زنان و مسئله آموزش؛ صد سال در جدال سنت و تجدد

ویل دورانت، تاریخ‌نگار آمریکایی (۱۹۸۱ – ۱۸۸۵)، سخنان ژرف و ارزشمندی در باب فضایل و فواید آموزش دارد. این اندیشمند، در کتاب «برگ‌ریزان» که در واقع سخنان لحظات ویژه این نویسنده در باب دوره‌های مختلف زندگی، دین، اخلاق، زنان، نژاد، جنسیت، آموزش، دانش، سیاست، هنر، تاریخ و در یک کلام، «کلام آخر درباره زندگی، عشق، جنگ و خدا» است، «آموزش» را مایه‌ای می‌داند که زندگی را به کمال می‌رساند.

درامد

ویل دورانت، تاریخ‌نگار آمریکایی (۱۹۸۱ – ۱۸۸۵)، سخنان ژرف و ارزشمندی در باب فضایل و فواید آموزش دارد. این اندیشمند، در کتاب «برگ‌ریزان» که در واقع سخنان لحظات ویژه این نویسنده در باب دوره‌های مختلف زندگی، دین، اخلاق، زنان، نژاد، جنسیت، آموزش، دانش، سیاست، هنر، تاریخ و در یک کلام، «کلام آخر درباره زندگی، عشق، جنگ و خدا» است، «آموزش» را مایه‌ای می‌داند که زندگی را به کمال می‌رساند. از نظر این اندیشمند، «آموزش به کمال رساندن زندگی است». این فراز از گفتار پرمایه این فیلسوف نیکواندیش را می‌خوانیم:

"آموزشی ارزش بیشتری دارد که بر تن و روان، بر شهروند و دولت، بیشترین ممکن‌ها را برای یک زندگی هماهنگ فراهم بیاورد. سه شرط اصلی، آموزش را تعریف و اهداف آن را مشخص می‌کند: نخست، اشراف بر زندگی از طریق سلامت، منش، هوش و فناروری؛ دوم، لذت بردن از زندگی از طریق دوستی، طبیعت، ادبیات و هنر؛ و سوم، درک زندگی از طریق تاریخ، علم، دین و فلسفه".

باور دارم که در فرایند خوانش این فراز از سخنان ویل دورانت، تأکید و فشاری را که روی «ممکن‌ها» و «هماهنگ» صورت گرفته است، از نظر دور نمی‌دارید. در نظر این تاریخ‌نگار، «دانش» معادل «قدرت» است. از منظر نظریه ویل دورانت، آموزش یکی از گوهرهایی است که آدمی را در مسیر به کمال رساندن زندگی یاری می‌کند. وی در ادامه بحث‌هایش در مورد نقش، کارکرد و هدف آموزش، هدف نهایی آموزش را «انسان‌سازی» تعریف می‌کند. در نگرش دورانتی، «هدف آموزش بیش از پرورش دانشمندان، ساختن انسان‌ها است». از این نظرگاه، هرانسانی ـ بدون تفاوت‌های جنسیتی، فرادستی و فرودستی ـ برای ساختن خود، خانواده، جامعه و کشورش، نیاز دارد که بیاموزد و بیاموزاند.

صفر

در نگرش خداوندگار بلخ، به زبان دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، «این شگفتی‌ تبار آدمی»، «روح لطیف انسان، عالی‌تر» و فراتر از مرزبندی‌های استفاده‌جویانه روزمره‌اندیش و «جنسیتی است». از دیدگاه مولوی، «در مرتبه روح، تفاوتی میان زن و مرد نیست. آنها یک گوهرند و آن انسان بودن است»:

لیک از تانیث، جان را باک نیست

روح را با مـــــرد و زن، اشراک نیست

از مونث وز مذکــــر بــرتـر است

این نه آن جان است، ‌کز خشک‌وتر است

ای رهیده جـان تو از مـــا و مــــن!

ای لطیــــــفه روح اندر مــــــرد و زن!

