یادداشت: فردین هاشمی زاده سال ۱۳۶۱ در شهر هرات است. او دکترای روابط بینالملل دارد و استاد سابق دانشگاه کابل است. فردین هاشمی، در سالهای پایانی جمهوریت، مرکز مطالعات توسعه افغانستان را تأسیس کرد؛ اما با سقوط افغانستان به دست طالبان، مجبور شد افغانستان را ترک کند. او اکنون با شماری از نهادهای پژوهشی و آکادمیک در آلمان در حوزهی توسعه؛ همکاریهای پژوهشی دارد. او میگوید که روایت جمهوریت، الگوی سیاسی ایدهآل داشت که در کشورهای زیادی نتیجه مثبت داده است؛ اما عدم شناخت و تعهد تصمیمگیرندهگان سیاسی به روایت مبتنی بر دموکراسی، باعث شد که روایت جمهوریت با شکست مواجه شود. به باور وی، دموکراسی نه از مردم که از سیاستمداران در سطح تصمیمگیری آسیب دید؛ کسانی که برخورد بدوی با قدرت داشتند و نظام مبتنی بر دموکراسی و آرای مردم را مانع تکرویهای سیاسی و تصمیمگیری خود میدانستند. این بازی با ارادهی مردم، باعث بحران اعتماد، و تقویت روایت طالبان به جای روایت جمهوریت شد.
قصه جمهوریت اخیر چه بود؟ آمده بود که چه چیزی را روایت کند؟
فردین هاشمی: از نظر بسیاری از اندیشمندان، دموکراسی بهعنوان یک الگوی ایدهآل از توسعهی سیاسی مطرح است. طبیعتاً وقتی جهان وارد افغانستان شد، خواست الگوی تکرارشدهای که در خیلی از کشورها و جوامع نتیجهی مثبت داده بود را در افغانستان نیز پیاده کند. کسانی که در رأس تصمیمگیری سیاسی بودند، تا حدود زیادی تلاش کردند که خود را به همان شکل بروز دهند؛ هرچند که بسیاری از آنها به دموکراسی باور نداشتند. در نتیجه، رابطه ارگانیک بین جامعه و روایت جمهوریت که خارجیها از آن حمایت میکردند، شکل نگرفت. هدف از روایت جمهوریت به باور من، با حمایتی که خارجیها داشتند، تلاش برای تثبیت حکومت مبتنی بر رأی و اراده مردم بود که الگوهای زیادی به شکل موفق در سایر جوامع داشت، اما متأسفانه در افغانستان به شکل واژگونه تعبیر و تفسیر شد و کسانی که تصمیمگیر سیاسی بودند، نتوانستند روایت را درک کنند و یا بسیاری از آنها به آن باور نداشتند.
چرا روایت جمهوریت نتوانست باورپذیر شود و با مردم ارتباط برقرار کند؟
فردین هاشمی: حکومتی که مبتنی بر اراده مردم باشد، محصول یک فرایند تاریخی است. اگر دقیقتر بخواهم بگویم، نتیجه تثبیت توسعهیافتگی سیاسی در یک کشور است. متأسفانه تاریخ ما، تاریخ انحصار قدرت سیاسی بوده و اساساً چه در فرهنگ عامه و چه در فرهنگ سیاسی ما، بحث قدرت سیاسی از تقدّس برخوردار بوده که مربوط میشده به علیت خاص، و مردم عوام، کمتر تجربهی سهیم شدن در قدرت سیاسی را داشتند. وقتی دموکراسی بهعنوان حکومت مبتنی بر ارادهی مردم در افغانستان مطرح شد، به دلیل عدم پیشینهی رفتار مبتنی بر ارادهی مردم و تقسیم قدرت سیاسی براساس رأی مردم، آن رابطه ایجاد نشد. کسانی که تصمیمگیر قدرت سیاسی بودند، با این نوع نگاه بیگانه بودند و قدرت مبتنی بر ارادهی مردم را محدودکنندهی قدرت خودشان میدیدند. ما نباید فراموش کنیم که در دورههای اول انتخابات ریاست جمهوری، مردم افغانستان با چه میزان بالایی در رأیگیریها شرکت کردند. متأسفانه تصمیمگیران سیاسی در طول بیست سال، هرچه که تاریخ بیشتر به پیش رفت، باعث سلب اعتماد بیشتر مردم از رأی، انتخابات و حکومت مبتنی بر اراده مردم شدند. در نهایت در پاسخ این سئوال میخواهم بگویم که مردم، به اندازهای که نیاز بوده، درک سیاسی داشتند از دموکراسی؛ ولی تصمیمگیران قدرت سیاسی، خطاها و اشتباههای فاحشی در این زمینه انجام دادند.
