مقدمه
به سخن ادوارد هالت کار، تاریخنگار برجستهی بریتانیایی، «مطالعهی تاریخ نهتنها برای دانستن آنچه رخ داده بلکه برای فهمیدن اینکه چرا چنین رخ داده، ضروری است.» جورج سانتایانا، فیلسوف و مورخ اسپانیاییتبار، «هشدار میدهد که فراموشی تاریخ، زمینهساز تکرار اشتباهات گذشته است»، و در آموزههای فلسفی-سیاسی همواره تأکیده شده است که «اگر از تاریخ درس نگیریم، تاریخ با ما همان کاری را خواهد کرد که با پیشینیان کرد.»
مطالعهی تاریخ در ذات خود، ابزاری برای آگاهیبخشی، عبرتگیری و تقویت حافظهی جمعی است. تاریخ نهتنها گذشته را روایت میکند؛ بلکه چراغی است برای مسیر آینده؛ زیرا با تحلیل روندهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، به جوامع کمک میکند تا از تکرار اشتباهات بپرهیزند و بنیانهای توسعهی پایدار را بنا نهند. مورخان و اندیشمندان علوم سیاسی همواره تأکید کردهاند که «ملتهایی که تاریخ خود را نمیدانند، محکوم به تکرار آن هستند» زیرا تاریخ، حافظهی ملتها است و فراموشی آن، به معنای گمکردن هویت و مسیر است.
اما در افغانستان، مطالعهی تاریخ بهجای آنکه بستری برای آگاهی و همگرایی باشد، اغلب به منبعی برای تشنج، اختلاف و تنشهای قومی، مذهبی و جریانی تبدیل شده است. در شرایطی که روایتهای تاریخی با نگاههای ایدئولوژیک و قوممحور بازسازی میشوند، خوانش تاریخ نهتنها به فهم مشترک نمیانجامد، بلکه شکافهای اجتماعی را عمیقتر میکند. بهویژه در دهههای اخیر، تاریخنگاری در افغانستان بیشتر به ابزار مشروعیتبخشی سیاسی و حذف دیگران بدل شده تا بستری برای همفکری و بازسازی ملی.
مطالعهی تاریخ افغانستان، بهجای آنکه آگاهی تاریخی را تقویت کند و مسیر آینده را روشن نماید، در بسیاری موارد به بازتولید زخمهای گذشته، تحریک احساسات جمعی و تشدید اختلافات منجر شده است. این وضعیت، از منظر علوم سیاسی، نشانهای از «بحران حافظهی تاریخی» است؛ بحرانی که در آن تاریخ نه بهعنوان منبعی برای فهم بلکه بهعنوان میدان نبرد روایتها عمل میکند. مطالعهی تاریخ چه اهمیتی دارد؟ چگونه آگاهی تاریخی باعث تغییر سرنوشت ملتها میشود؟ بستر فکری مطالعهی تاریخ در افغانستان چگونه شکل گرفته است؟ چرا با میزان افزایش مطالعهی تاریخ در افغانستان، میزان همدیگرزدایی نیز افزایش مییابد؟ در این مقاله برای توضیح و پاسخ به این مسائل مهم تلاش شده است.
چرایی مطالعهی تاریخ
مطالعهی تاریخ، نخستین گام در مسیر خودشناسی ملی است. سیسرون، فیلسوف رومی، میگوید: "کسی که تاریخ نمیداند، همیشه کودک باقی میماند." این جمله نشان میدهد که تاریخ نهتنها حافظهی جمعی ملتها است بلکه ابزار بلوغ فکری و سیاسی آنان نیز هست. وقتی یک ملت تاریخ خود را میخواند، ریشههای هویتش را بازمییابد، مسیرهای شکست و پیروزی را تحلیل میکند و از تجربههای گذشته برای ساختن آیندهای با ثبات بهره میگیرد. نمونهی بارز آن، کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی دوم هستند که با بازخوانی دقیق تاریخ، توانستند از چرخهی خشونت خارج شوند و مسیر همگرایی و توسعه را در پیش گیرند. هانس مورگنتا، برجستهترین دانشمند رئالیست معاصر، در کتاب معروف «سیاست میان ملت» خود به مطالعه و آگاهی تاریخی بهصورت ویژه تأکید دارد و نیاز دانش تاریخی را فراتر از عرصهی داخلی و ملی میداند. او تأکید میکند که اصول واقعگرایی، مانند تمرکز بر قدرت و منافع ملی، باید در پرتو تجربههای تاریخی آزموده شوند تا اعتبار یابند و به جایگاه رفیع بینالمللی دست یابند.