مرد و زن چون یک شود، آن یک تویی

چون کـــه یک‌ها محو شد، آنک تویی

همین‌جا باید روشن شود که در مثنوی مولوی، دو نوع نگرش نسبت به ‌زن وجود دارد: «سلبی» و «ایجابی». در نگرش نخست، مولانا روایتگر روح حاکم زمانه زندگی‌ خود است؛ یعنی نگاه حاکم روزگار زندگی‌اش نسبت به‌ «زن» را روایت می‌کند. ابیاتی از مثنوی که به‌صورت تمثیل، فراچشم خواننده جلوه‌نمایی می‌کند، حکایتگر نگاه و نگرش زمانه مولوی نسبت به این موهبت الهی (زن) است؛ اما نگرش «ایجابی»، دیدگاه مولوی تساهل‌گرا، اهل آشتی و انسان‌دوست را نسبت به ‌زن آئینه‌داری می‌کند. در این نگاه، ستایش‌ها و توصیف‌های مولوی از زن، جذاب و خواندنی‌ است. به ‌بیان آقای عبدالباقی گولپینارلی، مولوی‌شناس ترک، «عارف چون او نمی‌توانست در ابداع فکری خود، زن را نادیده بگیرد. او چون صوفیان باطنیّه، زنان را مخفیانه به‌ اجتماعات نمی‌پذیرفت، بلکه بی‌پروا و آشکارا محصور ماندن زنان را کاری عبث می‌شمرد».

در نگرش مولانایی، آنچه اهمیت دارد، ذات و گوهر «انسان‌ بودن» است. از این چشم‌انداز، انسان‌ها بدون هرگونه تفاوت و تمایز جنسی، حق آموزش و دانش‌اندوزی دارند و شایسته نیست که انسان‌ها، از حق طبیعی و انسانیشان که رسیدن به آگاهی است، محروم شوند. انسان‌ها به‌صورت طبیعی، حق دارند دانش‌های مورد نیاز جامعه‌شان را فرا بگیرند و از این طریق، میراث‌ نیکو و انسانی برای ‌نسل‌های آینده به ‌یادگار بگذارند.

از نظرگاه مولوی، سرچشمه شناخت تمام پدیده‌هایی که در جهان وجود دارد، «جان آدمی» است. به عبارت دیگر، این «انسان» است که اسباب شناخت آنچه در هستی وجود دارد را فراهم می‌کند. در این صورت، چطور ممکن است که «انسان»، بدون دانش و دانایی و آگاهی لازم و ممکن، اسباب این شناخت را فراهم کند. به‌ بیان مولوی، "آدمی، عظیم چیز است. در وی همه‌چیز مکتوب است. حجت و ظلمات نمی‌گذارد که او آن علم را در خود بخواند. بنگر که این ظلمات و حجت برخیزد، چه‌سان واقف گردد و از خود چه علم‌ها پیدا کند. آخر این حرفه‌ها از درزیی و بنّایی و درودگری و زرگری و علم و نجوم و طب و غیره و انواع حِرَف الهی مالایُعَدُّ ولا یُحصی از اندورن آدمی پیدا شده است". در این صورت، وقتی آدمی برکنار از مسئله جنسیتی و مسائل مرتبط دیگر، درس نخواند، مدرسه و دانشگاه نرود و زمینه‌های اندیشه‌ورزی برایش فراهم نشود، چگونه ممکن است بیندیشد و به‌ کشف ماهیت وجودی خویشتن خویش نایل‌آید؟

یکم

برآیند مطالعات و پژوهش‌هایی که پیرامون سیر تدوین قانون اساسی و قانون‌گذاری در کشور صورت گرفته است، نشان می دهد که از تدوین نخستین نظام‌نامه امانی (۱۳۰۱ خورشیدی) تا سرنگونی افتضاح‌آمیز جمهوریت محمداشرف غنی احمدزی (۱۴۰۰ خورشیدی) که چیزی کمتر از صد سال می‌شود، هشت قانون اساسی تدوین شده است. نخست، «نظام‌نامه دولت علیه افغانستان» در زمان شاه‌ امان‌الله خان (۱۰ اسفند۱۳۰۱ خورشیدی)؛ دوم، «اصول‌نامه دولت علیه افغانستان» در زمان محمدنادر شاه (مهر ۱۳۰۹ خورشیدی)؛ سوم، «قانون اساسی» زمان محمدظاهر شاه (۹ مهر۱۳۴۳ خورشیدی)؛ چهارم، «قانون اساسی» دوران سردار محمدداوود (بهمن ۱۳۵۵ خورشیدی)؛ پنجم، «اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان (۲۵ فرودین ۱۳۵۹ خورشیدی)؛ ششم، «قانون اساسی» دکتر نجیب‌الله احمدزی (۹ آذر ۱۳۶۶ خورشیدی)؛ هفتم، «اصول اساسی جدید افغانستان» حکومت مجاهدین (مهر ۱۳۷۲ خورشیدی) که به ‌تصویب و توشیح نرسید و هشتم، «قانون اساسی» نظام جمهوری (۶ بهمن ۱۳۸۲ خورشیدی).

