مقاله حاضر میکوشد روابط پاکستان و ایران را از منظر ابعاد فرهنگی و دینی مورد بررسی قرار دهد و تاریخ مشترک، زبان، مذهب و پیوندهای مردمبامردم را بهعنوان ارکان اساسی روابط دوجانبه معرفی کند. موضوع این پژوهش بدون تردید در حوزه مطالعات روابط بینالملل دارای اهمیت و ارزش علمی است، بهویژه در عصری که قدرت نرم، هویت و دیپلماسی فرهنگی بیش از پیش در کنار تحلیلهای سنتی ژئوپلیتیکی نقشآفرینی میکنند. با برجستهسازی فرهنگ و دین، مقاله از روایتهای محدودِ امنیتمحور فراتر رفته و میکوشد نیروهای غیرمادی مؤثر بر همکاریهای منطقهای و تداوم دیپلماتیک میان پاکستان و ایران را آشکار سازد.
از منظر مفهومی، پژوهش نشاندهنده آگاهی روشن از عمق تاریخی و تمدنی روابط پاکستان و ایران است. تأکید بر نفوذ زبان فارسی، میراث ادبی اردو-فارسی، سنتهای صوفیانه، آیینهای مشترک دینی مانند عاشورا و نوروز، و میراث مبادلات فرهنگی پیشامدرن، از نظر تاریخی معتبر و از نظر زمینهای مناسب است. این عناصر در مجموع دلالت بر نوعی جهتگیری ضمنی سازهانگارانه دارند که در آن هویت، هنجارهای مشترک و حافظه تاریخی بر رفتار دولتها اثر میگذارند. با این حال، این جهتگیری نظری بهصورت صریح و نظاممند تبیین نشده است. فقدان یک چارچوب نظری روشن—اعم از سازهانگاری، نظریه قدرت نرم، دیپلماسی فرهنگی یا دیپلماسی دینی—بهطور جدی انسجام تحلیلی پژوهش را تضعیف کرده است. مفاهیم کلیدی همچون «دیپلماسی فرهنگی»، «همبستگی دینی»، «تعامل» و «معضل فرهنگی» بهطور مکرر به کار رفتهاند، اما نه تعریف تحلیلی یافتهاند و نه عملیاتی شدهاند؛ ازاینرو، متن بیشتر حالت توصیفی دارد تا تحلیلیِ مبتنی بر نظریه.
مرور ادبیات پژوهش نشاندهنده تلاش قابل توجه نویسندگان در گردآوری منابع متنوعی درباره ابعاد تاریخی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی و فرهنگی روابط پاکستان و ایران است. این بخش بهخوبی نشان میدهد که روابط دوجانبه از زوایای گوناگون بررسی شده و بهدرستی یک خلأ پژوهشی مهم را شناسایی میکند: ضعف در ادغام ابعاد سیاسی و فرهنگی در مطالعات موجود. این نکته یکی از نقاط قوت اصلی مقاله بهشمار میرود. بااینحال، مرور ادبیات عمدتاً توصیفی باقی مانده و بهجای تلفیق استدلالها، ورود به مناظرات نظری یا ترسیم تحول دیدگاههای علمی در گذر زمان، صرفاً به خلاصهسازی مطالعات منفرد بسنده کرده است. افزون بر این، گنجاندن ادبیات حاشیهای—مانند پژوهشها درباره روابط پاکستان و ترکیه—تمرکز بحث را کاهش داده و پیوند منطقی میان مرور ادبیات و پرسشهای پژوهش را تضعیف کرده است.
پرسشهای پژوهش که بر ابعاد فرهنگی و پیوندهای دینی میان پاکستان و ایران تمرکز دارند، روشن و مرتبط هستند. همچنین، بیان مسئله بهطور قانعکنندهای استدلال میکند که همگرایی سیاسی–فرهنگی در ادبیات موجود کمتر مورد توجه قرار گرفته است. با این حال، بیان مسئله بیش از حد طولانی و تکراری است و ادغام وعدهدادهشده میان تحلیل سیاسی و فرهنگی در بخشهای بعدی بهطور کامل محقق نمیشود. در نتیجه، پژوهش انتظارات تحلیلیای را ایجاد میکند که بهطور کامل برآورده نمیسازد.