در علوم سیاسی، مطالعهی تاریخ بهعنوان یکی از پایههای شکلگیری «حافظهی ملی» شناخته میشود؛ حافظهای که از ملتها در برابر تحریف، فراموشی و تکرار اشتباهات محافظت میکند. بدون این حافظه، جامعه در برابر بحرانهای هویتی و سیاسی آسیبپذیر خواهد بود. در نهایت تنها مجرای عبور از منجلاب ساختهشدهای سیاسی-اجتماعی برای ملتها، آگاهی تاریخی و استفاده از این آگاهی است، این دانش استثناترین چراغ موجود این مسیر میباشد.
چگونه آگاهی تاریخی باعث تغییر سرنوشت ملتها میشود
آگاهی تاریخی نقطهی آغاز تحول ملی است که باعث میشود ملیتهای مختلف در کنار هم رنج، رفاه، گذشته و آیندهی مشترک خویش را تعریف کنند. وقتی ملتها، گذشتهی خود را با نگاه تحلیلی مرور میکنند، نهتنها اشتباهات را شناسایی میکنند بلکه مسیرهای اصلاح و بازسازی را نیز مییابند. این آگاهی، حافظهی جمعی را فعال میسازد و ملت را از تکرار چرخههای شکست و استبداد بازمیدارد. در علوم سیاسی، آگاهی تاریخی بهعنوان یکی از عوامل کلیدی در شکلگیری «ارادهی ملی» و «بازسازی اجتماعی» شناخته میشود.
وقتی به روند چگونگی گذار کشورهای جهان از جدالهای داخلی و درهمشکستگیهای درونی به سمت سرآمدشدن و الگو قرار گرفتن به سایر ملتها دقت میکنیم، متوجه قلم پررنگ تاریخ میشویم و اینکه آگاهی تاریخی چقدر نقش مثبت و مؤثر برای رسانیدن این ملتها و نهادینه نمودن هنجارهای مهم چون آزادی، عدالت، امنیت، رفاه، علم و توسعه داشته است. نمونههایی از این بهرهوری تاریخی را میتوانیم مثال بزنیم:
چین: مطالعهی تاریخ چین، نمایشدهندهی سیاهترین شکل زندگی برای یک ملت است که معروف است به «صد سال تحقیر». این کشور از سال 1839 الی 1949 تجربهی استعمار شدید از طرف ژاپن، امریکا و برخی قدرتهای اروپایی را دارد. اما پس از تجربهی «صد سال تحقیر» که با استعمار، تجزیه و تحقیر ملی همراه بود، نخبگان چینی با بازخوانی تاریخ و تحلیل علل ضعف، مسیر نوسازی را آغاز کردند. این آگاهی تاریخی زمینهساز شکلگیری جمهوری خلق چین و سیاستهای توسعهمحور شد که امروز چین را به یکی از قدرتهای جهانی بدل کرده است.
آفریقای جنوبی: نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ معاصر است که از سال 1948 تا اوایل دههی 1990 ادامه داشت. این نظام بر پایه تفکیک نژادی و تبعیض سیستماتیک علیه اکثریت سیاهپوست کشور بنا شده بود. این ملت سالها تحت سلطهی نظام آپارتاید و استبداد داخلی بود. اما با رهبری نلسون ماندلا و بازخوانی تاریخ تبعیض و مقاومت، ملت آفریقای جنوبی توانست به آشتی ملی، دموکراسی و بازسازی اجتماعی دست یابد. این تحول، نتیجهی آگاهی تاریخی و پذیرش گذشته بود.