از لابه‌لای هفت قانونی که در مراحل مختلف تاریخی و با درنظرداشت جو حاکم در کشور، به‌عنوان قانون اساسی تدوین شده است («اصول اساسی جدید افغانستان» که در حد پیش‌نویس مانده و به ‌مرحله تصویب و توشیح نرسیده)، چند نکته روشن می‌شود:

  1.  به استثنای نخستین «نظام‌نامه دولت علیه افغانستان» که در زمان شاه ‌امان‌الله خان تدوین شده است، قوانین بعدی با الهام و الگوبرداری از همان نظام‌نامه‌ شکل گرفته‌اند.
  2. در نظام‌ ـ اصول‌نامه‌ها و قوانین اساسی بعدی، پیش از آنکه نیازها، خواست‌ها، سفارشات مردم، جامعه و معیارهای جهانی قانون‌گذاری در نظر گرفته شود و در پرتو ارزش‌های حاکم در جامعه، قوانین تدوین شود، در یک ‌مرحله سلیقه و ذوق شاه و امیر رعایت می‌شده است و در دوره‌های بعدی، ذوق و سلیقه ایدئولوژی حاکم. روح این قوانین به پایه بوده و ظرفیت پذیرش تغییرات اساسی در جامعه و کشور را نداشته‌اند. به ‌سخن دیگر، بیشتر این قوانین، به‌ نحوی متاثر از رسوم رایج در میان قبایل بوده و مشترکاتی با قوانین قبایلی داشته‌اند.
  3.  فرایند قانون‌سازی، نه به‌صورت طبیعی، بلکه از طریق جرگه بوده است که به‌ خواست فرد اول و ایدئولوژی جرگه حاکم دایر می‌شده و قانون‌سازی تدوین می‌گردیده است. از اینجا دانسته می شود که تا زمانی که قانون مطلوب شاه و امیر و ایدئولوژی حاکم نمی‌بوده، تدوین، تصویب و توشیح نمی‌شده است.

دوم

بر اساس محتوای فراز یکم، تا حد ممکن به ‌بررسی دیدگاه قوانین هفت‌گانه به ‌مسئله زنان، حق آموزش زنان در قوانین مذکور و مسائل مرتبط به آنها پرداخته می‌شود. مشکل بنیادی تاریخ این سرزمین (به‌ویژه پس از ۱۷۴۷) این است که به آئین شهریاری و بسیاری از مسائل مهم و حیاتی کشورداری، به ‌جای اینکه در روشنایی دانش، معرفت، فضیلت، هنر و تجربه‌های زیست بشری پرداخته شود، از چشم‌انداز مسائل قبیله‌ای نگریسته می‌شود. حتی دینداری و دینمداری این جامعه نیز با چنین معیارها و محک‌هایی اندازه‌گیری می‌شود؛ رویکردی که به ‌هیچ وجه پاسخگوی نیازها و شیوه‌های زندگی امروزین نیست. این نگرش، در فرمانی که در زمان احمدشاه ابدالی صادر شده است، روشنتر نمایان می‌شود. به ‌روایت تاریخ، احمدشاه ابدالی (۱۷۴۷ – ۱۷۷۶)، «با صدور حکمی، ضمن محروم‌سازی زنان و دختران از میراث، زنان بیوه را مکلف نموده بوده تا با یکی از نزدیکان شوهرِ [درگذشته] ازدواج نمایند». زیرساخت و جان‌مایه این فرمان، میراثی است که در طول زمان، بر همه تحمیل شده است و هنوز در بخش‌هایی از جامعه اجرا و نهادینه می‌شود. در ۱۹۰۰ میلادی، تقریباً ۱۵۳ سال بعد، صورت انسجام‌یافته و کامل‌تر فرمان احمدشاه ابدالی توسط امیر حبیب‌الله خان (۱۹۰۱ – ۱۹۱۸) بازخوانی می‌شود. او فرمان می‌دهد که  «زنان بدون کار واجب، از خانه بیرون نشوند. وقت بیرون شدن از خانه، برقع خاکی به ‌سر نموده از پدیدارسازی هرگونه زینت و زیور، خودداری کنند».

