به قلم: نادر الحمامی
پژوهشگر تونسی، دارنده مدرک دکترای زبان و ادبیات عربی از دانشکده ادبیات و هنرها و علوم انسانی در منوبه... از او چندین مطالعه و کتاب منتشر شده است که از آن جمله، میتوان به "طبری و مخالفانش از میان اهل سنت" و "اسلام فقها" اشاره کرد. الحمامی در شرایط کنونی، مسئولیت نظارت بر هماهنگیهای مؤسسه "مؤمنان بدون مرز" در تونس، برگزاری نشستهای علمی و امور توافقنامههای پژوهشی با مراکز مطالعات و واحدهای پژوهشی در دانشگاههای تونس را بر عهده دارد.
علوم حدیث به تدریج ایجاد شد و در طول تاریخ توسعه پیدا کرد که این امر خود نتیجه گسترش نقش روایتهای نبوی (ص) در سطح دینی، اجتماعی و سیاسی بود که نیاز بزرگتری به آن را از طریق مباحث عدیدهای به وجود آورد که مهمترین آنها، علم جرح و تعدیل، علم رجال الحدیث و دلایل شکلگیری آن، علم علل الحدیث، علم غریب الحدیث، علم ناسخ الحدیث و منسوخ آن و علم مختلف الحدیث است. نکته قابل ملاحظه در اینجا، این است که این علوم و دیگر علوم، فرایند شکلگیری را پشت سر گذاشتند، از آغاز تا انعکاس مفاهیم و اصطلاحات گرفته تا رسیدن به نوعی ثبات و استقلال در مقولههای خاص. نکته قابل ملاحظه این است که این مقولههای اولیه در علوم حدیث مذکور، به تدریج و بعد از کامل شدن علوم آن، به نسخههای آماده و قواعد مشخصی تبدیل شدند که گاهی با تمام وجود از آنها محافظت میشد و همین مسئله، شرحهای بسیاری از روایتهای نبوی را به صورت متأخر در تاریخ به وجود آورد که در بیشتر موارد به دنبال اتخاذ یک موضع دفاعی در جستجوی انسجام و جلوگیری از تعارض و اختلاف و جدا سازی فهم و جمع بین روایتها بود. اما آخرین ملاحظه، به ارتباط ناگسستنی بین این علوم مربوط میشود. این علوم هرچند که پراکنده به نظر برسند، اما در نهایت، عناصر تشکیل دهنده یک ساختمان واحد است که محدثان، یکی پس از دیگری آن را بنا گذاشتند. اکنون، از میان این عناصر مختلف، علم مختلف الحدیث مورد توجه ماست:
نخستین نکتهای که میتوانیم در آغاز معرفی این علم بیان داریم، جمع تلویحی بین حدیث نبوی از یک سو و علوم متعدد دیگر به ویژه علم کلام، فقه و اصول فقه به علاوه تکیه گسترده آن بر زبان است. به همین دلیل، در مییابیم که مفاهیم و اصطلاحات مورد استفاده در علم مختلف الحدیث، تقریبا همان مفاهیم و اصطلاحاتی است که در فقه و اصول فقه مورد استفاده قرار میگیرد که از آن جمله میتوان به عام و خاص و مقید و مطلق اشاره کرد. این علاوه بر عناصر کلامی اصلی برای بروز علم مختلف الحدیث است. این مسئله در ابتدا به خصومت فکری بین اهل نظر و اهل حدیث باز میگردد. این ملاحظه اخیر، به یک ویژگی بزرگ از ویژگیهای این علم مربوط میشود و آن، پیوستگی شدید آن با تاریخ سیاسی، اجتماعی، دینی و فکری مسلمانان است، به ویژه اگر این نکته را نیز در نظر بگیریم که اندیشه اسلامی از آغاز شکلگیری خود در بردارنده دو جریان اصلی در تمامی حوزهها بود: جریانی که یک تکیه شبه