مقاله«پروتستانتیسم و پروتستان ها در گرجستان»-بخش دوم

گرجستان با ایمان و سنت مسیحیان اصلاح گر پروتستان و لوتریان آشنا شد که در جایگاه اصلی خود متفاوت بودند. این جایگاه در ادبیات کلامی "هزاره‌گرایی" (Chiliasm/Millennialism) نامیده می شود. این نام از کلمه یونانی "hilia" گرفته شده است که به معنای نام عددی "هزار" است. هزاره‌گرایان اعتقاد به ظهور مجدد مسیح ، روز قضاوت و سروری هزار ساله او دارند و تابعیت این سروری هزار ساله فقط برای مسیحیان برگزیده مناسب خواهد بود.

نویسنده: نوگزار پاپواشویلی

همانطور که در قسمت اول اشاره کردیم، با توجه به مطالبی که در اختیار داشتیم، گرجستان با ایمان و سنت مسیحیان اصلاح گر پروتستان و لوتریان آشنا شد که در جایگاه اصلی خود متفاوت بودند.  این جایگاه در ادبیات کلامی "هزاره‌گرایی" (Chiliasm/Millennialism) نامیده می شود. این نام از کلمه یونانی "hilia" گرفته شده است که به معنای نام عددی "هزار" است. هزاره‌گرایان اعتقاد به ظهور مجدد مسیح ، روز قضاوت و سروری هزار ساله او دارند و تابعیت این سروری هزار ساله فقط برای مسیحیان برگزیده مناسب خواهد بود.

چنین باورها و تصورها در دوره اولیه تاریخ کلیسا، در فضای امپراتوری روم به وجود آمد، اگرچه نظر کلی کلیسا در رابطه با آنها به شدت منفی بود. طبق احکام مجالس کلیسا، هزاره‌گرایی حقیقت ندارد و باید ارتداد تلقی شود. با وجود این، جهان بینی هزاره‌گرایانه همچنان بعضی اوقات خود را نشان می داد و در میان بخشی از لوتریان آلمانی نیز متجلی می شد. در منظور لوتریان سوابیا هستند. درست است این جهان بینی جدید نبود، اما ویژگی های خاصی داشت یعنی هزاره‌گرایان آلمانی معتقد بودند که پادشاهی هزار ساله مسیح بین کوه آرارات و اورشلیم قرار می گیرد.

کلیسای رسمی لوتری باورهای هزاره‌گرایانه را قبول نداشت و این جریان را تجزیه طلبی نامید و روحانیون آلمانی را جدایی طلب خواند. نظر مشابهی نیز از سوی دولت بیان شد. بنابراین واضح است هم دولت وقت سوابیا و هم کلیسای رسمی لوتری در تلاش برای بازگرداندن جدایی طلبان به آغوش کلیسای مادری (کلیسای لوتری) کوتاهی نکردند اما این تلاش به موفقیت منجر نشد،یعنی تغییر عقاید هزاره‌گرایانه و جدایی طلبانه مذکور در آلمان شکست خورد. بر اساس مطالبی که در اختیار ماست می توان گفت که جدایی‌طلبان آلمانی در کارتلی گرجستان، از انتظارات هزاره‌گرایانه رها شدند. در این مورد دو عامل نقش تعیین کننده ای داشتند. 1. موردی که قبلاً به آن پرداختیم (قسمت اول) - فداکاری و تلاش مبلغان اعزامی از بازل به گرجستان؛ 2.  دومین عامل قوی تر فرآیندی است که می‌توان آن را "عدم انجام انتظارات هزاره‌گرایانه" نامید. این یک موضوع گسترده و داستانی پر از اتفاقات دراماتیک است. مروری کوتاهی با اشاره به ادبیات اصلی در کتاب "ادیان جهانی در گرجستان" آمده است. بنابراین، در اینجا به جزئیات و ویژگی هایی می پردازیم که برای موضوع حاضر ضروری است و در کتاب نام برده منعکس نشده است.

