در حالی که ازدواج و خانواده همیشه شالودۀ جامعۀ چینی را تشکیل میدهند، معنا و عملکرد آنها در طول زمان متفاوت بوده است. از زمان پذیرش کنفوسیوسیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی در طول سلسلۀ هان (206 تا 220 ق.م)، اصول کنفوسیوس، اساساً ازدواج و خانواده را تعریف کرده است. با این حال، در قرن بیستم، روی آوردن گسترده به اندیشه های کنفوسیوس و پذیرش همزمان ایدههای غربی در مورد تکهمسری و برابری، نهادهای ازدواج و خانواده را که از اواخر دوران امپراتوری به ارث رسیده بود، دگرگون کرد - اما کاملاً نابود نکرد.
از لحاظ تاریخی، ازدواج و خانواده در چین بر اساس سه ایدئولوژی متمایز شکل گرفته است: 1. کنفوسیوسیسم در بیشتر بستر تاریخی خود تا اوایل قرن بیستم؛ 2. گفتمان مرتبط با جنبش چهارم ماه مه در اوایل قرن بیستم، و 3. کمونیسم پس از سال 1949. آنچه در مرکز هر ایدئولوژی قرار داشت - به ترتیب قبیله، فرد و دولت - ماهیت ازدواج و ساختار خانواده را برای دوره ای که در طی آن ایدئولوژی غالب بود، تعریف کرد.
کنفوسیوسیسم در اواخر امپراتوری چین
هستۀ اصلی گفتمان کنفوسیوس در زمینۀ خانواده، ایدۀ پدرسالاری بود که از اعضای کوچکتر خانواده اطاعت مطلق از بزرگان خود را میخواست. رسالههایی که بهطور گسترده در مورد پدرسالاری توزیع میشد، با هدف القای ارزشهای اخلاقی کنفوسیوس در مردم، از فداکاریهای افراطی تجلیل میکرد؛ مانند مردی که قصد دارد پسرش را دفن کند تا غذای مادر یا عروسش را ذخیره کند که به مادرشوهر بیمار خود شیر می داد. حتی در هنگام مرگ، همانطور که با روش رایج احترام به اجداد پیشنهاد میشود، والدین باید تکریم شوند. پدرسالاری به همان اندازه که یک تعهد اخلاقی بود، قانونی بود. همانطور که در قوانین امپراتوری متأخر، مجازات پسران بالغی که از وظایف خود برای تأمین معاش والدین سالخوردۀ خود کوتاهی میکردند، مشهود است؛ تا آنجا که اساساً پدری را که فرزند سرکش خود را به قتل رسانده از مجازات معاف میکند.
در حالی که پدرسالاری بر مباحث مربوط به خانواده مبتنی بر کنفوسیوس غالب بود؛ قبیله و خاندان، الگوهای ازدواج و خانواده را ساختار داد. در چین، خانوادۀ گسترده، به جای خانوادۀ هسته ای (مانند اکثر جوامع غربی)، به عنوان واحد اصلی خانواده عمل میکرد. ایدهآل کنفوسیوس، پنج نسل زیر یک سقف، خانوادههای پسران هر نسل بعدی را مجسم میکرد که همگی در یک ترکیب با هم هماهنگ باشند. از بسیاری جهات، ترکیب خانواده بهعنوان تجلی فیزیکی از سه اصل عمل میکرد که بیشتر هویت خانوادگی و شیوههای ازدواج را شکل میداد: 1. پدرسالاری، که اصل و نسب را فقط از طریق مرد ردیابی میکرد؛ 2. پدرسالاری، که سلسلهمراتب خانوادگی را تأیید میکرد که مردان را بر زنان برتری میداد و سالمندان را بر جوانان؛ و 3. محل سکونت پدری، که مستلزم آن است که زن پس از ازدواج، به محل سکونت شوهرش نقل مکان کند.
