همگرایی منطقه‌ای ضرورت حوزه تمدنی ایران فرهنگی

ریشه‌یابی سیاست‌های «فارسی‌زدایی» و «هویت‌زدایی» در افغانستان که در قالب جزئی‌تر سیاست «تمدن‌زدایی» از خراسان قدیم و در طول نزدیک به ۲۰۰ سال «استراتژی استعماری بریتانیا» درکل حوزه تمدنی ایران فرهنگی انجام شده است؛ از جمله مسائلی است که در کنار مسائل روز جنگ‌های خانمان‌سوزی که پای «ترور» و «تروریسم» را هم به این کشور و منطقه باز کرده، مورد بحث و واکاوی قرار گرفته است. دکتر سپنتا بر این اعتقاد است که با سیاست «همگرایی منطقه‌ای» ‌ که امری امکان‌پذیر است، می‌توان بر همه مشکلات در حوزه تمدن ایران فرهنگی، غلبه کنیم و اگر اکنون از آن غفلت کنیم، نسل آینده این کار را خواهد کرد.

مصاحبه مریم مهدوی اصل با دکتر رنگین دادفر سپنتا، وزیر سابقِ امور خارجه‌ افغانستان - مجله‌ی نیمروز

وارثان هوشمند هیچ خانواده‌ای، تابلوی پرافتخاری را که از نیاکان‌شان به ارث برده باشند؛ در زمان تقسیم ارث دوپاره و یا چندپاره نمی‌کنند. بلکه در حفظ و پاسداری آن مشترکاً تلاش می‌کنند. اگر به آینده هم نگاهی بیاندازیم، بدون شک، آینده بدون «همگرایی‌منطقه‌ای» امر ناممکنی خواهد بود و اگر بدون تعصب بنگریم، پیوند پایدار و استوار ما، «زبان تنومند فارسی و تاریخ مشترک ما است.»

 این سخن دکتر «رنگین دادفر سپنتا»؛ وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی افغانستان در دوره ریاست‌ جمهوری حامد کرزی است.

ریشه‌یابی سیاست‌های «فارسی‌زدایی» و «هویت‌زدایی» در افغانستان که در قالب جزئی‌تر سیاست «تمدن‌زدایی» از خراسان قدیم و در طول نزدیک به ۲۰۰ سال «استراتژی استعماری بریتانیا» درکل حوزه تمدنی ایران فرهنگی انجام شده است؛ از جمله مسائلی است که در کنار مسائل روز جنگ‌های خانمان‌سوزی که پای «ترور» و «تروریسم» را هم به این کشور و  منطقه باز کرده، مورد بحث و واکاوی قرار گرفته است. دکتر سپنتا بر این اعتقاد است که با سیاست «همگرایی منطقه‌ای» ‌ که امری امکان‌پذیر است، می‌توان بر همه مشکلات در حوزه تمدن ایران فرهنگی، غلبه کنیم و اگر اکنون از آن غفلت کنیم،   نسل آینده این کار را خواهد کرد.

 آقای دکتر سپنتا، باتوجه به تجربه زندگی در هراتِ دوره حکومت ظاهرشاه، سپس بازگشت به وطن پس ‌از ۲۵ سال دوری و قبول مسئولیت وزارت امورخارجه و مشاور امنیت ملی، بین دو دوره حکومت طالبان در افغانستان، آیا ریشه «فارسی‌زدایی» و «هویت‌زدایی» در افغانستان را با به قدرت رسیدن دوره نخست حکومت طالبان در افغانستان مرتبط می‌دانید، یا اینکه این پیشینه به گذشته‌های دورتر تاریخی برمی‌گردد؟

اگر بخواهیم درباره تشکیل دولت‌های ملی در منطقه ایران ‌فرهنگی یا افغانستان و یا در حوزه خراسان ‌بزرگ صحبت کنیم، بایستی بگویم که این مسئله‌ای کاملاً نو است. یعنی بیش ‌از ۲۰۰ سال پیشینه ندارد. در این منطقه؛ ابتدا ایران کنونی، افغانستان کنونی و بعدها در اواسط قرن ۲۰ میلادی، برخی‌ از کشورهای آسیای ‌مرکزی و پاکستان ظهور کردند. اما می‌توان گفت، زبان ادبی، فرهنگی و تمدنی این حوزه ی بسیار بزرگ از استانبول تا دهلی‌نو، فارسی و یا فارسی دری بود.

