رقابتهای جغرافیایی-سیاسی یونان با کشورهای همسایه یکی از موضوعات مطرح در رابطه دولت و کلیسا است. این موضوعات، بهطور معمول، در حوزهٔ سیاست خارجی یا مسائل مرتبط با «منافع ملی» قرار میگیرند. آنها موضوعات داغ و بحثهای عمومی هستند و برخلاف دو مجموعهموضوع دیگر، در این موضوعات، جامعهٔ مسیحی، انحصار فرضی یا واقعی ندارد. در مقابل، مقامات کلیسای یونان، بهعنوان چهرههای مردمی و بهبهای گزاف، به این بحثها ورود میکنند که در عمل مزیتی جز تثبیت اعتبار ملی خود بهعنوان مدافعان ملت و منافع ملی، برایشان ندارد.
در دوران پس از سال 1989، این مسائل تا حد زیادی متأثر از تغییرات جغرافیایی-سیاسی گسترده در حوزهٔ بالکان پساکمونیسم و تأثیرات وحدت اروپایی پس از سال 1989 بوده است. برنامهٔ 1990 برای تبدیل EU به ایالات متحدهٔ اروپا واکنشهای گوناگون و متناقض مردم اروپا را در پی داشته است. بهعنوان مثال، طرح هابِرماس-دِریدا[1] موسوم به «هستهٔ اروپا[2]» [54] مستلزم تأخیر یا تعویق در گسترش مزایای عضویت کامل کشورهای اروپای شرقی عضو EU بود، کشورهای جدیدی که پس از سال 2004 جزو اروپای شرقی شده بودند. این طرح با اظهارات خصمانهای از این دست مواجه شد که این راهبردهای محرومیت تا حدی ضداروپایی هستند یا اینکه زمینه را برای فروپاشی اتحاد اروپا فراهم میسازند. این اتفاقی نیست که مردم اروپای شرقی احساس میکنند شهروند درجهٔ دو هستند.
ملاحظات جغرافیایی-سیاسی، فرهنگی و مذهبی در تعیین واکنش و درک هر کشور نسبت به پروژهٔ اروپا نقش مهمی ایفا کرده و میکنند. چِرگو[3] و گُلدگایِر[4] [55] یادآور میشوند که راهبردهای کشورهای اروپایی درمورد EU، تا حد زیادی، متأثر از این است که EU اتحاد دولتها تلقی میشود یا اتحاد ملتها. بهویژه، مردم کشورهایی مانند یونان اغلب برآورد مثبتی از اروپا یا EU دارند، نه بهدلیل ابراز احساسات فراملیتی، بلکه به این دلیل که اروپا و EU را سپرهایی در برابر بیثباتی جغرافیایی-سیاسی یا تهدیدهای واقعی و فرضی از سوی ترکیه یا کشورهای دیگر میدانند. دو موضوع «منافع ملی» و هویت ملی عرصههای مهمی برای ابراز نارضایتی از سرعت پرشتاب اروپاییسازی و نیز تأکید بر لزوم حفظ تفاوتهای ملی فراهم میسازند.
این اتفاقی نیست که از اوایل دههٔ 1990، کلیسای ارتدوکس یونان در جنگهای یوگسلاوی، آشکارا از طرف صرب حمایت کرده است [56]. حمایت عمومی از برادران ارتدوکس صرب با تفکر جغرافیایی-سیاسی پساجنگسرد رایج در یونان، سازگار بوده است. در نتیجه، هدف تشکیل اتحاد ارتدوکس در بالکان علیه «تهدیدهای» مسلمانان یا بهبیان دقیقتر، ترکها مورداطلاعرسانی و بحث گسترده واقع شد. اسقف اعظم فقید، کریستودولوس، نیز حامی این تفکر بود ([28]، ص. 202). نوشتههای او در طول زمان نشاندهندهٔ تصویر ثابتی از ترکیه بهعنوان «جانشین طبیعی» امپراتوری بربر عثمانی است که حدود 400 سال ملت یونان را به بردگی گرفت. بهعقیدهٔ او، همان گونه که انتظار میرفت، عضویت در EU گزینهای واقعی برای ترکیه محسوب نمیشود.
