از بلخ تا تمام جهان: چگونه مولانا از مرزهای دین، زبان و جغرافیا عبور کرد؟

در تاریخ بشریت، کمتر کسی را می‌توان یافت که هم‌زمان شاعر، عارف، فیلسوف و آموزگار باشد و در همه این عرصه‌ها اثری عمیق و ماندگار از خود به‌جا گذاشته باشد.

در تاریخ بشریت، کمتر کسی را می‌توان یافت که هم‌زمان شاعر، عارف، فیلسوف و آموزگار باشد و در همه این عرصه‌ها اثری عمیق و ماندگار از خود به‌جا گذاشته باشد. مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، که در ششم ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری در بلخ چشم به جهان گشود، یکی از همان معدود چهره‌هاست. مولانایی که امروز در سراسر جهان با احترام و تحسین از او یاد می‌شود، نه فقط یک شاعر فارسی‌زبان یا یک متفکر اسلامی، بلکه پدیده‌ای انسانی است که زبان دل‌ها را ورای مرزهای قوم، دین، جغرافیا و مذهب درنوردیده است.

مرد بلخی که جهانی شد

هرچند نام کامل مولانا یادآور شهر بلخ است؛ او در یک خانواده‌ی تاجیک بزرگ شد، به زبان فارسی سخن گفت و در دامان فرهنگ اسلامی و تعالیم قرآن پرورش یافت، اما آن‌چه از زبان و اندیشه‌اش جاری شد، مرز نمی‌شناخت. مخاطب مولانا نه فقط مسلمانان پارسی‌زبان، که انسان است؛ انسانی که در هر جای جهان، با هر زبان و آیینی، در جست‌وجوی معنا، عشق، رهایی و حقیقت است.

«اگر ترک است و تاجیک است، به او این بنده نزدیک است»

شاید راز جهانی شدن مولانا دقیقاً در همین نکته نهفته باشد: او به انسان می‌اندیشید، نه به برچسب‌های او. در چشمان مولانا، رنگ، نژاد، دین، ملیت و حتی ظاهر باورها اهمیتی نداشت. او باطن انسان را می‌دید؛ گوهری الهی که در گرد وغبار زندگی گم شده و نیازمند تلنگری عاشقانه است تا از نو برخیزد.

زبان تمثیل؛ رمز عبور از مرزها

 مولانا هوشمندانه فهمید که مفاهیم عمیق و پیچیده عرفانی، اگر در قالبی ساده و آشنا بیان نشوند، در دل‌ها نفوذ نمی‌کنند. او زبان داستان، تمثیل، روایت و شعر را انتخاب کرد؛ زبانی که هر انسان، صرف‌نظر از پیش‌زمینه فکری و دینی‌اش، با آن ارتباط می‌گیرد.

این مهارت بی‌نظیر را می‌توان در شاه‌کارهای او، به‌ویژه مثنوی معنوی و دیوان شمس به‌روشنی دید. در این آثار، مولانا با نگاهی تیزبین و بی‌پروا، درونی‌ترین دغدغه‌های انسان را به تصویر می‌کشد؛ از ترس‌ها و شک‌ها تا شور عشق و وصال. هیچ‌چیز در جهان انسانی برای مولانا بی‌ربط نبود؛ از اخلاق و معرفت گرفته تا خشم، شهوت، گم‌گشتگی و نجات.

هست مهمان‌خانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان

هین مگو کین ماند اندر گردنم

که هم اکنون باز پرد در عدم

هرچه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف‌ست او را دار خوش

آئینی بی‌نهاد، دینی بی‌تعصب

 برخلاف بسیاری از چهره‌های مذهبی و عرفانی که آموزه‌هایشان محدود به چارچوب‌های نهادی و رسمی دین می‌ماند، مولانا از این قیدها گریخت. او اگرچه عالِمی فقیه و مسلط به قرآن بود، اما به جای تبلیغ شریعت با لحن خشک، روح معنویت قرآنی را در کالبدی زنده و پرنشاط دمید. تأکیدش بر «تفکر» و «درک شهودی» از خداوند، نه‌فقط مخاطب مسلمان، بلکه غیرمسلمان را نیز مجذوب ساخت.