سیاست «فارسی‌زدایی» در افغانستان، با برداشتی خاص از مقوله «ملت» همراه شد. این سیاست، از دهه دوم قرن بیستم میلادی آغاز شد. می‌توان گفت که این نوع برداشت، با این موضوع‌ که ملت‌ها باید دارای «زبان واحد» یا «یک زبان ملی» باشند،   همراه بود تا هویت قومی ملت را بازتاب دهد. چنین برداشت ناقصی از ملت، به افغانستان هم سرایت کرد. بر این مبنا، در دهه سوم و چهارم قرن ۲۰ میلادی، زبان بین‌الاقوامی که تمام قوم‌های افغانستان باید با آن صحبت می‌کردند؛ به‌جای زبان فارسی، می­بایست زبان پشتو می‌شد.

 برخی ‌از حاکمان پشتون که خود حتی قادر به تکلم به زبان پشتو نبودند؛ مشوّق این سیاست شدند. این امر درحالی اتفاق افتاد که در دربارهای حاکمان پشتون، از احمدشاه ابدالی (۱۹۴۷) تا تیمورشاه و فرزندش شاه‌ شجاع و تا روزگار ظاهرشاه (۱۹۷۳)؛ همیشه فارسی، زبان دیوانی و ادبی بوده است. حتی احمدشاه ابدالی و برخی ‌از فرزندان او، به زبان فارسی شعر می‌سرودند. اما با سیر تغییرات و تحولاتی که در قرن ۲۰ میلادی در اروپا به وجود آمد و بعد هم به ترکیه، ایران و افغانستان سرایت کرد؛ متأسفانه در افغانستان، یک ‌نوع «فارسی‌زدایی» در پرتو سیاست «یک ملت، یک قوم و یک زبان» شروع شد. تا جایی‌که در سال‌های دهه چهل قرن ۲۰ میلادی، تمام درس‌ها در مدارس باید به زبان پشتو تدریس ‌می‌شدند. درحالی‌که نه تنها بیشتر دانش آموزان نمی‌توانستند به زبان پشتون صحبت کنند، بلکه معلم‌ها هم توان صحبت‌کردن به زبان پشتو را نداشتند!

پیامد این سیاست؛ برای کشور ما بسیار ویرانگر بود. نه تنها زبان پشتو تقویت نشد، بلکه زبان فارسی هم به عنوان زبان فرهنگی و ادبی آسیب دید و مجریان این سیاست، ناگزیر شدند از ادامه تحمیل آن سیاست زبانی، روی برتابند.

شکست پروژه «فارسی‌زدایی» از طریق تعمیم آموزش به «زبان پشتو» در سراسر افغانستان باعث شد که دوباره افغانستان به زبان فارسی روی بیاورد. این‌گونه بود که دو زبان فارسی (دری) و پشتو از جمله زبان‌هایی که در افغانستان صحبت می‌شدند، در سال ۱۳۴۴ در قانون اساسی افغانستان به‌عنوان زبان‌های رسمی شناخته شدند. ولی «فارسی‌زدایی» همیشه به‌ عنوان بخشی ‌از سیاست دولتی، با برداشتی اشتباه‌ که از «ملت» حاکم بود، ادامه یافت و تاکنون هم ادامه دارد. خوشبختانه به‌ دلیل ژرفایی که این زبان در میان مردم افغانستان و اقوام گوناگون کشور ما دارد، به گونه‌ای که گویش آن، مردم پشتون را هم در بر می‌گیرد، پروژه فارسی‌زدایی قرین به موفقیت نبود.