در کشاکش زیستن در دل دشواری‌ها و محرومیت‌ها، روزنه امیدی باز می‌شود و نسیم معطر و گوارای انسانی از لای اوراق نظام‌نامه امانی (اگرچه به‌صورت نمادین و ابزاری)، در فضای بسته و سنت‌گرا پراکنده می‌شود. در اصل ۱۴ نظام‌نامه امانی، آزادی اجتماعات درج می‌شود و دسترسی همه شهروندان، زنان و مردان، به آموزش‌، تحصیلات دانشگاهی، کارها و مشاغل دولتی نیز پذیرفته می شود. تعریف روشن و جامعی که از دوره زمامداری و اصول‌ اساسی محمدنادر شاه می‌شود ارائه کرد؛ اختناق، استبداد، بازگشت و سی‌ سال قهقرااندیشی است. از جایگاه زنان، آزادی اجتماعات، دانش‌اندوزی و حق کار و شغل در اصول اساسی این شاه «بزرگوار» خبری نیست. در قانون اساسی ۱۳۴۳، با وجودی که از مشکلات و نواقص فراوان رنج می‌برد، با آن‌ هم، دوباره مسئله زنان و حق آنها اهمیت پیدا می‌کند و ماده ۳۴ این قانون، حق برخورداری از امکانات آموزشی زنان را به ‌رسیّمت می‌شناسد. در قانون اساسی دوران سردار محمدداوود خان است که تاریخ، گواه قانونمند شدن مسائل سیاسی و اجتماعی می‌شود. به طور نمونه، در فصل چهارم، ماده ۲۷، آمده است: «تمام مردم افغانستان، اعم از زن و مرد، بدون تبعیض و امتیاز، در برابر قانون، حقوق مساوی دارند». هم‌چنین، در قانون اساسی این دوره (۱۳۵۵)، حق برخوداری از آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، آزادی اندیشه، برابری شهروندی، حق خانه و کاشانه، انتخاب شغل و مهم‌تر از همه، حق رأی زنان در نظر گرفته می‌شود.

اصول‌ اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان به‌عنوان پنجمین قانون اساسی کشور که در ۲۵ فرودین ۱۳۵۹ توسط شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان (در دوره ببرک کارمل) به‌طور موقت تصویب و اجرا شد، در ماده جداگانه، تکالیف دولت در برابر زنان را روشن نمود. براساس این اصول‌نامه، دولت مکلف می‌شود که در زمینه ایجاد شرایط مناسب برای کسب تحصیل، تخصص و تدارک کار برای زنان، تدابیر لازم را اتخاذ نماید. قانون اساسی دوره ریاست جمهوری دکتر نجیب‌الله، در ماده‌های متعدد به آزادی و مسئولیت شهروندان پرداخته، ضمن پذیرش و تأیید بعضی از فرازهای اصول‌نامه پیشین در باب مسئولیت دولت در برابر زنان، به ‌ترتیب در ماده‌های ۳۳، ۳۸، ۴۷ و ۴۹، به ‌برخی از مسائل مهم و اساسی اجتماعی و سیاسی می‌پردازد و تکلیف دولت و شهروند را روشن می‌سازد.