روایت جمهوریّت خوب نبود؛ یا راویان آن را ناخوب و ناتوان ساختند؟
فردین هاشمی: روایت جمهوریت که مبتنی بر اصول دموکراتیک مطرح شده بود، روایتی بود که در بسیاری از کشورها و خصوصاً کشورهای توسعهیافته از لحاظ توسعهی سیاسی، نتیجهی مثبت داده بود. ما هر کجا که از توسعهی اقتصادی، ثبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نام می بریم، طبیعتاً بحث توسعه سیاسی که در آن دموکراسی نهادینه شده باشد، وجود دارد. به باور من، روایت تا حدودی درست بوده. هرچند باید کسانی که دخیل بودند، آن را به شکل بومیتر مطرح میکردند؛ چه خارجیها و چه کسانی که بهعنوان نخبگان سیاسی در قدرت سهم داشتند. اما نکته اساسی این بود، کسانی که بهعنوان تصمیمگیر سیاسی در قدرت شرکت داشتند، اکثریتشان به اصول دموکراتیک، به انتخابات و اراده مردم بیباور بودند. دلیل آن هم واضح بود؛ چون وقتی حکومت مبتنی بر اراده مردم شکل بگیرد، به شکل طبیعی قدرت تصمیمگیران سیاسی را که خیلیها آنها را رهبران سیاسی در افغانستان نامگذاری کردهاند، محدود میکند. این فضا مورد پسند طبقه محدودی که متأسفانه در تصمیمگیری سیاسی در افغانستان نقش اساسی داشتند، نبود. بنابراین، تضاد بین قدرت تصمیمگیران سیاسی و رأی مردم بهعنوان قدرت سیاسیشان، دچار برخورد و تنش شد و در نتیجه به سمت فساد در انتخابات رفت و باعث تضییع حقوق مردمی شد که به رأیشان باورمند بودند. در واقع، روایت مثبت، با فساد گسترده سیاسی که توسط تصمیمگیران در قدرت سیاسی بهوجود آمده بود، به فاجعه سیاسی در تاریخ ما انجامید و باعث سقوط و آمدن طالبان در افغانستان شد.
عوامل بیرونی شکست این روایت چه بود؟ عواملی که بخشی از ساختار روایت نبودند؛ اما بر آن و تداوم و شکست آن تاثیر گذاشتند؟
فردین هاشمی: وقتی تاریخ افغانستان را مطالعه میکنیم، همواره دورههایی که در ساختار نظام بینالملل تنش و بحران در روابط قدرتهای کلان بوده، تأثیر منفی شدیدی بر ثبات در افغانستان داشته است؛ حداقل در پنجاه سال گذشته. اگر بیرونیها را در سه قسمتِ نظام بینالملل، کشورهای منطقه و کشورهای همسایه در نظر بگیریم، یکی از عوامل تأثیرگذار منفی به شکل جدی، متأسفانه این بود که ما در جایی زیست میکردیم که همسایگان ما کمتر تجربه موفقی از دموکراسی داشتند. در عین حال، ما هیچ حکومت توسعهیافته از لحاظ رشد دموکراسی و حکومت مبتنی بر اراده مردم در سطح منطقه نداریم تا بتوانیم از آن الگو بگیریم و در واقع همسو باشد با روایتی که در افغانستان شکل گرفته بود. در سطح کلان هم میتوان گفت که در اوایل؛ جهان با افغانستان همکاری میکرد؛ اما وقتی که فساد گسترده در بحث تقسیم قدرت سیاسی در افغانستان بهوجود آمد و نوع نگاه اربابگونهای که در خصوص قدرت سیاسی وجود داشت و بدویتی که در خیلی از موارد در خصوص رأی مردم از طرف تصمیمگیران قدرت سیاسی دیدیم، باعث شد که دنیای بیرون و دنیای توسعهیافته غرب بهویژه، از کارهایی که در افغانستان صورت میگرفت، ناامید شود. بنابراین میتوان گفت که یک گردش جدی در ارتباط غرب با تصمیمگیران قدرت سیاسی از جمله طالبان بهوجود آمد. کسانی که تلاش میکردند دموکراسی در افغانستان بدنام شود، موفق بودند و خواستند تثبیت کنند که روایت بدویگونه از قدرت سیاسی در افغانستان، روایت غالب است. فجایعی که امروز ما شاهدش هستیم، نتیجه یک نوع لابی بود بین کسانی که هیچ باوری به برابری و رأی مردم نداشتند، با منافع قدرتهای کلان. این همسویی توانست نگاه مثبت اولی در مورد رشد و توسعه سیاسی در افغانستان را منجر به فضایی کند که امروز ما میبینیم؛ سیستم حکومتی که در واقع هیچ نمونه و الگویی در سطح جهان ندارد.