ظهور دوم عیسی مسیح، طبق باورهای رایج در مهاجران آلمانی زبان در گرجستان و واعظ بانو باربارا شپون، بایستی در سال 1846 رخ می داد. او در کاترینِنفِلد (بولنیسی امروز) زندگی می کرند، اما به طور گسترده در مهاجر نشین دیگر سفر می کرد و از هم مذهبیان خود خواست که به اورشلیم بروند و او همچنین وعده ورود به پادشاهی هزار ساله را می داد. جدایی طلبان که موعظه باربارا شپون را باور داشتند، 9 ژوئن 1843 را به عنوان تاریخ راهپیمایی خود به اورشلیم اعلام کردند و اگر مقاومت پلیس و ارتش محلی، تبلیغات ضد هزاره‌گرایی و دستگیری فعالان نبود واقعاً به سوی اورشلیم می رفتند.

مسافران و دانشمندان آلمانی کارل کخ (1809-1878) و موریتز واگنر (1813-1887) که در هم زمان (در دهه 40 قرن 19) اما با راهها و با برنامه های متفاوت از گرجستان دیدن کردند و با واقعیت های آن به خوبی آشنا شدند در مورد فضای حاکم در مهاجرنشینی آلمانی زبان گرجستان در سال 1843 و در نزدیک ترین دوره به آن درباره جنبش ها و جریان های مذهبی کهدر آنجا مشاهده می شد و چگونه مهاجرین به موقعیت محلی عادت می کردند اطلاعات ارزشمند را در اختیار ما قرار می دهند. افراد مذکور به هر موضوعی مربوط به گرجستان و قفقاز علاقه مند بودند. بدیهی است که آنها به مهاجران هموطن خود توجه ویژه ای داشتند و اطلاعات مربوط به آنها را با دقت ثبت می کردند.  بسیاری از این اخبار مضمون و محتوای مذهبی داشت.

بر اساس شرحی که مشخص است روند سازگاری مهاجران در گرجستان در پایان دهه 30 قرن نوزدهم به پایان رسید. بخش بزرگی از آنها مشغول کشاورزی یا دامداری بودند. یکی از استعمارگران به نام سالتسمن هتلی در تفلیس داشت که مانند هتل های اروپایی آن زمان بود و نیازها وخواسته‌های اشراف خارجی را برآورده می کرد. کوخ آن را "هتل آلمانی" می نامد و خاطرنشان می کند که از زندگی خود در آنجا راضی است. توجه او به ویژه به نحوه صحبت کردن پسران و دختران جوان آلمانی متولد گرجستان و گویش ساوابی و لباس ملی آنها جلب شد. به نظر می رسید که محیط و فضای جدید زندگی هویت مهاجران را تهدید نمی کند. آنها از یک سو با فرهنگ محلی آشنا می شدند و از سوی دیگر با فرهنگ خاص خود مردم کشور میزبان را معرفی می کردند و در نتیجه به غنی سازی فرهنگ محلی کمک کردند.

مسافر فوق اطلاعات و مشاهدات جالب زیادی را از زندگی همشهریان مهاجر خود به اشتراک می گذارد اما در این مورد بخشی از کتابش توجه ما را جلب می کند جایی که در مورد مهاجرنشینی دیدوبه (دیدوبه - محله ای تفلیس است) صحبت می کند و می گوید که مهاجران در طول این بیست سال سازماندهی خوبی داشته و بهتر از مردم محلی زندگی می کنند اما برای بهتر کردن شرایط زندگی ،دیگرت لاش نمی کنند. سوالی که او در این زمینه مطرح میکند به این صورت است: چرا برخی از تازه واردان دیدوبه علاقه و اشتیاق بیشتری به کار نشان نمی دهند؟ یا چرا از رودخانه متکواری (رود کُر) کانالی برای آبیاری مزارع نمی سازند؟ به نظر می رسد که آنها روی آینده متمرکز نیستند. و دوباره سوال پیش می آید که چرا؟ نویسنده دلیل این بی‌تفاوتی را "تعصب مذهبی" می‌داند و می‌گوید: "بعضی از مهاجران هنوز متقاعداند که روز قضاوت خیلی نزدیک است و در روز قیامت همه باید به اورشلیم بروند، جایی که عیسی دوباره با جلال خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند و پادشاهی او هیچ پایان نخواهد داشت. چند سال قبل از سفر من به اینجا، یک پیرزن 70 ساله برای تبلیغ به اینجا آمده، خود را عروس مسیح اعلام کرده و دردسرهای زیادی ایجاد کرده است. فقط به لطف تلاش دولت روسیه (...) توانستند از فاجعه بزرگتری جلوگیری کنند. بدیهی است که نویسنده درباره  باربارا شپون و اتفاقاتی صحبت می کند که قبلاً به آنها اشاره کرده ایم. از روایت کارل کخ متوجه می شویم که قصد مهاجران از ترک گرجستان به سوی اورشلیم، به گوش راهزنان نیز رسیده بود. راهزنان برای حمله و سرقت از مسافران تدرک دیده بودند، اما  نقشه آنها شکست خورد. حتی نقشه های خود جدایی طلبان نیز شکست خورد. نه تنها برنامه رفتن آنها به اورشلیم شکست خورد بلکه امیدهای هزاره‌گرایانه آنها: سال 1846 فرا رسید اما نه ظهور دوم رخ داد و نه پادشاهی هزار ساله برقرار شد. بنابراین آنها تقریباً به طور دسته جمعی به کلیسای مادری خود بازگشتند.

