سرزمینی که امروزه «پاکستان» نام دارد، در تمام دورههای تاریخ چهارراهی میان جهانها بوده است؛ چهارراهی جغرافیایی، سیاسی و فرهنگی. در میانۀ جنوب آسیا، خاورمیانه و آسیای مرکزی، این منطقه همواره گذرگاهی برای امپراتوریها بوده است؛ نقطهای که در آن فرهنگها بههم رسیدهاند، درهم آمیختهاند و هویتهای تازهای پدید آوردهاند. در این سرزمین، کوچنشینان دشتهای آسیای مرکزی با جهان شاعرانه و درباری فرهنگ ایرانی روبهرو شدند و سنتهای بومی نیز این میراث را جذب و دگرگون کردند و در نهایت آن را در قالب هویت منحصربهفرد پاکستانی بازآفرینی نمودند.
همگرایی تمدنها: نقش فرهنگ ایرانی و آسیای مرکزی در شکلگیری پاکستان
از روزگاران باستان، زمانی که شاهنشاهی هخامنشی بر بخشهایی از وادی سند فرمانروایی میکرد، تا دورههای میانه که مهاجرتهای گستردهٔ غزنویان، غوریان، تیموریان و مغولان به این منطقه جریان یافت، تأثیر فرهنگ ایرانی و آسیای مرکزی پیوسته ژرف و پایدار بوده است. این تأثیرگذاری صرفاً نتیجهٔ فتوحات نظامی نبود؛ بلکه نوعی ادغام و امتزاج فرهنگی پدید آمد که ردّ آن در هنر، زبان، دین، خوراک، پوشاک، ادبیات، نظام حکمرانی و حتی در سیمای شهرهایی چون لاهور، ملتان، پیشاور و تهته همچنان آشکار است.
البته این فرآیند یکسویه نبود. همانگونه که شاعران ایرانی چون فردوسی، سعدی و حافظ الهامبخش ادبیات اردو و پنجابی شدند، عارفان و مشایخ صوفی در پنجاب و سند زبان رمزی و استعارههای آنان را با روح و خاک این سرزمین پیوند زدند. سبکهای معماری آسیای مرکزی با هنر سنگتراشی هندی درآمیخت و حاصل آن شگفتیهای معماری مغولی شد که هنوز سیمای پاکستان را میسازد. مسیرهای تجاری بخارا، هرات و سمرقند به سوی پیشاور، لاهور و ملتان امتداد داشت و کالا، اندیشه، هنر و آیینها در این رفتوآمدها دستبهدست میشد.
نفوذ فرهنگ ایرانی و آسیای مرکزی، برخلاف بسیاری از دگرگونیهای مقطعی تاریخی، بهتدریج در زندگی روزمرهٔ مردم ریشه دواند. امروز نیز در زبان گفتار، در کتیبههای خوشنویسیِ بر درگاه خانهها، در غذاهای جشنها و در ارزشهای عرفانی برخاسته از تصوف—که خود میراثی از ایران و آسیای مرکزی است—این حضور عمیق دیده میشود.
زیباترین جنبهٔ این میراث، «قابلیت سازگاری» آن است. پاکستان تنها این تأثیرات را حفظ نکرده، بلکه با گذر زمان آنها را بازآفرینی کرده است؛ آنچه روزی بیگانه بود، اکنون بخشی از خویشتن فرهنگی مردم شده است. این تجربهٔ تاریخی از ستیز به همزیستی و از تصرف به همکاری رسیده و حاصل آن هویتی چندلایه، پویا و متعلق به مردم این سرزمین است. این گزارش، خواننده را به سفری در این میراث میبرد—سفری که نهتنها آثار و بناها را، بلکه سنتهای زنده را میکاود؛ سنتهایی که هنوز در گوشهگوشهٔ پاکستان نفس میکشند.
۱. میراث زبانی: تأثیرات فرهنگ ایرانی و آسیای مرکزی بر زبانهای پاکستان
۱.۱ نقش زبان فارسی در شکلگیری اردو: ستون فقرات ادبی جنوب آسیا
چنانکه از تاریخ برمیآید، زبان فارسی برجستهترین و ماندگارترین تأثیر را بر هویت زبانی و ادبی پاکستان گذاشته است. طی چندین سده، فارسی زبان رسمی و اداری سلطنتهای بزرگ شبهقاره—از سلاطین دهلی تا امپراتوری مغول—بود. برای نزدیک به ۶۰۰ سال، فارسی زبان علم، دیوانسالاری، روابط سیاسی و فرهنگ عالی بهشمار میرفت.
همین جایگاه تاریخی موجب شد که اردو، بهعنوان زبانی ترکیبی و نوظهور، عناصر فراوانی از فارسی اخذ کند. اردو از تعامل میان سربازان هندی، نخبگان فارسیزبان و گروههای ترکتبار در اردوگاههای نظامی مغول پدید آمد. خود واژهٔ «اردو» ریشه در واژهٔ ترکی «اوردو» (اردوگاه) دارد.
واژگان و خط
بخش بزرگی از واژگان اردو—بهویژه در ادبیات، حقوق، فلسفه و عرفان—مستقیماً از فارسی گرفته شده است: دل، خواب، محفل، خدا و صدها واژهٔ دیگر. خط نستعلیق نیز که امروزه برای نوشتار اردو بهکار میرود، یکی از ظریفترین دستاوردهای هنر ایرانی است.
سبکهای شعری و ادبیات
هیچ عرصهای به اندازهٔ شعر اردو از میراث فارسی تأثیر نپذیرفته است. غزل و قصیده—دو قالب ادبی اصیل فارسی—هویت اصلی شعر اردو را شکل دادند. شاعران بزرگ فارسی چون مولوی، سعدی، حافظ و فردوسی، مکتب فکری و استعاری شاعران اردو همچون میر تقی میر، غالب و اقبال را بهطور مستقیم شکل دادند.
علامه محمد اقبال، که نیمی از آثارش را به فارسی سرود، این زبان را بهترین رسانهٔ اندیشهٔ شرقی و حکمت معنوی میدانست.
فارسی در آموزش و اداره
تا نیمهٔ قرن نوزدهم، فارسی زبان آموزش در مدارس و زبان مکاتبات اداری در سراسر سرزمینی بود که امروز پاکستان را تشکیل میدهد. اسناد حقوقی، فرامین سلطنتی، دفاتر اراضی و آثار تاریخنگاری رسمی همگی به فارسی نوشته میشدند.