از حکومت مجاهدین و دوره اول امارت اسلامی، سند کتبی که تصویرگر نگاه جامع پیرامون مسئله آموزش زنان باشد، در دست نیست. قانون اساسی دوره جمهوریت، با درنظرداشت اینکه کامل‌ترین و جامع‌ترین قانون اساسی کشور تعریف شده است و یکی از جنجال‌برانگیزترین قوانین اساسی کشور نیز شمرده می شد، نیاز به ارزیابی جداگانه دارد که در این مجال امکان پرداختن به آن فراهم نیست. اما مسدودسازی مدارس دخترانه نشان می‌دهد که زنان، قربانی اصلی جدال سنّت و تجدّد در کشور محسوب می‌شوند. در دوره جمهوریت، به‌ویژه در مسائل مربوط به ‌ساخت مدارس خیالی و انتخابات‌ها، می‌اندیشدم که گروهی از آدم‌های جامعه ما با لحاظ تعلق خاطر ویژه‌ای که به ‌حفظ قدرت و ثروت‌اندوزی دارند، از آگاهی جامعه و مردم می‌ترسند؛ اما این روزها به این باور رسیده‌ام که کشور ما از بنیاد، با تجدد مشکل دارد. به ‌سخن روشن‌تر، یک ‌بخش جامعه و فرهنگ ما، تجدد را مایه نابودی خود می‌داند.

سوم

در روشنایی فرازهایی که گفته شد، در ادامه؛ تأثیر و کارکرد دانش و آموزش در زندگی، خانواده، جامعه و کشور و نقش زن در تغییر و تحول اجتماعی، پی گرفته می‌شود. در تأسیس و تشکیل خانواده، اجتماع و جامعه، زن و مرد یکسان عمل می‌کنند. خانواده به‌مثابه سنگ‌بنای جامعه و کشور، از تفاهم، تعهد، پیمان و آمیزش زن و مرد به ‌وجود می‌آید. در صورت نبود یکی از این دو، خانواده شکل نمی‌گیرد. از این نظرگاه، در تعمیر خانواده، زن و مرد نقش یکسان دارند. مولوی و ابن عربی در این زمینه دیدگاه مشابه دارند. از نظر آنها، مرد کارکرد «فاعلی» دارد، اما زن هم ‌کارکرد «فاعلی» دارد و هم «انفعالی». نظر مولوی و ابن عربی را از زبان کریم زمانی، مولوی‌شناس نغزاندیش و یکی از شارحان خوب مثنوی، می‌خوانیم: «نظر مولانا در مسئله زن، گاه به ‌نظر ابن عربی شباهت دارد. براساس نظر ابن عربی، مرد فقط جنبه فاعلی دارد؛ بدان سبب که زن را باردار می‌کند. اما زن، هم جنبه فعل‌پذیری (انفعالی) دارد و هم جنبه فاعلی، از آن‌ رو که… هم نطفه می‌پذیرد و هم نطفه را می‌پرورد و آن را به انسان کامل مبدل می‌کند.

پرتوِ حق است آن، معشوق نیست؛ خالق است آن، گوئیا مخلوق نیست» (زمانی، ۱۳۹۷: ۸۷۷)

از این رهگذر، در صورتی که زمینه‌های فراگیری آموزش برای زنان هموار شود و از توانایی‌های آنها استفاده بهینه صورت گیرد (همچنان‌که نقش اساسی و مرکزی در گرم‌ نگهداری کانون خانواده دارند)، می‌توانند در امر تغییر و تحول، ترقی و تعالی جامعه و کشور نیز نقش سازنده داشته باشند. زنان زمانی که توانایی و ظرفیت تربیت و پرورش فرزندان هوشمند (دختر و پسران) و تاریخ‌ساز را در آغوش پرمهر مادرانه‌ خود دارند، چرا از این ظرفیت و توانایی در دیگر ساحات زندگی، در سطح اجتماع و کشور استفاده صورت نگیرد؟ زنان از نگاه عاطفی، نیرومندتر از مرد عمل می‌کنند و از این طریق می‌توانند خیلی از ناهنجاری‌ها و ناملایمت‌ها را به‌صورت نرم و با ‌زبان مهربانی حل کنند. بنابراین، به ‌منظور ایجاد جامعه عاری از خشونت، جامعه متعالی و انسانی، باید زمینه‌های فراگیری آموزش برای زنان نیز ـ آنچنان‌که شایسته و سزاوار آنان است ـ فراهم شود و دروازه‌های مدارس گشوده شود تا بتوانند در روشنایی آنچه فرا می‌گیرند، در راستای جامعه‌ ـ کشورسازی نیز نقش ایفا کنند.