موریتز واگنر درباره زندگی معنوی همان مهاجران بیشتر روایت می کند. قابل توجه است که او از هتل زالتسمان پکه در بالا ذکر شد امتناع  کرد و در کنار خانواده یکی دیگر از مهاجران ساکن تفلیس با حرفه خراط و علیرغم اینکه خانواده بسیار بزرگی بودند و از نظر راحتی نیز متمایز نبودند اقامت کرد. احتمالا با زندگی هموطنان تازه اسکان خود از این طریق بیشتر و بهتر آشنا می شد. انتظارات او درست بود او در اینجا چیزهای زیادی در مورد احساسات مذهبی استعمارگران و "اختلافات کلیسایی" مشاهده نمود. خانواده مذکور "بسیار مذهبی" بود یا بهتر است بگوییم خرافاتی بودند، زیرا آنها به جادوگران و پندار ها اعتقاد داشتند و بیشتر به طبابت سنتی اعتماد داشتند تا پزشکان حرفه ای. واگنر می نویسد که اعضای این خانواده به لطف و کمک او بر این نقص را غلبه کردند . جهانگرد و دانشمند در روابط با مهاجران موضعی ضد هزاره‌گرایانه خود نشان داد. او از این که بخش بزرگی از مهاجران تا سال 1843 از افکار جدایی طلبانه رهایی یافتند، راضی است. واگنر می نویسد: "سختی هایی که در مسیری طولانی و بسیار طاقت فرسا مواجه بودند بسیاری از آنها را از تحریک نجات داد و دیگران را لجوج و پرطاقت کرد. جدایی طلبان دیگر نمی خواستند به سخنان کلیسا و کشیشان گوش دهند برای دعا و سرود در خانه های خود جمع می شدند. واگنر مانند کوخ از بی‌تفاوتی مهاجران هموطن نسبت به زندگی دنیوی و اخبار مربوط به وطنشان (سوابیا) متاثر شد. از همین روایت متوجه می شویم، که این بی تفاوتی ناشی از انتظار ظهور دوم، با "ظهور یک ستاره دنباله دار در آسمان گرجستان" تقویت شده است. این ستاره دنباله دار در زمستان 1843 ظاهر شد که برای جدایی طلبان شگفتی آور شد. آنها کار کشاورزی خود را رها کردند و تصمیم گرفتند خانه های خود را بفروشند و به اورشلیم بروند، زیرا ظاهراً اخرالزمان  قریب الوقوع است. خیاط دانیل مایر این افکار را در تفلیس و اطراف آن القا می کرد. او همچنین با باربارا شپون ائتلاف کرد و خود نیز واعظ شده بود. موریتز واگنر به تفصیل مقدمات عزیمت به اورشلیم و عبادت همراه با این آمادگی را شرح می دهد. او بازدید ویژه ای از کاتریننفلد (بولنیسی) داشت تا ببیند در 9 ژوئن 1843 در آنجا چه اتفاقی می افتد.آیا هموطنان جدایی طلب موفق به راهپیمایی به اورشلیم می شوند یا نه. او با چشمان خود هموطنانی را دید که از نقاط مختلف کارتلی به مهاجرنشینی مذکور می آمدند، مردمی که در انتظار ابر سفید و عیسی مسیح را روی این ابر به عنوان رهبر و سوار شکست ناپذیر در مسیر اورشلیم بودند. کسانی که به آنچه در آن زمان در بولنیسی می گذشت و دلایل شکافی در انتظارات هزاره گرایی در آنجا علاقمند هستند می توانند به  بخش کتاب واگنر به عنوام "سرنوشت جدایی طلبان"  مرجعه کند که پر از درام و تراژدی یا بهتر بگوییم تراژیکومیسم است و روایت شاهد عینی می باشد. (صص 65-87). سرنوشت، یا بهتر است بگوییم حقیقت سه سال بعد کاملاً روشن شد: سال موعود 1846 فرا رسید اما هیچ چیز در این جهان تغییر نکرد و وقت باور های هزاره‏گرایانه گذشت. به این دلیل پروتستان های هزاره‏گرایان گرجستان به ریتم معمول زندگی بازگشتند، به کلیسای هم کیشان و هموطنان پیوستند و با سخت کوشی و نجابت متمایز شدند. آنها خود را از سندروم منحصر به فرد بودن رها کردند و مسیر آشنایی با فرهنگ محلی و زندگی عمومی را در پیش گرفتند. از آنجا که از "ایده سفر اورشلیم" رها شدند، در قالب جدایی طلبان سابق، گروه بزرگ دیگری از مردم به فرهنگ و زندگی محلی گرجستان به نفع آن فرهنگ و کشور اضافه شد.