به این ترتیب، فارسی نهتنها ساختار زبان اردو را شکل داد، بلکه شیوهٔ بیان عشق، اندوه، زیبایی و عرفان را در فرهنگ جنوب آسیا قالببندی کرد.
۱.۲ سهم زبانهای آسیای میانه: پژواکی از شمال
در حالیکه زبان فارسی بنیان زیباییشناسی و ادبیات مکتوب را فراهم کرد، فرهنگهای آسیای میانه—بهویژه ترکتبار و مغولی—بُعدی زمینی، قبیلهای و کارکردی به زبان و فرهنگ زبانی پاکستان افزودند؛ بهویژه در نواحی کوهستانی شمال و مناطق سرحدی.
نفوذ زبانی قبایل ترک، مغول و گروههای کوچنشین آسیای میانه با لطافتی پنهان در تار و پود بسیاری از گویشهای منطقهای پاکستان تنیده شده است؛ از جمله در گلگت–بلتستان، چترال، هزارہ، سوات و بخشهایی از خیبرپختونخوا. این تعاملات نتیجهٔ قرنها مهاجرت، رفتوآمد کاروانهای تجاری و فتوحات بوده است که از طریق جادۀ ابریشم و دیگر گذرگاهها آسیای میانه را به جنوب آسیا پیوند میداد.
ردپاهای واژگانی در گویشهای منطقهای
واژهها و تعبیرهای برگرفته از زبانهای ترکی در گویشهایی همچون خووار، وخی، بروشسکی، شینا و پشتو دیده میشود. در بسیاری از این گویشها، واژگان مرتبط با معیشت، جنگوری، طبیعت و نظام اجتماعی ریشههای ترکی دارند—از جمله اصطلاحات مربوط به رهبری قبیلهای، دامداری و ساماندهی محلی.
برای نمونه، عنوان «خان» که در پاکستان بسیار رایج است، اصالتی ترک–مغولی دارد و به معنای رئیس قبیله یا فرمانرواست. همچنین ساختارهای احترام، مهماننوازی و سلسلهمراتب در پشتونوالی (شیوهٔ سنتی زیست پشتونها) نشانههایی از تأثیرات تورکو–مغولی دارند.
میراث چندزبانه در شمال
الگوهای زبانی آسیای میانه تنها در واژگان باقی نماندهاند؛ بلکه بر آهنگ گفتار، شیوهٔ روایتگری و امثالوحکم نیز اثر گذاشتهاند. برای مثال، زبان وخی در گلگت–بلتستان ریشههایی مشترک با زبانهای ایرانی شرقی و زبانهای ترکی دارد و از این رو پیوندی فرهنگی با تاجیکستان و غرب چین برقرار میکند.
علاوه بر این، سنت روایت شفاهی—مانند ترانههای حماسی، منظومهها و سرودهای تاریخی—میراثی از قبایل ترک کوچنشین است که هنوز در این جوامع زنده است.
تأثیر بر هویت قومی
زبان در شکلگیری هویت قومی نقشی بنیادین دارد. بسیاری از جوامع پاکستان، بهویژه آنهایی که نسبهای ترکتبار دارند، همچنان به پیوندهای زبانی و فرهنگی خود با آسیای میانه مباهات میکنند و از این طریق هویت محلی خود را از دیگر بخشهای جنوب آسیا متمایز میسازند.
این دو بخش نشان میدهد که چگونه زبان فارسی بیان فکری و شاعرانهٔ مردم پاکستان را صیقل داد و در مقابل، زبانهای آسیای میانه آن را در سنتهای زمینی، میراث شفاهی و غرور منطقهای ریشهدار کردند. این میراث دوگانه سبب شده است که فرهنگ زبانی پاکستان همزمان متعالی و صمیمی، جهانی و بومی، تاریخی و زنده احساس شود.
۲. شگفتیهای معماری: طرحهای هندی، ایرانی و آسیای میانه
۲.۱ معماری مغولی: آمیزهای از سنتهای ایرانی–آسیای مرکزی در پاکستان
یکی از چشمگیرترین و ماندگارترین جلوههای نفوذ فرهنگی ایران و آسیای میانه در پاکستان در معماری آن دیده میشود؛ بهویژه در بناهای عظیم و ماندگاری که خاندان مغول برجای گذاشته است. مغولان که از اوایل سدهٔ شانزدهم تا میانهٔ سدهٔ هجدهم بر شبهقاره حکومت کردند، خود اصالتاً ترک–مغولی و برآمده از آسیای میانه بودند و عمیقاً از فرهنگ و زیباییشناسی ایرانی تأثیر پذیرفته بودند. امپراتوری آنان به بزرگترین بستر همجوشی فرهنگی بدل شد و سبکی متمایز پدید آورد که در آن ظرافت ایرانی، کارکردگرایی آسیای میانه و مهارت صنعتگران هندی درهم آمیخت.
این همنشینی فرهنگی صرفاً جنبهٔ تزئینی نداشت؛ بلکه نمادی بود از نظم معنوی، قدرت شاهانه و کمالگرایی زیباییشناختی. شکوه گنبدها، ظرافت کاشیکاریها و هندسهٔ متقارن بناها، همگی بیانگر همین روح هستند.
مسجد بادشاهی، لاهور: جلوهٔ شکوه ایرانی در شبهقاره
مسجد باشکوه بادشاهی که در سال ۱۶۷۱ به فرمان اورنگزیب ساخته شد، یکی از بزرگترین و شناختهشدهترین مساجد جنوب آسیاست. مقیاس عظیم، ایوانهای بلند به سبک ایرانی و صحن وسیع آن یادآور مسجد شاه اصفهان است؛ درحالیکه استفاده از ماسهسنگ سرخ و شیوههای تزئینی از هنر و مواد بومی هند سرچشمه میگیرد.
تقارن کامل، هندسهپردازی دقیق و محوربندی معماری مسجد ریشه در اصول طراحی ایرانی، بهویژه سنت صفوی دارد. منارههای هشتضلعی، گنبدهای دوپوسته و کتیبههای خوشنویسیشده به زبان فارسی، این مسجد را به نمونهای زنده از معماری چندفرهنگی تبدیل کرده است.
