شان را بفروشند تا لقمهنانی برای خودشان پیدا کنند. برعلاوهی فقر، این داستان نبود کار و مشاغل در اجتماع را هم بازتاب میدهد. نویسنده با کلماتی کوتاه اشاره میکند که جنگ نیز در کابل جریان دارد. یکی از مشخصات سبکی سلطانزاده این است که داستان او برعلاوهی بازتاب مسائل اجتماعی، به مسائل درونی شخصیت داستان نیز توجه دارد و شخصیت داستان را با خودش نیز درگیر میکند. در جریان این درگیری، شخصیت داستان عمل خودش را توجیه میکند. این خصیصه نشان میدهد که داستانهای سلطانزاده کمکم به سمت نوشدن در حرکت است و او نیمنگاهی به داستان معاصر نیز دارد. داستان دپ شاهانهی سلطانزاده، با زبان ساده، روان و گاهی استعاری و دو پهلو روایت شده است. این داستان با سبک ریالیستی توانسته است آنچه را که در جوامع آن روز جریان داشت را به نمایش بگذرد. از نبود کار و فقر گرفته تا جنگ و پرداختن به مسائل درونی شخصیتها. بازکاوی مسائل اجتماعی در این داستان، به شکل درست و عمیق صورت گرفته است و نویسنده درکارش موفق بوده است. داستان پایان باز دارد و هر نوع خواننده قادر به درک داستان است و همین ویژگیها داستان او را عامهپسند کرده است.
منبع: اجمن سید کیان
نویسنده: علیخان حلیمی
لینک:
https://sayedkayan.org/fa/archives/1647
نظر شما