کلی بر متون دارد و به پایبندی به آن و عدم خروج از آن فرا میخواند و جریان دوم که طرفدار اعمال اندیشه و نظر است و به استناد به آن فرا میخواند. و این، همان امری است که این کشمکش و منازعه فکری را ایجاد کرد که به منازعه اهل حدیث و اهل نظر منجر شد. اما به طور خاص در رابطه با روایتهای نبوی (ص)، میتوان علم مختلف الحدیث را ثمره اصلی تنازع بین این دو جریان و نگاه دانست. هرچند که تألیفات جزئی و کلی در این رابطه زیاد باشد، اما کتاب "تأویل مختلف الحدیث" اثر ابن قتیبه، معروفترین کتاب در این حوزه است، نه تنها به این دلیل که یک کتاب پیشگام در این حوزه به شمار میرود، بلکه نیز به دلیل برخورداری مؤلف از یک فرهنگ با عناصر متعدد که از ادبیات، زبان، فلسفه و علوم دینی بهره میبرد. این، جدا از آن است که ابن قتیبه، خود در اصل، پیش از آنکه به سوی مقولههای اهل حدیث گرایش پیدا کند، اهل کلام و یکی از سرسختترین مدافعان این علم بود. و شاید کسی که در کتاب "تأویل مختلف الحدیث" به تفکر بپردازد، دریابد که میتواند بعد از استقراء، روی ملاحظات مرکزی زیر که پشت این گفتمان وجود دارد، به تفکر بپردازد:
• این کتاب، به منزله زبان دفاع از ستونهای مهمی از منظومه سنی عمومی است، همانطور که در تاریخ شکل گرفت، چه موضوع به عقاید یا احکام فقهی مربوط شود یا به نگاه به نسلهای گذشته. و این در برابر اشکال تراشیهایی قرار میگیرد که اهل رأی و نظر به اهل حدیث و تصوراتشان وارد میکردند و اینها طعنههایی است که به منزله یک تنگنای واقعی برای وجدان دینمدار سنی مذهب بود که از شکافهای موجود در منظومه خود میترسید، به شمار میرود. زیرا این شکافها گاهی میتواند همه این منظومه را از بین ببرد. شاید همین امر بود که ابن قتیبه را به این سوی کشاند تا یک موضع دفاعی اتخاذ کند و بدون توجه جدی به اعتبار براهین یا منابع آن، روی این موضع خود بایستد. آنچه که برای او اهمیت داشت، پاسخ به مخالفان بود و همین امر، غلبه عاطفه دینی بر اقناع عقلی در کتابش را تفسیر میکند.
• ملاحظه نخستی که ارائه کردیم، با ملاحظه دوم که ملاحظه مهمی است، مرتبط است. حرکت پشت سر دفاع [که در رفتار ابن قتیبه شاهد هستیم]، نشان دهنده شدت پاسخهایی است که در این کتاب بدان میپردازیم و این، امری است که تا حد زیادی، نشان دهنده خطر گزینههای دانشی و تمدنی نزاع بین اهل نظر و اهل حدیث است. این اصرار، گاهی تأثیر منفی دارد که به عدم ارائه یک برهان قانع کننده اضافه میشود و آن، ارائه برهانهایی است که خود مخالفان اهل حدیث میتوانند از آن استفاده کنند. برهانهایی مانند اخباری که میتوانند درگاهی برای وارد کردن اشکال به راویان یا روایت احادیث باشد. به همین دلیل است که میبینیم ابن الصلاح در "مقدمه" خود راجع به کتاب ابن قتیبه میگوید: «کتاب ابن قتیبه در این رابطه، اگر از یک بعد بتوانیم بگوییم که به خوبی به موضوع پرداخته است، اما در مواردی نیز بد عمل کرده و در آن کم گذاشته است».