از کتاب های نام برده بالا، می توان دریافت که در آن زمان به جز مهاجرنشینان، آلمانی های دیگری ( پزشکان، وکیلان، کارمندان دولتی و ...) در تفلیس زندگی و کار می کردند. برخی از آنها پروتستان بودند. مسافران ذکر شده بالا از تنوع قومی و زبانی که در تفلیس و به ویژه در بازار آن دیدند شگفت زده و مجذوب شده اند - در اینجا نه تنها آلمانی، بلکه حتی زبان اسپانیایی نیز شنیده می شد. موریتز واگنر می نویسد: "مسافر مشهور مونیخی، هالبرگ که در تفلیس با او ملاقات کردم و با هم از بازار این شهر دیدن کردیم گفت: من هرگز چنین ترکیب جذابی از مردمان مختلف را چه در شرق و چه در غرب ندیده بودم، جز در بازار قاهره."

در این تنوع قومی و زبانی،  پروتستان های آلمانی هم از نظر تعداد و هم از نظر فعالیت، جایگاه برجسته ای را به خود اختصاص دادند. این فعالیت ها به ویژه پس از رهایی بقیه مردم از انتظارات و ترس های هزاره‏گرایی(بعد از سال های 1843-1846) گسترده شد. ورود لوتریان آلمانی اهل سوابیا و یا غیر آلمانی ها به گرجستان به یک گفتگوی میان فرهنگ های شرق و غرب در سرزمین گرجستان مساعدت کرد که نه فرهنگ و نه سنت های مذهبی مردم محلی و مهاجران تحقیر نمی کرد. کارل کخ یک حقیقتی را می نویسد: "اینجا در تفلیس خصوصیات شرقی و اروپایی در کنار همدیگر کاملاً حفظ شده است" . فرهنگ های وارده  و میزبان یکدیگر را غنی تر و عمیق تر کردند. مهاجرنشین های فعال در مناطق مختلف گرجستان یک نیروی مشترک مورد توجه بودند که سهم بزرگی در صنعت و اقتصاد محلی و همچنین به زندگی فکری و معنوی محلی را داشتند.