چهارم

در نگاه سنّتی و گذشته‌گرا، زنان همواره از امر دست‌یابی به ‌توانایی‌های کامل خود محروم می‌شوند. این امر بیش‌ از پیش، اسباب گوشه‌نشینی آنان را فراهم می‌آورد؛ زیرا از این منظر، امر آموزش و پرورش زنان در اولویت برنامه‌ها نیست. جامعه زیستی ما ـ با توجه به ‌رسم‌ورواج‌های حاکم ـ یکی از نمونه‌های درخشان این دیدگاه است. بنا بر سخن مشهور سعدی شیرازی که «بنی آدم اعضای یکدیگرند»، مفهوم «اعضای یکدیگر بودن» زمانی امکان رویش و بالندگی پیدا می‌کند، فراگیر می‌شود و به‌ فرهنگ هنجارمند در جامعه مبدل می‌شود که انسان‌ها (زن و مرد) حق تحصیل و دانش‌اندوزی داشته باشند. در غیر این صورت، «قادر به ‌درک ارزش‌ها، نیازها، اولویت‌ها، اصول و موازن زندگی همدیگر نخواهند بود. این امر در میدان زندگی بیشتر تبیین می‌یابد. زنان با دانش بیشتر می‌توانند معایب و محاسن زندگی محرم خویش را کشف و اصلاح نمایند». از این‌ رهگذر، امر دانش‌اندوزی زنان، مهم و ارزشمند است و باید برای آنها حق دانش‌اندوزی داده شود.

آموزش حق مسلم و طبیعی هر انسان است. هیچ فرد، گروه و جریان سیاسی و مذهبی حق ندارد شخصی را ـ چه مرد و چه زن ـ از رفتن به مدرسه و دانشگاه محروم کند. زنان بخشی از پیکر جامعه بشری هستند و در زمینه سروسامان‌بخشی زندگی نیز از هوش، ابتکار و سلیقه عالی‌ برخوردارند. بنابراین، محروم کردن زنان از آموزش، سبب ویرانی خانواده، اجتماع و جامعه می‌شود. از سویی هم، به ‌هر اندازه‌ای که یک‌ جامعه زنان دانشور و روشنگر داشته باشد، به ‌همان میزان مشکلات و معایب اجتماعی از جامعه برداشته می‌شود. زبان مادرها، در امر اندرز و توصیه فرزندان به ‌درست‌گفتاری و راست‌کرداری، کارکرد مضاعف دارد. در صورتی که این زبان آراسته و پیراسته به‌ جوهر دانش، دانایی و آگاهی باشد، عملکردش چند ‌برابر می‌شود. از این جهت، هرچه سطح سواد، دانش و دانایی بیشتر باشد، جامعه سریع‌تر به ‌سوی فلاح و رستگاری حرکت می‌کند.‌

پنجم

یکی از اصل‌های مهم زندگی که می‌تواند انسان‌ها را بدون توجه به نگرش‌های حاکم و برتری‌جویی‌های جنسی، تباری، زبانی و مذهبی، در کنار همدیگر نگاه دارد، همدیگرپذیری و درک متقابل انسان‌ها است. این رویکرد، بدون دانش و آگاهی لازم امکان‌پذیر نیست. اگر به ‌زنان اجازه آموزش و دانش‌اندوزی داده شود، بدون ‌شک در علاوه بر اینکه در آبادانی، بازسازی، فعالیت‌های اجتماعی ـ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خویش سهم می‌گیرند و ظرفیت کاری جامعه را بالا می‌برند، موجب کاهش خشونت‌های خانوادگی و برهم خوردن نظم زندگی مشترک می‌شوند. بنابراین، باید وجود زنان متخصص و بادانش را پذیرفت و از آنان پذیرایی کرد؛ چون موجب شکوفایی و متعالی شدن زندگی، اجتماع و در نهایت جامعه و کشور می‌شوند. گذشته از این، در همین مورد است که به اصل انسانی‌اندیشی و انسان‌دوست نائل می‌شویم.

