در این مقاله، پروین سوانی با روایتی تاریخی و تحلیلی، به بررسی عمیق ریشهها و پیامدهای تنشهای فرقهای در پاکستان میپردازد. او این تنشها را نه بهعنوان یک موضوع صرفاً مذهبی، بلکه بهعنوان یکی از جلوههای بحران هویت ملی در پاکستان معرفی میکند. او هشدار میدهد که آنچه در پاکستان اتفاق افتاده، میتواند درسی برای کشورهایی مانند هند باشد. بنیادگرایی مذهبی و استفاده از مذهب بهعنوان ابزار سیاسی، نهتنها جامعه را دچار فروپاشی داخلی میکند، بلکه مسیر پیشرفت و صلح را نیز از بین میبرد. تجربه پاکستان نشان میدهد که وقتی یک ملت تنها بر پایه مذهب تعریف شود و تنوع فرهنگی و مذهبی آن نادیده گرفته شود، نمیتواند به سوی ثبات و توسعه حرکت کند.
در دورههای پیش از استعمار، روابط میان شیعه و سنی بهطور کلی مسالمتآمیز بود. فرهنگهای محلی، از جمله در مناطقی مانند اوده و حیدرآباد، تأثیرات متقابل عمیقی بر یکدیگر داشتند؛ بهگونهای که شخصیتهایی مانند امام حسین در برخی سنتهای هندو نیز جایگاهی نمادین یافتند. اما از قرن هجدهم، با ظهور مکتبهایی مانند اندیشههای شاه ولیالله دهلوی و سید احمد بریلوی، نگاه ضدشیعه در میان برخی از متفکران اهل سنت گسترش یافت. این روند در قرن بیستم و بهویژه در دوره استعمار بریتانیا شدت گرفت، چراکه رقابتهای سیاسی و اجتماعی در جوامع مسلمان باعث تقویت مرزبندیهای مذهبی شد.
سیاستهای دولتی و نقش ضیاءالحق
پروین سوانی استدلال میکند که پس از استقلال پاکستان، این کشور با بحران هویتی روبهرو شد. با وجود تأسیس این کشور بر پایه ایدئولوژی اسلامی، تنوع زبانی، قومی و مذهبی مانعی برای شکلگیری یک هویت ملی واحد بود. در این میان، حکومت ژنرال ضیاءالحق (1977-1988) نقش تعیینکنندهای در تعمیق شکافهای فرقهای ایفا کرد. او از اسلام بهعنوان ابزاری برای مشروعیتبخشی به حکومت نظامی خود استفاده کرد و از گروههای افراطی مانند سپاه صحابه برای مقابله با مخالفان داخلی و گسترش نفوذ منطقهای بهره گرفت. این سیاستها نهتنها باعث تقویت گروههای ضدشیعه شد، بلکه زمینهساز تضعیف بیشتر هویت ملی شد. پاکستان بهجای تلاش برای ایجاد همگرایی میان گروههای مختلف، به کشوری تبدیل شد که مشروعیت آن تنها بر پایه تفسیرهای محدود و افراطی از اسلام تعریف شد.
تحولات کنونی و نقش طالبان پاکستانی
طالبان پاکستانی در مناطق قبایلی و بلوچستان شمالی به قدرت رسیدهاند و در همین راستا قتلعامهایی مانند کشتار 42 زائر شیعه در منطقه کرم را رقم زدهاند. پروین سوانی نشان میدهد که گروههایی مانند تحریک طالبان پاکستان (TTP) چگونه توانستهاند با استفاده از خلأ قدرت در مناطق قبیلهای و خیبرپختونخواه، سلطه خود را گسترش دهند. این گروهها، که در گذشته توسط ارتش پاکستان برای اهداف استراتژیک مانند مقابله با هند و کنترل افغانستان حمایت میشدند، اکنون به تهدیدی جدی برای خود دولت پاکستان تبدیل شدهاند. طالبان پاکستانی با کشتار شیعیان، تخریب روستاها و استفاده از تروریسم برای تثبیت سلطه خود، به وضوح نشان دادهاند که نظم سیاسی در این مناطق بهطور کامل فروپاشیده است. ارتش پاکستان، که زمانی این گروهها را متحد خود میدانست، اکنون قادر به بازپسگیری کنترل از دست رفته نیست.
ریشه بحران
پروین سوانی بر این باور است که بحران کنونی نتیجهی مستقیم رویکردی است که از ابتدا بر ساختار سیاسی پاکستان حاکم بود. او اشاره میکند که از همان دهههای اولیه تأسیس این کشور، بهجای تکیه بر تنوع فرهنگی و مذهبی، به هویتسازی بر اساس یک تفسیر خاص و محدود از اسلام پرداخته شد. این رویکرد باعث شد که گروههای مذهبی مانند احمدیه و شیعه به حاشیه رانده شوند و حتی رهبران برجستهای مانند محمدعلی جناح و ذوالفقار علی بوتو مجبور به پنهانکردن هویت مذهبی خود شدند.
بهطور کلی، نویسنده استدلال میکند که تقویت بنیادگرایی مذهبی در پاکستان نهتنها به گسترش خشونتهای فرقهای انجامیده، بلکه مفهوم ملتسازی را نیز بهشدت تضعیف کرده است. ایدئولوژی افراطی و خشونتمحور، که توسط دولت و ارتش پرورش یافته، اکنون به عاملی تبدیل شده که کل کشور را در مسیر نابودی قرار داده است.
مقاله پروین سوانی با نگاهی جامع به تاریخ، سیاست و تحولات اجتماعی پاکستان، به این نتیجه میرسد که بحران کنونی این کشور نتیجهی مستقیم تقویت افراطگرایی مذهبی و نادیدهگرفتن تنوع اجتماعی آن است. پاکستان بهجای آنکه ملتی متحد بر پایه ارزشهای مشترک باشد، به مجموعهای از شکافهای فرقهای و قومی تبدیل شده که بنیادهای آن را بهطور کامل متزلزل کرده است.
#ذکریایی
نظر شما