هدف برگزاری این سلسله نشست ها ارائه نظرات پیروان ادیان مختلف در موضوعات فرهنگی، دینی، هویتی و معنوی می باشد. برگزار کنندگان این نشست مؤسسه «فوکولارا» و انستیتوی مطالعات فرهنگ و مسیحیت بلگراد و اداره همکاری با کلیساها و جمعیت های فرهنگی وزارت دادگستری جمهوری صربستان می باشند. ایده کافه فرهنگی برخاسته از همکاری طولانی مدت و همچنین کار و برنامه مؤسسه مطالعات فرهنگ و مسیحیت است.در این نشست رایزن فرهنگی ایران با اشاره به حادثه دردناک سقوط بالگرد حامل رئیس جمهوری اسلامی ایران و هیات همراه گفت: از آنجا که در این روزها و ساعات ملت ایران در غم از دست دادن رئیس جمهوری محبوب و مردمی خود و هیات همراه ایشان عزادار است یاد و خاطره آن عزیزان را گرامی می دارم.
پورپزشک در سخنان خود اظهار داشت مذهب، معنویت و خداگرایی و وحدانیت جزء ذاتی هویت ایرانیان محسوب میشود. دین در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژهای داشته و دارد و با ورود اسلام به ایران و پذیرش آن توسط ایرانیان این موضوع پر رنگ تر هم شد. نفوذ دین در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی ایرانیان در طول قرن ها بخوبی نمایان است ازادبیات، هنر، معماری، فرهنگ عامه، آئین ها و مراسم و ... از این جهت بین ایرانیان و صربها شباهت های بسیاری وجود دارد.وی با اشاره به سه جنبش اجتماعی مهم در تاریخ معاصر ایران گفت: در عصر حاضر یعنی چند رخداد مهم با ریشه های مذهبی در تقویت هویت دینی ایرانی بسیار موثر بود.
جنبش تحریم تنباکو علیه استعمار انگلیس در دوره قاجار با رهبری مرجع بزرگ شیعه میرزای شیرازی در سال 1892، نهضت مشروطه با نقش آفرینی مراجع بزرگ شیعی در سال 1905 و بزرگترین رخداد عصر حاضر یعنی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 که موجب تقویت هویت دینی و انسجام ایران براساس مذهب شد.وی افزود دلیل ایجاد جنبش های اجتماعی برای حفظ هویت دینی و مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی بود که هدفشان زدودن دین و هویت دینی از زندگی فردی و اجتماعی بود و برای تحقق این سیاست آنها خانواده را به عنوان مهمترین بنیان اجتماعی هویت ساز به بهانه مدرنیزاسیون و توسعه و ترقی هدف قرار دادند و به ترویج فساد و بی بند وباری و جایگزینی ارزش های غربی به جای ارزش های اصیل دینی کردند و همین باعث شد جامعه ایرانی به این وضعیت واکنش نشان می دهد و مهمترین نقش برای احیا هویت مذهبی در ایران معاصر را امام خمینی (ره) داشتند.
سپس خانم عمرا خلیلویچ شرقشناس، اسلام شناس و دانشجوی دکترای دانشگاه بلگراد در سخنان خود با عنوان هویت دینی مقاله زیر را ارائه داد.
فرهنگ عامل و مؤلفه اساسی تحقق و پیشرفت یک جامعه است. یک جامعه تا زمانی که فرهنگش پابرجاست دوام می آورد. نسل ها می توانند تغییر یابند، اما تا زمانی که آن فرهنگ خاص در رگ های اعضای جامعه جریان داشته باشد، آن جامعه هویت اجتماعی و فرهنگی منحصر به فرد خود را حفظ خواهد نمود. ولیکن هنگامی که برخی از اصول ساختاری این فرهنگ از بین بروند، سایر آثار آن جامعه نیز ناپدید خواهند شد. بدین لحاظ، دین را می بایست در این ساحت و به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از هویت فرهنگی یک جامعه مورد تحقیق و پژوهش قرار داد. دین مؤلفه ای است که در برهه های مختلف تاریخ، ذهن و روان نسل های متعدد یک ملت را اصلاح نموده و هویت خاص و ویژه ای را به اعضای آن القا می کرد. به همین دلیل است که وقتی از هویت دینی صحبت می کنیم، در واقع از فرهنگ و عناصر عمیق و بنیانی شناختی و معرفتی یک قوم سخن به میان می آوریم
از سویی دیگر باید گفت که چنین فرهنگی به صورت بیولوژیک از نسلی به نسل دیگر انتقال نمی یابد. طریق اصلی انتقال فرهنگ و هویت دینی در ساحت علم و آموزش معنا می یابد. فلذا بهترین راه برای نابودی یک جامعه، بی ارزش ساختن نظام معرفتی و ارزشی آن، بی معنا ساختن علم آن و به چالش کشید ارزش مبانی اندیشه ای آن است. چنان چه این اتفاق بیفتد، هسته و جوهره آن جامعه از میان رفته و تنها کالبدی بی روح و بی جان از آن باقی می ماند. در این صورت، این جامعه به آسانی با آرمان ها و فرهنگ های جوامع دیگر تسخیر خواهد شد.
