۱۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۹

"کازما" یک رمان اجتماعی بسته، با رویکرد سیاسی است. قهرمانان آن، تونسی‌هایی هستند که ایشان را می‌شناسیم و هر روز در خیابان می‌بینیم. البرقاوی نشانه‌هایی از شخصیت‌های آنان را گرفته و لذت داستانی زیادی را بر آن افزوده و به زیبایی آنها را توصیف کرده است تا نشانه‌های ساکنان "دشر" و روستاهای خفته در دامنه کوه‌ها را به ذهن متبادر سازد و نشان دهد که با وجود تغییر حکومت‌ها از دولت بورقیبی تا امروز، اینان چگونه همچنان از حاشیه‌ای بودن رنج می‌برند و هنوز فقر و بی‌توجهی دامن روستاهای خوابیده در پای کوه‌ها را می‌گیرد.

رمان "کازما" اثر صلاح البرقاوی: پیش از آنکه وبای "تروریسم" فرزندان شما را برباید، آنها را نجات دهید و به به ایشان انسانیت بیاموزید.
 
آمیخته‌ای از واقعیت و تخیل... که صلاح البرقاوی نویسنده، با یک قلم داستانی ساده که بین یادآوری، داستان سرایی و گفتگو جمع می‌کند، به خواننده منتقل می‌کند. البرقاوی رمان جدید خود به نام "کازما"را به عنوان صدای واقعیت‌های مدفون شده و انسان‌های عذاب کشیده معرفی می‌کند و در آن به گوشه‌ای می‌رود و به صحبت‌های کوه برقو و شیارهای موجود در درون آن گوش فرا می‌دهد. رد پای کسانی را دنبال می‌کند که در گذشته انقلابی بودند اما امروز، "تروریست" هستند و تلاش می‌کند تا به انسان فرصتی دهد تا از دردهایی سخن بگوید که در جانش نهفته و او را از یک شهروند به یک تروریست خونخوار تبدیل ساخته است.
"کازما" یک رمان اجتماعی بسته، با رویکرد سیاسی است. قهرمانان آن، تونسی‌هایی هستند که ایشان را می‌شناسیم و هر روز در خیابان می‌بینیم. البرقاوی نشانه‌هایی از شخصیت‌های آنان را گرفته و لذت داستانی زیادی را بر آن افزوده و به زیبایی آنها را توصیف کرده است تا نشانه‌های ساکنان "دشر" و روستاهای خفته در دامنه کوه‌ها را به ذهن متبادر سازد و نشان دهد که با وجود تغییر حکومت‌ها از دولت بورقیبی تا امروز، اینان چگونه همچنان از حاشیه‌ای بودن رنج می‌برند و هنوز فقر و بی‌توجهی دامن روستاهای خوابیده در پای کوه‌ها را می‌گیرد.
سخت‌دلی جامعه و ظلم حکومت، تروریسم را می‌سازند:
این داستان، از دره دشره آغاز می‌شود. داستان صالح که توفیق، دوست کودکی‌اش آن را می‌نویسد یا تلاش می‌کند تا آن را بنویسد. اولی، "تروریست" است و خود را به جنبش‌های جهادی فروخته است و دومی، روزنامه‌نگاری است که بزرگترین روزنامه‌ها را تحت مدیریت خود دارد. او اخبار دوست کودکی خود را پیگیری می‌کند و در تلاش است تا آن را چارچوب‌مند سازد و بنگارد و در این فرایند، به دنبال دلایلی بگردد که این جوان کم سن و سال را به یک وحشی خونخوار تبدیل کرد که سر می‌بُرد و بدون ترس سلاح به دست می‌گیرد. «دوست کودکی‌ام صالح المزاری را به یاد آوردم. دوست کودکی و برادر شیری من. می‌گویند او به کوه‌های دوردست رفته است. ابتدا آنچه شنیدم را باور نکردم، زیرا هیچ کس مانند من او را نمی‌شناسد و هیچ نشانه‌ای در او وجود نداشت که بگوید او برای این سرنوشت به دنیا آمده است، اما من تصویر او را در تلویزیون دیدم».