این مسائل، موضوعات جغرافیایی-سیاسی را مستقیماً به لفّاظیهای مذهبی نسبت میداد و در دههٔ 1990، بهشدت تأثیرگذار بود – خصوصاً، بهلحاظ جنگهای جانشینی یوگسلاوی. با این حال، آنچه برای خود یونان اهمیت بیشتری داشت اعلام استقلال جمهوری مقدونیهٔ یوگسلاوی سابق[5] در سال 1991 بود. ادعای کاربرد واژهٔ «مقدونیه[6]» که نام استان یونانی همجوار نیز هست و اساطیر ملی تاریخی آن کاملاً مغایر با روایتهای ملی یونان است [57]. یونان با بهرسمیتشناختن دولت جدید مخالفت کرد زیرا کاربرد نام مقدونیه تعدّی به میراث فرهنگی یونان محسوب میشود. این امر سبب تقابلی دیپلماتیک و جغرافیایی-سیاسی شد که تا به امروز ادامه دارد.
در یونان، رهبران کلیسایی پشتیبان مبارزان فرهنگی یونان بودند، مبارزانی که از شرف ملت در برابر آنهایی دفاع میکنند که دیدگاههای ملایمتری دارند (آنهایی که به میهنپرستیِ کمتر متهم شدند). در میان آنها، میتوان رهبران کلیساییای را یافت که حامی نبردهای فرهنگی در دفاع از شرف ملت بودهاند. مطران سِرافیم[7] پیرِئوس[8] که به دیدگاههای سرسختانهتر یا افراطیترش و نیز، مطران مِسوجیا نیکولاس[9] که به دیدگاههای ملایمترش معروف است، دو تن از آنها هستند. با این حال، مسلم است که مردم یونان با دیدگاههای مطران آنتیموس[10] تِسالونیکی[11] (دومین شهر بزرگ یونان واقع در بخش یونانی مقدونیهٔ جغرافیایی) آشنایی بیشتری دارند. این تا حد زیادی بهعلت پخش منظم خطابههای یکشنبهٔ او از کانال تلویزیون دولتی یونان ERT-3 است. آنتیموس افکارساز[12] رکگو و مشهوری است که همواره احساسات ملیگرایانه را بهسود دیدگاههای سرسختانهای متحد میکند که پیرامون مسئلهٔ مقدونیه مطرحاند.
از این گذشته، از سال 2000، یک حزب سیاسی راست افراطی جدید وارد سیاست یونان شد: انجمن مردمی ارتدوکس[13] (Laikos Orthodoxos Synagermos یا LAOS (لائوس)) که عضو سابق و محافظهکار پارلمان، جی. کاراتزافِریس[14]، آن را پدید آورد. این حزب موفق به کسب آرای کافی و اثبات خود در چشمانداز سیاسی یونان شد. این حزب، برخلاف اسلاف خود، برنامهٔ روشنی دارد که شبیه سایر احزاب راستگرای اروپاست – از جمله نمایش احساسات ملیگرایانه و ضدمهاجری بهعنوان عناصر کلیدی در برنامهٔ سیاسی خود است. استفادهٔ سیاسی از کلیسای ارتدوکس در عنوان رسمی حزب کاملاً آشکار است و خود کاراتزافریس نیز بارها بر رابطهٔ دوستانهاش با اسقف اعظم فقید، کریستودولوس، تأکید کرده است. مسلم است که این حزب در رابطه با مسئلهٔ مقدونیه هم مواضع سرسختانهای داشت.
