انسان وقتی متولد میشود؛ چونان کاغذ سفید است. نمیدانم این تعبیر را قبلاً چه کسی بیان کرده است، اما من این تعبیر را از باغِ خیالم میچینم و باز میگویم؛ انسان وقتی تولد میشود، چونان کاغذ سفید است؛ اما اجتماع او را خطخطی میکند و رنگارنگ؛ و او دارای شخصیت و هویتی می شود. خانواده نامش میدهد، اعتقاد دین به او میدهد و…؛ در هر فرهنگی ممکن است خانواده، پولکی را مطابق باورهای خود بر فرزند بدوزند و باری را بر شانههای کوچک او سوار کنند و سپس نوبت میرسد به اجتماع و دایرههای بزرگتر از خانواده. انسان میشود در بندِ دایرهها و هر روزی که از کودکی بهسوی بزرگسالی میدود، دیوارِ دایرهها، سخت و بلندتر شده و فرد مجبور میشود درون دایره به گذران عمر ادامه دهد، تا لحظهی مرگ. بعد از مرگ هم؛ از دایره اجازه نمیدهند از دایره بیرون روز و نامش را در جعبهای به نام فلانی از فلان قوم یا با فلان هویت، قفل میکنند. مگر اینکه فردِ در دایره، بر دیوارهایی که دورش حصار کرده اند و باری که بر دوشاش گذاشته اند، یاغی شود و ورای آن رود و بارها را بشکند؛ که در آن صورت، صفحه جدیدی برای او باز میشود و حتی ممکن است صفحه پیشینِ او که خطخطی بوده است، برای همیشه محو و نابود شود؛ یا شاید هم برخورد او با سیاهی پس از یاغیگری، همچون برخوردِ کودکی شود که سیاهیِ صفحهای را با رنگپاک، پاکیزه میگرداند. هرچند آثار سیاهی کاملاً از صفحه پاک نشود؛ یا هم میگزیند که در خطخطیِ صفحهی خود، چه چیزی را بگذارد و چه چیزی را پاک گرداند. یا چونان پیکرتراش، پیکری را که روی آن خاک و سیمان اضافه ریخته شده و شکل آن را از آنچه که بوده تغییر داده، با تراشیدن دوباره به شکل اول آن و یا حتی برتر از آن بازگرداند.
این حالت دائمیِ انسان در سیرِ تکامل اجتماعیاش بوده است. همیشه پیچیده در بندها، و بندها معرف او نزد دیگران؛ انسانِ دور مانده از شناسنامه اصلیاش: «انسان».
فرضاً، شمایی که از کشوری به نام افغانستان هستید؛ بر شما همین که تولد میشوید مُهر قوم به پیشانیتان میزنند. این، مُد این روزهاست. دیروز بر فرقتان مُهر دین را میزدند، چه بسا امروز هم میزنند و به نام مذهب به شخصیتتان رنگ و لعاب هم میدهند. این مهر را چه کسی زده است؟ خانواده و جامعه و واحدی از جامعه که آن را به نام قوم تعریف میکنند، یا اصلاً ممکن است این مُهر را بر شما یک گروه حاکم در مملکت زده باشد که پدرانشان، از نسل و قبیلهی پدران شما متنفر بودهاند. و اینگونه شما مثلاً میشوید تاجیک، ازبک، هزاره یا پشتون. و چون نوجوان و جوان میشوید، حاضرید بدانچه بر شما تحمیل شده بوده، فخر کنید، یا به خاطر آن، با دیگری بجنگید، خود را به کشتن دهید و یا دیگری را سلاخی کنید؛ چه بسا اینچنین اتفاق بارها در گذشتهی تاریخی ما رخ داده است.
در تمامِ جوامع بشری، چنین شعبهشعبه بازی و قبیلگی با نامها و شکلهای مختلف که در نهایت گویا هویت افراد هستند، وجود دارد و با این «وجود» انسانها حاضر به نابود کردن و دریدن هم می شوند و کسی نیست که علیه این جریان بایستد و بگوید: "آی انسان، اصل تو این نیست و تو در اصل انسانی!"
بالاتر؛ از نمونهی بسیار بارز افغانستان نام بردیم؛ که شاید بعضی از خوانندههای محترم این سطرها بعد از اینکه دیدند اینجا از قوم ستایش نشده و علیه قوم و هویتهای پوچ دیگری چون آن، سخن گفته شده؛ رگ گردن زخیم نمایند و چنانچه رایج است، چند فحش آبدار نثارِ این نگارندهی «بیقوم» نمایند. خوب، امروزه این معمول است: زبانِ تندِ پر فحش به جانِ هرکسی که نظرِ مخالفتان را ارائه میکند، و چه بسا افرادی که به همین طریق، به نان و شهرت نیز رسیده اند.
من شمای خواننده را، اگر خود را منسوب به قومی بدانید، با این سطرها؛ چکشی را به دستتان میدهم که تعصبات را در خود بشکنید! یا میگویم این بارها را، عجالتاً میگویم باری به نام قوم را، از شانه به زیر اندازید و شانههایتان را خالی کنید، و شانههایتان را تکان دهید، و ذهنتان را اندکی استراحت دهید و سپس روبهروی آئینه به خود نگاه کنید و بپرسید: من بهحقْ کیستم؟ و در چشمان خود خیره شوید و اگر توانستید به جانِ خود نفوذ کنید، متوجه میشوید شما کسی نیستید مگر انسان، و هر نامی که بر شما نهاده اند؛ یا هویتی است که بر شما تحمیل کرده اند، یا هویتی است که خود انتخاب کردهاید؛ و لاجرم اگر در موقعیتی دیگر قرار میداشتید، جبرها و هویتهای دیگری به جانتان تحمیل میشد و در زندانهای دیگری زندانیِتان میکردند.
پس بشکنید و یاغی شوید بر هرچه بر شما تحمیل کردهاند و دایره و دیوار را برهم زنید و این صفحه را دوباره پاک گردانید؛ یا حداقل بپذیرید که از همه چیز پیشتر، شما انسانید! که انسان؛ هویتِ اول و اصلیِ شماست! چیست این زد و ضربهی شما بهنام قوم، چیست این همه به سرکوفتن و به در و دیوار زدن؟ آنکه را بر شما به نام قوم حمله میکند؛ بهنام قوم جوابِ جنگ ندهید؛ بلکه اگر جنگی میکنید که بی شک دفاع از خود حق مسلّمتان است؛ بهنامی دفاع کنید که شایسته است و واقعاً رهاییبخش: «بهنام انسان!»
تا انسان از نو تعریف نشود و آن تعریف، تذکرهی اصل او نباشد، قرار نیست هیچ رهایی اتفاق بیفتد؛ قرار نیست هیچ مسئلهای مثلاً در افغانستان حل شود. پس همه باهم؛ بهسوی هویت مشترک: انسان!
منبع: آریا پرس
نویسنده: جوانمرد پاییز
لینک:
https://ariapress.org/%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1%d8%b4/
نظر شما