به قلم: حمّادی ذویب
دکتر حمادی الذویب، به عنوان پژوهشگر اصلی و مشاور تحریر فصلنامه فکری و فرهنگی مؤسسه مؤمنان بدون مرز (مجله یتفکرون) با این مؤسسه همکاری میکند. او، یک پژوهشگر تونسی از شهر صفاقس است که به عنوان استاد تمدن و اندیشه اسلامی و به طور خاص، اصول فقه، به تدریس مشغول است. الذویب از زمان ورود به حوزه آموزش عالی در سال ۱۹۹۳، در بخش عربی دانشکده ادبیات و علوم انسانی صفاقس به فعالیت مشغول است. از جمله مهمترین آثار او میتوان به موارد زیر اشاره کرد: «سنت بین اصول و تاریخ» ۲۰۰۵ و ۲۰۱۳، و «جدال اصول و واقعیت» ۲۰۰۹ و «نگاه نقادانه به اجماع بین نظریه و اجرا» ۲۰۱۳.
رابطه ابن خلدون با علم اصول فقه، به زمان تحصیل و دانش آموزیاش باز میگردد، چرا که این علم، یکی از ستونهای آموزش اسلامی در نهادهای مختلف آموزشی بود، به طوری که تألیفات مشروح، متوسط یا مختصر علمای اصول فقه در آنها تدریس میشد.
در این رابطه، ابن خلدون در حین معرفی خود بیان داشت که او فقه را از جماعتی از علما و شیوخ مالکی مذهب تونس برگرفت و علوم نقلی و عقلی را نیز از دانشمندانی گرفت که به همراه سلطان ابوالحسن [علی بن عثمان] که در سال ۷۴۸ هـ به تونس حمله کرده بود، به این کشور آمدند که از آن جمله میتوان به شیخ علوم عقلیه ابوعبدالله محمد بن ابراهیم الآبلی (متوفای ۶۸۱ هـ) اشاره کرد که به شاگردان "ابن زیتون" (متوفای ۶۹۱ هـ) تدریس کرد و او، نخستین کسی است که کتابهای فخر الدین رازی را به تونس آورد و به تدریس آنها در این کشور مشغول شد[۱]. آبلی، نقش مهمی در آموزش علوم عقلیه و انتشار آن بین اهل مغرب داشت[۲]. ابن خلدون اعتراف دارد که این دو اصل، یعنی علم اصول فقه و اصول دین را از آبلی گرفته است. وی نوشت: «وقتی در معیت سلطان ابوالحسن به تونس آمد، در کنار او ماندم و این دو اصل به علاوه منطق و سایر هنرهای حکمتی و آموزشی را از او آموختم. او که خداوند رحمتش کند، شهادت داد که من در این علوم به استادی رسیدم»[۳]. ابن خلدون در موقیعتی دیگر، به شرح ترتیب علومی پرداخت که از آبلی آموخته است و در این رابطه گفت: «بین آبلی و پدرم، نوعی دوستی و همنشینی ایجاد شد و همین همنشینی، ابزار من برای آموختن در نزد او شد. بنابراین در محضر او نشستم و از او آموختم و علوم عقلیه را با آموزشهای او آغاز کردم و پس از آن منطق را فرا گرفتم و به سراغ اصول فقه و اصول دین و سپس علوم حکمت رفتم»[۴].
نکته قابل توجه در این میان، این است که آبلی نه تنها عالم به اصول فقه بود، بلکه آن را تدریس نیز میکرد. ابن خلدون نقل میکند که «او یک بار از شهر بجایه عبور میکرد و یک ماه در آن رحل اقامت افکند و در همین مدت، دانشجویان آن دیار، با درخواست از او و با کسب موافقت قافله سالار، کتاب مختصر اصول فقه ابن حاجب را در نزد آبلی آموختند»[۵].