لوتریان در گرجستان توجه عالمان ارتدوکس را به خود جلب کردند و به طور طبیعی تمایل به همکاری متقابل ایجاد شد. در این راستا باید به دوستی و همکاری روحانی و عالم معروف  کیریون مقدس (سادزاگلیشویلی) با کشیش محلی آلمانی گوستاو برمان اشاره کرد. این شخص اولین محقق متن اصلی (نسخه یونانی باستان انجیل) انجیل یونانی "کوریدِتی" - نسخه خطی در مقیاس بین المللی است. چگونه این کتاب خطی (کتاب صحافی شده، پوشیده شده با جواهرات تواسط بِشکِن اوپیزاری) به دست این کشیش پروتستان رسید و چگونه شروع به مطالعه این کتاب مذهبی کلیسای ارتدکس  کرد. باید به موارد زیر توجه کرد - در اواخر قرن 19-20م. اسقف کیریون به عنوان مدیر موزه کلیسای تفلیس کار می کرد. او بیش از چند نسخه خطی درجه یک یا سایر آثار باستان شناسی را جمع آوری کرده است. قبل از هر چیز باید به کتاب دست نویس فوق الذکر اشاره کرد. در این کتاب موارد زیر روایت شده است: "حجم کار (...) اجازه نداد مطالعه این نسخه خارق العاده را آغاز کنم. چندین بار به کارکنان موزه و سایر افراد دارای تحصیلات الهیات عالی پیشنهاد دادم که در پردازش آن کمک کنند. شهرتی را پیش بینی کردم که باید با مطالعه این اثر کمیاب همراه شود. این تلاش برای مدت طولانی ناموفق بود اما سرانجام یکی از کارمندان جدید موزه، تحصیلکرده محلی گوستاو برمان فرزند گوستاو که در آن زمان در تفلیس خدمت می کرد این پیشنهاد مرا  قبول کرد و در آوریل 1902 او شروع به مطالعه و تحقیق "چهار انجیل" کرد؛  دفتر کاری خودرا در اختیار او قرار دادم و در آنجا با کوشش کار می کرد". این اطلاعات قابل توجهی است و نشان  دهنده تساهل و فرهنگ همکاری حتی در مسائل مذهبی اسقف کریون با افراد مذاهب مختلف است. می بینیم که موزه زیر مجموعه کلیسای ارتدکس، چنان باز و آزاد بود که حتی کشیشان پروتستان به عضویت آن درمی آمدند و با آثار باستانی کلیساهای ارتدکس کار می کردند و در صورت لزوم، مدیر دفتر کاری خود را در اختیار آنها قرار می داد.

در اواسط قرن نوزدهم، در زمان اوج گیری جنبش آزادیبخش ملی، تعدادی از شخصیت های سکولار و روحانی مشهور گرجستان، علاقه پر جنب و جوش و مهربانی به کلیساهای پروتستان نشان دادند. از جمله آنها باید از ایلیا چاوچاوادزه و اسقف گابریل کیکودزه نام برد. ایلیا چاوچاوادزه در مورد موضوع مشروطیت کشور موضعی دموکراتیک گرفت و از ایده کثرت گرایی مذهبی حمایت کرد که سخنان زیر گواهی آن است: "زمانی بود که فکر می‌کردند در کشوری که مردم آن به روش‌های مختلف خدا را تسبیح می‌کنند، وحدت دولت حاصل نمی‌شود و از بین می‌رود. اصلاحات ثابت کرد که این عقیده فقط ثمره جهل است. ثابت شده که یک کشور، تنوع  مذهبی را خیلی خوب می تواند همزیستی کند و  نمی تواند حتی یک سنگ را از پایه پیوند های وحدت برداشت" (اثار ادبی، ج.5، 1955، ص.81). "اصلاحات" در وهله اول به کار و فعالیت مارتین لوتر و نظم دینی جدید اروپا اشاره دارد و می بینیم که این نظم که جوهره آن تنوع ادیان و هماهنگی و برادری در این تنوع است مورد پسند ایلیا چاوچاوادزه است که می خواهد آن را در وطن خود پیاده کند.

همراهان ایلیا چاوچاوادزه هم همین فکر را می کردند. بنابراین، تعجب آور نیست که نشریه آنها "دروِبا" از اخباری که از انگلستان و آمریکا می‌ رسد استقبال می کند ، در این کشورها ایده‌ای مطرح و جنبشی آغاز شد که هدف آن اتحاد کلیساهای پروتستان غربی و ارتدکس شرقی است. یکی از اعضای فعال این جنبش دوست بزرگ کشور ما ،کشیش و دانشمند انگلیسی سولومون مالانی است که تاریخ کلیسای گرجستان به قلم پلاتون یوسلیانی  و موعظه های اسقف گابرییل را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. سخنان سرگئی مسخی، سردبیر وقت روزنامه نامبرده یکی از رهبران نهضت آزادیبخش ملی بشنویم: "اخیرا روحانیونی در انگلستان و آمریکا ظاهر شده‌اند که این امر را ممکن می‌دانند و حتی شروع به آماده‌سازی برای اتحاد دو کلیسا - کلیسای شرقی و کلیسای انگلیکن کرده‌اند. این افراد مردم متدین انگلیسی و آمریکایی را از موقعیت و اساس کلیسای شرق آگاه می کنند" (روزنامه "دروِبا"، 19.3.1870، ش.11). پس از انتشار این اطلاعات، شایعه ای منتشر شد مبنی بر اینکه شایسته ترین کشیش ،سولومون مالانی قرار است به گرجستان بیاید و به دیدار اسقف گابرییل برود. جامعه مذهبی گرجستان آن زمان با اشتیاق از این خبر استقبال کردند.