اگر بخواهم به‌طور خلاصه بگویم؛ پروژه «فارسی‌زدایی» در نیمه‌های قرن۲۰ کلاً در افغانستان شدت یافت و به‌صورت یک «سیاست نرم» ادامه پیدا کرد. در دوران حزب دموکراتیک خلق، به‌خصوص در دوران کوتاه حاکمیت تره‌کی و  حفیظ‌الله امین (۱۹۷۸-۱۹۷۹)، ‌ «فارسی‌زدایی» ادامه یافت. بار دیگر در دوران نخست حکومت ۵ ساله طالبان در افغانستان و امروز در دوره دوم حاکمیت طالبانی عملاً و به شیوه‌ای نظام‌مند «فارسی‌زدایی» صورت می‌گیرد. اجرایی‌سازی این سیاست از ‌یک‌سو به رشد و قوام زبان  فارسی  به عنوان زبان حوزه تمدنی ما، آسیب می‌رساند و از سوی‌ دیگر؛ نه تنها موجب تقویت زبان پشتوی ما نشده، که موجب تشدید دشمنی و ستیز میان ساکنان افغانستان و عقب ماندگی فرهنگی و دوری افغانستان از سیر تمدن معاصر می‌شود.

 از دیدگاه جامعه‌شناسی؛ گسست‌های «فرهنگی- اجتماعی» به‌ویژه بین گروه‌های هنرمندان، دانشگاهی‌ها و روزنامه‌نگاران، چه آسیب‌های بلند مدتی را به هر دو ملت که از دیدگاه حضرتعالی بخش‌هایی از صاحبان اصلی تمدن‌ کهن‌سال این منطقه هستند و بایستی در راه نزدیکی و همگرایی منطقه‌ای گام‌های بزرگی را بردارند، به وجود می‌آورد؟

به گمان من، پیامدهای سیاست‌های کنونی و گسستی که در روابط میان ملت‌های حوزه تمدنی ما وجود دارد، به‌ خصوص با آمدن دوباره طالبان، با قدرت تسریع و تعمیق خواهد یافت. احتمال ژرفایش این گسست و جدایی فرهنگی، یک تهدید بسیار جدی است. پیامد آن؛ برای ما از یک‌سو در فرایندهای تفاهم و تفکر در درون کشور و از  دیگر سو، در تقویت هم‌گرایی و هم‌سویی ‌فرهنگی و منطقه‌ای بسیار ویرانگر، وحشتناک و غم‌انگیز خواهد بود. اما نباید فراموش کرد، با حضور تعداد بسیاری از فرزندان و مهاجرین افغانستان در ایران که فرصت و موقعیت تحصیل و آموزش را در ایران کسب کرده‌اند و تبادل فرهنگی که میان افغانستان و ایران انجام می‌شود، با در ‌نظر داشتن روزگار رسانه‌های‌ جمعی، قطع کامل این پیوند، امکان‌پذیر نیست. زیرا این پیوند؛ پیوند ساختاری است که در فرایند بلند مدت تاریخی به وجود آمده و تکامل یافته است. برخلاف جریان‌سازی در هر دو کشور در یک ‌قرن گذشته، می‌توانیم بگوییم که تداوم فرهنگی یکی ‌از عناصر ثابتِ روابط دو کشور بوده، ولو این‌که دچار نوساناتی شده و یا بشود. به نظر من، سیاستمداران دچار اشتباه بزرگی خواهند شد اگر فکر کنند امکان نزدیکی و پیوند پایدار میان این دو کشور، بدون در نظر داشتن و تأکید بر گستره تمدنی فارسی و مشترکات جداناپذیر هر دو کشور، ممکن خواهد بود. این یک امر ناممکن است.