• کتاب ابن قتیبه، الگویی از الگوهای سیرورت اندیشه اسلامی در تلاش گسترده برای جلوگیری از ایجاد آن اشکالاتی است که ممکن است در هنگام دریافت متون روایی، در ذهن خواننده یا دریافت کننده ایجاد شود. در نتیجه، هدف از تلاش او، پذیرفتن اخبار با وجود تعارضهایی است که ممکن است در آن وجود داشته باشد، آن هم بدون تردید در هیچ یک از آنها. این تلاش برای کنار زدن تعارض، همان است که به تکیه بر تأویل به عنوان راهی در نزد اهل حدیث فرا میخواند تا از ارزش روایتها کاسته نشود که در نتیجه آن، رویکرد متنمحور به طور کلی در فرهنگ اسلامی جا بیفتد.
• مجموع این ملاحظات، ما را بر آن میدارد تا بر این نگاه باشیم که کتاب "تأویل مختلف الحدیث" و به دنبال آن، علم مندرج در سراسر آن، اساسا در یک رویکرد تلفیقی میگنجد، امری که خود محدثان که حتی برخی از آنها از عنوان "علم تلفیق الحدیث" استفاده کردند، بدان اعتراف کردند. ما اگر این روش را وارونه سازیم، آن را نافی نقش عقل در قبول یا رد خبر میبینیم. به همین دلیل، علم مختلف الحدیث، علمی است که در جوهر خود بر یک قاعده مبتنی است که آن را به پیش میراند و در تلاش همیشگی و از همه راههای ممکن برای حمایت از متن در برابر تمامی اشکال نقد خلاصه میشود تا پس از این دفاع، یک منظومه ویژه روی مقوله جلوگیری از تعارض متون متمرکز شوند.
آنکه به دقت در کتاب "تأویل مختلف الحدیث" بپردازد، میتواند به دو نوع اصلی در جلوگیری از تعارض بین متون پی ببرد: نوع نخست، در پاسخهایی بروز میکند که ابن قتیبه در برابر اشکالات قائلان به تعارض برخی از احادیث نبوی با نص قرآنی مطرح میکند. اما نوع دوم، به نفی تعارضی مربوط میشود که اهل نظر معتقدند در میان احادیث وجود دارد و بدان استناد میکنند. پیش از پرداختن به این مورد با جزئیات بیشتر از طریق مثالهایی که از این کتاب مطرح میکنیم، مناسب دیدیم که یک ملاحظه کلی را مطرح کنیم و آن این است که ابن قتیبه در سراسر کتاب خود، صحت حتی یک حدیث را نیز نفی نکرد، اما به شکل کلی، به درستی همه روایتها اعتراف میکند و نکته قابل ملاحظه این است که اعتراف به درستی تمامی روایتها، هرگز بر آنچه که متعاقبا در کتابهای حدیث و علوم آن رایج شد، یعنی مراجعه به منابع یا مشخص کردن منبع حدیث یا اینکه آیا در کتابهای معتبر از صحاح اهل سنت بعد از دوره خود نقل شده است یا خیر، تکیه نکرد. همانا روش کلی ابن قتیبه، برآمده از تلاش او برای جمع کردن بین متون روایتها از طریق سازوکارهای متعدد و برهانهای مختلف بود که بر زبان، تأویل و مناسبتهای صدور آن متن و تکیه بر علومی مستند است که اصلا در علم تفسیر و اصول ریشه گرفته است. این، علاوه بر آن است که این نویسنده بر برخی برهانهای متنی با رویکردهای متفاوت تکیه کرد که برخی از آنها اصیل و قدیمی بودند و برخی دیگر جدید، که اینها خود نیز میتوانند دینی باشند، یا شعری، یا حکمی یا زبانی مربوط به مابعد اسلام یا ماقبل آن. در همین رابطه همچنین میتوان به دو نوع تأویل یا جلوگیری از تعارض بین متون اشاره کرد که منظور ما، جلوگیری از تعارض حدیث با متن قرآنی و سپس جلوگیری از تعارض احادیث با یکدیگر است.
