فلسطین از نگاه یک اندیشمند صرب

دکتر ایوان ایوب کوستیچ اسلام‌شناس و اندیشمند علوم سیاسی صرب در گفت‌وگو با مجله Stav، درباره موضوع به رسمیت شناختن دولت فلسطین، نسل‌کشی علیه مردم فلسطین و زمینه استعماری گسترده‌تر درگیری خاورمیانه سخن گفت. او در این مصاحبه مجموعه‌ای از تحلیل‌های بسیار مهم و نقدهای تند نسبت به ریاکاری ژئوپولیتیکی معاصر ارائه و توضیح داد که «به رسمیت شناختن فلسطین» از سوی غرب در شرایط کنونی صرفا یک ژست توخالی بدون حاکمیت واقعی است. آنچه فلسطین می‌تواند یا نمی‌تواند داشته باشد را نه مردم فلسطین و نه انتخابات دموکراتیک‌شان، بلکه اسرائیل و متحدان غربی آن تعیین می‌کنند. کوستیچ می‌گوید: به رسمیت شناختنی که بدون کنترل بر سرزمین، بدون حق بازگشت آوارگان، بدون پایان آپارتاید اسرائیل و بدون امکان دفاع سیاسی و نظامی باشد، یک نیرنگ سیاسی است. هدف آن خنثی کردن مبارزه آزادی‌بخش فلسطین و حفظ وضعیت استعماری موجود است.

دکتر ایوان ایوب کوستیچ، اسلام‌شناس و دانشمند علوم سیاسی:

تاکنون جز ایران و یمن، هیچ کشوری کاری برای جلوگیری از قتل‌عام ده‌ها هزار غیرنظامی فلسطینی نکرده است

https://stav.ba/cms/uploads/2025/09/141cba2e06de535343f04cc731dcdf4e.jpg

https://stav.ba/vijest/dr-ivan-ejub-kostic-islamolog-i-politolog-istinska-uspostava-palestine-podrazumijeva-pravo-da-imaju-svoju-armiju-priznanje-pod-ovakvim-okolnostima-je-najblaze-receno-degutantno/36522

مصاحبه‌گر: حمزه ممیشویچ

آیا به رسمیت شناختن دولت فلسطین بدون کنترل واقعی بر سرزمین و بدون پایان اشغالگری، نوعی فریب سیاسی برای خنثی‌سازی مبارزه ضد استعمار نیست؟

به رسمیت شناختن دولت فلسطین در این شرایط و به این شکل، در ملایم‌ترین بیان «تهوع‌آور» است. کشورهای غربی مجبور به چنین اقدامی شدند چون تحت فشار عظیمی قرار دارند. تمام ریاکاری غرب در قبال نسل‌کشی در غزه برملا شد. هرآنچه از مشروعیت نظام‌های الیگارشیک غربی باقی مانده بود، با کشتار ده‌ها هزار غیرنظامی که رژیم صهیونیستی در راستای تحقق پروژه تاریخی خود برای پاکسازی قومی و غصب سرزمین فلسطینی‌ها مرتکب شد، از بین رفت.

غرب طی دهه‌ها برای جهان درباره حقوق بشر، پیشرفت، دستاوردهای تمدنی و تساهل سخنرانی می‌کرد. اما اکنون آشکار شده است که این گفتمان چیزی جز نژادپرستی معرفتی نبوده که تنها هدفش حفظ هژمونی غرب و نظام سرمایه‌داری نئولیبرالی است. نظمی که به اقلیتی کوچک اجازه می‌دهد از رفاه مادی برخوردار باشند و زندگی مرفه خود را بر رنج «ستم‌دیدگان جهان» بنا کنند. اروپا و به‌ویژه آمریکا، بازیگران اصلی ترور و جنایت اسرائیل هستند و باید به‌عنوان شریکان این جنایت هولناک شناخته شوند؛ جنایتی که زنده و آشکار در برابر دیدگان جهانیان در شبکه‌های اجتماعی در حال وقوع است.

آیا راه‌حل دودولتی در ذات خود ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به استعمار اسرائیل و تضمین برتری جمعیتی از طریق ساختار قوم‌گرایانه قدرت نیست؟

برای فهم این سیاست جنایتکارانه صهیونیستی باید ماهیت دولت اسرائیل را درک کرد. برای این کار کافی نیست به سال ۱۹۴۸ و «نکبت» بازگردیم؛ هنگامی که بیش از ۴۰۰ روستای فلسطینی نابود شد، غیرنظامیان قتل‌عام شدند و حدود یک میلیون فلسطینی به زور اسلحه از خانه‌های چندصدساله خود رانده شدند.