فرانسه: وضعیت اجتماعی و سیاسی فرانسه پیش از انقلاب کبیر سال ۱۷۸۹ بسیار نابرابر، بحرانی و آشفته بود. در قرون وسطی و دوران پیش از انقلاب، گرفتار سلطهی کلیسا، اشرافیت و نظام طبقاتی بود. اما با آگاهی از ظلم تاریخی و بیداری فکری، انقلاب فرانسه شکل گرفت و اصول جمهوریت، آزادی و برابری تثبیت شد. بعدها، با بازخوانی تجربههای تاریخی، فرانسه پایههای دولت مدرن را بنا نهاد. آگاهی شکل گرفته در میان این ملت باعث صدور انقلاب با اهداف آزادی، برابری و برادری گردید و همچنان این کشور وامدار حقوق بشر و فرهنگی-سیاسی به جهان است.
این نمونهها نشان میدهند که آگاهی تاریخی نهتنها ابزار شناخت گذشته، بلکه کلید ساختن آیندهای با ثبات و باعزت است.
بستر فکری مطالعهی تاریخ در افغانستان
افغانستان تاریخی، که در گذشته بخشی از حوزه تمدنی خراسان بزرگ بود، از دیرباز در تقاطع فرهنگها، زبانها و قدرتهای منطقهای قرار داشته است. این سرزمین، با پیشینهای غنی از علم، عرفان، شعر و سیاست، زمانی مهد تمدنهایی چون غزنویان، تیموریان و صفاریان بود. اما با گذر زمان و تحولات سیاسی، مفهوم «تاریخ» در افغانستان از یک میراث مشترک فرهنگی، به ابزاری برای رقابتهای قومی و سیاسی بدل شد.
در بستر فکری امروز افغانستان، مطالعهی تاریخ اغلب با نگاه قوممحور، گزینشی و جانبدارانه انجام میشود. تاریخنگاری به جای آنکه روایتگر تجربههای مشترک ملی باشد، بیشتر به بازتولید افتخارات قومی یا مظلومیتهای گروهی خاص میپردازد. این رویکرد، نهتنها مانع شکلگیری حافظهی جمعی سالم میشود، بلکه زمینهساز تشنّج، بیاعتمادی و گسست اجتماعی است. بسیاری از افغانستانیها، به جای آنکه تاریخ را بستری برای عبرتگیری و همگرایی بدانند، آن را به میدان تسویهحسابهای هویّتی تبدیل کردهاند. در چنین فضایی، گذشته نه برای فهم آینده بلکه برای اثبات برتری یا مظلومیت استفاده میشود. این نوع نگاه، از منظر علوم اجتماعی نشانهای از «بحران روایت» است؛ بحرانی که در آن، تاریخ به جای روشنگری، به ابزار تحریک و تفرقه بدل میشود که این موضوعات ناشی از دو عامل است:
اول، نوع نگارش تاریخ: اگر با عینک واقعیت به موضوع نگاه کنیم، اکثریت نسل با سواد و مطالعهکنندگان تاریخ این کشور اتفاق نظر دارند که در این کشور دست یافتن به اثر تاریخی که روایتکنندهای واقعیتهای تاریخی باشد سخت است و تمام برگههای تحریرشده در مورد تاریخ این کشور با دیدگاه قومی و جریانی و نگاههای بالا به پایین همراه بوده است. این موضوع در مورد تاریخنگاران داخلی کشور بیشتر صادق است، زیرا دیده میشود روایتکنندگان تاریخ اغلب خود بخش، جزء و یا قسمتی از یک جریان و یا ایدئولوژی بودند و عینک نگارش تاریخ نیز به همان سمت توجه نموده است. ویژگی دیگری این نوع نوشتار به جای شفافسازی گذشه برای نسل آینده، بیشتر مهر قضاوت را در برگههای تاریخیشان بهکار بردهاند.