در مقام مقایسه، می‌توان گفت اگر مبلغان مسیحی تبشیری کوشیدند چهره‌ای انسانی از دین ارائه دهند، اما در قالب نهاد کلیسا محصور ماندند، مولانا این نهادگرایی را پشت سر گذاشت و مستقیم با جان انسان سخن گفت.

مولانا می‌توانست به‌راحتی نقش یک فقیه یا مفتی رسمی را بازی کند و راحت بنشیند و فتوا صادر کند؛ اما او راه دیگری برگزید. راهی که از عرف‌های بسته عبور می‌کرد، از بدنامی نمی‌ترسید و از عشق نمی‌گریخت. در شعر و سماعش، «عقل مصلحت‌جو» را به آتش می‌کشید و از واژه‌ها همان‌قدر بهره می‌برد که از سکوت میان بیت‌ها.

با این حال، مولانا نه اباحی‌گر یا مباح‌کننده‌ی مسائل بود و نه از مبانی دین فاصله گرفت. او باطن دین را پاس داشت، اما با ظاهری نو، پویا و شجاع. مولانا با بی‌پروایی شاعرانه‌اش، تفکر و روشی زنده و پویا را نشان داد که می‌تواند در هر زمان و مکان، با هر نسل و فرهنگی، رابطه برقرار کند.

ای برادر تو همان اندیشه‌ای!
مابقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر گل است اندیشه‌ی تو گلشنی
ور بود خاری، تو هیمه‌ی گلخنی
گر گلابی بر سر و جیبت زنند
ور تو چون بَولی برونت افکنند

چرا امروز باید مولانا را از نو بخوانیم؟

 این موضوع کاملاً روشن است که جهان امروز با بحران معنا، سردرگمی هویت، خشونت و جدایی روبه‌رو است. نسل جوان، غرق در عطش درکی ژرف‌تر از زندگی، عشق، مرگ، دین و انسانیت است. در چنین جهانی، بازخوانی مولانا یک ضرورت مبرم است، نه یک گزینش لوکس یا صرفاً فرهنگی.

اگر دیگر ملت‌ها و تمدن‌ها، با هوشمندی از اندیشه‌های مولانا برای تغذیه روحی و ساختارهای فکری‌ خود بهره می‌گیرند، چرا ما افغانستانی‌های فارسی‌زبان ـ که وارثان مستقیم این میراث هستیم ـ باید از این گوهر بی‌همتا غافل بمانیم؟

چگونه؟ از کجا؟ با چه زبان و روشی؟

 انتقال اندیشه‌های مولانا به جامعه امروز، نیازمند تغییر زبان و شیوه بیان است، نه تغییر در محتوا. کافی‌ است ضرورت این کار را درک کنیم و بپذیریم که می‌توان نسل تازه را با مولانا آشنا کرد، بی‌آنکه آن‌ها را وادار به تقلید یا تعبّد کنیم. باید همان کاری را بکنیم که مولانا کرد: گفتن حقیقت با زبانی که سلیقه‌ها بپسندند و جان بشنود، نه صرفاً گوش. مولانای بلخی شاعر و معلمی است برای انسان در هر زمان و مکان. از دل بلخ برخاست، اما به آغوش تمام جهان تعلق دارد. جهان امروز، بیش از هر زمان دیگری به نگاه فراگیر، عاشقانه و انسان‌محور او نیاز دارد.

منبع: خانه مولانا

لینک:

https://mawlana.info/%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%84%d9%87-%d9%87%d8%a7/%d8%a7%d8%b2-%d8%a8%d9%84%d8%ae-%d8%aa%d8%a7-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d9%85%d9%88%d9%84%d8%a7%d9%86%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%b1%d8%b2/

کد خبر 25225

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =