"مسیر هیپی" از لندن تا راولپندی

در تهران، مسافران با مهمان‌نوازی گرم ایرانیان روبه‌رو شدند، اما مشکلات آنها در جاده‌های ناهموار به سمت مشهد آغاز شد. لاستیک‌های بازسازی‌شده‌ی خودرو، که نقصی پنهان در هنگام خرید بود، شروع به ایجاد مشکل کردند. در یک منطقه‌ی دورافتاده، رینگ چرخ داخلی آسیب دید. در حالی که ناامیدانه به کمک نیاز داشتند، یک زوج فرانسوی که با یک سیتروئن ۲CV کوچک سفر می‌کردند، با یک چکش بزرگ به کمک آمدند. از آن روز به بعد، نویسنده همیشه یک چکش در ماشین خود نگه می‌داشت!

دهه‌ی ۱۹۷۰ دوران طلایی سفرهای زمینی بود، مسیری که به عنوان "مسیر هیپی" شناخته می‌شد و از اروپا تا جنوب آسیا امتداد داشت. این مسیر میان جوانان ماجراجو، کوله‌گردان و مسافران روح‌آزاد محبوب بود و شهرهای پرجنب‌وجوش اروپا را به چشم‌اندازهای اسرارآمیز شرق متصل می‌کرد. برخلاف امروز، محدودیت‌های سفر بسیار کم بود، و به جز افغانستان، نیازی به ویزا برای عبور از ده کشور در مسیر وجود نداشت. سوخت ارزان بود و روح ماجراجویی در اوج خود قرار داشت. 

این روایت، داستان یکی از همان سفرهاست—سفری که در سال ۱۹۷۰ توسط یک مسافر جوان پاکستانی و دو همراهش، راب و اریک، از لندن تا راولپندی در یک مرسدس ۲۰۰ دست‌دوم انجام شد.

مسیر هیپی از لندن تا راولپندی: سفری در گذر زمان

 آغاز سفر: مسیری که کمتر کسی پیموده بود 

سفر در سپتامبر ۱۹۷۰ آغاز شد، زمانی که نویسنده، که در ۲۱ سالگی یک راننده‌ی باتجربه بود، والدینش را در آیندهوون (هلند) بدرقه کرد و به راه افتاد. راب، یک مسافر هلندی، در آیندهوون به او پیوست و اریک، یک آلمانی، را در اشتوتگارت (آلمان) سوار کرد. 

مسیر انتخاب‌شده کوتاه‌ترین نبود، بلکه زیباترین بود. به جای عبور مستقیم از بلگراد به ترکیه، آنها مسیر جنگل‌های سیاه (آلمان)، سالزبورگ (اتریش)، و ساحل آدریاتیک در یوگسلاوی را برگزیدند و سپس وارد یونان و ترکیه شدند. 

برای آماده‌سازی سفر، نویسنده به دفتر انجمن اتومبیل (AA) در میدان لستر لندن رفت. در ازای هفت پوند، یک راهنمای ۳۰ صفحه‌ای دریافت کرد که شامل فواصل، محل‌های اقامت ارزان، پمپ‌بنزین‌ها، و توصیه‌های سفر بود. انجمن اتومبیل اطلاعات گسترده‌ای درباره‌ی مسیر هیپی داشت، چراکه این مسیر به‌خاطر ایستگاه نهایی‌اش در کاتماندو—پایتخت جهانی مواد مخدر در آن زمان—مشهور بود. 

 برخوردهای فرهنگی و موانع زبانی 

تا زمانی که در اروپا بودند، ارتباطات برای راب و اریک آسان بود، اما پس از ورود به ترکیه، نویسنده مجبور شد به دانش محدود خود از زبان‌های محلی تکیه کند. 

در یک مغازه‌ی کوچک در ترکیه، او تلاش کرد تخم‌مرغ بخرد. وقتی زبان مشترکی پیدا نکرد، بال‌هایش را تکان داد و صدای مرغ درآورد! دختر مغازه‌دار خندید، اما پدرش تصور کرد که او با دخترش شوخی نامناسب می‌کند و خشمگین، آنها را از مغازه بیرون انداخت! 

در افغانستان، اما، تجربه‌ای متفاوت داشتند. در قندهار، بسیاری از مغازه‌داران اردو صحبت می‌کردند، که چانه‌زنی را آسان‌تر کرد. هنگامی که یک مغازه‌دار تلاش کرد برای یک ژاکت چرمی، ۸۰ دلار از اریک بگیرد، نویسنده به شوخی به اردو گفت: "چوری تو نا کرو" (دزدی نکن!). مغازه‌دار متعجب شد اما ناگهان کمیسیون پیشنهاد داد—پیشنهادی که نویسنده رد کرد. 

یکی از درس‌های جالب زبانی در هرات رخ داد، زمانی که آنها به یخ نیاز داشتند. نویسنده کلماتی مثل "برف" و "آبِ سرد" را امتحان کرد، اما کسی متوجه نشد. در نهایت، با حرکات دست، به سختی فهماند که چیزی خیلی سردتر از آب سرد می‌خواهد. سرانجام، یک مغازه‌دار فریاد زد: "یخ! یخ!" و معلوم شد که واژه‌ی محلی برای یخ، همان "یخ" در فارسی است. 

 چالش‌های جاده و زیبایی‌های مسیر 

رانندگی در ترکیه و ایران ترکیبی از چشم‌اندازهای خیره‌کننده و شرایط دشوار بود. ساحل زیبای دریای سیاه در ترکیه جای خود را به زمین‌های خشک و بیابانی ایران داد، جایی که کوه آرارات با ارتفاع ۱۷,۰۰۰ فوت به‌عنوان یک نشانه‌ی برجسته در نزدیکی مرز ترکیه دیده می‌شد. 

عبور از مرز گوربولاک-بازرگان تجربه‌ای شلوغ و پر سر و صدا بود. مأموران ایرانی و ترک، هر یک موسیقی خود را با بلندترین صدا پخش می‌کردند، در حالی که مسافران خسته، در صف‌های طولانی منتظر بودند. 

در تهران، مسافران با مهمان‌نوازی گرم ایرانیان روبه‌رو شدند، اما مشکلات آنها در جاده‌های ناهموار به سمت مشهد آغاز شد. لاستیک‌های بازسازی‌شده‌ی خودرو، که نقصی پنهان در هنگام خرید بود، شروع به ایجاد مشکل کردند. در یک منطقه‌ی دورافتاده، رینگ چرخ داخلی آسیب دید. در حالی که ناامیدانه به کمک نیاز داشتند، یک زوج فرانسوی که با یک سیتروئن ۲CV کوچک سفر می‌کردند، با یک چکش بزرگ به کمک آمدند. از آن روز به بعد، نویسنده همیشه یک چکش در ماشین خود نگه می‌داشت! 

 افغانستان: سرزمین شگفتی‌ها 

افغانستان، با وجود شرایط خشن و انزوای خود، دارای جاده‌های بسیار خوبی بود. بزرگراه‌های جنوب را آمریکایی‌ها ساخته بودند و جاده‌های شمالی توسط شوروی تأمین مالی شده بود—راه‌هایی که بعدها، در ۱۹۷۹، شوروی برای تهاجم خود به افغانستان از آنها استفاده کرد. 

در اسلام‌قلعه، یک افسر مهاجرت، اریک را به‌اشتباه یک آلمانی‌زبان بومی تصور کرد و شروع به سخنرانی طولانی به زبانی کرد که اریک اصلاً متوجه نشد. او بعداً گفت: "نمی‌دانم چه زبانی بود، اما قطعاً آلمانی نبود!" 

در هرات، آنها با غنی، یک افسر گردشگری افغان که در لاهور درس خوانده بود، آشنا شدند. او با دیدن گذرنامه‌ی پاکستانی نویسنده، با هیجان فریاد زد: "تُسی تا ساڈے براء ہو!" (شما برادر ما هستید!) و با چای شیرین و بیمه‌ی خودرو رایگان از آنها پذیرایی کرد! 

 کابل و عبور نهایی از مرز 

کابل در ۱۹۷۰ شهری پرجنب‌وجوش بود، هنوز از جنگ‌های دهه‌های بعد بی‌خبر. مسافران برای یک شب در هتل اینترکنتیننتال اقامت کردند، اما مشتاق بودند که پیش از تاریکی از مرز پاکستان عبور کنند. 

در مرز تورخم، اتفاقی جالب رخ داد. مأمور مهاجرت پاکستانی، با دیدن نام "طاهره" به‌عنوان مادر نویسنده، پرسید: "تو پسر طاهره هستی؟" مشخص شد که او و مادر نویسنده در علیگر (هند) همبازی بوده‌اند! این آشنایی، عبور از مرز را بسیار آسان کرد. 

 نتیجه‌گیری: مأموریت موفقیت‌آمیز 

پس از ۵۷۰۰ مایل، عبور از ۱۰ کشور، و ده‌ها ماجرا، سرانجام خودرو به راولپندی رسید—سالم، به‌جز لاستیک‌هایش! نویسنده با موفقیت سفر خود را به پایان رساند، و پدرش با لبخند گفت: 

"حالا که ماشین را سالم آوردی، باور دارم که بزرگ شده‌ای!" 

مسیر هیپی، نمادی از آزادی و ماجراجویی، بعدها به دلیل تغییرات ژئوپلیتیکی، کنترل‌های سخت‌تر مرزی، و درگیری‌های منطقه‌ای از بین رفت. امروز، چنین سفری تقریباً غیرممکن است. اما در ۱۹۷۰، جهان متفاوت بود—جایی که ماجراجویی فقط یک جاده فاصله داشت، ویزاها تشریفاتی ساده بودند، و سوخت ارزان بود. 

آن روزها، واقعاً روزهای خوبی بودند.

https://thefridaytimes.com/27-Jan-2025/on-the-hippie-trail-from-london-to-rawalpindi

کد خبر 23929

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 16 =