دیشب در نشستی که با همکاری رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در بلگراد با موضوع هویت خانواده برگزار شده بود، در مورد این واقعیت صحبت کردم که مشکلات جوامع مدرنی که در تلاش برای حفظ هویت سنتی و دینی خود هستند، بایستی نه تنها از لحاظ نتیجه بلکه به صورت نظام علی و معلولی و به شیوه فلسفی و معرفتی مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرند. بسیاری از مشکلاتی که جوامع امروزی با آن ها روبه رو هستند و با آن ها دست و پنجه نرم می کنند به آن برهه ای برمی گردد که انسان امروزی شروع به از دست دادن امید و ایمان به خدا و همه مفاهیم متافیزیکی دیگر نموده و فقط به انسان نگریسته است. چنین انسانی معتقد شد که غیر از او هیچ چیز متعای تری وجود ندارد که در مسیر زندگی بتواند به او یاری رساند. همه ما احتمالا با بخش هایی از رمان «بینوایان» ویکتور هوگو مربوط به قرن نوزدهم میلادی آشنا هستیم. این رمان دقیقا در لحظاتی نگاشته و منتشر شد که جامعه مدرن فرانسه پس از انقلاب کبیر فرانسه در جستجوی هویت جدید خود بود. هوگو در بخشی از این رمان، که جریان بزرگ معرفتی را در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی ایجاد نمود، مردی را در وسط اقیانوس توصیف می کند که از کشتی سقوط کرده و کشتی به آرامی از او دور می شود. این مرد در اقیانوس بی کران تنها شبحی از کشتی را ملاحظه می کند. هوگو سعی می کند که حالت معنوی این شخص رهاشده در سکوت مرگ بار اقیانوس که نمادی از وضعیت انسان مدرن است را به تصویر بکشد و می نویسد: «در آب هیولامانند همه چیز زیر پای او می لغزد و فرو می رود. امواجی که به طرز وحشتناکی شکافته شده و توسط باد دریده شده اند، او را احاطه کرده اند. جریان آب گویی او را به سمت پرتگاهی هدایت می کند. آب متلاطم اطرف جمجمه او را گرفته و در تاریکی خود بدنش رو می بلعد.» در این لحظه هوگو جمله معروف خود را بیان می دارد که: «این شخص به بالای سرش نگاه می کند، نه خدا را می یابد و نه فرشته را. آن ها برای او هیچ کاری نمی توانند بکنند. خدا کجاست؟»
این جملات به خوبی اوضاع انسان مدرن را به تصویر می کشند. او به کلی امید خود را به خدا از دست داده است، زیرا برای او نه دین و نه فلسفه هیچ ارزشی ندارد. اندکی بعد، فیلسوفان و جامعه شناسان مدرن رسماً و صریحاً اعلام خواهند کرد که دوره دین و متافیزیک به پایان رسیده و هیچ از آن ها قادر به ارائه راه حل معناداری برای زندگی ما نیستند، چرا که مفاهیم ماورایی که آن ها در مورد آن سخن می گویند در حقیقت وجود ندارند. برای انسان مدرن، دیگر نه خدایی وجود دارد و نه فرشته ای، و انسان رستگاری یا آسایش خود را دیگر در این مفاهیم جست و جو نمی کند. کشتی ویکتور هوگو در حقیقت نمادی از دین بود که به آرامی از انسان مدرن فاصله می گرفت و برای انسان امروزی چیزی جز ترس، اضطراب و ناامیدی به ارمغان نمی آورد. تنها چیزی که برای او باقی می ماند خود اوست. اما آیا آن چه این انسان احساس می کند حقیقت است؟ به نظر می رسد که پاسخ این سؤال و یافتن حقیقت عینی برای هوگو دیگر اهمیتی ندارد. او به دنبال حقیقت نیست، او فقط به دنبال رستگاری و نجات است و مهم نیست که این رستگاری و نجات از کدام منبع برایش ظاهر شود. حقیقت فقط در درون او خلاصه می شود و حقیقتی ورای انسان موجود نخواهد بود.
ولیکن به نظر می رسد که هوگو فراموش کرده که همه مردم در این شرایط گنگ و مبهم باقی نخواهند ماند. کسانی خواهند بود که از این لحظه ضعف انسانی سوءاستفاده نموده و در لحظاتی که دیگر حقیقتی وجود ندارد، سعی کنند حقیقت جدید خود را ساخته و آن را برتر و بهتر جلوه دهند. چنین افرادی حقیقت خود را به گونه ای به دیگران تحمیل خواهند کرد که به خدایان انسان مدرن تبدیل شوند. بدین ترتیب است که قدرتمندان سرنوشت ضعیفان را رقم خواهند زد و کار خود را ارزشمند و اخلاقی معرفی خواهند نمود. ما هم اکنون در چنین زمان و برهه ای از تاریخ به سر می بریم.