دو مختصر ابن حاجب در آن دوره از جایگاه برجستهای برخوردار بودند، به همین دلیل، شروح متعددی بر آنها نوشته شد و تلخیصهای فراوانی از آنها انجام شد و تدریس آنها و حفظ آنها در میان دانشجویان، گسترش یافت. از آن جمله، روایتی است که ابن خلدون، از قاضی شهر فاس، ابو عبدالله محمد المقری نقل میکند که پدر بزرگ صاحب کتاب "نفح الطیب فی غصن الاندلس الرطیب" است: «پس از آن، همتش او را به علم آموزی سوق داد. بنابراین در خانه خود، به آموختن قرآن پرداخت... و سپس به سراغ کتاب التسهیل در عربی رفت و آن را حفظ کرد و بعد از آن، به سراغ آموختن دو مختصر ابن حاجب در فقه و اصول رفت و آنها را حفظ کرد[۶]. ابن خلدون در فصل ششم از مقدمه خود به این دو کتاب پرداخت و گفت: «اما کتاب "الإحکام" اثر الآمدی، (در مقایسه با کتاب المحصول رازی) بیشتر به تحقیق و دقت نظر در مسائل میپردازد. بنابراین ابو عمرو بن الحاجب در کتاب خود معروف به المختصر الکبیر آن را خلاصه کرد و سپس در کتاب دیگری آن را تلخیص کرد که در دست طالبان علم قرار گرفته است و اهل مغرب و مشرق به آن و به مطالعه و شرح آن توجه بسیار نمودهاند»[۷].
خود ابن خلدون در جای دیگری گفت که ابن حاجب دو کتاب مختصر دارد، که یکی از آنها در فقه و دیگری در اصول فقه نوشته شده است و این هر دو مختصر را آموخته است: «دو قصیده بزرگ و کوچک شاطبی را حفظ کردم و در تحصیلاتم، دو کتاب ابن الحاجب در فقه و اصول را آموختم»[۸].
ابن خلدون در جایی دیگر، یعنی در فصلی که نگاه خود را راجع به آثار مختصر در علوم مختلف بیان داشت و آنها را در فرایند آموزش اخلالگر خواند، به این دو مختصر اشاره کرد و گفت: «شاید به سمت کتابهای طولانی مرجع در فنون تفسیر و بیان روی آوردند و آنها را خلاصه کردند تا امکان حفظ آن وجود داشته باشد. مانند کاری که ابن حاجب در فقه و اصول فقه انجام داد»[۹].
رابطه ابن خلدون با علم اصول فقه، به واسطه تدریس آن آشکار شد. برخی از منابع قدیمی تاریخی نقل کردند که برخی از فقها، در نزد ابن خلدون تحصیل کردند و اصول فقه را از او آموختند که از جمله آنان، عبدالله بن مقداد الفقهسی (متوفای ۸۲۳ هـ) بود. او فقه و اصول را از ابن خلدون آموخت و در آن خبره شد و به فتوا و تدریس مشغول شد و در صدور حکم، مبرز شد. از ابن مقداد، یک تفسیر سه جلدی و شرح مختصر شیخ خلیل باقی مانده است. وی در حالی که در منصب قضاوت نشسته بود، از دنیا رفت[۱۰].
همچنین از جمله شاگردان او در فقه و اصول فقه مالکی، محمد بن احمد البساطی المالکی (متوفای ۸۴۲ هـ) هستند. السخاوی در "ترجمه" خود میگوید: «البساطی در سال ۸۷۸ هـ در قاهره از دنیا رفت... او به فعالیت علمی مشغول شد و آنگونه که خود نوشته است، نخستین فرد از میان مشایخ که از او علم آموخت، النور الجلاوی المغربی المالکی بود که حدود ۲۰ سال در فقه و علوم عقلی و... با او همراهی کرد... و هنگامی که بیمار شد، به او اشاره کرد که علوم عقلی را نزد العز بن جماعه بگذراند. بنابراین در علوم عقلی و نقلی او را همراهی کرد و همچنین در فقه و تخصصهای مختلف و بیش از همه در اصول فقه از ابن خلدون بهره گرفت»[۱۱].
شهادت مهمی نیز به ما رسید که بعد دیگری از ابعاد ارتباط ابن خلدون با علم اصول فقه را توضیح میدهد که به واسطه آن، شاگردش ابن عمار، روش صاحب کتاب "المقدمه" در تدریس اصول فقه را توضیح میدهد و میگوید: «در آموزش اصول، بر روش قدیمیها مانند امام و غزالی و فخر رازی عمل میکرد و روش متأخر طلبههای عجمی و پیروانشان مبنی بر ورود به جنجالهای لفظی و سبک آموزشی جدی و رسمی که عضد (عضد الدین ایجی) و پیروانش آن را ایجاد کردند، نمیپذیرفت و آن را رد میکرد. این انکار، شامل حال آن گویندهای نیز میشد که در حین تدریس او به بیان نکاتی از این کتابها پرداخت و استناد کرد که روش قدیمیهای عرب و عجم و کتابهایی که در این فن نوشتهاند، با روش متأخر تفاوت دارد و خلاصه کردن کتابها در هر حوزه و پایبندی به الفاظ و کلمات به روش عضد الدین ایجی و دیگر تولیدات متأخران، بر مبنای علم صورت گرفته است.
