اقتصاد خلاق دیگر یک مفهوم شاعرانه یا سرگرمی فرهنگی نیست. این حوزه در سراسر جهان بهعنوان بخشی قابل اندازهگیری و درآمدزا شناخته میشود که فرهنگ، فناوری، اشتغال و نفوذ بینالمللی را در یک چارچوب واحد گرد میآورد. بنا بر گزارش آنکتاد، صنایع فرهنگی و خلاق سالانه حدود ۲.۳ تریلیون دلار تولید میکنند و بیش از ۳ درصد اقتصاد جهانی را دربر میگیرند، درحالیکه شمارِ اشتغالزایی آنها از بسیاری صنایع تولیدی سنتی نیز فراتر میرود. بهگفتهٔ یونسکو، این صنایع برای بیش از ۵۰ میلیون نفر شغل ایجاد میکنند که بخش عمدهٔ آنان جوانان شهرنشیناند. در عصری که سکوی دیجیتال، سرویسهای استریم و مصرف مبتنی بر تصویر مسلط شده است، فرهنگ به معنای واقعی کلمه به سرمایه تبدیل شده است.
آنچه اقتصاد خلاق را از دیگر بخشها متمایز میکند، قدرت دوگانهٔ آن است. این بخش علاوه بر خلق درآمد و اشتغال، نحوهٔ ادراک جهانی از کشورها را نیز شکل میدهد. فیلم، تلویزیون، موسیقی، مد، بازیسازی و طراحی صرفاً سرگرمی نیستند؛ آنها آشنایی، همدلی و اعتماد میسازند. کشورهایی که در صنایع خلاق سرمایهگذاری میکنند، دو نوع سود به دست میآورند: یکی اقتصادی و دیگری روایی. کشورهایی که چنین نمیکنند، تنها از خلال تیترهای بحرانمحور دیده میشوند. پاکستان امروز دقیقاً در همین وضعیت قرار دارد.
چشمانداز رسانهای جهان با سرعت بالا در حال تمرکز و ادغام است؛ پدیدهای که هم فرصت ایجاد میکند و هم ریسک. شرکتهای عظیم سرگرمی فرایند تولید محتوا، پخش و پلتفرمها را در اکوسیستمهای قدرتمند به هم گره میزنند. پیشنهادهای ادغام پیرامون شرکتهایی چون Warner Bros Discovery، که مالک HBO است، و گمانهزنیهای تازه دربارهٔ همسویی احتمالی با بازیگران عمدهٔ استریم مانند Netflix، نشانهٔ یک روند فراگیر است. حتی در مواردی که ادغامها تحقق نمییابند، شراکتهای راهبردی کنترل را در دستان اندکی متمرکز میکنند. برای خالقان محتوا در کشورهای کوچکتر، این بدان معناست که دسترسی به مخاطب جهانی ممکن است، اما تنها زمانی که بتوانند معیارهای حرفهای، حقوقی و فنی را برآورده سازند. انزوای فرهنگی دیگر ساختاری نیست؛ نهادی است.
کشورهای غربی از آغاز این پیوند را فهمیدند. ایالات متحده در طول قرن بیستم در استودیوهای هالیوود، لیبلهای موسیقی و شبکههای تلویزیونی سرمایهگذاری گسترده کرد؛ نه فقط بهعنوان کسبوکار بلکه بهعنوان ابزار گردش فرهنگی جهانی. دولتهای اروپایی نیز با ایجاد شبکههای عمومی، صندوقهای سینمایی و معاهدات همتولیدی، فرهنگهای محلی را هم حفظ کردند و هم امکان صادرات آنها را فراهم آوردند. اقتصادهای شرق آسیا در دورهٔ معاصر این مدل را تکامل بخشیدند. سرمایهگذاری کرهٔ جنوبی در صنعت سرگرمی، فرهنگ عامه را به یکی از سودآورترین صادرات کشور تبدیل کرد. چین صنایع خلاق را در طرحهای توسعهٔ ملی ادغام نمود و زیرساخت دیجیتال، آموزش و دسترسی به بازار جهانی را به تولید فرهنگی پیوند زد.