سوالی پیش می آید: نگرش اسقف قدیس گابرییل نسبت به هنجارهای زندگی فکری، مدنی و اخلاقی که امروزه آن را ارزش های غربی می نامیم چگونه بود؟ باید در نظر بگیریم که هنجارهای ذکر شده همه در اصل وقایع مسیحی هستند. آنها ریشه در کتاب مقدس دارند اما این ریشه ها به دلیل شرایط زمانه و قانون نانوشته تاریخ بیشتر در آغوش کلیساهای پروتستان شکوفا شدند. سنگ بنای ارزش های غربی آزادی اراده است که تنها در شرایط تفکر گسترده، روشن و منطقی اعمال می شود. عمل اعتقادی و میراث مکتوب اسقف قدیس گابرییل با این نوع تفکر مشخص می شود.  بنابراین، جای تعجب نیست که روحانی انگلیکان مذکور توجه خود را به اسقف گابرییل معطوف کرد و خواست با او ملاقات کند. در واقع اسقف ایمرتی در تاریخ 23 مه 1872 در اقامتگاهش در کوتایسی با احترام فراوان از او استقبال کرد. دیوید لانگ محقق انگلیسی، این دیدار را چنین توصیف می کند: "او یک هفته را با اسقف گذراند؛ در مراسم کلیسای شرکت نمود (...) از ظاهر باشکوه مراسم و شیرینی آواز کلیسایی، مراسم بوسیدن دست و غیره بسیار تحت تأثیر قرار گرفت. خود مالان در کلیسای جامع به زبان گرجی خطبه ای ایراد کرد. در صحبت هایی با اسقف گابرییل او بسیاری از دعاهای انگلیسی را توضیح داد. او رابطه جالبی با برخی از راهبان برقرار کرد و همراه آنها از معبدی که توسط پادشاه داویت ساخته شده بود بازدید کردند،جایی که یک انجیل خطی متعلق به قرن هشتم قرار داشت". شرکت یک کشیش انگلیکنی در خدمت کلیسا، خواندن انجیل (در روز اول دیدار، مالان داستان رستاخیز ایلعازر (‏یوحنا، باب ۱۱)‏ را خواند)، موعظه خطبه و دعا، چیزی جز "دعای اکومِنیک" نیست. بنابراین گابرییل اولین اسقف گرجستانی است که با نماینده کلیسای انگلیکن دعا کرد و به این ترتیب احترام خود را به کلیسای پروتستان نشان داد. همچنین جزئیات زیر در خصوص زندگی نامه اسقف قدیس گابرییل قابل توجه است: هنگامی که همسرش درگذشت (1856)، او تربیت نوزاد را به "یک پرستار زن آلمانی در مهاجرنیشینی آلمانی" سپرد که اگر گابرییل روابط دوستانه و نگرش گرم نسبت به جهان پروتستان نداشت، این اتفاق نمی افتاد.

نگرش خوبی نسبت به کلیساهای پروتستان توسط بخشی از مؤمنان وطن پرست که خواستار احیای خودمختاری کلیسای ارتدکس گرجستان بودند نشان داد. در آن زمان بسیاری از ارتدوکس های گرجستان اتحاد کلیسای ارتدوکس گرجستان را با کلیساهای پروتستان ممکن می دانستند. در این رابطه منبعی وجود دارد که بین سالهای 1912-1916 توسط یکی از محققان تاریخ کلیسای گرجستان نوشته شده است: "ده سال از آغاز جنبش نسبتا قوی در گرجستان برای جدایی از کلیسای رسمی سن پترزبورگ می گذرد. همه مردم در این جنبش شرکت کردند. بیشتر جدایی طلبان می خواستند با کلیسای روم متحد شوند (.....). اقلیت ،خواهان اتحاد با کلیسای انگلیکن هستند که حضور دیدگاه های سیاسی را منتفی نمی کند. اما این ایده هنوز مورد حمایت گسترده ای قرار نگرفته است" (ریمونت ژِنان، گرجستان، ترجمه از زبان فرانسوی و نظرات توسط م. مگالوبلیشویلی، تفلیس،1996، ص.87). گرچه به نظر می رسد که ایده مذکور "پشتیبانی گسترده" دریافت نکرده است ولی بخشی از گرجی های میهن پرست و ارتدوکس از آن حمایت کردند. دلایلی وجود دارد که فکر کنیم حقایق فوق از زندگینامه اسقف گابرییل این موقعیت میهن پرستان گرجی را پشتیبانی و تقویت کرده بود.