با توجه به امید کم نسبت به زندگی و محدودیتهای اقتصادی اکثر مردم، واقعیت اجتماعی، اغلب از ایده آل کنفوسیوس کوتاه میآید[...] بیشتر خانوارها به طور متوسط، شامل دو یا سه نسل بودند. تفاوت در شرایط اقتصادی نیز به تغییرات در الگوهای ازدواج و خانواده کمک کرد؛ که در زیر با جزئیات بیشتر دربارۀ آن بحث خواهد شد. به طور کلی، ثروتمندان زودتر ازدواج میکردند و فرزندان بیشتری داشتند؛ در حالی که فقیران دیرتر ازدواج میکردند - اگر اصلاً ازدواج میکردند - و فرزندان کمتری داشتند. رسم تقسیم خانواده، که در آن اموال خانواده به طور مساوی بین همۀ پسران تقسیم میشد، منجر به ایجاد خانوادههایی شد که از خانوادۀ اصلی شامل والدین، پسر بزرگ و خانوادۀ او و فرزندان مجردشان تا خانوادۀ هستهای بود. به بیان دقیق، تقسیم خانواده فقط پس از مرگ والدین اتفاق میافتاد؛ اما درگیریهای خانگی (اغلب تقصیرش را گردن عروسها میاندازند) اغلب به تقسیم اولیۀ خانواده منجر میشد. با وجود تفاوت در الگوهای ازدواج و خانواده در رفتار اجتماعی، همۀ خانوادهها در چین، آرزو داشتند که به آرمان کنفوسیوس دست یابند؛ یا حداقل به آن نزدیک شوند.
در اواخر امپراتوری چین، خانواده تقریباً مترادف با خانوادۀ پدری بود. عضویت در این قبیله - که نمایندۀ گروه خویشاوندی وسیعتری بود که فرد به آن تعلق داشت - از طریق پدرش بود. از این رو، همۀ اعضای یک قبیله، دارای یک جد مشترک مذکر بودند که با نام خانوادگی مشترک آنها نمادین میشد. طبق قانون و عرف، دورترین خویشاوند پدری، از نظر خویشاوندی، نزدیکتر از نزدیکترین خویشاوند مادری در نظر گرفته میشد؛ که نمونهای از آن را عمل جانشینی پدری میدانستند. نداشتن فرزند پسر مستلزم این بود که وارثی برای جانشینی خاندان پدری تعیین شود. در اغلب موارد، وارثی از میان پسران برادران مرد متوفی انتخاب میشد و در مواقعی که این امکان وجود نداشت، از میان اقوام دورتر مرد از طرف پدرش که حتی بر نزدیکترین خویشاوندان خونی همسر یا مادرش برتری داشتند. تأکید کنفوسیوس بر اصل و نسب ممتاز پدری نسبت به ارتباط خونی بود. در واقع، صرف داشتن نام خانوادگی یکسان، مرد را واجد شرایط وارث مرد دیگری میداند. اگرچه نسبت خونی نداشته باشند، اما اگر یک نام خانوادگی مشترک داشتند، دلیلی بر این بود که آنها اجداد مذکر مشترکی داشتند، صرف نظر از اینکه در گذشته چقدر از یکدیگر دور بوده باشند.
الزام اخلاقی - و آغاز آن در سلسلۀ مینگ (1644-1368)، قانونی - برای داشتن یک وارث، تعدادی آداب و رسوم اجتماعی را به وجود آورد که برای کمک به یک زوج بدون پسر طراحی شده بود تا یک خانوادۀ پدری در حال مرگ را نجات دهد. برخی، مانند فرزندخواندگی، در ابتدا آشنا به نظر میرسند. با این حال، در زمینۀ چینی، هدف اصلی از فرزندخواندگی، انتخاب وارثی برای جانشینی خانوادۀ پدری بود. در حالی که همه فرزندخواندگیها برای تضمین یک وارث صورت نمیگرفت، اما آنهایی که بودند میتوانستند پس از مرگ انجام شوند. وقتی مردی بدون تعیین وارث میمُرد، بیوۀ او با مشورت شورایی متشکل از بزرگان قبیله میتوانست از طرف مرد متوفی وارثی اختیار کند.