مسجد شاهجهان، تهته: شکوفایی هنر تیموری در سند
این مسجد که در دههٔ ۱۶۴۰ به فرمان شاهجهان ساخته شد، از برجستهترین نمونههای معماری ایرانی–آسیای میانه در پاکستان بهشمار میرود. برخلاف بناهای مرمرین شمال هند، این مسجد بهطور کامل از آجر و کاشیهای رنگین ساخته شده است؛ سنتی که از معماری تیموری و صفوی در سمرقند و هرات تأثیر پذیرفته است.
وجود بیش از ۹۳ گنبد، فقدان مناره و سامانهٔ شگفتانگیز آکوستیک از ویژگیهای معماری این مسجد است. نقوش موزاییکی آبیرنگ آن الهامگرفته از مدارس و مساجد شهرهای فرهنگی آسیای میانه است.
باغها، هندسه و کیهانشناسی
علاقهٔ مغولان به باغسازی—مانند باغ شالیمار در لاهور—برآمده از سنت ایرانی چهارباغ بود. این باغها تنها برای گردش ساخته نمیشدند، بلکه بازنمایی تمثیلی از بهشت (جنّت) بودند؛ جایی که مسیرها و جویها با نظمی متقارن نظم الهی را مجسم میکردند.
از اینرو، معماری مغولی در پاکستان آمیزهای ساده از سبکها نیست؛ بلکه بیانی فلسفی است که در آن هنر ایرانی، سنتهای ساختمانی آسیای میانه و منابع هندی به یکدیگر میپیوندند و برخی از ماندگارترین نمادهای فرهنگی شبهقاره را میآفرینند.
۲.۲ تأثیرات معماری منطقهای: پژواک فرهنگ فراتر از دربار مغول
در حالیکه معماری مغولی در شهرهای بزرگ شکوفا شد، معماری منطقهایِ سند، بلوچستان و پنجاب نیز بازتابی از نفوذ ایرانی و آسیای میانه است—البته در قالبهای بومی و مردمی. این سبکها تنها نماد قدرت نبودند؛ بلکه حاصل تجارت، مهاجرت، شبکههای معنوی و حافظهٔ فرهنگی بودند.
قبرستان چاوکندی، کراچی: هویت قبیلهای در پیوند با زیباییشناسی آسیای میانه
قبرهای چاوکندی، نزدیک کراچی، از پدیدههای کمترشناختهشدهٔ هنر معماری پاکستاناند. این بناهای سنگیِ متعلق به سدههای پانزدهم تا هجدهم، به قبایل بلوچ و جوکیا وابستهاند. ساختارهای پلهای، حجاریهای ظریف و نقوش هندسی آنها شباهتهایی چشمگیر با آرامگاههای ازبکی و ترکمنی دارد.
این نقشمایهها—شامل خورشید، گل، زنجیرهای درهمبافته و شمایلهای قبیلهای—زبان مشترک هنر اسلامی–ترکیک را آشکار میسازند. این آرامگاهها برای بزرگان و جنگاوران ساخته شدهاند، اما مهارت بهکاررفته در آنها آمیزهای از نمادهای کوچنشین آسیای میانه و هنر بومی را نشان میدهد.
زیارتگاههای جنوب پنجاب و سند: معماری صوفیانه با ریشههای ایرانی
شهرهای ملتان، اوچ شریف و سیهون شریف از مراکز بزرگ معنویت در پاکستاناند. بسیاری از زیارتگاههای آنها—از جمله آرامگاه شاه رکنعالم، بهاءالدین زکریا و لالشهباز قلندر—در دورههایی شکل گرفته یا بازسازی شدهاند که فرهنگ ایرانی نفوذ فراوانی داشت.
گنبدهای عظیم، کاشیکاری معرق، کتیبههای فارسی و نقشههای هشتضلعی—all همه یادگار معماری تیموری و صفویاند؛ مکتبهایی که در آنها عرفان و زیباییشناسی درهم تنیده بود. بسیاری از این مشایخ نیز خود از ایران یا آسیای میانه آمده یا در طریقتهایی تربیت شده بودند که منشأ ایرانی داشت.
معماری بومی: از کاروانسرا تا حیاطهای درونگرا
در بلوچستان و گلگت–بلتستان هنوز میتوان ساختارهایی را دید که از سنتهای فضایی آسیای میانه تأثیر گرفتهاند؛ مانند کاروانسراهای بینراهی، خانههای مستحکم و دیوارهای سنگی آمیخته با چوب که یادآور شیوههای ساختمانی ترکیک است.
در جنوب پنجاب نیز خانههای گِلیِ حیاطدار با نماهای مزین بازتابی از اصول ایرانی حریم، همزیستی و تناسباند.
جمعبندی
این نمونهها نشان میدهد که نفوذ معماری ایرانی و آسیای میانه در پاکستان هم «باشکوه» است و هم «مردمی»—نه تنها در مساجد سلطنتی و آرامگاههای عظیم، بلکه در زیارتگاهها، روستاها و فضاهای روزمرهٔ مردم عادی. این میراث مشترک هویت معماری پاکستان را به یکی از غنیترین جلوههای فرهنگی در جهان اسلام بدل کرده است.
۳. ابعاد معنوی: ریشههای ایرانی و آسیای میانهای تصوف در پاکستان
در بررسی تأثیرات فرهنگ ایرانی و آسیای میانه بر پاکستان، نمیتوان از نقش دگرگونکنندهٔ تصوف چشم پوشید؛ بُعدی عرفانی از اسلام که از میان کوهها، بیابانها و امپراتوریها عبور کرد و به یکی از ارکان معنوی و فرهنگی جوامع جنوب آسیا بدل شد.
تصوف تنها وارد شبهقاره نشد؛ بلکه ریشه دواند، شکوفا شد و بومی گردید تا به نیرویی فرهنگی تبدیل شود که امروز نیز دین، هنر، ادبیات و ساختارهای اجتماعی پاکستان را شکل میدهد.
در حالیکه اسلام از راههای گوناگون—تجارت، فتوحات و مهاجرت—به جنوب آسیا رسید، این تصوف ایرانی و آسیای میانهای بود که بر دل مردم عادی نشست. پیام آن—پاکی درون، عشق الهی، برابری انسانها و خدمت معنوی—سبب شد تا برای اقشار مختلف جامعه، فارغ از طبقه، قومیت یا جایگاه اجتماعی، جذاب و قابلفهم باشد.
۳.۱ خاستگاههای تصوف در ایران و آسیای میانه
ریشههای تصوف کلاسیک به سدههای هشتم و نهم میلادی در ایران بازمیگردد؛ جایی که عارفان و اندیشمندانی همچون بایزید بسطامی، رابعه عدویه و بعدها ابوحامد غزالی بنیانهای فکری و عرفانی آن را شکل دادند.