فراموش نکنیم؛ درست است که در افغانستان، ما با زبان‌های مختلف صحبت می‌کنیم؛ اما «فارسی» زبان تجاری، فرهنگی، دانشگاهی و بین‌القومی افغانستان است و افغانستان بخش بسیار مهمی از میراث‌ اصلی تمدن خراسان بزرگ است. از جمله شهرهای بزرگ خراسان؛ نیشابور، مرو، هرات و بلخ هستند که این دو ابر شهر آخر، در افغانستان واقع شده‌اند. پس ما بایستی از این میراث بزرگ و با ارزش پاسداری کنیم. وارثان هوشمند هیچ خانواده‌ای، تابلوی پرافتخاری را که از نیاکان‌شان به ارث برده باشند را در زمان تقسیم ارث، دوپاره و یا چندپاره نمی‌کنند. بلکه در حفظ و پاسداری آن مشترکاً تلاش می‌کنند.

اگر به آینده هم نگاهی بیاندازیم، بدون شک و تردید، آینده بدون «همگرایی‌منطقه‌ای» امر ناممکنی خواهد بود. یعنی دولت‌های‌ ملی با جغرافیای سیاسی ـ ملی، اگر بخواهند در اقتصاد، فرهنگ و سیاست‌ جهانی نقش داشته باشند، باید با نوعی همگرایی‌ منطقه‌ای پیش‌ بروند. این همگرایی ‌منطقه‌ای باید بر اساس تاریخ، فرهنگ و زبان‌های‌ مشترک ایجاد شود. به‌نظر من، «حوزه تمدنی ایران فرهنگی»، «حوزه نوروزی» و «خراسان قدیم» شرایط بسیار مساعدی را فراهم می‌کند و ما همه دلبسته این حوزه تمدنی هستیم. در اینجا نباید گمان کرد که رشد و قوام زبان‌های دیگری که مردمان این حوزه با آنها گفت‌وگو می‌کنند، الزامی نیست و یا برای زبان فارسی تهدیدی را ایجاد می کنند. اما اگر بدون تعصب بنگریم، پیوند پایدار و استوار ما، زبان تنومند فارسی و تاریخ مشترک ما است. پذیرش این امر به معنای نفی زبان‌های دیگر نمی‌تواند باشد. هرچه زبان‌های ما رشد کنند و تنوع و کثرت فرهنگی جوانه بزند، به سود ما است.

ملافیض محمد کاتب هزاره در کتاب «سراج ‌التواریخ» از تخریب مصلای‌ هرات در سال ۱۳۰۰هجری قمری به ‌وسیله باروت و در سال ۱۳۰۲هجری قمری از ‌طریق ساختن نقب در مصلای ‌هرات سخن می‌گوید تا با آتش‌زدن آن به ‌هنگام حمله روس‌ها، از این حملات‌نظامی جلوگیری کنند. محمدحسن صابری‌ هروی نیز درکتاب «حوض‌نامه» از تخریب باقی مصلای ‌هرات در سال ۱۳۲۶ خورشیدی، ازجمله مسجد گوهرشاد سخن می‌گوید.

درحالی‌که مصلای ‌هرات عصر تیموری تا پیش ‌از حضور استعمار بریتانیا در منطقه به‌طور کامل وجود داشته‌ و از ترس حمله روس‌ها به هرات این آثار از بین رفته‌ است، شما نیز درکتاب «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» بیان کرده‌اید که در زمان حضور اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان پروژه‌های آبادانی آموزشی آنان بی‌نظیر بوده و تاکنون هم بخش‌های زیادی از زیرساخت‌های اقتصادی افغانستان از دوران شوروی به جا مانده است؛ حقیقت تخریب مصلای هرات چه بوده است؟

ابتدا ما بایستی دوره‌های تاریخی را تا حدودی جدا کنیم. همان‌طورکه شما هم اشاره کردید، بر اساس یک‌ مشورت بسیار اشتباه‌آمیزی که مشاورین انگلیسی امیرعبدالرحمن‌خان به او داده بودند، که گویا لشکریان روسی به هرات حمله می‌کنند و با استقرار توپ‌ها بر فراز ساختمان‌های مدرسه و مصلای هرات؛ قادر خواهند بود تا ارگ هرات را به آسانی  مورد حمله قرار بدهند؛ امیر موصوف، امر به تخریب مصلی و بقایای مدرسه تاریخی روزگار تیموری را صادر کرد. بدین‌گونه، یکی ‌از یادگارهای بی‌نظیر تاریخی هرات و حوزه تمدنی ما، آسیب برگشت‌ناپذیری را متحمل شد.