جلوگیری از تعارض حدیث نبوی با متن قرآنی:
ابن قتیبه در کتاب خود، فصول مختلفی را برای پاسخ به اشکالات مخالفان اختصاص میدهد که به صورت عمده بر تعارضی مبتنی است که بین متن قرآنی و روایت نقل شده از رسول خدا (ص) مشاهده کردند. از جمله مثالهای متعددی که در این رابطه وجود دارد، اشکالی است که مخالفان اهل نقل، راجع به تعارض حدیث وارده در سنن ترمذی مبنی بر اینکه «خداوند پشت آدم را لمس کرد و ذریه او تا روز قیامت را از او خلق کرد» با مثال عالم ذر و آیه «و آنها را بر خودشان به شهادت گرفت و فرمود: آیا من خدای شما نیستم؟ گفتند بله» مطرح کردند. اهل نظر معتقدند که این حدیث با آیه ۱۷۲ سوره اعراف که میفرماید: «وإذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی» تعارض دارد و وجه این تعارض این است که بر اساس این حدیث، نسل آدم از پشت او گرفته شدهاند اما بر اساس قرآن، از پشت فرزندان آدم گرفته شده است». ابن قتیبه درباره این اختلاف بین دو متن، اینطور تفسیر میکند که آدم در این حدیث، کنایه از فرزندانش است، زیرا آنها از اویند (ابن قتیبه، تأویل، ص ۸۷) و بدین ترتیب، نتیجه، کاملا بلاغی میشود. مورد بعدی، تعارضی است که مخالفان اهل نقل بین روایت پیامبر (ص) که فرمودند: «ما بین قبر و منبر من، باغی از باغهای بهشت است» و آیه ۱۴ سوره نجم که میفرماید: «عند سدرة المنتهی عندها جنّة المأوی» به این نوع نتیجهگیری نزدیک میشود، زیرا ابن قتیبه در نفی وجود تعارض بین این دو متن میگوید: «منظور رسول خدا از این روایت، این نبود که این قسمت از مسجد، باغی از بهشت به معنای مادی است، بلکه به این معناست که نماز در این موضع، به بهشت رهنمون میشود، بنابراین، در حکم قطعهای از آن است» (تأویل، ص ۱۲۱).
هرچند که چنین مثالهایی فراوان است، اما آنچه که باید به طور جد مورد توجه قرار گیرد، واکنشهایی است که نسبت به برخی از گروههای اسلامگرایی میشود که احکام فقهی و مواضع سیاسی خود را بر متن قرآن مبتنی ساختهاند نه غیر آن، و به عنوان مهمترین گروه در این رابطه میتوان از خوارج نام برد. در اینجا مثالی راجع به بعد فقهی میزنیم. به عنوان مثال، آنها کاملا حکم سنگسار برای زنا را رد میکنند و به مجازات شلاق که در قرآن آمده، بسنده میکنند. ابن قتیبه از قول آنها نقل میکند که گفتند: «شما روایت کردید که رسول خدا (ص) و ائمه بعد از ایشان سنگسار را اجرا کردند، در حالی که خداوند درباره کنیزکان میفرماید: اگر مرتکب فاحشهای شدند، مجازات آنها نصف زنان متأهل است (نساء، ۲۵)». سنگسار، از بین بردن جان است که تجزیه پذیر نیست. بنابراین چگونه کنیز میتواند عذابی معادل نصف زن متأهل داشته باشد؟ گفتند که زنان متأهل دارای شوهر هستند. خوارج گفتند: پس همین خود دلیلی است بر اینکه حد محصنه، شلاق است (ابن قتیبه، تأویل، ص ۱۹۲). این قتیبه دو پاسخ به این امر داده که آنها را دور از یکدیگر در این کتاب آورده است: نخست: اینکه منظور از زنان محصنه را زنان آزاد بگیریم نه زنان متأهل (ص ۱۹۲). و دوم اینکه او اعتراف میکند که آیه سنگسار جزء قرآن بوده است اما از آن گم شد، زیرا یک میش آن را خورد (تأویل، صص ۳۱۰ – ۳۱۳).