و بسیار دوست میداشت تا درباره فن اصول فقه به ویژه در نزد حنفیان مانند بزدوی، خبازی و صاحب "المنار" سخن بگوید و "البدیع" ابن الساعاتی را بر "مختصر" ابن الحاجب ترجیح میداد و میگفت: البدیع، پیچیدهتر و به این فن از المختصر آگاهتر است و گمانش بر این بود که ابن الحاجب آن را از شیخ نگرفت، بلکه آن را از زبان دیگران شنیده است. این سخن ابن خلدون است و نظرها درباره آن متفاوت است[۱۲].
البته بعد از آنکه به رابطه ابن خلدون با علم اصول فقه در حوزه تحصیل و تدریس پی بردیم، این سؤال را مطرح کنیم که آیا او تألیف مستقلی در این علم دارد یا خیر؟ شاید آنچه که این سؤال را طبیعی جلوه میدهد، نگاه به ادبیات او در کتاب "المقدمه" باشد، زیرا ما در این کتاب شاهد حضور پرتکرار اصطلاحات و مفاهیم اصولی و کاربرد گسترده ادله اصلی و تکمیلی اصول فقه به علاوه اختصاص یک فصل مبسوط به اصول فقه در کتاب "مقدمه" هستیم. پاسخ این سؤال روشن است و این پاسخ، حکایت از آن دارد که ابن خلدون هیچ اثر چاپ شدهای در علم اصول فقه ندارد و در حین نگارش زندگینامه خود در دو کتاب "التعریف" و همچنین "مادر" که توسط دو مترجم مصری برگردان شده، به این موضوع نپرداخته است[۱۳]. اما در مقابل، شهادتهایی را میبینیم که از رابطه ابن خلدون با تألیف در حوزه اصول فقه حکایت دارد که از آن جمله، مطلبی است که در تنبکتی (متوفای ۱۰۳۶ هـ) در ترجمه خود راجع به علمای سرشناس مالکیه آورده است که گفت: «او در علم حساب و اصول فقه، صاحب تألیف است»[۱۴]. بنابراین منظور تنبکتی از این سخن چیست؟ آیا منظور او این است که ابن خلدون، کتابی در اصول فقه تألیف کرده ما به ما نرسیده است؟ در این رابطه، دو فرضیه وجود دارد؛ اول اینکه این شهادت بر اساس سوء برداشت پایه گذاری شده است. تنبکتی پیش از بیان این عبارت، اشاره کرد که ابن خلدون، کتاب "المحصول" فخر رازی را خلاصه کرده است، اما درست آن است که او، این کتاب که در حوزه اصول فقه به رشته تألیف درآمده را خلاصه ننموده است، بلکه کتاب فخر رازی در حوزه علم کلام یا اصول دین را خلاصه کرده است که نامش "محصول أفکار المتقدمین و المتأخرین" است [۱۵] و نام این کتاب مختصر را "لباب المحصل فی أصول الدین" گذاشته است[۱۶].
فرضیه دوم، به اقدام ابن خلدون در نگارش شرحی بر قصیده "رجز" در اصول فقه اثر لسان الدین بن الخطیب مربوط میشود. به نظر میرسد که تاریخ این تألیف، دهه ۶۰ از قرن هشتم هجری بود. ابن خلدون تا نیمه سال ۷۶۶ هـ در گرانادا حضور داشت و «دلیل این حضور، عقد قرارداد صلح بین پادشاهان گرانادا و مغرب از یک سو و بین پتر و پادشاه ظالم کاستیا از طرف دیگر بود. در این مدت، ابن خلدون دست به انجام فعالیتهای علمی مهمی زد و کتاب المحصل رازی و نیز کتاب شرح الفیه در اصول فقه که دوستش لسان الدین بن الخطیب آن را نوشت، خلاصه کرد. این هر دو نفر، در آن زمان در علم اصول فعالیت میکردند[۱۷]. وقتی ابن خلدون کتاب ابن الخطیب به نام "الاحاطة فی أخبار غرناطة" را برایش ترجمه کرد، نویسنده او را مورد تمجید قرار داد و از شرحی که بر "رجز" او در اصول فقه نوشت، یاد کرد. ابن الخطیب درباره ابن خلدون گفت: «او یکی از مفاخر مناطق اطراف مغرب عربی است. شرح بدیعی که بر قصیده البرده نوشت، نشان از قدرت حفظ او دارد... و بسیاری از کتابهای ابن رشد را خلاصه کرد و به آثار سلطان ابو سالم در علوم عقلی حاشیه زد، کتاب محصل امام فخر الدین رازی را خلاصه کرد و کتابی در علم حساب نوشت و سپس شروع به شرح کتاب "الرجز" کرد که من در اصول فقه نوشتم[۱۸]، شرحی که بالاتر از آن در کمال ممکن نیست[۱۹]. آنچه به ما رسیده، این است که لسان الدین بن الخطیب، پنج قصیده در اصول فقه دارد که به گفته خودش، در شهر سلا آن را سروده است[۲۰]. یکی از این قصیدهها، در هزار بیت در اصول فقه سروده شده و نام "الحلل المرقومه فی اللمع المنظومه" بر آن گذاشته شده است که یک نسخه خطی از آن با شماره ۲۷۸ در کتابخانه قرویین در فاس نگهداری میشود.