هیج انسان عاقلی نمی‌تواند باور کند که در آن دوران، چنین امری یعنی جابجایی توپ‌ها بر فراز بام‌ها و مصلی ممکن بود. یا حتی خطر حمله روس‌ها به هرات قطعی بود. چنین توصیه‌ای می‌تواند از بی‌اعتنایی استعمارگران به تمدن خارج ‌از اروپا و عدم آشنایی و دلبستگی حاکمان کشور ما به بناهای تاریخی و عمدتاً تاریخ کهنسال سرزمین‌های ما ناشی شود. اکنون از مصلای ‌هرات فقط یک‌ گنبد مقبره گوهرشاد، یک‌ مناره از مسجد گوهرشاد و چهار مناره از مسجد و مصلای سلطان ‌حسین بایقرا باقی ‌مانده است. به روایتی ۲۰ هزار دانشجو  در مدرسه مصلای ‌هرات که امروز از آن هیچ اثری باقی نمانده است، علوم ‌دینی می‌آموختند و افزون بر آن، نقاشی، شعر، ادبیات، حساب، هندسه و سایر علوم دوران خود را نیز آموزش می‌دیدند. آنان در عصر تیموریان از دورترین نقاط مختلف، برای آموزش به مدرسه هرات در مصلایی که امروز از آن چیزی باقی‌ نمانده است، می‌آمدند.

یک‌ دلیل دیگر، همان سیاست «تمدن‌زدایی» از خراسان قدیم بود و دلیل دیگر هم ناتوانی بود که مزید بر علت گشت. در پسامد ناپایداری سیاسی و تغییرات پی‌درپی در حاکمیت و جنگ‌های ویرانگری که در هرات و افغانستان به وقوع پیوستند؛ بقایای این بناهای باستانی نیز رو به نابودی گذاشت. علاوه بر ۵ مناره باقی ‌مانده در مصلای‌ هرات، من به خاطر می‌آورم که دو مناره دیگر هم در مصلای‌ هرات و در دوران جوانی من وجود داشتند که متأسفانه فرو ریختند و این یکی‌از فاجعه‌های بسیار بزرگ برای افغانستان و به ‌ویژه برای شهر باستانی هرات است. با این همه ویرانی، بیش‌ از ۷۰۰ بنای تاریخی در هرات در دوران جمهوری اسلامی افغانستان شناسایی شدند که ایجاب حفاظت را می‌کردند.

در خصوص ساخت پروژه‌های آبادانی و آموزشی شوروی در افغانستان که شما سئوال کردید، منظور من بیشتر این بود که در دوران ظاهرشاه از سال‌های ۱۹۵۳ میلادی به بعد، وقتی روابط حکومت‌ پادشاهی افغانستان و اتحاد جماهیر شوروی وارد یک مرحله خاص می‌شود؛ در این مقطع زمانی روس‌ها در ساختن جاده‌ها مثل جاده هرات ـ قندهار، جاده کابل ـ  مزارشریف، جاده کابل تا مرز پاکستان، سدهای آب‌گردان، ساختن و احداث برخی کارخانجات، ایجاد دستگاه‌های تولید برق، تأسیس دانشگاه پلی‌تکنیک کابل و دیگر بناها و زیرساخت‌ها، سهم داشتند که تا به امروز هم در سراسر افغانستان موجود است. اشاره به این مطلب به معنای تلطیف ویرانی‌ها و قتل‌عام‌هایی که پس‌ از تجاوز اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۹ میلادی به افغانستان صورت گرفت، نباید تلقی شود.