در منطقهٔ ما، هند طی سالهای اخیر دگرگونی عظیمی را در بخش رسانه و سرگرمی تجربه کرده است. سرمایهگذاری چندمیلیارددلاری شرکت Reliance تحت رهبری موکش امبانی در شبکههای پخش، پلتفرمهای استریم و تولید محتوا از طریق Viacom18 و JioCinema کوشیده است تا کنترل توزیع را در مقیاس کلان به دست گیرد. خرید بزرگترین شبکهٔ خبری این کشور توسط گروه Adani این پیام را منتقل کرد که صنایع فرهنگی و اطلاعاتی اکنون داراییهای راهبردی برای سرمایهٔ صنعتی تلقی میشوند. فارغ از داوری سیاسی، منطق اقتصادی این تحولات بسیار روشن است: سرمایهٔ جدیِ هماهنگ با ارادهٔ سیاستگذار، اکوسیستم خلاق را حرفهای و گسترده میسازد.
پاکستان در مقابل، همچنان فرهنگ را یک حاشیهٔ کماهمیت تلقی میکند. بااینحال ظرفیت آن قابل توجه است. بر اساس برآوردهای استخراجشده از گزارشهای یونسکو و شورای بریتانیا، بخشهای خلاق پاکستان ـ از صنایعدستی و موسیقی تا فیلم، تلویزیون و طراحی ـ سالانه صدها میلیون دلار تولید میکنند، اگرچه بخش زیادی از آن ثبت نشده و بهطور نابرابر پولی میشود. تنها صنایعدستی و منسوجات میلیونها نفر را در بخش غیررسمی به کار گرفتهاند. سریالهای تلویزیونی پاکستان در سراسر آسیای جنوبی، خاورمیانه و میان جوامع مهاجر مخاطب دارند. موسیقیدانان مستقل و تولیدکنندگان محتوای دیجیتال بدون پشتیبانی نهادی به مخاطبان جهانی رسیدهاند. مشکل، کمبود استعداد نیست؛ کمبود سیستم است.
روایتهای رسمی معمولاً از مرز تالارهای دولتی فراتر نمیروند، اما روایتهای فرهنگی بدون ویزا سفر میکنند. داستانهای اصیل، کلیشهها را مؤثرتر از بیانیههای رسمی از میان میبرند.
نبود دادههای قابلاعتماد همچنان معضلی اساسی است. تا زمانی که نقشهٔ رسمی اشتغال خلاق، صادرات و درآمد مالکیت فکری تدوین نشود، این بخش برای برنامهریزان اقتصادی نامرئی باقی میماند. به همین دلیل، فعالان خلاق اغلب بدون دسترسی به تأمین مالی، بیمه، تسهیلات صادراتی یا حمایت حقوقی کار میکنند. بانکها به ندرت به هنرمندان یا تهیهکنندگان وام میدهند. دانشگاهها خلاقیت را آموزش میدهند اما اقتصاد آن را نمیآموزند. وزارتخانهها موفقیت فرهنگی را نمادین جشن میگیرند، درحالیکه پیامدهای مالی آن نادیده گرفته میشود. این گسست باعث شده است که موفقیتها پراکنده بمانند، نه انباشتی.
پیوند میان اقتصاد خلاق و چشمانداز توسعهای گستردهتر پاکستان هم بدیهی است و هم کمتر بررسی شده است. ابتکارهایی مانند CPEC عمدتاً در چارچوب حملونقل، انرژی و لجستیک بحث میشوند. اما زیرساخت بدون روایت، معنایی تولید نمیکند. جادهها فهم ایجاد نمیکنند؛ این داستانها هستند که چنین میکنند. پیوند دادن تولید فرهنگی با بازارهای منطقهای، مسیرهای گردشگری، مناطق همتولیدی و اتصال دیجیتال میتواند دالانهای اقتصادی را به دالانهای فرهنگی بدل کند. چین مدتهاست این رابطه را فهمیده است؛ پاکستان هنوز آن را عملیاتی نکرده است.