از جمله نشانههای ارتباط ابن خلدون با علم اصول فقه، نظریه پردازی و تاریخ نگاری او درباره این علم است و نیز از جمله بارزترین نشانههای بروز این بعد نظریهای، قرار دادن علم اصول فقه در شبکه علوم نقلی و عقلی است، به طوری که ابن خلدون آن را جزء حلقههای علوم نقلی دانست و به نظر او، اصول فقه به خبری از واضع شرعی متکی است و در آن، جز برای پیوند دادن فروع مسائل آن به اصول، جایی برای عقل نیست[۲۱]. و اگر نظر ابن خلدون را به یاد بیاوریم مبنی بر اینکه اصل علوم نقلی، همهاش شرعیاتی از قرآن و سنت است و اینکه علوم مختلف نقلی با تکیه بر متن، اجماع یا الحاق، از این دو منبع اخذ میشود، آنگاه فهم این نگاه آسان میشود. در این رابطه، صاحب مقدمه، به تبیین جایگاه علم اصول میپردازد و میگوید: «در استنباط این احکام، ناگزیر باید به صورت شرعی به اصول آن مراجعه کنیم به طوری که علم به چگونگی این استنباط را در ما ایجاد کند و آن، همان اصول فقه است»[۲۲].
به نظر نویسنده این مقاله حمادی الذویب، آنچه که تردیدی در آن وجود ندارد این است که مهمترین تلاش نظری و تاریخی که ابن خلدون در ارتباطش با علم اصول فقه بدان دست زد، در یکی از فصول کتاب المقدمه به نام "اصول فقه و آنچه به جدل و موارد اختلافی مربوط میشود" بروز کرده است، به طوری که این فصل خود به دو بخش تقسیم میگردد: بخش نظری مختصر و بخش تاریخی گستردهتر. وی در بخش اول نخست، به تبیین اهمیت علم اصول فقه پرداخت و آن را جزء «بزرگترین و باعظمتترین و مفیدترین علوم شرعیه دانست»[۲۳]. به نظر ما، عمق این موضع تمجیدگرانه فهم نمیشود، مگر اینکه به فصول مربوط به علوم شرعیه که ابن خلدون، پیش و پس از فصل مخصوص به اصول فقه بدان پرداخت، توجه کنیم. همه این فصول، اشارات ویژهای به آن علوم ندارند. اشاره و تمجیدی که ابن خلدون از علم اصول فقه کرده، دلیلی بر والایی شأن آن از نظر اوست و این، موضعی است که با موضع بسیاری از علما در تعارض است، چرا که آنها علومی که خود روی آن کار میکنند را بر دیگر علوم برتر میپندارند. از جمله، برخی از علما مانند السمعانی در کتاب "قواطع الأدله" علم فقه را بر دیگر علوم رجحان میدهد و دیگرانی مانند غزالی، در کتاب "المستصفی" علم کلام را از دیگر علوم برتر میداند.
ابن خلدون تبیین کرد که این علم، جزء علوم جدید است، زیرا به دلیل وجود قدرت زبانی که از آن با عنوان ملکه لسانی یاد کرد، گذشتگان از آن بینیاز بودند و همین توانمندی باعث میشود که آنها به آسانی از معانی الفاظ بهره گیرند، ضمن اینکه آنها به ناقلان اخبار نزدیک بودند.