در سلسله مراتب روحانی ارتدکس گرجستان به جز اسقف گابرییل سایر روحانیون نیز از جمله قدیس آمبروسی و قدیس نازار،  نگرش خوبی نسبت به پروتستان ها نشان دادند. آنها بودند که قدیس گریگول پِرادزه را برای تعمیق دانش و تحکیم ایمان  به مدارس الهیات کاتولیک و انجیلی در اروپای غربی فرستاده بودند. و چنین شد که در سال 1942 در اردوگاه آشویتس نازی، گریگول پرادزه به جای یک یهودی که خانواده ای پرجمعیت داشت وارد اتاق گاز شد و شهید شد. او برای ایجاد درک متقابل و احترام در میان فرقه های مسیحی بسیار تلاش کرد. گریگول پرادزه با صدای بلند و برای شنیدن همگان اعتراف کرد که ارتدکس، کاتولیک و انجیلییسم (پروتستانیسم) سه شاخه هستند که از یک ریشه رشد می کنند و بنابراین این شاخه ها - این اعترافات - برادرند. در سال‌های 1926-1927 کنفرانس‌های وحدت کلیساها وین و لوزان  از این موضوع حمایت کرد و سخنان او نسبت به نهضت وحدت کلیساها باید با حروف طلایی در کتاب تاریخ مبارزه برای آشتی کلیساهای مسیحی حک شود: "روزی مذاهب دوباره متحد خواهند شد، یک روز باشکوه قبل از ظهور دوم پروردگار ما خواهد آمد. نه تنها کلیساهای رومی و یونانی متحد خواهند شد، بلکه انجیلیان نیز به آنها ملحق خواهند شد که معبد خداوند ما است و نمی توانیم بگوییم که وجود ندارد زیرا واقعاً وجود دارد و اهداف و وظایف خود را انجام می دهد (...) هر که پادشاهی خدا را باور کند می بیند که جوهر مسیحیت در دشمنی، حسادت، سوء ظن و بدکاری نیست. جوهر مسیحیت در محبت برادرانه جماعت خداوند قرار دارد و روزی این سه شاخه بر درخت مسیح منجی به هم می پیوندند."

پی‌نوشت: در سپتامبر 2012،  به همراه دوست آلمانی‌ام، عضو انجمن پیتیستان سوابیا، مانفرد رویتر، از شهر بولنیسی دیدن کردم. در آنجا با بانو آنا واخواخیشویلی 94 ساله آشنا شدیم که از طرف مادر  و طبق غسل تعمید از نوادگان مهاجرنیشینان محلی کاتریننفلد است. او به دلیل نام خانوادگی از تبعید عمومی جان سالم به در برد و حق زندگی در شهر زادگاهش را گرفت. او تقریباً هفتاد سال بدون هم دین و همزبان زندگی کرد، اما گویش سوابیایی (گفتار مادری) و نظام مذهبی محلی را با کمالاً حفظ کرد. میهمان آلمانی که از این حقیقت مجذوب و مسرور شده بود، تأیید کرد که متون عبادی که آن بانوی بزرگوار بی عیب و نقص می خواند، همان متون عبادی پیروان پیتیسم (نهضتی دینی در کلیساهای لوتری آلمان) است. بنابراین، پیدایش سنت های مذهبی مهاجرنشینان لوتری گرجستان و مسئله ارتباط آنها با پیتیسم، مستلزم مطالعه و تحلیل علمی است که به نظر ما یک کار فوری است.

منبع:سایت مرکز مدارا و دفاع عمومی گرجستان

تاریخ ترجمه:1402/01/24

منبع: http://www.tolerantoba.ge/index.php?id=1281619861&kat=349

http://www.tolerantoba.ge/index.php?id=1281619861&kat=350

کد خبر 15680

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 2 =