دوم، نوع مطالعهی تاریخ: عامل دوم برمیگردد به افراد باسوادی که به مطالعهی تاریخ افغانستان میپردازند. متأسفانه برخلاف روند طبیعی، بهویژه این روزها دیده میشود که مهمترین دغدغهی نخبگان و سوادداران افغانستانی، درگیری و نزاع بر سر مسائل گذشته است و همه تلاششان را به خرج میدهند تا مسئولیتزدایی تاریخی صورت بگیرد و خود این هدف نیز مشکلات جدیتری را بهبار آورده/میآورد. ابتدا این نوع کنجکاوی و محاکمهی تاریخی بسیار پیش پا افتاده و سطحینگری است و بدتر اینکه، روشنفکران جامعه را از تمرکز بر هدف بزرگتر (استفاده از تاریخ و آگاهی از گذشته) باز میدارد. در صوزتی که بایستی توجه کرد که هدف از مطالعهی تاریخ چیست؛ تاریخ را نباید ورق زد، جز برای رهایی، جز برای دانایی و جز برای عدم تکرار اشتباه گذشتگان.
بحث قابل تأمل دیگر در این عامل، جستوجوی هویت و جایگاه قومی در برگههای تاریخ است. بیشتر از اینکه توجه مطالعهکنندگان افغانستان را تحولات تاریخ جلب کند، نقش اقوام در تحولات جلب میکند و نفرتانگیزتر و دردآورتر اینکه قربانیان اشتباهات تاریخی در این سرزمین نیز قربانیان قومی تلقی میشوند و حتی جایگاه انسانی یک قربانی نیز از او سلب میشود. بعد با همین رویکرد، مطالعهکنندگان بر بام احساسات قومی خویش متوقف می شوند و برای جبران، انتقام و تکرار آن اقدام میکنند. این برداشت احساسی از تاریخ یک بار دیگر دست اقوام را در گریبان همدیگر گرفتار میکند که حتی نخبگان و روشنفکران هم توانایی تولید اندیشهی سالم در این مورد را ندارند و جهت ارائهی پاسخ به ادعای طرف مقابل، وارد این بازی قرون وسطایی میشوند.
در نتیجه، به جای آنکه مطالعهی تاریخ افغانستان منجر به آگاهی تاریخی، بازسازی ملی و همبستگی شود، اغلب به تشدید اختلافات، بازتولید زخمهای گذشته و تداوم بدبختی میشود. تا زمانی که بستر فکری مطالعهی تاریخ در افغانستان اصلاح نشود و رویکرد علمی، بیطرفانه و ملیگرایانه جایگزین نگاههای قوممحور نشود، تاریخ همچنان به جای شفابخشی، به منبع تنش باقی خواهد ماند.
نتیجهگیری
از مجموع بحثهای مطرحشده در این مقاله، روشن میشود که تاریخ نهتنها روایت گذشته بلکه نقشهی راه آینده است. ملتهایی که با آگاهی تاریخی به گذشتهی خود مینگرند، میتوانند مسیرهای شکست را بشناسند، از تجربهها درس بگیرند، و آیندهای با ثبات و باعزت بسازند. نمونههای چین (تجربهی استعمار)، آفریقای جنوبی (استبداد و ستم داخلی) و فرانسه (استبداد دینی و نظام طبقاتی) نشان دادند که چگونه بازخوانی مسئولانهی تاریخ، آنان را از بحرانهای عمیق بهسوی بازسازی ملی و توسعه سوق داد.
اما در افغانستان، مطالعهی تاریخ اغلب با رویکرد قوممحور، احساسی و جانبدارانه انجام میشود. رویکردی که نهتنها مانع شکلگیری حافظهی جمعی سالم است؛ بلکه به تشنج، تفرقه و تداوم بدبختی منجر شده است. خوانندگان تاریخ در افغانستان، بهجای جستوجوی حقیقت و عبرت، بیشتر در پی اثبات برتری یا مظلومیت هستند؛ و این نگاه، تاریخ را از ابزار آگاهی، به میدان نزاع بدل کرده است.
برای آنکه تاریخ بتواند به آگاهی ملی و آیندهسازی کمک کند، باید با رویکرد علمی، بیطرفانه و ملیگرایانه مطالعه شود. تاریخ باید بهعنوان میراث مشترک همهی افغانستانیها دیده شود، نه بهعنوان ابزار تفکیک و تسویهحساب. تنها در این صورت است که مطالعهی تاریخ میتواند به انسجام اجتماعی، بازسازی ملی و فردای روشن برای افغانستان منجر شود.
منبع: روزنامه اطلاعات روز
لینک:
https://www.etilaatroz.com/244556/historical-ignorance/
نظر شما