اما مثال دوم، به احکام ازدواج مربوط میشود. خوارج تنها آن زنانی را حرام میدانند که قرآن بر آن صراحت داشته باشد. آنها معتقدند که آیه ۲۳ از سوره نساء، بین همسر، عمه و خاله او جمع نکرد و رضاع، تنها مادر شیر دهنده و خواهر رضاعی را بر مرد حرام میسازد و گفتند که در روایت، خلاف این مسئله آمده است، چرا که از قول رسول خدا (ص) نقل شده است: «زن، نمیتواند هووی عمه و یا خالهاش شود». ابن قتیبه برای پاسخ به این سؤال، دو کار انجام میدهد: نخست، اعتراف به امکان نسخ قرآن توسط سنت با اعتراف به اینکه سنت، از جنس وحی است. دوم که زائیده نخست است، در تقسیم سنت به سه نوع خلاصه میشود: نخست، سنتی که جبرئیل آورد که نشان میدهد ابن قتیبه تأکید دارد که نوعی از سنت، در چارچوب وحی قرار میگیرد. دوم، «سنتی که خداوند اجازه مشروع کردن آن را داده و به استفاده از نظر خود در آن فرمان داده است. در این نوع سنت، خداوند میتواند به هر کسی که بخواهد، بر اساس هر علت یا عذری، اجازه دهد». سومین نوع سنت، آن است که ابن قتیبه آن را "سنت تأدیبی" مینامد که الزامی در آن نسیت (جهت کسب اطلاع از تمامی این موارد، ر. ک به ابن قتیبه، تأویل، صص ۱۹۴ – ۱۹۹). شاید همین تصور باشد که تلاشهای ابن قتیبه را به جمع بین احادیثی رهنمون میکند که اهل نظر اختلافاتی را در میان آن دیدند، بنابراین روایتها را متناقض دانستند. در اینجا میتوانیم به بررسی بخش بزرگ دوم جلوگیری از تعارض بین متون و روایات بپردازیم.
جلوگیری از تعارض احادیث با یکدیگر:
در کتاب ابن قتیبه به مثالهای متعددی از این نوع نزاع بر سر اعتبار روایات نقل شده بر میخوریم. البته در اینجا به دنبال بیان مثالهای متعددی که در این قسمت آمده است، نیستیم و میتوانیم به مجموعهای ملاحظات بسنده کنیم. نخستین ملاحظه به تلاش همیشگی برای جمع بین احادیث با پیشفرض صحیح دانستن همه آنها بدون استثناء و عدول از معنای ظاهری و صریح آن به معنایی که جز با تأویل یا افزودنهایی توضیح دهنده به محتوای متن واقعی از نظر ابن قتیبه، قابل دسترسی نیست یا همچنین به واسطه بیان چارچوبهای متن، مربوط میشود. اگر پیشتر به برخی از راههای تأویل اشاره کردیم که از بلاغت و زبان بهره میگرفت و روی اشتراک معنا و دیگر موارد تأکید کردیم، اما در اینجا مثالی را مطرح میکنیم که از تلاشهایی برای تدوین یک روند مخصوص به احادیث برای زدودن اختلاف از آنها حکایت دارد. به عنوان مثال، اهل نظر معتقدند که بین دو سخن که هر دو از رسول خدا (ص) صادر شده است، تناقض وجود دارد. در سخن نخست ایشان فرمودند: «کسی که در راه حفظ مالش کشته شود، شهید است» و در سخن دیگری گفتند: «پلاس خانهات باش. اگر بر تو وارد شدند، به اتاقت برو و آنگاه که به اتاقت وارد شدند، بگو [با کشتن من] گناه من و خود را بر گردن بگیر. بنده مقتول خدا باش، اما بنده قاتل خدا مباش». معترضان، روایت دوم را مخالف روایت نخست میدانند. اما نکته جالب توجه در پاسخ ابن قتیبه به مخالفانش در اینجا، تصریح به ضرورت قرار دادن حدیث در چارچوب خود است تا مقصود از آن به درستی فهم شود و در نتیجه اختلاف از بین برود. وی در این رابطه میگوید: «هر حدیثی، موضعی متفاوت از موضع دیگر دارد و اگر دو حدیث، در موضع خود قرار گیرند، اختلاف از بین میرود». سپس، این قتیبه گفت که روایت نخست، به مقاومت در برابر دزدان مربوط میشود اما روایت دوم، به زمان فتنه (تأویل، صص ۱۵۵ – ۱۵۶).