زبان فارسی به زبان تعلیم معنوی، شعر عرفانی و جستوجوی متافیزیکی بدل شد و سنت شعری مولوی، حافظ، عطار و سعدی به تصوف ظرف ادبی بخشید که تا امروز طنینانداز است.
از ایران، اندیشهٔ صوفیانه به آسیای میانه رسید و در قالب طریقتهای نقشبندیه، یسویه و کبرویه صورتبندی شد. این طریقتها ساختارهای معنوی—از آداب سلوک و ذکر تا نقش پیردر تربیت معنوی—را سامان دادند و زمینهٔ گسترش بعدی تصوف به جنوب آسیا را فراهم کردند.
این طریقتها شبکههایی فراملی بودند و بسیاری از مشایخ و سالکان آنها به سوی شبهقاره آمدند و در سرزمینهایی که امروز پاکستان نام دارد ساکن شدند.
۳.۲ ورود و بومیسازی تصوف در جنوب آسیا
در سدهٔ یازدهم میلادی، علی هجویری، عارف ایرانی مشهور به داتا گنجبخش، به لاهور مهاجرت کرد و کتاب کشفالمحجوب—نخستین رسالهٔ منسجم دربارهٔ تصوف به زبان فارسی—را نگاشت. آرامگاه او تا امروز یکی از مهمترین مراکز معنوی در پاکستان است.
پس از او، عارفانی چون بهاءالدین زکریا در ملتان (پیشوای طریقت سهروردیه) و لعلشهباز قلندر در سیهون، نقشهٔ معنوی پاکستان را گسترش دادند. بسیاری از این بزرگان ایرانی یا آسیای میانهایتبار بودند و آثارشان، که غالباً به فارسی نوشته شده، نقش اساسی در گسترش معنویت اسلامی میان مردم ایفا کرد.
این صوفیان تنها مبلغ دین نبودند؛ آنها با فرهنگهای محلی درآمیختند، آموزههای قرآنی را در قالبهای آشنا بیان کردند و از موسیقی، شعر و روایتگری بهعنوان ابزارهای تعلیم معنوی بهره بردند. بهاینترتیب، شکل ویژهای از تصوف جنوب آسیایی پدید آمد: ریشهدار در حکمت ایرانی، اما پیوندخورده با واقعیتهای محلی.
۳.۳ زیارتگاهها بهعنوان نهادهای معنوی و فرهنگی
زیارتگاههای گسترده در پنجاب، سند، خیبرپختونخوا و بلوچستان تنها مکانهای نیایش نیستند؛ بلکه نهادهای زندهٔ فرهنگیاند.
از نظر معماری، بسیاری از این زیارتگاهها نشانههایی آشکار از هنر ایرانی و آسیای میانه دارند: گنبدهای عظیم، کاشیهای لعابدار، کتیبههای فارسی و مشبککاریهایی برگرفته از الگوهای تیموری و صفوی.
فراتر از معماری، این مکانها کانونهایی برای مراسم معنوی، تجمعات اجتماعی، شعرخوانی و اطعام عمومی هستند. آیینهایی مانند عُرس به جشنوارههای فرهنگی گسترده تبدیل میشوند که در آن قوالی، شعر فارسی و خدمت اجتماعی نقش محوری دارند.
آرامگاه شاه رکنعالم در ملتان نمونهای شاخص از معماری هند–اسلامی است. زیارتگاه بهاءالدین زکریا آمیختگی طرحهای ترکتبار و ایرانی را نشان میدهد و زیارتگاه لعلشهباز قلندر در سیهون نمادی از پیوند نمادگرایی عرفانی ایرانی با موسیقی و فرهنگ بومی سند است.
۳.۴ شعر صوفیانه و سنت عرفانی فارسی
شعر صوفیانه یکی از مهمترین ابزارهای انتقال اندیشهٔ عرفانی در این سرزمین بوده است. در حالیکه آثار مولوی و حافظ به زبان اصلیشان خوانده میشد، شاعران محلی چون شاه عبداللطیف بهتایی، سچّل سرمست و بُلّهشاه پیام صوفیانه را در قالب زبانهای بومی—سندی، سرائیکی و پنجابی—به مردم منتقل کردند، اما همچنان از تصویرپردازی متافیزیکی شعر فارسی بهره میبردند.
حتی علامه محمد اقبال—شاعر ملی پاکستان—بخش عمدهٔ آثار فلسفی خود را به فارسی سرود، زیرا معتقد بود فارسی مناسبترین زبان برای بیان اندیشههای عرفانی و فلسفی شرق است. آثاری چون پیام مشرق و اسرار خودی بر همین اساس به فارسی نوشته شدند.
۳.۵ میراث ماندگار تصوف در پاکستان
تصوف با پیام محبت، مدارا، فراگیری و تحول درونی تا امروز در پاکستان زنده و مؤثر است. این سنت معنوی از معدود جریانهایی است که فراتر از مرزبندیهای فرقهای حرکت میکند، میان روستا و شهر پیوند ایجاد میکند و همزیستی میان ادیان را تقویت میسازد.
نمودهای معاصر آن همچنان فراوان است:
کنسرتهای قوالی، نمایشگاههای خوشنویسی فارسی، جلسات دانشگاهی دربارهٔ مولوی، زیارتهای جمعی و جشنوارههای موسیقی صوفیانه—همه نشان میدهد که این میراث نه یک یادگار تاریخی، بلکه نیرویی زنده و پویاست.
در دوران پرتنش و قطبیشدن جوامع، این تصوف—ریشهدار در شعر فارسی و طریقتهای آسیای میانه—مدلی از معنویت بر پایهٔ همدلی، جامعهسازی و صلح به پاکستان عرضه میکند.
۴. سنّتهای آشپزی: آمیزهای از طعمهای ایرانی و آسیای میانه
غذا تنها یک نیاز تغذیهای نیست—بلکه «تاریخ در بشقاب» است. و در هیچ جای دیگر، این حقیقت به اندازهٔ سنّت آشپزی غنی و متنوّع پاکستان آشکار نیست؛ سنّتی که عمیقاً از فرهنگهای ایرانی و آسیای میانه تأثیر پذیرفته است. این تأثیرات، که از طریق دربارها، راههای تجاری و مهاجرت اقوام وارد این سرزمین شدهاند، آشپزی محلی را به ترکیبی کمنظیر از طعم، عطر، فنون پختوپز و نمادپردازی تبدیل کردهاند.