در چنین شرایطی اصرار بر هویت دینی و فرهنگی ما می تواند از اهمیتی چندلایه برخوردار باشد. زیرا ما در عصر جهانی سازی زندگی می کنیم. در چنین جهانی جوامع کوچک تر امکان بروز پیدا نمی کنند و حتی اگر به صورت کوتاه ظاهر شوند، تحت تهاجم روزمره و دائمی جوامع بزرگ تر هستند. اگر به موقع از این خواب غفلت بیدار نشده و به سرچشمه های دینی، هویتی و فرهنگی خود برنگردیم و رستگاری اصلی و حقیقی را در هویت سنتی دینی خود نیابیم، به احتمال بسیار زیاد در سایه چنین جوامع مدرنی قرار خواهیم گرفت. در چنین شرایطی هر آن چه این جوامع انجام می دهند برای ما ارزشمند خواهد بود و هر آن چه مربوط به هویت اسلامی یا مسیحی ماست بی ارزش تلقی خواهد شد و حتی برای ما منفور خواهد گشت. فلذا ما باید با چنین ایدئولوژی هایی که در آن انسان در سلسله مراتب هستی شناختی در جایگاه خدا قرار می گیرد به مخالفت برخیزیم، پیش از این که چنین اندیشه ای مبنای هویتی جوامع ما نیز بشوند.
با چنین نگاهی می توان گفت که بالکان ما از دیرباز هویتی ترکیبی از آداب و رسوم مسیحی و مسیحی ایجاد نموده است و برماست که همواره بر جایگاه و اهمیت این میراث مشترک تأکید نماییم. تحقیقات در مورد نفوذ اسلام در منطقه حاکی از این امر است که از همان آغاز حضور پررنگ اسلام، یکی از مهم ترین نقش های تربیتی متعلق به اهل تصوف بوده است. دستورات معنوی آن ها عموماً با زندگی روحانی، اخلاقی و گاه زاهدانه پیوند می خورد. البته این گروه نیز طبیعتاً گاهی مورد سوءاستفاده قرار می گرفتند، ولی آن چه جوهره تقریباً تمام دستورات صوفیانه را در تاریخ شامل می شود، نیاز به معنویت بوده است. از همین رو، تکیه ها و خانقاه های دراویش کم کم به خانه و محل امنی برای همه اقشار مختلف و پیروان ادیان و فرهنگ های مختلف در منطقه تبدیل شدند. تعداد زیادی از اسناد تاریخی مسیحی تأیید می کنند که مسیحیان با احترام زیادی وارد محوطه تکایا می شدند و در آن جا به عبادت و راز و نیاز مشغول می شدند. این مسأله به خوبی گویای این واقعیت است که مسیحیان منطقه تکایا و خانقاه ها را بخشی از هویت مسیحی خود هم تلقی می کردند. صومعه ها نیز همین جایگاه را در طول تاریخ ایفا می کردند، فلذا در طول تاریخ تعداد زیادی از مسلمین در صومعه های مختلف مسیحی به دنبال اخذ حاجات معنوی خود بودند.
دلیل چنین پدیده ای نسبتاً روشن است. سنت های معنوی در اسلام و مسیحیت عموماً بر جنبه های معنوی زندگی انسان متمرکز بود. این بدین معنا نیست که نمایندگان نحله های تصوف در منطقه از شریعت گریزان باشند، بلکه در کنار انجام فرامین و دستورات شرعی به دنبال احیای طریقت های عملی و معنوی نیز بودند. در ساحت این طریقت های معنوی بود که اشتراکات زیادی با راهبان صومعه های مختلف مسیحی پیدا کرده و این دو سنت با همدیگر پیوندی ناگسستنی در میان مردم پیدا کرد. بدین ترتیب، در طور سنوات گذشته تکایا، خانقاه ها و صومعه ها به میراث مشترک اسلام و مسیحیت مبدل گشت و همین میراث معنوی و دینی مشترک ضامن اصلی یک زندگی مشترک موفق و سازنده در این مناطق بوده و خواهد بود. در این صورت، دیگر نیازی به سازمان دهی خاص مؤلفه های مختلف این هم زیستی نبود، میل به معنویت خود به خود این دو گروه را در کنار هم رشد داده و هویت معنوی و دینی واحدی به آن ها بخشید. تفاوت های میان سنت مسیحی و اسلامی مسلماً از اهمیت زیادی برخوردار است، ولی این تفاوت ها به حدی نیست که شکافی عمیق بین این دو ایجاد شود.
فلذا، آن چه در این سخنرانی قصد دارم بر روی آن تأکید کنم این واقعیت است که هویت معنوی مردم ما در منطقه بالکان تا حد زیادی مشترک است و این اشتراک ارزش مضاعفی به ساحت فرهنگی این منطقه داده است. ما نظام های ارزشی جداگانه ای نداریم که لازم باشد به صورت مصنوعی متحد شویم. ما واقعاً یک هویت واحد هستیم که بروز و تجلی های متفاوتی دارد. چالش های زیادی در طول تاریخ بوده و در آینده هم خواهد بود.
1403/03/03
نظر شما