نقش آموزش در این تحول مرکزی است. صنایع خلاق امروز به نیروهای ترکیبی نیاز دارند. نویسندگان باید قرارداد بفهمند، طراحان باید برندینگ بدانند، فیلمسازان باید با پلتفرمها آشنا باشند و موسیقیدانان باید نظام صدور مجوز را بشناسند. آموزش رسانه و هنر در پاکستان میان نظریههای قدیمی و خلاقیت نامنظم گرفتار است. معدود برنامههایی وجود دارند که فارغالتحصیلان را برای کسب درآمد پایدار مجهز کنند. گنجاندن کارآفرینی، تولید دیجیتال، سواد مالکیت فکری و آشنایی با بازارهای بینالمللی در برنامههای آموزشی دیگر یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت اقتصادی است.
مدلهای تأمین مالی نیز باید دگرگون شوند. فعالیتهای خلاق پروژهمحور و غیرملموساند و با قالب وامدهی سنتی سازگار نیستند. بهترین الگوهای جهانی شامل صندوقهای بذرآفرینی دولتی–خصوصی، کمکهزینههای همتولیدی، مشوقهای مالیاتی برای هزینههای داخلی و حمایت صادراتی برای کالاها و خدمات فرهنگی است. حتی مداخلههای کوچک میتوانند بهرهوری ایجاد کنند. یک سریال توزیعشدهٔ بینالمللی یا یک مجموعهٔ موسیقی دارای مجوز میتواند ارزآوریای فراتر از سرمایهگذاری دولتی اولیه داشته باشد.
از همه مهمتر، صنایع خلاق امکان توسعهٔ قدرت نرم را بهصورت نظاممند فراهم میکنند. روایتهای دولتی معمولاً از محدودهٔ مجامع رسمی فراتر نمیروند، اما روایتهای فرهنگی آزادانه سفر میکنند. داستانهای اصیل، تصویرسازیهای نادرست را مؤثرتر از اطلاعیههای رسمی اصلاح میکنند. آنها جوامعی را انسانی و قابل لمس میسازند که دیگران معمولاً تنها از طریق تیترهای خبری با آنها مواجه میشوند. این نفوذ آهسته، انباشتی و ماندگار است. از بالا قابل دستور دادن نیست، اما با ایجاد اکوسیستم حمایتگر میتوان آن را امکانپذیر ساخت.
اکنون پرسش اصلی این نیست که آیا پاکستان توان خلاق دارد یا نه؛ این موضوع مدتهاست روشن شده است. پرسش این است که آیا دولت، نظام آموزشی و سرمایهٔ خصوصی آمادگی آن را دارند که خلاقیت را زیرساخت بدانند نه تزئین. در اقتصادی جهانی که روزبهروز بیشتر با صفحهنمایشها، روایتها و نمادها تعریف میشود، کشورهایی که در اقتصاد خلاق سرمایهگذاری نمیکنند، تنها درآمد از دست نمیدهند؛ بلکه دیدهشدن را هم به روایت دیگران واگذار میکنند.
اگر پاکستان بهجای احساسات، استراتژی را انتخاب کند، اقتصاد خلاق میتواند همزمان اشتغال ایجاد کند، ارز خارجی به دست آورد و تصویر جهانی را دگرگون سازد. معدود بخشهایی چنین همگراییای عرضه میکنند و کمتر بخشی تا این اندازه با هویت فرهنگی ما سازگار است. این فرصت واقعی است؛ هزینهٔ تأخیر نیز قابل اندازهگیری. انتخاب، در این مرحله، کاملاً آگاهانه است.
نویسنده: دکتر تیمور الحسن
نظر شما