از غذاهای جشن مانند پُلاؤ و قورمه گرفته تا خوراکهای روزمرّه مانند نان و کباب، میراث ایرانی و آسیای میانه همچنان شیوهٔ پختن، پذیرایی و لذتبردن مردم پاکستان از غذا را شکل میدهد. بسیاری از غذاهایی که امروز «پاکستانی اصیل» شناخته میشوند، در واقع ریشه در آشپزخانههای ایرانی و اجاقهای عشایر آسیای میانه دارند.
۴.۱ تأثیر آشپزی ایرانی: از کاخهای سلطنتی تا سفرههای خانگی
سهم آشپزی ایرانی در فرهنگ غذایی پاکستان در ظرافت، تعادل و زیبایی آیینی آن نهفته است. سنتهای غذایی ایران نخست از طریق دربارهای عباسی و سپس در دوران سلطنت دهلی و امپراتوری مغول به اوج رسید. آشپزان ایرانی دستورهای پیچیده و روشهای پیشرفتهٔ آشپزی را به شبهقاره آوردند.
آشپزی ایرانی بر تعادل طعمها تأکید دارد و از موادی مانند زعفران، میوههای خشک، گلاب، ماست، مغزها و سبزیهای معطر بهره میگیرد. این تأثیر در خوراکهای پاکستانی کاملاً مشهود است:
- زعفرانی پُلاؤ - مشابه چلو یا پلو ایرانی، با زعفران، کشمش و هل؛ غذایی باشکوه و معطّر.
- قورمه و قیمه - خوراکهای گوشتی که به آرامی با ماست، بادام و ادویه پخته میشوند؛ برگرفته از خورشهای ایرانی.
- شیرینپلو و شیرخورما - دسرهای تشریفاتی که ریشه در سفرههای ایرانی دارند و در اعیاد، بهویژه عید فطر، تهیه میشوند.
حتی سنتِ پذیرایی چندمرحلهای، استفاده از ظروف مسی و سینیهای نقره، و آداب خوردن غذا با وقار و مهماننوازی، همگی بازتاب فرهنگ سفرهداری ایرانیاند که طبقهٔ فرهیخته در لاهور، حیدرآباد دکن و دهلی آن را پذیرفته بودند.
۴.۲ میراث آشپزی آسیای میانه: پُرمایه، دودی و ریشهدار
اگر آشپزی ایرانی ظرافت را به ارمغان آورد، آشپزی آسیای میانه استحکام و غنای گوشتی را وارد سفرههای پاکستان کرد. خوراکهای ترکتبار و مغولی—که از زندگی کوچنشینی سرچشمه میگیرند—بیشتر بر گوشت، آتش و غذاهای سریع و سیرکننده تکیه دارند.
این تأثیرات در مناطق شمالغرب پاکستان—خیبرپختونخوا، گلگت–بلتستان و بلوچستان—بهوضوح دیده میشود. از جمله:
- چپلی کباب - کبابی تخت و تُرد که خاستگاه آن را به خوراکهای آتشپز ترکهای کوچنشین نسبت میدهند؛ غذای محبوب پیشاور.
- منتو (مانتی) - دامپلینگهای بخارپز با گوشت چرخکرده، ریشهدار در سنت غذایی ازبکها و افغانها.
- نان و انواع پراته - نانهای تنوری که بخش اصلی غذای روزانهٔ مردم پاکستاناند و با فرهنگ تنورپزی ترکتبار پیوند دارند.
برخلاف غذاهای ایرانی که اغلب ملایم و معطّرند، خوراکهای آسیای میانه غلیظ، نمکین و روستاییاند—بازتابی از زندگی در اقلیمهای سرد و سخت.
۴.۳ آمیختگی در آشپزخانههای مغول: تولد آشپزی هندو–ایرانی
آشپزخانههای مغول نقطهٔ تلاقی سه جهان بودند: ایرانی، آسیای میانه و هندی.
در همین فضا بود که بسیاری از غذاهای مشهور پاکستان پدید آمدند.
مغولان مفهوم بریانی را از واژهٔ فارسی بریانی/بریان (به معنای برشتهکردن) اقتباس کردند و آن را با لایهگذاری برنج، گوشت مزهدار و ادویههای معطّر آمیختند. بریانی پس از آن به یکی از محبوبترین غذاهای سراسر پاکستان بدل شد.
سایر ویژگیهای آشپزی مغولی عبارتاند از:
- استفاده از گرممصالحه همراه با زعفران، دارچین و جوزبویا؛
- روشهای تنوری و آتشپز که از جنگاوران استپی به ارث رسیده بود؛
- طعمهای ترشوشیرین که از آشپزی ایرانی و ازبکی وارد شد.
این خوراکها از دربارها فراتر رفتند، مکتوب شدند و نسل به نسل به خانوادهها منتقل شدند و امروز جزئی جداییناپذیر از فرهنگ غذایی پاکستاناند.
۴.۴ جغرافیای خوراک: نقش مهاجرت و منطقه
حرکت مردم، حرکت طعمها را نیز به همراه داشت. در سند—که سدهها مرکز استقرار صوفیان فارسیزبان بود—غذاهای خوشعطر و شیرین–ترش رایج شد. در خیبرپختونخوا، ارتباط دیرینه با اقوام ترکمن و ازبک، غذایی مبتنی بر برنج، نان و گوشت را شکل داد.
در کراچی، لاهور و اسلامآباد، رستورانهای ایرانی، کافههای ازبکی و غذاخوریهای افغانستانی همچنان این میراث را زنده نگه داشتهاند. بسیاری از خانوادههایی که ریشهٔ ایرانی، افغانی یا آسیای میانه دارند، هنوز غذاهایی را میپزند که نسلها پیش و در دورهٔ صفوی، تیموری یا مغولی با خود آوردهاند.
۴.۵ غذا بهمثابهٔ هویت فرهنگی و مهماننوازی
غذا، بیانگر هویت و مهماننوازی است—و این شاید پایدارترین میراث مشترک ایرانی و ترکتبار در پاکستان باشد.
سنت پذیرایی مفصل از مهمانان، غذا خوردن جمعی و برگزاری سفرههای بزرگ در جشنها و مراسم مذهبی، ریشه در آداب ایران و آسیای میانه دارد.