در عمل جانشینی ترکیبی، مردی همزمان با دو زن ازدواج میکرد. پسران همسر اول، خط سیر پدری او را به عهده میگرفتند و از وی ارث میبردند؛ در حالی که پسران همسر دوم، همچون زن و شوهر بدون پسر بودند یا همچون عموی پدری مرد و همسرش. از نظر جامعه، هر دو زن از موقعیت یکسانی برخوردار بودند. اگرچه قانون از نظر فنی دو همسری را ممنوع میکرد، اما رسم جانشینی ترکیبی را تحمل میکرد، که گواهی بر اهمیت تداوم خط سیر پدری نه تنها برای خانوادهها، بلکه برای دولت نیز بود.
راه حل متداولتر برای انقراض یک خط پدری و راه حلی که از سوء ظن دو همسری جلوگیری میکرد، صیغه بود. مردی که نتوانسته بود از همسرش، پسری به دنیا بیاورد؛ میتوانست صیغههایی اختیار کند که به عنوان همسران کوچک در نظر گرفته میشدند و هرگز همسر قانونی قلمداد نمیشدند. توجیه اخلاقی صیغه این بود که به مرد متأهلی که پسر نداشت، اجازه میداد که به مهمترین وظیفۀ فرزندی خود یعنی ادامۀ خط سیر پدری توسط پسران حاصل از صیغۀ خود عمل کند. طبق قانون و عرف، فرزندان صیغه نه تنها به مرد، بلکه به همسر اصلی او نیز تعلق داشتند. از این نظر، صیغه بسیار شبیه به یک مادر جایگزین عمل میکرد - فرزندانی به دنیا میآورد که توسط همسر اصلی، به عنوان فرزند خود بزرگ میشد. طبق عادت، فرزندان یک صیغه از همسر اصلی به عنوان «مادر» یاد میکردند و مادر خود را «خواهر بزرگتر» مینامیدند. با توجه به اختیارات قانونی و اجتماعی که یک زن اصلی نسبت به فرزندان صیغه از آن برخوردار است، جای تعجب نیست که زن اصلی، اغلب از ورود صیغه به خانه بدش نمیآمد؛ به خصوص که قانون و عرف نیز تسلط مطلق زن اصلی بر صیغه های شوهرش را تأیید میکرد.
با این حال، صیغه در میان نخبگان رواج بیشتری داشت؛ زیرا برای خرید و نگهداری صیغه، نیاز به منابع مالی قابل توجهی بود. یک جایگزین مقرون به صرفهتر، هرچند غیرمتعارف، برای خانوادههایی که فقط دختر دارند؛ ازدواج غیرمحلی بود که در آن شوهر به خانوادۀ همسرش نقل مکان میکرد. در این نوع ازدواج، فرزندان نام خانوادگی زن را به خود میگرفتند و به جای پدر و مادر او، نسب خانوادگی او را حفظ میکردند. در اینجا، تفسیر تحت اللفظی خط پدری کنار گذاشته شد، تا داستان تداوم پدری حفظ شود. اگرچه ازدواج غیرمحلی بسیار کمتر از ایده آل بود، اما نشان دهندۀ یأس والدین بدون پسر و مردان فقیر برای رسیدن به این ایده آل بود. برای والدین، چنین ترتیبی اغلب تنها راهی بود که میتوانستند یک خانوادۀ پدری در حال مرگ را نجات دهند؛ حتی اگر این خط را اکنون از طریق یک دختر به جای پسر دنبال میکردند. برای مرد، او را قادر میساخت تا ازدواج کند، هدفی که در مواجهه با کمبود زنان واجد شرایط، به آسانی به دست نمیآمد. عمل کشتن نوزادان دختر به عنوان یک استراتژی بقا در میان فقیران و رسم صیغه در میان ثروتمندان با هم ترکیب شدند تا تعداد زنان در دسترس را محدود کنند. هم برای والدین بدون پسر و هم برای مردان فقیر، ازدواج غیرمحلی، راهی عملی برای نزدیک شدن به آرمان کنفوسیوس ارائه میکرد؛ حتی اگر جامعه به آن نگاه تحقیرآمیزی داشته باشد.