ابن خلدون بیان میدارد که این علم، ساخته دست بشر است: «وقتی سلف از بین رفتند و صدرِ نخست رفت و همه علوم، به ساخته دست بشر تبدیل شدند، فقها و مجتهدان نیاز پیدا کردند تا این صنعت و قواعد را برای استفاده احکام از ادله فرا بگیرند»[۲۴].
در این فصل، وابستگی ابن خلدون به مذهب سنی متجلی میشود. از جمله نشانههای آن عبارت است از:
أ. ترتیب اصول فقه، بر اساس ترتیب چهارگانه سنی صورت پذیرفت. یعنی قرآن، سنت، اجماع و سپس قیاس. این، ترتیبی بود که نخستین بار، توسط شافعی مورد استفاده قرار گرفت.
ب. تکیه او بر براهین اهل سنت در اثبات حجیت اصول. از جمله اعتبار عصمت امت با استناد به اثبات حجیت اجماع.
ت. او شافعی را نخستین کسی دانست که در کتاب "الرساله"اش، راجع به اصول فقه دست به تألیف زد.
ث. بسنده کردن به ذکر کتابهای علمای سنی مذهب اصول فقه و دو کتاب معتزله و در مقابل، خودداری از استناد به کتابهای شیعی.
از طرف دیگر، در این فصل، تمایل کلامی اشعری ابن خلدون در نگاه ما از بین میرود. این تاریخنگار تلاش کرد تا در معرفی مهمترین تألیفات اصولی، واقعگرا باشد. به همین دلیل، از ابا زید الدبوسی حنفی، صاحب کتاب "تقویم الادله فی أصول الفقه" یاد کرد و با تقدیر از او نوشت که او در مسئله قیاس، از همه کسانی که پیش از او دست به تألیف زدند، پیشی گرفت و پژوهشها و شروطی که بدان نیاز دارد را کامل کرد و اصول فقه را در کمالش مطرح کرد و مسائل آن را ویرایش و قواعد آن را آماده کرد[۲۵]. وی در ادامه خاطر نشان کرد که از بهترین کتابهای متقدمین در سبک حنفی، تألیف الدبوسی است و بهترین کتاب متأخران در اصول نیز کتاب البزدوی است که به گفته ابن خلدون، کتابی جامع است.
وی همچنین به دو کتاب از معتزله اشاره کرد که آنها را جزء چهار کتاب زیربنایی در علم اصول فقه دانست که عبارتند از: کتاب "العهد" اثر عبدالجبار و شرح "المعتمد". باید گفت که این اشتباه از ابن خلدون یا از فردی است که این کتاب را تکثیر کرده است، چرا که نام کتاب عبدالجبار، "العمد" است، ضمن اینکه کتاب "المعتمد" شرح "العمد" نیست. البصری در مقدمه کتابش آورده است: «آنچه بعد از شرح کتاب العهد و دقت در آن، مرا به تألیف این کتاب در اصول فقه کشاند، این بود که من در شرح، همان روش کتاب در مرتب سازی ابواب آن را در پیش گرفتم»[۲۶].
با این حال، کاملا روشن بود که او به سمت اشاعره تمایل دارد. به عنوان مثال، بیان داشت که از بهترین کتابهایی که متکلمان در اصول فقه به رشته تألیف درآوردند، کتاب "البرهان" اثر امام الحرمین الجوینی و "المستصفی" اثر غزالی بود که هر دوی آنها اشعری هستند. ابن خلدون این دو کتاب را جزء چهار کتابی برشمرد که بدنه و ارکان این فن به شمار میآیند. جا دارد در اینجا این پرسش را مطرح کنیم که چرا تنها این کتابها جزء ارکان اصول فقه به شمار میروند؟ آیا کتابهای حنفیه نمیتوانند جزء ارکان باشند؟ آیا در کتابهای شیعه اثری وجود ندارد که شایستگی آن را داشته باشد که جزء این کتابها باشد؟
علاوه بر این، گفتمان ابن خلدون، از تمایل اشعری او حکایت دارد، زیرا نگاه او به برخی از علمای اشعری، مثبت است. او، فخر الدین رازی و سیف الدین الآمدی را دو تن از یلان عرصه کلام میداند که چهار کتابی که به نظرش، جزء کتابهای بنیانی علم اصول فقه هستند را خلاصه کردند. او همچنین به خلاصههای این دو کتاب توجه داد و خلاصههای دیگر کتابهای حنفی، اعتزالی و اباضی و... را کنار زد.