این مثال، ما را به طرح یک ملاحظه کلی دیگر درباره اشکالتراشیهای اهل نظر و پاسخ به آن هدایت میکند. ملاحظه کلیای که میتوانیم به واسطه آنچه که تا اینجا نقل کردیم، بیان داریم، آن است که افرادی که به دلیل تعارض روایتها به حجیت آنها اشکال وارد میکنند، همیشه از خود متن آغاز میکنند در حالی که پاسخها معمولا با استناد به برخی دادههای برون متنی انجام میشود که بر تأویل معنوی، لفظی یا چارچوبی مستند است، امری که به معنی تکیه بر زبان، چارچوبهای معنانی و حتی تاریخی است. این علاوه بر آن است که پاسخها، معمولا بر مقولههای اصول فقه مانند نسخ و عام و خاص و مجمل و مفصل و... و بر تصوری از اهل سنت مبتنی است که اندک اندک تبلور خود را آغاز کرده است، به گونهای که جنبهای از آن را از جنس وحی میداند که به معنای الزامی بودن آن از نظر تشریعی و عقیدتی است و این، امری است که همه مسلمانان روی آن اتفاق نظر نداشتند.
اما ملاحظه سوم، به قرار دادن برخی از گفتههای صحابه در یک دایره نقلی گسترده است که گاهی به سان خود حدیث نبوی (ص) با آن برخورد میشود. نکته قابل ملاحظه برای کسانی که به مجامع حدیثی آگاهی دارند، این است که این کتابها علاوه بر روایات و افعال رسول خدا، در بردارنده سخنان و افعال برخی از اصحاب رسول خدا (ص) نیز هستند که نشان میدهد یک بعد هنجاری الزام آور بدان بخشیده شده است. مثال این امر در کتاب ابن قتیبه، تلاش او برای جمع کردن بین حدیث "ائمه قریش" و سخنی است که از عمر در هنگام مرگش صادر شده است که گفت: «اگر سالم، غلام ابی حذیفه زنده بود، ذرهای در او شک نمیکردم». وجه اشکالتراشی اهل نظر در اینجا این است که سالم، از قریش نبوده است، بنابراین چگونه عمر او را برای امامت امت، یعنی خلافت معرفی میدارد در حالی که این سخن، برخلاف روایت رسول خداست؟ ابن قتیبه راه حل این اعتراض را در این دید که موضوع روایت رسول خدا (ص) را خلافت بداند، اما موضوع سخن عمر را امامت نماز (تأویل ۱۲۲ – ۱۲۳). اگر معنای این امر، تلاش برای گسترش دادن دایره روایتها باشد، از سوی دیگر، نشانگر استقرای روایتهاست که اولا بر مبنای پذیرش درستی آن و ثانیا بر ایجاد اشکال برای فهم آن مبتنی است که نه از خود متن، بلکه از از شرایط نویسندگان آن و کسانی که آن را باور دارند و احکام فقهیای که به دنبال آن میآیند، نشأت میگیرند.
https://www.mominoun.com/articles/%D۸%AA%D۸%A۳%D۹%۸۸%D۹%۸A%D۹%۸۴-%D۹%۸۵%D۸%AE%D۸%AA%D۹%۸۴%D۹%۸۱-%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۸%AD%D۸%AF%D۹%۸A%D۸%AB-%D۸%A۳%D۹%۸۸-%D۸%AF%D۸%B۱%D۸%A۱-%D۸%AA%D۸%B۹%D۸%A۷%D۸%B۱%D۸%B۶-%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۹%۸۶%D۸%B۵%D۹%۸۸%D۸%B۵-۳۹۷
نظر شما