جای تعجب نیست که تأکید بر خط پدری، اقتدار پدرسالاری را تقویت میکرد. در بیشتر موارد، سرپرست خانوار، مسنترین مرد بود. کنترل کامل و انحصاری او بر تمام داراییهای خانواده، به او قدرت میداد تا منابع خانواده را به دلخواه خود تخصیص دهد و تلقین ارزشهای کنفوسیوس در هر نسل، برای اطمینان یافتن از پیروی مشتاقانه از سوی نسل جوان بود. در گفتمان اخلاقی کنفوسیوس، فرزندان، فرزندی ِ را مدیون والدین خود بودند، و همسران نیز مدیون اطاعت از شوهران خود بودند. همراه با انحصار پدرسالار در منابع مالی خانوادگی، اقتدار اخلاقی آیین کنفوسیوس، کنترل عملاً کامل بر زندگی همۀ افراد خانواده را به پدرسالار میداد.
عرف و قانون برای تقویت و دفاع از اقتدار پدرسالار به شیوه های مختلف ترکیب شدند. والدین ازدواجهایی را ترتیب دادند تا با خانوادههای دیگر اتحاد برقرار کنند و بهندرت خواستههای فرزندان خود را در نظر بگیرند. درواقع، گاهی عروس و داماد آینده تا روز عروسی، همدیگر را ملاقات نمیکردند. کسانی که در دام ازدواجهای تحمل ناپذیر افتاده بودند، هیچ چاره ای نداشتند. این امر به ویژه در مورد زنان صادق بود؛ زیرا مقررات طلاق، با دفاع از اصول مردسالاری، بهشدت به مردان کمک میکرد و به آنان اجازه میداد همسرشان را به دلیل ناکامیهای ظاهراً جسمی و اخلاقی طلاق دهند که از ناتوانی در به دنیا آوردن فرزند پسر، تا رفتار غیرقانونی با والدین آنها را شامل میشد.
آخرین اصل الگوهای ازدواج و ساختار خانواده، محلهگرایی بود که در آن زن تازه ازدواج کرده به خانه شوهرش نقل مکان میکرد. از آنجا که قانون و جامعه، هر ازدواجی را که بین کسانی که نام خانوادگی یکسانی داشته باشند، محارم میدانستند و از آنجا که اکثر روستاها از افراد هم نام خانوادگی تشکیل شده بودند؛ برای زن، ازدواج ایجاب میکرد که به روستای شوهرش نقل مکان کند. در نتیجه، هنگامی که زن ازدواج میکرد، نه تنها خانوادۀ مادری خود را پشت سر میگذاشت، بلکه شبکۀ حمایتی را که در روستای محل تولدش با آن بزرگ شده بود، از دست میداد. دختری که تازه ازدواج کرده بود، باید از نو شروع میکرد و اولین گام، شامل ایجاد «خانوادۀ رحِمی»، متشکل از خود و فرزندانش بود. به ویژه همسرانی که دارای پسر بودند، از درجۀ خاصی از نفوذ برخوردار بودند، به ویژه پس از ازدواج پسرانشان که آنها مادرشوهر میشدند و نسبت به زنانی که در هر موقعیت دیگری در سلسله مراتب خانواده بودند و نسبت به سایر افراد خانواده، از احترام بیشتری برخوردار میشدند.