این رمان در چارچوب مطالعات اجتماعی و روانشناسی نوشته شده است و تلاشی برای تجزیه و تحلیل شخصیت صالح المزاری و سپس تحلیل شخصیت‌های جوانانی است که به کوه‌ها جذب شدند. "کازما" یک پژوهش روانشناسانه و اجتماعی است که نویسنده گاهی به واسطه نوشته‌های رفیق توفیق و گاهی دیگر از طریق ایجاد امکان سخن برای شخصیت محوری داستان با بهره‌گیری از خاطرات خود، آن را به انجام می‌رساند. در این داستان، البرقاوی به تحلیل شخصیت صالح از زمان کودکی می‌پردازد و یک کودک آرام را به خواننده معرفی می‌کند که از تاریکی می‌ترسد و همیشه سر در گریبان خود فرو برده و منزوی است. «بچه‌ها نگاه‌های خود را به صالح دوختند که این امر، باقیمانده صبرش را لبریز کرد و اشک از چشمانش جاری شد، به طوری که کتابش خیس شد، اما باز هم به سوال پاسخ نداد». او در درسش ممتاز بود، اما ناگهان تصمیم گرفت تا تحصیل را کنار بگذارد. «چند روز بعد دانستم که او، مدرسه را کاملا رها کرد و مادرش نیز که نگران پسرش بود، موافقت کرد». 
کودک مدرسه را رها کرد و در زیارتگاه به کار مشغول شد و به امور زائران می‌پرداخت. پسر، بزرگ شد وجوانی‌اش در جستجوی شغل می‌گذشت. سپس تصمیم ‌گرفت تا در جستجوی روزی، روستا را ترک کند. «صالح با توجه به آنچه که درباره وجود شغل در روستای معمر به ویژه در فصل تابستان شنیده بود، عازم این روستا شد. تصمیم خود را گرفت و رفت و از همان روز نخست، کار خود را آغاز کرد». سفر صالح ادامه پیدا می‌کند. «قدرت تحمل سختی‌های کارهای ساختمانی را پیدا کرده بود. دیگر مجبور نبود مدت طولانی به دنبال کار بگردد. تمدن در همه جا پراکنده شد و دیگر مردم هیچگاه ساخت و ساز را متوقف نمی‌کنند». توفیق به شرح حکایت‌های دقیقی می‌پردازد و او را در برابر خاله طماعی قرار می‌دهد که قول ازدواج با دخترش را به او می‌دهد، اما در نهایت، او را در خستگی سال‌ها می‌رباید.
از روستا به زندان و سپس به کوه‌. سفر صالح المزاری جوان داستان ما که بعد از دیدار با سیف الدین العدوانی، نگاه‌ها و تفکراتش تغییر کرده بود، به سوی قبر است. العدوانی به او گفته بود: «وقتی پلیس به اتهام شرکت در اقدامات تروریستی مرا دستگیر کرد، دانشجوی سال آخر در دانشکده عالی مهندسی بودم». او در زندان، صالح ساده را شستشوی مغزی داد و او را از اندیشه‌های مرگبار پُر ساخت.
صالح از زادگاه روستایی خود به کوه گریخت. «سوگند وفاداری یاد کرد و کلاشینکوف خود را به دست گرفت و قنداق آن را بین دو پای خود بر زمین گذاشت. حالا ابو ایوب شدم. مادر، اکنون فرزندت صاحب سلاح واقعی شده است». و کار به جایی رسید که پایان این شخصیت، قتل، به آتش کشیدن، مرگ، هراس افکنی به جان شهروندان و حمله به ارتش ملی شد. البرقاوی، همه مراحلی که این شخصیت پشت سر می‌گذارد را مو به مو شرح می‌دهد و بیشتر و بیشتر به صدای پنهان حقیقت نزدیک می‌شود تا به این حقیقت برسد که این، ما هستیم که تروریست می‌سازیم. ظلم خاله و سختی‌های معمر و همچنین ضعف تحصیلی، صالح را به شکار آسانی برای گروه‌های تروریستی تبدیل کردند. گوش نسپردن قاضی به واقعیت، خودخواهی این برادر و نیز طرد کردن‌های حکومت، یک شهروند درونگرا را به یک قاتل وحشی تبدیل کردند. در این رمان، همه شخصیت‌ها فاسد هستند که جامعه آنها را خراب و به بمب‌هایی آماده انفجار تبدیل کرده است.