زنان دانش‌اندوخته، نخبه و متخصص؛ الگوهای متعالی خانواده به شمار می‌آیند. زنان دانشور، علاوه بر اینکه به ‌رشد اقتصادی خانواده و از طریق خانواده به‌ جامعه و میهن یاری می‌رسانند، می‌توانند سرمشق‌های خوب رفتاری و کرداری برای فرزندان خانواده باشند؛ چون خانواده، هسته آموزش و پرورش فرزندان شمرده می‌شود. از جانب دیگر، زنان، مهربان‌تر از مردانند، اگر به‌ آنها اجازه تحصیل داده شود، در بعضی موارد می‌توانند بیشتر و خوبتر از مردان، گره‌‎های کور زندگی را بشگایند و روزنه جدید به ‌سوی افق بی‌کران زندگی باز کنند.

«معمولاً زنان در حالت‌هایی چون درماندگی روحی و روانی، پیری و از دست دادن اعضای خانواده، به‌ویژه همسر و شریک زندگی، بیشتر دچار مشکلات می‌شوند. در چنین حالاتی، زنان مجبورند بار زندگی را به ‌دوش خود بگیرند.» اگر زمینه‌های فراگیر آموزش و دانش‌اندوزی برایشان فراهم شود، با برنامه‌سازی منظم و منطقی، می‌توانند شکاف‌هایی را که در مسیر زندگی آنها نمایان می‌شود، پر کنند. از جانب دیگر، بیشتر زنان، به‌ویژه در جامعه‌های سنّتی، به ‌دلیل مرد بودن پزشک، همواره بیماری‌ها و مشکلات بهداشتی خود را پنهان می‌کنند که این امر سبب مرگ‌ومیر بیشتر مادرها می‌شود. اگر زمینه‌های آموزش‌های لازم برای زنان هموار شود و آنها وارد حوزه‌های عملی و تخصصی شوند و در رشته‌هایی چون پزشکی، حقوق، الهیات و جامعه‌شناسی دانش‌های اساسی را فرا بگیرند، می‌توانند به ‌مشکلاتی که دامنگیر سایر زنان است، رسیدگی کنند. در صورت تحقق این اصل، آیه پنجم سوره مایده ـ «وَ مَن أحیَاهَا فَکَأنَّمَا أحیَا النَّاسَ جَمِعاً» ـ نیز مصداق پیدا می‌کند.

ششم

خانواده‌های آراسته به ‌گوهر دانش و دانایی، سرمشق‌های خوب فرزندان می‌شوند. همین‌طور این میراث انسانی و نیکو، زمینه‌های انتقال دانش و آگاهی را بیشتر از پیش هموار می‌کند و به ‌مرور زمان، تمام جامعه و کشور را از منجلاب بدبختی و بی‌چارگی رهایی می‌بخشد. در بخش‌های بیشتر جامعه روستایی ما، فراگیری دانش و آموزش نهادینه نشده است. در قسمت‌هایی هم که نهادینه شده است، به‌روز و کارآمد نیست. به ‌همین دلیل، با وجود سرمایه هنگفتی که در بیست ‌سال گذشته مصرف شد، گرهی از مشکلات جامعه روستایی گشوده نشد. تفکّر حاکم در زندگی روستایی، کار در مزارع و تأمین احتیاجات و نیازهای زندگی، از طریق کارهای دشوار است. از سوی دیگر، نبود خانواده‌های آراسته به ‌دانش و دانایی در محلات دوردست، مورد دیگری است که جامعه روستایی توجه چندانی به ‌فراگیری آموزش نمی‌کند. کودکی که در خانواده یک‌ کارگر چشم به ‌هستی می‌گشاید، الگو، سرمشق زندگی، کلان‌ترین هدف و آرزویش، پی‌گیری روش زندگی نیاکانش است. در صورتی که کودکی که در خانواده یک ‌آموزگار چشم به‌ جهان می‌گشاید، آموزگاری، هدف نخستین زندگی‌اش قمداد می‌شود. با ذهنیت بسته و قرون وسطایی، نمی‌توان جامعه و کشور ساخت و هم‌پای تمدن و کاروان جهانی مسیر پیشرفت و ترقی و تعالی را پیمود. برای زندگی در سده بیست‌ویک، باید آراسته به ‌ابزارهای جدید بود.