در حالی که اصول خط سیر پدری، پدرسالاری و پدرمحلی، ماهیت و ساختار ازدواج و خانواده را در اواخر امپراتوری چین تعریف میکردند، فقر نیز بر الگوهای ازدواج و خانواده تأثیر داشت. پدر و مادری که به سختی تحت فشار قرار گرفته بودند، به دلیل ضرورتهای اقتصادی، گاهی با ازدواج دختر نابالغ خود موافقت میکردند. دختر جوان به خانۀ پدر و مادر شوهر آینده اش نقل مکان میکرد تا بار مالی تربیت او را بر عهده بگیرند. هنگامی که دختر جوان و پسرشان به سن بلوغ میرسیدند، آن دو با هم ازدواج میکردند. از منظر کاملاً اقتصادی، این یک استراتژی مقرون به صرفه برای والدین فقیر بود. با یک دهان کمتر برای تغذیه، فشار والدین دختر جوان، اندکی کاهش مییافت و با پولی که بابت آنچه اساساً معادل فروش دخترشان بود، میتوانستند برخی از مشکلات مالی خود را حل و فصل کنند. برای والدین داماد احتمالی، چنین ترتیبی از نظر مالی نیز جذاب بود. اگرچه از نظر اجتماعی محترم شمرده نمیشد، زیرا به چنین ازدواجهایی نگاهی تحقیرآمیز میشد. به دست آوردن عروس آیندۀ آنها در زمان کودکی اش، منبع رایگان کار خانگی را برایشان تضمین میکرد. بیشتر از ازدواجهای متعارف، این نوع ترتیبات، به نفع والدین شوهر آینده، به ویژه مادرشوهر بود. از منظر او، تربیت کودک به عنوان یک عروس وظیفه شناس و فرزندپسند، بر شرکت در جنگ با یک عروس بزرگسال برتری داشت. با این حال، برای عروس و داماد آینده، بزرگ شدن با هم به عنوان خواهر و برادر، اغلب انتقال به نقش زن و شوهر را دشوار میکرد.
همانطور که رویه های ازدواج یادشده نشان میدهد، گفتمان کنفوسیوس در مورد خانواده، منافع قبیله را – که پدرسالار تجسم آن است - بر همه اعضای آن قرار میدهد. در طول قرنها، قانون و عرف برای تقویت اقتدار پدرسالار، دفاع از منافع پدرسالارانه، و تشویق اقامت پدرسالاری با هم ترکیب شدند و تمام اینها، الگوی خانوادۀ کنفوسیوس را تقویت کردند؛ اما در قرن بیستم، آن سازه مورد حملۀ شدید قرار گرفت.
گفتمان چهارم ماه مه در جمهوری چین
آغاز قرن بیستم، عصر جدیدی برای چین رقم زد. در حوزۀ سیاسی، انقلاب 1911 سلسلۀ ضعیف چینگ را سرنگون کرد و منجر به تأسیس جمهوری چین (1912-1949) شد. در حوزۀ فرهنگی، جنبش چهارم ماه مه (1915-1925) که به آن جنبش فرهنگ جدید نیز گفته میشود، روشنفکران، دانشجویان و بسیاری از مردم باسواد را با مفاهیم غربی برابری، آزادی، فردگرایی و تک همسری آشنا کرد. در پرتو این ایدهآلهای وارداتی جدید، اصول کنفوسیوس که در گذشته، ستون فقرات خانوادۀ چینی قلمداد میشد، اکنون منبع عقبماندگی و ضعف چین خوانده میشد. بحث عمومی دربارۀ اصلاح خانواده، تقریباً به طور جهانی، الگوی کنفوسیوس را رد کرد و در عوض، ایده آل «خانوادۀ کوچک» متشکل از زن و شوهر و فرزندانشان را پذیرفت.