این جنایت وحشتناک تنها سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم رخ داد؛ جنگی که یهودیان خود قربانی سیاست نسل‌کشی نازی‌ها بودند. اما ماشین تبلیغاتی صهیونیسم، با پشتیبانی غرب، دهه‌ها آن را چنین نشان داد که فلسطینی‌ها «داوطلبانه» سرزمین خود را ترک کرده‌اند. در واقع، نکبت بخشی از یک پروژه دقیقاً طراحی‌شده صهیونیستی برای پاکسازی قومی بود که ریشه‌های آن به نیمه دوم قرن نوزدهم و پیدایش جنبش ملی صهیونیستی بازمی‌گردد.

مانند دیگر جنبش‌های ملی آن دوره، صهیونیسم ملت را به خاک، خون و زبان پیوند زد. بنیان‌گذار آن، تئودور هرتزل، یهودی سکولار اتریشی، بر این باور بود که یهودیان باید کشوری برای خود تأسیس کنند، ترجیحاً در فلسطین، که در آن حاکمیت انحصاری یهودی برقرار گردد. نتیجه طبیعی چنین برنامه‌ای، همان چیزی است که امروز شاهدیم: دولتی قوم‌گرایانه و نژادپرست که بر غیر یهودیان آپارتاید اعمال می‌کند.

چرا غرب اکنون پس از اطمینان از اینکه به رسمیت شناختن فلسطین تهدیدی برای سلطه اسرائیل ندارد، به این اقدام روی آورده است؟

کشورهای غربی از آغاز پروژه استعماری صهیونیستی، بر این تمرکز داشتند که به‌طور مؤثر مبارزه فلسطینی‌ها برای دفاع از سرزمین خود را خنثی کنند. «اعلامیه بالفور» سندی امپریالیستی بود که حقوق و زندگی فلسطینی‌ها را فدای «ایجاد خانه ملی یهودیان در فلسطین» کرد. در آن زمان، ۹۰٪ جمعیت فلسطین غیر یهودی بودند.

در همان دهه‌های ۱۹۲۰ روند اخراج فلسطینی‌ها آغاز شد. قوانین زمین‌داری بریتانیا در دوران قیمومت، راه را برای بیرون راندن مالکان فلسطینی و خرید زمین‌های آنان توسط «آژانس صهیونیستی آمریکا» و «صندوق ملی یهود» هموار کرد. سیاست بریتانیا این روند را فعالانه تشویق می‌کرد و جنبش صهیونیستی را شریک استعماری خود می‌دانست.

امروز نیز کشورهای غربی همان سیاست را ادامه می‌دهند: جلوگیری از آزادی فلسطین به هر قیمت، چرا که آزادی فلسطین منافع نواستعماری آنها در خاورمیانه و فراتر از آن را تهدید می‌کند.

آیا به رسمیت شناختن نمادین یک دولت غیرواقعی فلسطین، نوعی «عذرخواهی اخلاقی» برای پنهان کردن همدستی غرب در آپارتاید و نسل‌کشی اسرائیل نیست؟

پس از همه آنچه در دو سال اخیر رخ داده، نمی‌توان گفت که دولت‌های غربی اساساً قادر به اندیشیدن در مقوله «اخلاق» هستند. آنها صرفاً به‌طور ابزاری و عمل‌گرایانه فکر می‌کنند. دولت‌های غربی تحت فشار شدید شهروندان خود قرار دارند که به‌طور گسترده علیه نسل‌کشی همراه با رژیم صهیونیستی اعتراض کرده‌اند. از این رو این به رسمیت شناختن‌ها در واقع تحمیل شده است، نه حاصل تغییر واقعی در سیاست‌ها.

رفاه غرب بر پایه جنایت، نسل‌کشی، غارت و استعمار شکل گرفته است. آنها نمی‌توانند از چنین سیاست‌هایی دست بکشند چون منافع حیاتی‌شان، به‌ویژه بقای پروژه استعماری صهیونیستی، وابسته به آن است.

اگر به رسمیت شناختن فلسطین شامل توقف شهرک‌سازی، بازگشت آوارگان و لغو قوانین نژادپرستانه اسرائیل نباشد، اصلاً از چه «دولتی» سخن می‌گوییم؟

برای صحبت از برپایی واقعی دولت فلسطین، نخستین مسئله، حق تشکیل نیروهای مسلح مستقل است. بدون ارتش، هیچ معنایی ندارد. ایده‌ای که حفاظت از فلسطینی‌ها را به نیروهای خارجی بسپارد، مضحک است. زیرا تاکنون جز ایران و یمن، هیچ کشوری کاری برای جلوگیری از قتل‌عام ده‌ها هزار غیرنظامی فلسطینی نکرده است.