وجود اتحاد ایدئولوژیک خاصی میان مسیحیت ارتدوکس و محافظهکاران سیاسی پیشنهادی منطقی به نظر میرسد. اطلاعات حاصل از افکار عمومی نیز این همپوشانی را نشان میدهد [20]، البته این یک پدیدهٔ جهانی است. پیروان مذهبی محافظهکارند، از این رو، بهاحتمال زیاد، از احزاب محافظهکار سیاسی حمایت میکنند. با این حال، اینکه میتوان دیدگاههای پیرامون مسئلهٔ مقدونیه[15] یا مسائل جغرافیایی-سیاسی مشابه (مانند اختلافات میان آتن و آنکارا بر سر دریای اژه[16]) را به تقسیمبندی سیاسی رایج میان احزاب چپ و راست تقلیل داد تصور کاملاً غلطی است.
بهبیان دقیقتر، در بحث مقدونیه پس از سال 1991، کاربرد بیانات متعدد و متنوع مطران آنتیموس، بهعنوان شاهدی بر موضع ملیگرایانهٔ کلیسای یونان، میتواند واقعاً مناسب باشد. با این وجود، حقیقت تلخی که در این کاربرد نادیده گرفته میشود این است که نمیتوان مواضع سیاستی دربارهٔ موضوعات مرتبط با منافع ملی را، بهراحتی، به تقابل احزاب چپ و راست تقلیل داد. در واقع، تا آنجا که به بحثهای عمومیِ پیرامون این موضوعات مربوط میشود، باید پذیرفت که وجود دیدگاههای کثرتگرایانهٔ متنوع در خطمشیهای حزبی گویای حوزهٔ عمومی پرنشاطی است که در آن، گفتمان و بحث به حزبگرایی کلیشهای تنزل نمییابد.
میکیس تئودوراکیس[17]، آهنگساز پرآوازهٔ یونانی و از نمادهای حزب چپ یونان، مصاحبهای ارائه داد که در آن، نظرات زیر بیان شد، به این اظهارات توجه کنید [58]:
پرسش: امروزه، بسیاری از افراد واژهٔ میهنپرستی را توهین تلقی میکنند. تعریف شما از آن، و تفاوت آن با ملیگرایی چیست؟
پاسخ: توهین از طرف چهکسی و نسبت به چهکسی؟ من خود را میهنپرست اعلام میکنم و به ملت یونان عشق میورزم. در عین حال، جهانگرا[18] و یک کمونیست آرمانگرا هستم. بگذارید هر کس میخواهد بیاید و مرا به چالش بکشد. خاطرنشان میکنم که همهٔ این مفاهیم – وطن، ملت، جهانگرایی و کمونیسم – در هر قدم، کار، تصمیم و رفتار من از همان ابتدا، یعنی از 1940 که وارد جنگ شدیم، تا به امروز، راهنمای من بودهاند. بنابراین، حق دارم که، بهنوبهٔ خود، هرکسی که به نبرد با این مفاهیم برمیخیزد را لجنپراکن بدانم.
