سفربه ایران از نگاه من
پروفسور مونا یوسفسپاهیچ
موسس و رئیس انجمن زنان خلاق و فعال
وقتی چشمانم را می بندم و به ایران فکر می کنم، رنگ ها در برابر نگاه درونی ام می رقصند: گنبد آبی فیروزه ای مسجد شاه، انعکاس طلایی خورشید بر ویرانه های باستانی تخت جمشید، رنگ قرمز فرش های ایرانی. زمزمه باد را می شنوم که بوی زعفران و گل سرخ را در کوچه های باریک بازار می برد.
ایران فقط یک اصطلاح جغرافیایی یا یک موجود سیاسی نیست - موزاییکی زنده از فرهنگ ها، ایده ها و رویاهاست. از طریق این سفر، امیدوارم نه تنها ایران، بلکه روشی جدید برای نگاه کردن به دنیای اطرافمان را کشف کنم، جایی که تفاوت ها به پل تبدیل می شوند، نه مانع.
امپراتوری ایران فقط یک قدرت سیاسی نبود - امپراتوری ایده ها بود. از این گسترههای بیابانی، فلسفههایی نشأت میگیرد که اندیشههای بشری را شکل میدهد، از زرتشتی تا عرفان اسلامی. شاعرانی چون مولانا و حافظ به زبانی از عشق و حکمت سرودند که هنوز در دل مردم جهان امروز طنین انداز است. ایران در طول قرون متمادی پل ارتباطی شرق و غرب و نقطه تلاقی تمدن ها بوده است.
ایران باستان نه تنها در موزهها و کتابها، بلکه در قلب و ذهن مردم زنده است.
تصور کنید وارد باغی از حواس شده اید، جایی که هر گل نشان دهنده بخشی از فرهنگ ایرانی است. در اینجا کلمات ملیلههایی از معنا میبافند و رنگها آوازهای هزاران ساله را میخوانند. در دل این باغ شعر فارسی، سرچشمه جاودانه زیبایی و حکمت قرار دارد.
و تنها مولانا - رقص کلمات او در مورد عشق الهی، جهان را در گردابی خلسهآمیز میچرخاند. ابیات او مانند قطرات شبنم روی گلبرگ های گل رز است - ساده و در عین حال پر از عمق که تمام کیهان را منعکس می کند. این شعر فقط هنر نیست، بلکه یک شیوه زندگی است، فلسفه ای که می آموزد که عشق هسته اصلی همه چیزهایی است که وجود دارد. حالا بیایید به معماری نگاه کنیم - آن شعرهای سنگی که گرانش و زمان را به چالش می کشند.
گنبد کبود مسجد اصفهان فقط یک بنا نیست، آسمانی است که به زمین فرود آمده است، جایی که مادی و معنوی به هم می رسند.
وقتی روی فرش ایرانی قدم میزنید، روی پارچه پا نمیگذارید - در زمان و مکان، در میان افسانهها و اسطورههای بافته شده در هر رشته سفر میکنید. هنر ایرانی یادگاری ایستا از گذشته نیست، بلکه نیرویی زنده و تپنده است که مدام در حال نو شدن است. در آثار هنرمندان معاصر ایران، می بینیم که چگونه نقوش کهن دگرگون می شوند، سنت چگونه با چالش های دوران مدرن روبرو می شود. این تنش پویا بین قدیم و جدید، فرهنگ ایرانی را نه یک اثر موزهای، بلکه موجودی زنده و نفسگیر میسازد که همچنان الهامبخش و شگفتانگیز است. در این باغ فرهنگ ایرانی، هر گلی داستان خودش را دارد، عطر خودش را دارد، رنگ خودش را دارد. آنها با هم، سمفونی از حواس را ایجاد می کنند که به ما یادآوری می کند که زیبایی هیچ مرزی ندارد، هنر به زبان جهانی صحبت می کند که همه ما می توانیم آن را درک کنیم، فقط اگر قلب خود را باز کنیم.
تصور کنید در چهارراه زمان ایستاده اید. هزاران هزار تاریخ پشت سر شما امتداد دارد و ریتم قرن بیست و یکم در مقابل شما می تپد. اینجا ایران مدرن است - کشوری که در آن گذشته و آینده در آغوشی هیجان انگیز و گاه متلاطم به هم می رسند. در اینجا سنت گذشته ای متحجر نیست، بلکه موجودی زنده است که در گفتگو با زمان حال دائماً در حال تغییر شکل است. حالا جوانان ایران را تصور کنید - بیش از نیمی از جمعیت زیر 30 سال هستند. این نسل که پس از انقلاب اسلامی متولد شد، ترکیبی منحصر به فرد از احترام عمیق به سنت و میل بی صبرانه برای تغییر را در خود دارد. آنها عشایر دیجیتالی هستند که در محدودههای فیزیکی به دام افتادهاند و ذهنشان در اینترنت سفر میکند در حالی که بدنشان در خانه میماند. رویاها و آرزوهای آنها جهانی است - میل به آزادی بیان، برای فرصت ها، برای ارتباط با جهان. در هنر معاصر ایران شاهد این تنش بین قدیم و جدید هستیم.
ایران به عنوان استعاره ای برای پل زدن تفاوت ها: نقشه جهان را نه به عنوان ترسیم سیاسی مرزها، بلکه به عنوان یک ملیله رنگارنگ از فرهنگ ها در نظر بگیرید. در قلب آن ملیله ایران نهفته است، مانند سنگی گرانبها که وجوه آن نور را از گوشه و کنار جهان منعکس می کند. ایران فقط یک واقعیت جغرافیایی نیست - استعاره ای زنده از امکان اتصال جهان های به ظاهر آشتی ناپذیر است. این مکان که در چهارراه تمدن ها قرار دارد، قرن ها نقطه تلاقی شرق و غرب، شمال و جنوب بوده است. این کشور مانند پلی است که به سواحل تنوع می پیوندد و ما را به عبور از ورطه سوء تفاهم و ترس از ناشناخته ها دعوت می کند.
مهمترین درسی که ایران می دهد درس پیچیدگی و ظرافت است. در جهانی مستعد سادهسازی و قطبیسازی، ایران به ما یادآوری میکند که واقعیت هرگز سیاه و سفید نیست. او به ما می آموزد که زیبایی را در پارادوکس، حکمت را در تضاد، وحدت را در تنوع جستجو کنیم. ایران را منشوری در نظر بگیرید که از طریق آن به جهان می نگریم. هنگامی که نور از آن منشور عبور می کند، نه تنها شکسته می شود، بلکه غنی می شود و طیفی از رنگ ها را آشکار می کند که در غیر این صورت نمی دیدیم. بنابراین، نگاه ما به جهان با گذر از «منشور ایرانی» غنیتر، ظریفتر، انسانیتر میشود.
«ایران در نگاه من» فقط کاوش یک کشور نبود. این سفری بود از طریق ایده انسان بودن در دنیای متفاوت. ایران به ما می آموزد که دقیقاً در این تنوع - زبانی، فرهنگی، فلسفی - است که بزرگترین ثروت ما به عنوان یک گونه پنهان شده است. وقتی به دوستی بدون مرز فکر می کنیم، نمی توانیم ایران را الهام بخش نبینیم.