علاوه بر این، به فلسطینی‌ها نمی‌توان تحمیل کرد که کدام جریان سیاسی «مجاز» باشد یا نباشد. دیدیم که فرانسه و عربستان شرط کردند که حماس کنار برود تا تشکیلات خودگردان تقویت شود. اما این تصمیم فقط بر عهده ملت فلسطین است، همان‌گونه که در انتخابات ۲۰۰۶ به‌وضوح حماس را برگزیدند.

آیا تشکیلات خودگردان که زیر سایه کنترل اسرائیل عمل می‌کند، می‌تواند واقعاً نماینده مردم باشد یا فقط ابزاری برای مدیریت بحران استعماری است؟

تشکیلات خودگردان فلسطین یک موجودیت خوداستعماری است. فلسطینی‌ها مدت‌هاست آن را به‌عنوان دستگاهی همکار می‌بینند که مأموریتش سرکوب مبارزه آزادی‌بخش است. این نهاد که در سایه توافق اسلو شکل گرفت، قرار بود هسته دولت مستقل باشد، اما در عمل چیزی جز پیمانکار فرعی نیروهای اشغالگر نشد.

بزرگ‌ترین نشانه خیانت این نهاد، هماهنگی امنیتی با رژیم صهیونیستی است. نیروهای امنیتی و پلیس آن بارها فعالان و مبارزان فلسطینی را به درخواست اسرائیل بازداشت و شکنجه کرده‌اند.

این نهاد از سیاستمداران و تجار فاسدی تشکیل شده که منافعشان به کمک‌های خارجی، پروژه‌های نئولیبرال و امتیازاتی که اشغال صهیونیستی برایشان فراهم می‌کند، گره خورده است.

بنابراین، معرفی این تشکیلات به‌عنوان «راه‌حل» برای مردم فلسطین چیزی جز مشروعیت‌بخشی به یک رژیم همکار و فاسد نیست.

چرا مقاومت علیه اشغال اسرائیل به‌عنوان تروریسم جرم‌انگاری می‌شود، در حالی‌که مبارزات مشابه در دیگر نقاط جهان مورد حمایت قرار می‌گیرند؟

جرم‌انگاری مقاومت فلسطین به‌عنوان «تروریسم» آشکارترین نمونه استانداردهای دوگانه غرب است. مبارزه فلسطین اهریمن‌سازی می‌شود، در حالی‌که اوکراین برای جنگ مسلحانه‌اش همه نوع حمایت دریافت می‌کند.

این جرم‌انگاری راهبردی است: می‌خواهند از مردم فلسطین حق دیدن مبارزه‌شان به‌عنوان مبارزه‌ای عادلانه را سلب کنند. دلیلش روشن است: اسرائیل دژ استعماری غرب در خاورمیانه است و آزادی فلسطین شکست پروژه امپریالیستی آنها خواهد بود.

اگر غرب حاضر نباشد حتی موجودیت اسرائیل به‌عنوان «دولت برتری‌طلب یهودی» را زیر سؤال ببرد، آیا هیچ راه‌حلی که ارائه دهد عادلانه خواهد بود؟

غرب با عملکرد خود هرگونه مشروعیت را برای داوری در این یا هر مناقشه دیگری از دست داده است. با اجازه به نسل‌کشی در غزه و حمایت آشکار از رژیم صهیونیستی، آخرین بقایای اعتبار نهادهای بین‌المللی نیز فرو ریخت. دادگاه کیفری بین‌المللی هرگز چنین بی‌اعتبار نبوده است. سازمان ملل هم به ابزاری برای حفظ وضع موجود و سلطه شمال جهانی تبدیل شده است.

این وضعیت نشان می‌دهد که نظم بین‌المللی کنونی نه‌تنها قادربه برقراری عدالت نیست، بلکه فعالانه بازتولیدکننده بی‌عدالتی است. بنابراین یک بازسازی ریشه‌ای و حرکت به سوی جهانی چندقطبی ضروری است، چرا که تنها رهایی از هژمونی غرب می‌تواند فضا را برای دیکولونیزاسیون واقعی و آزادی مردم فلسطین باز کند.

1404/07/03

کد خبر 25140

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 10 =