میگویند که سقوط چندباره مدرنیزاسیون در افغانستان، بیشتر حاصل بیباوری مدعیان مدرنیزاسیون به این ایده سیاسی و اجتماعی بوده تا قدرت دشمنان آن. این تعهد در بستر اجتماعی دو دهه اخیر چگونه بود؛ از دولت تا بدنه اجتماعی.
فردین هاشمی: ما در حرکت به سمت توسعه سیاسی و مدرنیزاسیون در افغانستان، همواره دچار شکست بودیم. به باور من، عنصری که در این شکستها از امانالله خان تا داوود خان و از کمونیستها تا بیست سال گذشته مطرح بود، متأسفانه روایتی که میخواست بهوجود بیاید، بومی نبود. نخبگان سیاسی ما به شکل کپیگونه توسعه و مدرنیزاسیون را درک میکردند و با همان شکلی که در جوامع توسعهیافته میدیدند، عیناً میخواستند در افغانستان پیاده کنند. عدم درک دقیق از نقاط ضعف و قوت جامعه افغانستان، عدم درک درست از مفهوم مدرنیزاسیون در جوامع غربی و توسعهیافته و عدم توانایی اجرای یک الگوی توسعهیافته و تعریف آن به شکل بومی برای جامعه، خصوصاً از سوی نخبگان فکری ما، مهمترین عنصری بوده که منجر به شکستهای تاریخی در پذیرش و حرکت به سمت مدرنیزاسیون در افغانستان شده و همچنان این کشور را در قرن ۲۱، در جایی قرار داده که فاصله طولانی با آغاز روند مدرنیزاسیون دارد. روندی که بسیاری از کشورها در یکونیم قرن گذشته در منطقه از جمله در ترکیه آغاز کردند و هنوز هم درگیر جدال سنّت و مدرنیته هستند. جامعه ما در همان بدو حرکت به سمت مدرنیزاسیون، به دلیل عدم ارائه یک الگوی بومی، متوقف شده. دوره جمهوریت هم به باور من از این امر مستثنی نیست. همواره طبقهای که خواسته به سمت تغییر مثبت در افغانستان حرکت کند، دچار شکست فاحش بوده.
هرچند که حالا گذشته؛ اما روایت جمهوریت چه فرصتهای عملی را از دست داد؟ آیا فرصتی داشت؟
فردین هاشمی: فرصتی که در ابتدا برای افغانستان بهوجود آمد، یک فرصت استثنایی بود که شاید هیچ کدام از کشورها، حتی کشورهای اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم، چنین فرصتی برایشان مهیا نشده بود. ما خیلی به سرعت جایگاه و ارزشی که نزد کشورهای کمککننده داشتیم را از دست دادیم. دلیل آن هم رفتار بدویگونه تصمیمگیران قدرت سیاسی بود که همواره باعث بیثباتی و عدم رشد در افغانستان شد. در بیست سال گذشته که طبقه متوسط که بخش مهمی از جمعیت افغانستان و موتور محرک توسعه آن را تشکیل میداد، با فروپاشی جمهوریت، از افغانستان مهاجر شد. افغانستان طبقه متوسطی را از دست داده که میشد بهعنوان موتور محرک توسعه، آنها را در نظر گرفت. با توجه به اتفاقی که در افغانستان افتاده، معلوم نیست که چه زمانی، دوباره این طبقه در افغانستان بهوجود بیاید و جمعیت قابل توجهی را شامل و در نهایت منجر به توسعه در افغانستان شود. افغانستان در شرایط کنونی، فرصتهای کلانی را از دست داده که به باور من، تحقق دوباره آن خیلی دور از ذهن است. در مجموع میخواهم بگویم که در بحث عدم رشد دموکراسی در افغانستان، مردم کمتر مقصر بودند. خارجیها نیز در ابتدا همراهی جدی داشتند؛ ولی نقطه اصلی که باعث شکست شد، نتیجه تصمیمگیری افراد در قدرت سیاسی بود. من نمیخواهم از لفظ رهبران سیاسی استفاده کنم؛ چون رهبری سیاسی معیارهای خودش را دارد. کسانی که به شکل تصادفی بهعنوان تصمیمگیران سیاسی بودند، به باور من بزرگترین مسئولیت را در سقوط و در عقب گرد تاریخی افغانستان پس از جمهوریت دارند. این همان نقطه ترسناکی است که در تاریخ ما، ما را با عدم تثبیت توسعه سیاسی تا مدت طولانی در شرایط حاضر درگیر کرده است.
منبع: روزنامه هشت صبح
لینک:
https://8am.media/fa/interview-with-fardin-hashemi/
نظر شما