 جریان تخریب مسجد گوهرشاد در دوره حکومت ظاهرشاه چه بود؟ براساس تاریخ شفاهی، والی یا حکمران وقت هرات، دستور تخریب این مسجد را که در زمان تیموریان یکی در مصلای هرات و دومی هم در مشهد ساخته شده است، می‌دهد.

تخریب مسجدگوهرشاد در دوره حکومت ظاهرشاه نبوده؛ بلکه در همان زمان حکومت امیرعبدالرحمن‌خان، این مسجد هم همراه با سایر بناهای تاریخی مصلای‌ هرات تخریب شده و آسیب می‌بیند. برخی‌از بقایای تاریخی هم توسط یکی از والیان هرات برداشته شد تا به ‌جای آن پارکی بنا شود.

بخش‌هایی از بقایای مسجد گوهرشاد پس ‌از ویرانی تا زمان شروع مقاومت در برابر اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۹ میلادی مورد استفاده بودند. در بناهایی‌که از ویرانی باقی‌ مانده بودند، یک مدرسه‌ دینی به‌ نام مدرسه «فخرالمدارس» فعال بود. ساختمان‌های این مدرسه هم در نتیجه جنگ‌ها و بیشتر توسط نیروهای نظامی اتحاد جماهیر شوروی ویران شدند. باغ‌ گوهرشاد نیز مدت‌ها تفرجگاه ویژه زنان بود که در هفته‌ پایانی سال، در مراسم چهارشنبه ‌سوری و در هفته‌های اول سال جدید از نوروز تا سیزده ‌بدر به آنجا می‌رفتند و جشن‌های خود را برپا می‌کردند.

 اکنون این موضوع بین متخصصین حوزه فرهنگ و سیاست در منطقه آسیای‌ مرکزی و قفقاز مطرح است که  سیاست «مذهب‌زدایی» استالین که نسبت به همه مذاهب در اتحاد جماهیر ‌شوروی انجام شده، در مورد بسیاری ‌از آثار باستانی و به ‌ویژه مساجد ایرانی که از معماری، فرهنگ و هنر خاص خود در دوران‌های مختلف خبر می‌دادند، به‌دلیل الحاق‌شدن این سرزمین‌ها در زمان روسیه ‌تزاری به این کشور تخریب شده است. آیا از بین رفتن آثار باقی‌مانده مصلای هرات در زمان حضور اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان می‌توانسته بر مبنای سیاست «مذهب‌زدایی» استالین باشد یا بر اثر حوادث جنگ بوده است؟

به‌ دلیل این‌که انگیزه دینی، یکی ‌از عوامل اصلی مقاومت مردم ما در برابر اشغال اتحاد شوروی بود، حامیان و نیروهای شوروی در برخورد با بناهای مذهبی در افغانستان، جانب احتیاط را رعایت می‌کردند. ضمن ‌اینکه، پس‌ از دوران استالین، سیاست دین‌ستیزی و دین‌زدایی افراطی بلشویکی تا حدودی تغییر کرده بود. به باور من، این ویرانی‌ها بیشتر از بی‌توجهی به ارزش‌های تاریخی مردمان «دیگر» در دوران جنگ است. حتی نیروهای شوروی بخش مهمی از درختان دو طرف جاده اصلی به فرودگاه هرات را به این بهانه که به نیروهای مخالف پناه می‌دهد و مانع دید سربازان شوروی می‌شود، قطع کردند. سرنوشت غم‌انگیز ما مردم افغانستان اینگونه است؛ حتی در دورانی که من مشاور امنیت ملی افغانستان بودم، نیروهای آمریکایی نیز بیشتر از ده‌ هزار درخت باغات انار را در شهرستان پنجوایی قندهار به این دلیل قطع کرده بودند که مخالفان از آن، به حیث پناهگاه و سپردفاعی استفاده می‌کردند.