برای زندگی بهتر، درک متقابل و ساخت‌وساز جامعه و کشوری عاری از مصائب و معایب اجتماعی، جنگ، بی‌عدالتی، حق‌ طلبی و نهادینه‌سازی فرهنگ شهروندی، آئین اخلاقی و رفتاری و سایر مسائل مرتبط به زندگی امروزین، باید همه اقشار جامعه بدون تفاوت‌های جنسیتی، زبانی، قومی و مذهبی، در آبادانی جامعه سهیم شوند و فرصت‌های آموزشی و شلغی به‌صورت یکسان برای همه فراهم آید. مسدودسازی مدارس به ‌روی زنان، علاوه بر اینکه مشکل‌گشا نیست، بر ‌حجم مشکلات می‌افزاید. به ‌جای مسدودسازی دورازه‌های مدارس، باید روی نظام آموزشی تمرکز صورت گیرد و نظام آموزشی و دانشگاهی کشور، از حالت خمودی و جمودی بیرون شود و با لحاظ معیارهای جهانی و خواست‌ها و نیازهای زندگی تدوین و تنظیم گردد. در بیشتر موارد، نظام آموزشی و دانشگاهی کشور، هیچ‌گونه سازگاری با معیارهای جهانی ندارد. بنابراین، باید تمرکز جدی روی به‌روزسازی نظام آموزشی و دانشگاهی شود تا مسدودسازی دروازه‌های مدارس به ‌روی زنان.

هفتم ـ جمع بندی

آموزش مانند چراغ است که به ‌خانواده، جامعه و کشور، نور و روشنایی می‌بخشد و انسان را از جهالت و گمراهی نجات می‌دهد. هم‌چنان‌که آدم در شب به ‌روشنایی و چراغ نیاز دارد، در مسیر موّاج و پرتلاطم زندگی، به ‌دانش و آموزش نیاز ندارد تا میان خوب و ناخوب و خیر و شرّ، تفاوت بگذارد. آموزش سرچشمه باغ زندگی است. اگر از این سرچشمه، بهره‌گیری‌های بهینه صورت گیرد، باغ زندگی در تمام فصول سبز و تازه و باطراوت خواهد بود. آموزش، حق طبیعی هر انسان است. انسان‌ها حق دارند برای فهم و درک زندگی‌شان آموزش‌های لازم را فرا بگیرند و از طریق آن، در جهت صلاح و رستگاری خود، خانواده، جامعه و کشورشان نقش ایفا کنند و در روشنایی آن، برای مراحل مختلف زندگی برنامه‌ریزی کنند.

ادبیات کلاسیک فارسی پر از فضائل و فوائد فراگیری آموزش و ترویج آن در میان انسان‌ها است. شیخ اجل، مصلح‌الدین بن عبدالله سعدی شیرازی، در باب سوم گلستان، آنجا که در فواید «فضیلت قناعت» سخن می‌گوید، «دانش» را «میراث پیامبران» تعریف می‌کند (سعدی، ۱۳۹۹: ۱۳۶). این تعریف، برتابنده اهمیت، جایگاه و نقش دانش در زندگی انسان‌ها است. از این رهگذر، بدون فراگیری دانش و آموزش مورد نیاز، حتی فهم دین نیز خالی از اشکال و دشواری نخواهد بود. بنابراین، ایجاب می‌کند که با درنظرداشت اهمیت و نقش آموزش و دانش در زندگی انسان‌ها، زمینه‌های تعلیم و تعلم، برای همه به‌صورت یکسان فراهم شود تا انسان‌های این سرزمین درد و رنج‌دیده، بتوانند آموزش‌های لازم و مورد نیاز را فرا بگیرند و از این طریق، دنبال راه‌های درمان دردها، رنج‌ها و مصائبشان گردند.

منبع: روزنامه هشت صبح

لینک:

 https://8am.media/fa/women-and-the-issue-of-education-one-hundred-years-in-the-struggle-between-tradition-and-modernity/

کد خبر 23270

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 4 =