مفهوم نانشکَن در فرهنگ ایرانی—همسفره شدن با دیگری—نشان اعتماد و برادری است؛ سنتی که هنوز در افطارهای رمضان، مجالس عزاداری و لنگرهای خانقاهی دیده میشود.
جمعبندی
فرهنگ غذایی پاکستان آرشیوی زنده از ظرافت ایرانی و تابآوری آسیای میانه است.
از کویرهای بلوچستان تا درههای هُنزَه، طعمها زبان مشترکی را روایت میکنند—زبانی که از کاروانها، صوفیان، مهاجران و امپراتوریهایی به جا مانده که روزگاری این سرزمین را شکل دادند.
۵. پارچه و صنایعدستی: رشتههایی از تبادل فرهنگی
اگر زبان، غذا و معماری پاکستان نشاندهندۀ تأثیرات فکری و معنوی فرهنگهای ایرانی و آسیای مرکزی باشد، پارچهها و صنایعدستی آن بازتابدهندۀ میراث زیباییشناختی و ملموس این تبادلات عمیق تاریخیاند. سنتهای چندصدسالۀ بافندگی، سوزندوزی، رنگرزی و طراحی در پاکستان، وامدار هنر کوچنشینان آسیای مرکزی و ذوق تزیینی صنایعدستی ایرانی است.
از شالهای آیینهدوزیشدۀ سند تا سوزندوزیهای الهامگرفته از «سوزنی» در گلگت، بسیاری از پارچههای بومی پاکستان نه صرفاً اختراعات محلی، بلکه شکلهای تکاملیافتۀ فنون و نقشمایههایی هستند که بهواسطۀ مهاجرت صنعتگران، محافل عرفانی و انجمنهای تجاری از فلات ایران و دشتهای آسیای مرکزی وارد این سرزمین شدهاند.
۵.۱ تأثیر ایران بر نقشها و فنون نساجی
ایران از دیرباز یکی از مراکز جهانی برتری نساجی بهشمار میرفته است؛ بهویژه در هنر بافت ابریشم، طراحی قالی، رنگرزی و تولید نقشهای تزیینی. این سنتها از طریق مبادلات صفوی و تیموری و همچنین بهواسطۀ طریقتهای صوفی—که افزون بر آموزههای معنوی، روشهای هنری نیز منتقل میکردند—به جنوب آسیا رسیدند.
در پارچهها و صنایعدستی پاکستان میتوان تأثیرات ایرانی را در موارد زیر مشاهده کرد:
- نقشهای اسلیمی، گلوبوته و طرحهای ترنجدار در قالیها و پردهها، بهویژه در پنجاب و کشمیر؛
- کاربرد رنگهای طبیعی مانند نیل، حنا، پوست انار و روناس که بر اساس روشهای سنّتی ایرانی تهیه میشوند؛
- استفاده از خوشنویسی و نمادهای ایرانی بر شالهای آیینی، سجادهها و پارچههای مذهبی، بهویژه در مزارات و مراکز عرفانی؛
بازتاب هنر نگارگری ایرانی در پارچهها، بهخصوص در چادرهای آیینی و روسریهای داستانگو که در مراسم مذهبی یا عروسی به کار میروند.
۵.۲ هنر کوچنشینی آسیای مرکزی در صنایعدستی پاکستان
برخلاف ظرافت اشرافی نساجی ایرانی، تأثیرات آسیای مرکزی در صنایعدستی پاکستان ریشه در سبک زندگی کوچنشینی و قبیلهای دارد. دشتهای ازبکستان، ترکمنستان و قرقیزستان مملو از هنرهای قابلحمل مانند چادرها، قالیچهها، خورجینها و پوشاک کاربردی بوده است.
این زیباییشناسی در شمال پاکستان—جاییکه اقوام ترکتبار و آسیای مرکزی سکونت گزیدند—ریشه دواند. نشانههای آن را میتوان در موارد زیر یافت:
- بافتهای پشمی و سوزندوزیهای سنگین در چترال، هُنزه و سوات، با نقشهای هندسی، لوزیها و زیگزاگهایی که به طرحهای قزاقی و قرقیزی شباهت دارند؛
- کلاه سنتی «پَکول» که در خیبرپختونخوا و گلگت–بلتستان رایج است و یادآور سربندهای باستانی بلخ و افغانستان است، نشانی از سنتهای کهن ترکستانی؛
- زینپوشها، پوششهای شتر و قالیچههای الهامگرفته از «یورت» که در روستاهای پاکستان استفاده میشوند و با هنر چادرنشینان آسیای مرکزی قرابت دارند.
این عناصر هنری ایستا نبودند؛ بلکه نسلبهنسل دگرگون شدند. صنعتگران محلی نقشها را با محیط خود سازگار کردند، رنگها را تغییر دادند و نمادهای معنوی بومی را به آن افزودند.
۵.۳ اَجرَک، سوزنی و زبان پارچه
یکی از روشنترین نمونههای میراث ترکیبی، «اَجرَک» سند است؛ پارچهای چاپبلوکشده با رنگهای قرمز تیره، نیلی و سیاه. هرچند ریشههای آن به تمدن سند بازمیگردد، اما تکنیک چاپ سنّتی و نظم هندسی آن نیز بازتابی از روشهای ایرانی و الگوهای اسلامی است. اَجرَک پارچهای مقدس تلقی میشود و در جشنهای مذهبی، عروسیها و مراسم فرهنگی کاربرد دارد.
به همینگونه، سوزندوزی «سوزنی» با ترنجهای بزرگ گلدار و پیچکهای پیوسته در درههای شمال پاکستان جایگاهی تازه یافت. واژۀ «سوزنی» خود فارسی و بهمعنای «دوزندگی» است، اما نقشهای آن خاستگاهی آسیای مرکزی دارد و امروز در لحافها، روبالشیها و پردههای تزیینی ساختهشده توسط زنان هنرمند اسکردو، هُنزه و گلگت دیده میشود.
۵.۴ قالیها، گلیمها و میراث ایرانی–آسیای مرکزی
قالیبافی در پاکستان یکی از مستقیمترین میراثهای بر جایمانده از ایران و آسیای مرکزی است. صنعت قالیبافی لاهور، که زمانی تحت حمایت امپراتوران مغول قرار داشت، عمیقاً از طرحهای صفوی مانند ترنج مرکزی، شاخوبرگهای شبکهای و گوشهلچکها تأثیر پذیرفت.