 شما در کتاب «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» بیان کرده‌اید که انگلیس‌ها با هوشیاری آنچه را می‌خواستند وارد متون می‌ساختند، همان‌گونه که واژه‌ «شورش‌گری» را به کمک افغان‌های انگلوفون به جای «تروریسم» وارد اسناد بین‌المللی مربوط به افغانستان ساخته بودند. با توجه به اینکه تخصص دانشگاهی شما در زمینه علم ‌سیاست به‌عنوان رشته اصلی و جامعه‌شناسی و همکاری‌های اقتصادی و تکنیک‌ بین‌المللی به ‌عنوان رشته های جانبی است و به‌ لحاظ اجرایی نیز مسئولیت مشاور امنیت‌ ملی و وزیر امور خارجه را در دوره ریاست‌ جمهوری آقای حامد کرزای به‌ ‌عهده داشتید، آیا می‌توان گفت که آسیب‌های وارد شده اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ناشی از  «استراتژی ۲۰۰ ساله استعماری بریتانیا» به ‌عنوان «نقشه‌راه» در منطقه و به‌ویژه در افغانستان واژه «تروریسم فرهنگی ـ اجتماعی استعماری بریتانیا» در ادبیات سیاسی جغرافیای فرهنگی ایران وارد شد؟

گمان می‌کنم ارائه پاسخ به این پرسش در یک مصاحبه از راه دور و یا حتی از طریق یک مصاحبه حضوری نیز بسیار دشوار خواهد بود. با فشرده‌ترین بیان، باید بگویم که خوشبختانه روزگار جهان یک ‌مرکزی و سلطه استعمار (چه استعمارکهن و چه استعمار نوین) با شتاب بی‌مانندی رو به افول نهاده است. آنچه از روزگار ترقی و پیشرفت مدرنیته نصیب ما مردم جهان‌سوم شده است، با اندوه می‌توان گفت که جانب ویرانگر آن بوده است. به ‌سخن دیگر؛ دیالکتیک مدرنیته بوده است. وابستگی، نژادگرایی و اروپا محوری از عناصر جداناپذیر این دوران بوده است. گسست‌ها و جدایی‌هایی فرهنگی، سیاسی، جغرافیایی و ایدیولوژیکی که در حوزه تمدنی ما به وقوع پیوسته است، تحقق همگرایی و هم‌سویی میان کشورهای منطقه ما را بسیار مشکل می‌سازند و حتی برخی‌ها بر این نظر هستند که چنین همگرایی ناممکن است. اما من به این باورم که ما ملزم به همگرایی و هم‌سویی منطقه‌ای هستیم. ما به‌عنوان دولت‌های از هم جدا و ضعیف نمی‌توانیم در برابر آنچه در حال تبلور است یا به سخن دوستان، از خود، خودی نشان دهیم. اما با مسائل چنین پیچیده، باید با صبر استراتژیک برخورد کرد. تحقق چنین پروژه‌ای ده‌ها سال کار، تلاش و سخت‌کوشی می‌طلبد. اما این یک «اتوپیای مشخص» است و شدنی است. بگذارید تا نسل‌های آینده ما این «ناممکن» را ممکن بسازند.

 شما به مراسم عید نوروز در مصلای هرات اشاره کردید. چه وجه اشتراک یا اختلافی بین برگزاری مراسم چهارشنبه‌ سوری، جشن‌های عید نوروز و... بین هرات با سایر شهرهای ایران وجود دارد؟

تفاوت برگزاری مراسم‌های عید نوروز این است که در ایران حداقل دولت‌ها به‌صورت سیستماتیک با نوروز مخالفت نکرده‌اند ولی در افغانستان به‌دلیل مخالفت‌هایی که ازسوی ملاها صورت می‌گیرد، دولت‌ها از یک‌سو نمی‌توانستند این مراسم کهنسال را در ادامه سنّت تاریخی ما برگزار کنند، و یا به دلیل دلبستگی مردم، کاملاً لغو کنند. اما با یک تغییر نام، در پی آن شدند تا چیزی نوروزگونه به ‌نام «روز دهقان» برگزار کنند. اما واقعیت نوروز در سیاست رسمی مسخ شد. چون برپایی روز دهقان در میان مردم افغانستان ریشه کهن نداشت، مردم نوروز را به انواع گوناگون جشن می‌گرفتند.