ایده آل خانواده کوچک، جایگزین خانوادۀ گسترده شد. همانطور که مدل خانوادۀ هسته ای، محبوبیت پیدا کرد؛ به ویژه در میان نسل جوان که بیشترین سود را از آن می بردند، ایدۀ خانواده بیشتر بر حفظ هماهنگی زناشویی متمرکز بود، تا اطمینان از تداوم خانواده. در بحث چهارم ماه مه در مورد خانواده، منافع فرد، به جای قبیله، باید غالب می بود. در نتیجه، ازدواج باید یک امر خصوصی بین دو نفر باشد و نه یک موضوع خانوادگی که منحصراً توسط والدین تصمیمگیری شود. اصل برابری، تأکید کنفوسیوس بر سلسله مراتب را به چالش کشید که سالمند را بر جوانان؛ و مردان را بر زنان برتری میداد. به همین ترتیب، اصل تکهمسری، آداب و رسومی مانند جانشینی و صیغۀ ترکیبی را که در گذشته از نظر انجام تعهدات پدری، عقلانی و حمایت شده بود، از نظر اخلاقی غیرقابل دفاع و مشکوک کرد.
با این حال، واقعیت اجتماعی همیشه منعکس کنندۀ آرمانهای چهارم ماه مه نبود؛ به ویژه در روستاها، جایی که الگوهای سنتی ازدواج و خانواده ادامه داشت. اما معرفی نمونه های جایگزین، راه را برای دگرگونیهای شگرفی که بقیۀ قرن بیستم را مشخص کردند، هموار کرد. مطمئناً، گنجاندن اصول جدیدی مانند برابری و تک همسری در قوانین حقوقی و مقررات ازدواج کومینتانگ KMT) ) و حزب کمونیست چین - دو حزب سیاسی که بخشهای عمدهای از چین را در نیمۀ اول قرن بیستم تحت کنترل داشتند، نشان دهندۀ تأثیر ایده های چهارم ماه مِی بود. از بین دو حزب، حزب کمونیست چین که KMT را شکست داد و جمهوری خلق چین را در سال 1949 تأسیس کرد، بیشترین تأثیر را بر موضوع ازدواج و خانواده داشت.
کمونیسم در جمهوری خلق چین
اگرچه حزب کمونیست چین در جریان نهضت چهارم مه تأسیس شد، اصلاحات داخلی که از سال 1949 توسط آن اجرا شد، درجۀ خاصی از دوگانگی را نسبت به میراث چهارم مه نشان داد. از یک سو، در دوران اوج قدرت مائوتسه تونگ (1949-1976)، این حزب، حوزۀ خصوصی را از طریق سیاستهایی که ازدواج و خانواده را برای خدمت بهتر به منافع دولتی بازتعریف میکرد، سیاسی کرد. از سوی دیگر، تعهد شعاری حزب به آرمانهای تکهمسری و برابری، و عقبنشینی آن از قلمرو خصوصی پس از مرگ مائو در سال 1976، راه را برای ظهور الگوهای ازدواج و خانواده در دهههای اخیر هموار کرد که منعکسکنندۀ آرمانها و ارزشهای جنبش چهارم مه هستند. تحت رهبری مائو تسه تونگ، حزب کمونیست، مجموعهای از سیاستها را اجرا کرد که ازدواج و خانواده را سیاسی میکرد. زمانی که کمونیسم، جایگزین کنفوسیوسیسم بهعنوان ایدئولوژی غالب؛ و دولت-حزب، جایگزین پدرسالار بهعنوان منبع اقتدار شد، ازدواج و خانواده بهجای تداوم پدر و مادری، با الزامات سیاست حزب مرتبط شدند.
اکثر محققان با شک و تردید به ادعای این حزب مینگرند که گروههای تحت ستم کنفوسیوس را «آزاد کرد». مطمئناً، حزب، رفتارهای ظالمانه علیه جوانان و زنان را سرکوب کرد. از حق یک فرد برای انتخاب همسر بدون اجبار والدین دفاع کرد. به زنان حقوق طلاق گسترده ای داد. به صیغه و دیگر اشکال دوهمسری پایان داد؛ اما ماهیت اصلاحات خانوادگی و میزان مداخلۀ حزب در امور داخلی به دستور کار حزب بستگی داشت.