روشن است که عنصر مذهبی، تأثیر خاصی در گفتمان ابن خلدون درباره اصول فقه دارد. به همین دلیل، برداشت ما این شد که او، عنصر سنی و اشعری را تقویت و عناصر مربوط به دیگر مذاهب و مکاتب، به ویژه مذاهب غیر سنی را طرد میکند. اما پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که آیا این خلدون به نقشی که این مذاهب در تقویت علم اصول فقه ایفا کردند، آگاه است؟ آیا توانست از آن کسب اطلاع کند؟
________________________________________
[۱] أحمد بابا التنبکتی، نیل الابتهاج، ص ۲۲۲
[۲] ابن خلدون، تاریخه، I / ۸۱۵
[۳] همان، ۸۱۵/۷
[۴] ابن خلدون، تاریخه، ۸۳۰/۷
[۵] همان، ۸۳۱/۷
[۶] همان، ۸۵۳/۷
[۷] المقدمة، البیان، ۱۱۶۶/۳
[۸] همان، ۱۴۲۵/۴
[۹] همان، ۱۴۲۵/۴ و ر.ک به: علی عبد الواحد وافی، عبقریّات ابن خلدون، ط۲، المملکة العربیة السعودیة، شرکة مکتبات عکاظ، ۱۹۸۴، ص ۳۶
[۱۰] انظر ترجمته لدی السخاوی، الضوء اللامع، بیروت، دار الجیل (د.ت) ۵۷۱/۷
[۱۱] همان ۵/۷. همچنین نکته قابل ملاحظه این است که در ترجمه البساطی از کتاب "شذرات الذهب" ابن العماد، چاپ بیروت، مرکز چاپ و نشر و کتابخانه تجاری، نامی از ارتباط با ابن خلدون نیامده است.
[۱۲] همان ۴ / ۱۴۸-۱۴۹ .وانظر التنبکتی، نیل الابتهاج، ص۲۵۲
[۱۳] انظر: أ بیل (A. Bel) فصل "ابن خلدون" (Ibn Khaldun) بدائرة المعارف الإسلامیّة، ط۲ بالفرنسیّة، ۸۵۲/۳.
[۱۴] التنبکتی، همان، ص۲۵۱
[۱۵] از جمله چاپهای این کتاب، چاپ قاهره در سال ۱۹۰۵ و چاپ تطوان در سال ۱۹۵۲ بوده است.
[۱۶] به تحقیق عباس محمد حسن سلیمان، مصر، دار المعرفة الجامعیّة، ۱۹۹۶
[۱۷] عزیز سلامی، الفکر التربوی للإمام الأصولی أبی إسحاق الشاطبی، ص ۲۴
[۱۸] منظور او، کتاب "الحلل المرقومة فی اللمع المنظومة" اثر ابن الخطیب است که همان الفیه در اصول فقه است.
[۱۹] خلیل شحادة، مقدمة کتاب المقدمة لابن خلدون، بیروت، دار الفکر، ۲۰۰۱
[۲۰] انظر ابن الخطیب، الإحاطة فی أخبار غرناطة، ص ۱۹
www.madinaknet.com/books۲۶/
[۲۱] ابن خلدون، تاریخه، المجلد ۱، فصل "فی أصناف العلوم الواقعة فی العمران لهذا العهد" ص ۷۸۰
[۲۲] همان، ص ۷۸۰
[۲۳] همان، ص ۸۱۲
[۲۴] همان، ص ۸۱۶
۲۵ همان، ص۸۱۶
۲۶أبو الحسین البصری، المعتمد فی أصول الفقه، تحقیق محمد حمید الله، دمشق، المعهد العلمی الفرنسی للدراسات بدمشق، ۱۹۶۴، ۷/۱
https://www.mominoun.com/articles/%D۸%A۷%D۸%A۸%D۹%۸۶-%D۸%AE%D۹%۸۴%D۸%AF%D۹%۸۸%D۹%۸۶-%D۹%۸۸%D۸%B۵%D۹%۸۴%D۸%AA%D۹%۸۷-%D۸%A۸%D۸%B۹%D۹%۸۴%D۹%۸۵-%D۸%A۳%D۸%B۵%D۹%۸۸%D۹%۸۴-%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۹%۸۱%D۹%۸۲%D۹%۸۷-۴۳۸
نظر شما