از منظر روششناختی، اتخاذ رویکرد کیفی توصیفی مبتنی بر دادههای ثانویه برای یک مطالعه تاریخی و فرهنگی مناسب است و نویسندگان نیز این انتخاب را با ارجاع به رویههای پذیرفتهشده در پژوهشهای روابط بینالملل توجیه میکنند. با این حال، روششناسی فاقد پیچیدگی تحلیلی است. هیچگونه تحلیل گفتمان، تحلیل تطبیقی یا روش مطالعه موردی به کار گرفته نشده و فرهنگ و دین نیز بهعنوان متغیرهای تحلیلی عملیاتی نشدهاند. فقدان مطالعات موردی عینی—مانند توافقهای فرهنگی مشخص، ابتکارات دیپلماسی زیارتی، تبادلات آموزشی یا سازوکارهای نهادی نظیر سازمان همکاری اقتصادی (ECO)—عمق تجربی و قدرت تبیینی پژوهش را محدود کرده است.
در حوزه یافتهها، بحث درباره همبستگیهای فرهنگی بهخوبی میراث مشترک، پیوندهای زبانی، سنتهای هنری و تعاملات مردمی را برجسته میسازد. این بخشها آموزنده و از نظر تاریخی معتبرند، اما در سطحی کلی و توصیفی باقی میمانند. بههمینسان، تحلیل دیپلماسی فرهنگی بر اهمیت آن بهعنوان پلی میان پاکستان و ایران و منبعی برای قدرت نرم در جهان اسلام تأکید میکند، اما رویکردی بیش از حد آرمانگرایانه دارد و بهطور انتقادی به محدودیتها، بهرهبرداری سیاسی یا قیود ساختاری در سیاستهای منطقهای و جهانی نمیپردازد.
بررسی پیوندهای دینی نسبتاً متوازن است. پژوهش ضمن اذعان به تفاوتهای سنی–شیعی، بر هویت اسلامی مشترک، تبادلات معنوی و شبکههای زیارتی تأکید میکند و به نقش دین در تقویت همبستگی و همکاری منطقهای اشاره دارد. بااینحال، تحلیل از مواجهه با مسائل مناقشهبرانگیز و تحلیلی مهم—مانند تنشهای فرقهای، بهرهبرداری دولتی از هویتهای دینی و پیامدهای امنیتی دیپلماسی دینی—پرهیز میکند. این احتیاط، عمق تبیینی پژوهش را کاهش داده و ارتباط آن با چالشهای واقعی سیاستگذاری را تضعیف میسازد.
یکی از جدیترین ضعفهای مقاله به زبان و بیان دانشگاهی آن بازمیگردد. متن با خطاهای دستوری مکرر، عبارتبندی نامأنوس، ناهماهنگی در اصطلاحات، تکرار بیش از حد و استفاده از استعارههای مبهم یا غیرآکادمیک همراه است. این کاستیهای زبانی بهطور قابل توجهی از اعتبار و خوانایی مقاله میکاهند و از جدیت سهم علمی آن میکاهند. برای انطباق با استانداردهای مجلات بینالمللی، ویرایش حرفهای و اساسی ضروری است.
در مجموع، مقاله با تأکید مجدد بر اهمیت فرهنگ و دین در روابط پاکستان و ایران، برجستهسازی دیپلماسی مردمبامردم و جلب توجه به پویاییهای قدرت نرم در جهان اسلام، سهمی قابل توجه دارد. همچنین، بهدرستی خلأ معناداری در ادبیات موجود درباره همگرایی سیاسی–فرهنگی شناسایی میکند. با این حال، در ارائه یک مدل نظری منسجم، عمق تحلیلی قوی، پیوندهای علّی روشن میان عوامل فرهنگی و پیامدهای سیاست خارجی، و توصیههای سیاستی مشخص ناکام میماند.
در پایان، میتوان گفت این پژوهش از نظر مفهومی امیدبخش اما از حیث تحلیلی کمتر پروردهشده است. مقاله بیش از آنکه یک سهم نظری و روششناختی مستحکم ارائه دهد، بهعنوان مروری توصیفی بر ابعاد فرهنگی و دینی روابط پاکستان و ایران عمل میکند. با بنیان نظری صریح، ابزارهای روششناختی قویتر، تعاریف مفهومی شفافتر، مطالعات موردی تجربی و پالایش زبانی گسترده، این مقاله میتواند به سهمی معنادار و سیاستمحور در ادبیات دیپلماسی فرهنگی و روابط بینالملل جهان اسلام تبدیل شود.
https://journals.internationalrasd.org/index.php/pjhss/article/view/2785/1883
نظر شما