انگیزههای باطنی حزب کونیست چین هرچه باشد، سیاستهای آن، تأثیر درازمدتی بر انتقال قدرت در خانواده از نسل بزرگتر به نسل جوان و هموار کردن زمین بازی بین زن و شوهر داشت. در طول حرکت تهاجمی این حزب به سمت جمعسازی در دهۀ 1950، کمکهای مالی اعضای خانوادههای جوان و زن بهطور رسمی با اعطای امتیاز کار به رسمیت شناخته شد (اگرچه زنان امتیاز کمتری نسبت به مردان دریافت کردند). مبارزات ایدئولوژیک حزب در دهههای 1950 و 1960، که به تفکر سیاسی درست و موقعیت طبقاتی خوب امتیاز میداد، به جوانان برتری نسبت به بزرگانشان داد. رادیکالترین برنامههای حزب - جهش بزرگ رو به جلو و انقلاب فرهنگی - به خود نهاد خانواده حمله کرد. در حالی که نتوانست کانون خانواده را از بین ببرد، اقتدار نسل ارشد بر نسل جوان؛ و مردان بر زنان را بهطور جدی تضعیف کرد.
با توجه به حضور غالب حزب-دولت در خانواده، عقب نشینی آن از حوزۀ خصوصی که در اواخر دهۀ 1970 آغاز شد، خلاء قدرت را در خانواده ایجاد کرد. حملۀ این حزب به اقتدار پدرسالارانه، قدرت خودسرانۀ والدین و شوهران را به شدت کاهش داده بود. باز شدن اقتصاد چین به روی نیروهای بازار جهانی، که فرصتهای جدیدی را برای کارآفرینان ایجاد میکرد، و آزادسازی فرهنگی ناشی از آن، که ارزشهای فردگرایی را میستود، بیشتر موازنۀ قدرت در خانواده را به سمت اعضای جوانتر و زن آن متمایل میکرد. سیاست تک فرزندی نیز نقش خانواده را معکوس کرد. در جایی که قبلاً از بچه ها انتظار میرفت که در سکوت، از نیازهای بزرگترها اطاعت کنند، اکنون این والدین و پدربزرگها بودند که برای خراب کردن این «امپراتورهای کوچک» با هم رقابت میکردند.
مطمئناً، ارزشهای کنفوسیوسی که ازدواج و خانواده را برای تقریباً دو هزار سال شکل دادند، همچنان بر چین معاصر تأثیر میگذارند. عدم تعادل جنسیتی کنونی در جمعیت جوانان و ادامۀ رفتار کشتن نوزادان دختر در روستاها، نشان دهندۀ تداوم تفکر کنفوسیوس است. ارائۀ حمایتهای مربوط به سالمندی برای والدین سالخورده، هنوز یک وظیفۀ مهم فرزندی محسوب میشود؛ اما تهاجم حقوقی، سیاسی و فرهنگی به آیین کنفوسیوس در طول قرن گذشته، تأثیر آن را کمرنگ کرده است. برای نسل امروز، هدف ازدواج رسیدن به سعادت زناشویی است، نه انجام تعهدات پدری یا برآوردن اولویتهای دولتی. و از منظر خانواده، تمرکز بر فرزندان است، نه والدین آنها.
نویسنده: لیزا ترَن؛ استادیار تاریخ مدرن چین در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، فولرتون است. تحقیقات او بر پیامدهای اصلاحات قانونی بر زنان، به ویژه در قرن بیستم متمرکز است. آخرین مقالۀ او در بارۀ بحث بر سر بازنگری پیشنهادی در قانون زنا در قانون کیفری چین در سال 1935 بود. او در حال حاضر در حال بازبینی نسخۀ خطی مربوط به صیغهها در قرن بیستم است.
منبع:
https://www.asianstudies.org/publications/eaa/archives/marriage-and-family-in-china-ideology-and-practice/
نظر شما