"کازما" صدای مردم به حاشیه رانده شده و منزویان
"کازما" روایتی پردرد است که با عشق نوشته شده. با روشی که در یک قالب نوآورانه بی‌نظیر، بین قصه و روایت جمع می‌کند. روش پرداختن به رویدادها و شخصیت‌ها و تشویق‌ها، توجه خواننده را جلب می‌کند تا از سرنوشت شخصیت‌های داستان آگاه گردد. راوی، به همه شخصیت‌هایی که حول محور شخصیت اصلی گرد می‌آیند، فرصت سخن گفتن می‌دهد و به درد پنهان آنها گوش می‌سپارد. گویی یک روانپزشک است که به داستان‌های بیمارانش گوش می‌سپارد. نویسنده در ادامه، به شکلی روان، به توصیف کوه برقو، که به خوبی آن را می‌شناسد، می‌پردازد و به سیر بین درختان و شیارهای آن و شهر و روستا مشغول می‌گردد و تحولی که جامعه، در زمان پیش از همبستگی و پس از آن و با ظهور محله‌های جدید تجربه کرد را به خواننده منتقل می‌کند و این تحول را در سفر خاطره‌ها از کپر به آشپرخانه جدید، از آوازهای مادران و دردهای آنها در حین به دست گرفتن دستاس تا دستگاه‌های برقی که آواز و موسیقی پخش می‌کنند، همه تحولات اجتماعی و تأثیر آنها بر شهروندان و نیز تغییر در روش تفکر و زندگی را رصد می‌کند... در رمان البرقاوی، جایی برای امر تصادفی نیست.
"کازما" یک روایت یا کتاب اجتماعی است که در تحولات انفسی و جامعه‌ای به کنکاش پرداخت و منطقه دشر و روستاهای اطراف آن و انزوایی که تا امروز از آن رنج می‌برند را برجسته ساخت. نظام سیاسی کشور تغییر کرد. چندین انتخابات برگزار شد. یک رئیس جمهور فرار کرد و رؤسای دیگری انتخاب شدند، اما روستاهای دور، همچنان در انزوا به سر می‌برند. آنان، تنها آرایی برای انتخابات هستند. در این رمان، البرقاوی به یاری حاشیه نشینان کشور برمی‌خیزد و از خوانندگان خود می‌خواهد که بیشتر به عرصه جغرافیایی و انسانی این وطن کوچک توجه داشته باشند و بیشتر به صدای حاشیه‌ها گوش سپارند، زیرا در این حواشی است که انسان از ظلمی که ممکن است او را به کوه‌ها گسیل دارد، رنج می‌برد. 
در "کازما"، غارهای کوه‌ها به مکانی برای پاکسازی روحی از تمامی گناه‌ها تبدیل می‌شود. صالح المزاری نیز وقتی که تروریست‌ها را شناخت و از زشتی تفکراتشان آگاه شد، از آنها گریخت و به کوهی در نزدیکی روستای خود رفت تا از گناه‌های خود خارج شود و از ظلم‌ها و پرسش‌هایی که در درونش بود، رها گردد. بنابراین، کازما (شیار) از لانه تررویست‌های خونخوار به مکانی برای صلح معنوی مطلوب تبدیل شد. 

بخشی از رمان:
•    ‌اگر می‌خواستی تو را ببخشد یا اینکه در عملیات‌های تروریستی شرکت کنی یا اینکه در یک حزب مخفیانه تو را بپذیرند، باید با رئیس جمهور مخالفت می‌کردی. خصومت تو با خاله یا دختر خاله‌ات به کسی ربطی ندارد و این دلیل، بسیار پست‌تر از آن است که باب عفو را به رویت بگشاید. پسرم، ممکن است بخاطر یک عدد تخم مرغ تو را زندانی کنند، اما هیچ باکی ندارند که با دزد کشور به عنوان پادشاه بیعت کنند.
•    دولت، محله جدید را با آجر و سیمان محکم کرد و چراغدان‌های نفتی خانه‌هایش را با فانونس‌های برقی جایگزین کرد. به جای کپر، یک آشپرخانه کاشی‌کاری شده ساخت. خانه‌ها به سان گنبد سیدی مزار، طلاکاری شدند و بر پشت بام‌های آنها، آنتن‌های تلویزیونی نصب شد. دستگاه‌های خنک کننده هوا به خانه‌ها وارد شد. دیگر کسی در درون خانه خود، صدای ناله‌های غم‌آلود بر آوازهای دستاس یا صدای چرخ ریسندگی در شب‌های بلند زمستان را نمی‌شنید. زنان، کاملا از گرمان اجاق‌های گاز راحت شدند.