در بلوچستان، قالیهای مشهور بلوچی با گرههای دستی و نقشهای مشابه طرحهای ترکمنی و ازبکی بافته میشوند و از پشم طبیعی و رنگهای تیره مانند سرمهای و عنابی بهره میبرند.
در پنجاب و خیبرپختونخوا نیز دستگاههای قالیبافی از الگوهایی پیروی میکنند که نخستینبار به دست استادکاران ایرانی وارد شبهقاره شد.
پاکستان امروز از بزرگترین تولیدکنندگان قالی دستباف در جهان است؛ سنتی که مستقیماً از مدلهای ایرانی و آسیای مرکزی سرچشمه گرفته، هرچند در بافت، مواد و رنگهای بومی دگرگون شده است.
۵.۵ انجمنهای صنعتگران، مسیرهای تجاری و حفاظت فرهنگی
در طول تاریخ، جوامع صنعتگر در سراسر امپراتوریها جابهجا میشدند و فنون خود را از طریق کاروانهای جادۀ ابریشم و خانقاههای صوفیه منتقل میکردند. شهرهایی چون ملتان، تهته و پشاور به مراکز همکاری میان بافندگان، دبّاغان، رنگرزها و فلزکاران تبدیل شدند.
نظام اصناف آسیای مرکزی—مبتنی بر شاگردی و استادی—در فرهنگ صنایعدستی پاکستان پذیرفته شد و هنوز هم رد آن در سنت «اُستاد–شاگرد» در لاهور، قصور و دیگر شهرها دیده میشود.
این صنعتگران هنر خود را از طریق روایت شفاهی، سنت خانوادگی و تمرین گروهی حفظ کردند؛ و بدینگونه تا امروز بسیاری از پیشهوران جوان، تبار هنری خود را به اصناف ایرانی یا قبایل کوچنشین آسیای مرکزی پیوند میدهند.
۶. مهاجرت و اسکان: حرکتهای تاریخی و شکلگیری فرهنگ
تأثیر فرهنگ ایرانی و آسیای میانه در پاکستان تنها نتیجهٔ پیوندهای دورِ دیپلماتیک یا تحسین فرهنگی نیست، بلکه حاصل رفتوآمدهای واقعی انسانهاست؛ مردمانی که طی بیش از یک هزاره به این سرزمینها مهاجرت کردند، در آن سکونت گزیدند، حکومت راندند، آموزش دادند، تجارت کردند و عبادت نمودند. این مهاجرتها رویدادهایی پراکنده نبودند، بلکه بخشی از موجهای گستردهٔ جابهجایی تاریخی—گسترش امپراتوریها، تجارت، فتوحات، مأموریتهای معنوی و جابهجاییهای جمعیتی—بودند که هر یک لایهای فرهنگی بر جای گذاشتهاند و اکنون بخشی از هویت پاکستان را شکل میدهند.
از حرکتهای دودمانی مانند غزنویان و مغولان گرفته تا هجرتهای معنوی صوفیان، و رفتوآمد تاجران و صنعتگران در امتداد جادهٔ ابریشم، جریان ممتدی از مهاجرت ایرانی و آسیای میانهای به شبهقاره—بهویژه نواحیای که امروز پاکستان را تشکیل میدهند—فرهنگی پویا و چندلایه پدید آورد.
۶.۱ غزنویان و نخستین نفوذ ترکان آسیای میانه
ورود محمود غزنوی در اوایل قرن یازدهم میلادی یکی از نخستین حضورهای سیاسی مهم آسیای میانه در جنوب آسیا بود. محمود، که بیشتر به خاطر لشکرکشیهایش شناخته میشود، مراکز اداری نیز ایجاد کرد و دانشمندان، شاعران و معماران ایرانی را بهویژه در لاهور و ملتان مورد حمایت قرار داد.
شاعر دربارش، فردوسی، هرچند در خراسان میزیست، نمونهٔ فرهنگ فکریای بود که محمود با خود آورد: فرهنگی ریشهدار در سنت حماسی ایران و مبتنی بر پهلوانی، شرف و عدالت الهی. تأثیر او و دیگر دانشمندانی که همراه غزنویان به شبهقاره آمدند، آغازگر فرهنگ درباریِ فارسیگرا شد که نزدیک به ۷۰۰ سال در بخشهای وسیعی از این منطقه تداوم یافت.
غزنویان همچنین سپاهیان، مدیران و مهاجران ترک از ماوراءالنهر را با خود آوردند؛ مردمانی که بعدها پایههای جمعیتی و سیاسی برای امپراتوریهای پسین مانند غوریان، سلطنت دهلی و مغولان را فراهم کردند.
۶.۲ مغولان: امپراتوری مهاجرت و آمیزش فرهنگی
هیچ دودمانی به اندازهٔ مغولان، آمیزش فرهنگ ایرانی و آسیای میانه را آشکار نمیکند. امپراطوران مغول با آنکه به تبار ترکـمغول (از طریق تیمور و چنگیزخان) نسبت میبردند، اما در دامان فرهنگ ایرانی پرورش یافته بودند. از خاطرات بابر به زبان ترکی جغتایی—که بعدها جای خود را به فارسی داد—تا مورخان فارسینویس دربار اکبر، دورهٔ مغول عصر مهاجرتهای گسترده و تثبیت فرهنگی بود.
در دورهٔ مغول:
- دانشمندان، خوشنویسان، معماران و طبیبان از ایران، بخارا، هرات، بلخ و دیگر شهرهای آسیای میانه به دهلی، لاهور، آگرا و ملتان مهاجرت کردند.
- فارسی بهعنوان زبان اداره و ادب ترویج شد و در شهرهایی چون تهته، حیدرآباد و پیشاور ریشه دواند.
- بسیاری از خاندانهای اصیل ایرانی و آسیای میانهای در شهرهای بزرگ پاکستانِ امروز ساکن شدند و تا دورهٔ استعمار نفوذ خود را حفظ کردند.
این مهاجران تنها نخبگان نبودند؛ پیشهوران، بازرگانان، آشپزان، کشاورزان و حتی سربازان و غلامان نیز بخشی از بافت جمعیتی شدند و آداب پوشش، ذائقههای غذایی و شیوههای عبادت را با خود آوردند و درآمیختند.