مورد بالا تنها اظهارنظر صورتگرفته نیست. نگرش همیشگی تئودوراکیس به مسئلهٔ مقدونیه، اغلب، یک نگرش ملیگرایانهٔ یونانی «سرسختانه» تلقی میشود. از سال 2004، تئودوراکیس با صدور بیانیهای عمومی که در آن، نسبت به «مناقشهٔ نامگذاری[19]» ننگین میان آتن و اسکوپیا[20] (بهعبارت دیگر، مناقشه در این باره که جمهوری مقدونیهٔ یوگسلاوی سابق باید از سوی یونان و جامعهٔ بینالملل بهعنوان «جمهوری مقدونیه[21]» پذیرفته شود)، باصراحت و آشکارا، موضع، بهاصطلاح، «ملیگرایانهای» را اتخاذ کرد، بسیاری از روشنفکران مترقیتر یونان را به حیرت واداشته بود. تئودوراکیس [59]، در آن بیانیه، اعلام کرد که:
بهنظرم، در رابطه با اسکوپیا، باید تأکید کرد که عاملی که باعث میشود علیه نام «جمهوری مقدونیه» طغیان کنیم و مخالف آن باشیم، بدیهی است که واژهها نیستند، بلکه آن چیزی است که برخی احزاب، آشکارا، در پس این واژهها نشان میدهند، یعنی مطالبات الحاقگرایانه علیه تمامیت ارضی کشور ما [تأکید در نسخهٔ اصلی]. متأسفانه، این چیزی است که با نتایج آشکار، بهقدر کافی، شناخته نشد. بنابراین، امروزه، زمان آن فرا رسیده است که طوری با صدای بلند به هر سو، و بهویژه بهسوی خود اسکوپیا، فریاد برآوریم که هیچ خیال باطلی در رابطه با موضع آیندهٔ ما وجود نداشته باشد – موضعی که، در هر صورت، همانی خواهد بود که، همواره، هنگام بهخطرافتادن همبستگی ملیمان بوده است.
این آهنگساز یونانی، بر اساس دیدگاههای یادشده، جنبشی متشکل از شهروندان دغدغهمند بهنام «اِسپیتا[22]» (جرقه) [60] را ایجاد و هدایت میکرد. در پی بحران مالی جهانی سال 2008 و مشکلات مالی یونان، این جنبش در این کشور به شهرت رسید. در این جنبش، گرایشی ملیگرایانه با برنامهای چپگرا ادغام میشود. از روشنفکران مردمی وابسته به این گروه، روشنفکر مردمی و سردبیر معروف، جورج کارابِلیاس[23]، است که او را به نوشتههای نیمهپژوهشی، نیمهمطبوعاتیاش هم میشناسند [61]. ماجرای تئودوراکیس تنها مورد نیست و بهدلیل خبرسازبودن این آهنگساز، بهمنظور روشنگری، در این بحث به کار میرود. این امر توازن سادهانگارانهٔ میان یک چپی مترقی و یک راستی مرتجع را، بهوضوح، از میان میبرد و نشان میدهد که «منافع ملی» موضوعات پیچیدهای دارد و در گفتمان عمومی، مواضع مختلفی اتخاذ میشود. در پی این امر، مشارکت مقامات جامعهٔ مسیحی در این بحثها باید در این چهارچوب فرهنگی گسترده و پیچیده صورت گیرد. مشارکت خود روحانیت عالی در بحثهای پیرامون «منافع ملی» ابزاری برای نمایش اعتبار ملی این مقامات و تثبیت خودانگارهٔ آنها در اذهان عمومی، بهعنوان حافظان ملت، است. بهعبارت دیگر، هدف از نقش برجستهٔ مقامات کلیسا در این بحثها تعیین سیاست خارجی یونان در مسائل خاص نیست – در واقع، تردید داریم که مقامات یادشده در این امر مؤثر باشند. مزیت واقعی این است که این مقامات، بهلطف مشارکت در این بحثها، خودانگارهشان را تثبیت میکنند که بعدها از آن در مسائل داخلی استفاده میشود، مسائلی که در آنها، برای متقاعدسازی دولت جهت اتخاذ سیاستهای مطابق با منافع کلیسا، به حمایت مردم نیاز است.
[1] Habermas-Derrida
[2] Core Europe
[3] Csergo
[4] Goldgeier
[5] Former Yugoslav Republic of Macedonia
[6] Macedonia
[7] Seraphim
[8] Piraeus
[9] Mesogea Nikolaos
[10] Anthimos
[11] Thessaloniki
[12] Opinion maker
[13] Popular Orthodox Rally
[14] G. Karatzaferis
[15] Macedonian Question
[16] the Aegean
[17] Mikes Theodorakis
[18] Internationalist
[19] Name dispute
[20] Skopje
[21] Republic of Macedonia
[22] Spitha
[23] George Karabelias
نظر شما