•    مادرم برای ما تعریف کرد که چگونه همبستگی، رابطه روستا را با کدخدا متزلزل ساخت. دولت، کشاورزی و دامداری را تعطیل کرد و به جای آن، هر روز ۲۵۰ ملیم به علاوه ۲ کیلو آرد گندم و روغن سویا به مردم می‌داد. دکان‌ها نیز جای خود را به شرکت‌ها دادند.
•    زیارتگاه سیدی مزار اکنون در ذهنم متجلی می‌شود. از حومه جنگلی که از کوه سرازیر می‌شود، روستای خاموشی را از دو طرف در بر می‌گیرد و از آن محافظت می‌کند. روستایی که  در میان جنگلی پرتراکم که از آن در برابر باد محافظت و کنجکاوی غریبه‌ها را دفع می‌کند، خانه‌هایش سرشار از روح ایمان است. اما امروز، حالش عوض شده و خالی و افسرده است. دیوارهایش سیاه شده و جز گوشه‌ای اندک از سقف‌های آن، باقی نمانده است. 
•    ابومصعب در اجرای برنامه‌های خود به پیش رفت و به هر گوشه کوهستان که رفتند، شیارهایی را در اختیار گرفتند و در هر یک از آنها، انبار غذا و سلاح و لباس ایجاد کردند. در آن شیارها، خاطرات بسیاری از عرق ریختن‌ها، آرزوها و داستان‌ها نهفته است و مین‌هایی در اطراف آن وجود دارد و مخفیگاه‌هایی در زیر زمین برای انبار کردن سلاح دیده شده است. در حالی که دستانش را می‌شوید، به آنچه که اتفاق افتاده است، می‌اندیشد. در درون خود احساس پیشمانی یا گناه نمی‌کند. جنگ است. نخستین گلوله که شلیک می‌شود، ترس‌ فرو می‌ریزد و همه چیز با یکدیگر برابر می‌شود و در آن، قتل، به بازی و سرگرمی تبدیل می‌گردد.  
https://ar.lemaghreb.tn/%D۸%AB%D۹%۸۲%D۸%A۷%D۹%۸۱%D۸%A۹-%D۹%۸۸-%D۹%۸۱%D۹%۸۶%D۹%۸۸%D۹%۸۶/item/۵۲۰۳۴-%D۹%۸۳%D۸%AA%D۸%A۷%D۸%A۸-%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۸%A۳%D۸%AD%D۸%AF-%D۸%B۱%D۹%۸۸%D۸%A۷%D۹%۸A%D۸%A۹-%C۲%AB%D۹%۸۳%D۸%A۷%D۸%B۲%D۹%۸۵%D۸%A۷%C۲%BB-%D۹%۸۴%D۸%B۵%D۹%۸۴%D۸%A۷%D۸%AD-%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۸%A۸%D۸%B۱%D۹%۸۲%D۸%A۷%D۹%۸۸%D۹%۸A-%D۸%A۳%D۹%۸۶%D۹%۸۲%D۸%B۰%D۹%۸۸%D۸%A۷-%D۸%A۳%D۸%A۸%D۹%۸۶%D۸%A۷%D۸%A۱%D۹%۸۳%D۹%۸۵-%D۹%۸۸%D۸%B۹%D۹%۸۴%D۹%۸۵%D۹%۸۸%D۹%۸۷%D۹%۸۵-%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۸%A۵%D۹%۸۶%D۸%B۳%D۸%A۷%D۹%۸۶%D۹%۸A%D۸%A۹-%D۹%۸۲%D۸%A۸%D۹%۸۴-%D۸%A۳%D۹%۸۶-%D۹%۸A%D۸%B۳%D۸%B۱%D۹%۸۲%D۹%۸۷%D۹%۸۵-%D۹%۸۸%D۸%A۸%D۸%A۷%D۸%A۱-%C۲%AB%D۸%A۷%D۹%۸۴%D۸%A۵%D۸%B۱%D۹%۸۷%D۸%A۷%D۸%A۸%C۲%BB
 

کد خبر 9517

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 1 =