۶.۳ مهاجرتهای دینی و صوفیانه
شاید عمیقترین و پایدارترین اثر مهاجرت ایرانی و آسیای میانه در پاکستان از طریق صوفیان پدید آمد. این عارفان فاتح نبودند، بلکه پلهای فرهنگیای بودند که پیروانی از اقوام و زبانهای مختلف جذب کردند. بسیاری در ایران یا آسیای میانه به دنیا آمده یا تربیت شده بودند و پس از سفرهای طولانی، در مناطقی اقامت گزیدند که امروز قلب معنوی پاکستاناند.
نمونهها:
- علی هجویری (داتا گنجبخش) که از غزنی به لاهور آمد (قرن ۱۱).
- بهاءالدین زکریا، نوادهٔ قریشیان و زادهٔ کرور لعل عیسن، که در بغداد و آسیای میانه درس خواند و تعالیم سهروردیه را به ملتان آورد.
- شهباز قلندر، که گفته میشود پیش از استقرار در سیهون از ایران، عراق و آسیای میانه سفر کرده بود.
پیروان، صنعتگران و خانوادههایی که اطراف خانقاههای آنان ساکن شدند، شهرهایی چون ملتان، اوچ، سیهون و لاهور را به مراکز معنویِ چندفرهنگی با ریشههای عمیق در عرفان ایرانی بدل کردند.
۶.۴ مسیرهای تجاری، کاروانها و اجتماعات قومی
فارغ از امپراتوری و معنویت، مهاجرت اقتصادی نیز به این آمیزش فرهنگی عمق بخشید. جادهٔ تاریخی ابریشم از آسیای میانه به پاکستان میرسید—از طریق پیشاور، تکسیلا و درهٔ خیبر—و شهرهای کاشغر، سمرقند و هرات را به لاهور، ملتان و تهته پیوند میداد.
تاجران بخارا، تاشکند و دیگر مناطق برای تجارت کالاهایی چون:
- منسوجات، رنگها، ادویه، اسبان، سنگهای قیمتی و قالی
- نسخههای خطی دینی، دانش پزشکی و ابزارهای علمی
به این مناطق میآمدند. بسیاری از آنان در این سرزمینها ساکن شدند و اصناف و محلات قومیای ایجاد کردند که نسلها پیوند خود را با سرزمین مادری حفظ نمودند. برخی از خاندانهای پیشاور، کویته و اسکردوی امروز ریشهٔ تاجیکی، ازبکی یا ایرانی دارند.
۶.۵ جوامع معاصر و تداومهای فرهنگی
اثر جمعیتیِ مهاجرتهای ایرانی و آسیای میانه در بسیاری از گروههای قومی پاکستان امروز آشکار است:
- هزارههای کویته با ریشههای مغولیـترکی و ویژگیهای ظاهری و رسوم متمایز.
- جوامع واخّی و بُروشُو در گلگت–بلتستان با پیوندهای زبانی و فرهنگی به تاجیکستان و شینجیانگ.
- جوامع فارسیزبان شیعهٔ لاهور و کراچی با پیوندهای زبانیـفرهنگی با ایران.
در دوران معاصر نیز تحولات سیاسی و جنگها این روند را ادامه دادهاند؛ مانند مهاجرت خانوادههای ایرانی و افغانی در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ که عادات غذایی، زبان و سنتهای مذهبی جدیدی را به پاکستان وارد کردند.
این سدهها مهاجرت نه تنها هویت مردم پاکستان را شکل دادهاند، بلکه شیوهٔ سخن گفتن، لباس پوشیدن، غذا خوردن، عبادت، معماری و حتی نوع اندیشیدن آنان را نیز دگرگون کردهاند. از این رو تأثیر ایران و آسیای میانه در پاکستان صرفاً بخشی از گذشته نیست—بلکه میراثی زنده است که در چهرهها، زبانها و ریتم زندگی روزمره جریان دارد.
۷. میراثی زنده از همگرایی فرهنگی
نفوذ فرهنگ ایرانی و آسیای میانه در پاکستان محدود به کتابهای تاریخِ خاکگرفته، ویرانههای معماری یا شگفتیهای زبانی نیست—این فرهنگ زنده است. در نفس اذان که از منارهای تیموری در ملتان طنین میافکند، حضور دارد. در ریتم قوالیای که در زیارتگاهی صوفی در سیهون خوانده میشود میرقصد. در دیگ پلوِ زعفراندار مهمانیای در پشاور میجوشد. در نقشهای بافتهشدهٔ اَجرَکِ سند یا قالینِ چترال تنیده است. در شعر اقبال سخن میگوید و در بازارهایی قدم میزند که نامها، چهرهها و سنتهایشان پژواک بخارا، اصفهان، هرات و سمرقند را در خود دارند.
این همگرایی فرهنگی نه تصادفی است و نه مصنوعی. حاصل قرنها تبادل لایهلایه است—از رهگذر مهاجرت، فتوحات، دانشاندوزی، تجارت، معنویت و گفتوگوی هنری. این تأثیرات در طول زمان سنتهای بومی را از میان نبردند، بلکه آنها را غنا بخشیدند. فرهنگ امروز پاکستان تقلیدی از ایران یا آسیای میانه نیست—ترکیبی نیرومند، بومیشده و تکاملیافته از آن عناصر است؛ چیزی یگانه و مستقل.
فارسی روح شعر و دیوانداری را بخشید. آسیای میانه روح تحرک، تابآوری و دانشِ ریشهدار قبایلی را آورد. در کنار یکدیگر، شالودهٔ فکری، معنوی و زیباییشناختی پاکستان را شکل دادند.
در روزگاری که جهانیشدن یکدستی فرهنگی را تهدید میکند، این میراث ارزش پاسداشت، ستایش و بازشناسی دارد—نه تنها برای گرامیداشت گذشته، بلکه برای ساختن پلهایی به سوی آینده. نسل امروزِ هنرمندان، معماران، زباندانان، آشپزان و جویندگان معنویت در پاکستان، آگاهانه یا ناآگاهانه، این میراث را همچنان پیش میبرند. شناخت این گذشته به ما امکان میدهد «دیاِناِی فرهنگی» پاکستان را بهتر درک کنیم—و جایگاه آن را نه تنها در جنوب آسیا، بلکه در یک پیوستار تمدنی گستردهتر که از سند تا آمو، و از دیوارهای لاهور تا گنبدهای بخارا امتداد دارد، بازشناسیم.
تأثیر ایرانی و آسیای میانه در پاکستان یک یادگار نیست. رشتهای زنده است. تپشی جاری. روایتی که هنوز ادامه دارد.
https://trulypakistan.net/persian-and-central-asian-influence-in-pakistan/
نظر شما