شکوهمندترین برگزاری این مراسم در بلخ به نام «جشن میله سرخ» بود که مردم افغانستان از مناطق گوناگون به مزار شریف می‌رفتند و این مراسم را برپا می‌داشتند. اگرچه نوروز به گونه‌های متفاوت توسط مردم در سراسر افغانستان برگزار می‌شد، اما مراسم نوروزی در هرات مانند سایر شهرهای خراسان همراه با شکوه ویژه بود. تهیه سمنک (سمنو)، دف‌نوازی، آوازخوانی، مسابقات پهلوان، اسپ‌دوانی و پوشیدن لباس‌های نو از الزامات این جشن با شکوه بود.

 بهترین خاطره شما در دوران کودکی به‌هنگام برگزاری مراسم عید نوروز در خانه پدری چیست؟ شما این آیین باستانی را چگونه برگزار می‌کردید (سفره هفت‌سین، ‌ غذای شب عید، پذیرایی از مهمانان، گرفتن عیدی و...)؟

بیاد این بیت ناصر خسرو افتادم:

آزرده کرد گژدم غربت جگر مرا

گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

نوروز روزگار کودکی ما سرشار  بود از نشاط و امید. دختران و زنان روستای ما، در خانه ما جمع می‌شدند و سمنک (سمنو) می‌پختند. تا پگاه نوروز، دف‌نوازی و آوازخوانی بود. ما هم خوشحال بودیم که فردا از بزرگان؛ عیدی می‌گیریم، لباس ‌نو می‌پوشیم و هفت‌ میوه ‌می‌خوریم. در بیشتر مناطق افغانستان، رسم بر این است که هفت‌ نوع میوه را چند روز قبل ‌از نوروز آماده می‌کنند و مردم هنگام دید و بازدیدها، این هفت‌ میوه را که به شیوه خاص آماده کرده‌اند به آنها تقدیم می‌کنند و به خانه‌های دوستانشان هم می‌فرستند. در اینجا یادآور می‌شوم، در استان‌های غرب افغانستان، «هفت‌ میوه» افزون بر سفره «هفت‌ سین» در نوروز تهیه می‌شود. اما «هفت‌ میوه» در بیشتر مناطق افغانستان رایج است. این میوه ترکیبی از میوه‌های خشک سنجد، پسته، بادام، چهارمغز (گردو)، کشته (زردآلوی خشک شده)، کشمش سیاه و کشمش سرخ (قرمز) است.

در هرات ما، مردم به دامنه تپه‌های شمال شهر می‌رفتند. پهلوانی و اسب‌دوانی برگزار می شد، کودکان بر چرخ‌فلک می‌نشستند و نوازندگان ساز و سرود می‌نواختند. از نوروز، رسم گل‌گشت و صحراگردی شروع می‌شد و تا اوایل تابستان هم هر جمعه در یکی‌از مکان‌های مورد نظر جشن و شادمانی بود.

شب نوروز ما بچه‌ها، تا پگاه از هیجان خواب نداشتیم که فردا لباس نو می‌پوشیم و هدیه می‌گیریم و به تماشای نمایش‌های سنتی می‌رویم؛ «نشاط جامه نو، طفل را بی‌خواب می‌سازد.»

منبع: انستیو مطالعات و استراتژیک افغانستان

لینک:

 https://aissonline.org/pr/opinions/the-policy.../1227

کد خبر 22517

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 3 =