گلگت بلتستان (شمال پاکستان) و تضادستان!
سرزمینِ تضادهای ما، جایی است عجیب و غریب. برای دشمنان، همانند شمشیری دو دَم و برهنه است، و برای برخی از دوستان، زنجیری است اندوهبار. سنت ما این است که هرکه را به ما مهر میورزد، آنقدر او را میبوسیم و میفشاریم تا از پا درمیآید! تضادستان در چیرهشدن بر مچ دشمن بیگمان خبره است، اما دوستان خود را نیز از نیشگونهای بیمورد در امان نمیگذارد. گرفتار کردن حریف در تله، کار یک دقیقهاش است؛ و بازی با احساسات دوستداران نیز هنری است که خوب بلدیم.
در هنگام تأسیس پاکستان، ایالت خیبر پختونخوا (که در آن زمان «سرحد» نام داشت) از طریق همهپرسی به کشور جدید ملحق شد، چراکه در آن زمان، ملیگرایان خواهان ماندن در هند متحد بودند، اما در برابر رأی اکثریت ناگزیر به تسلیم شدند. در مورد(ایالت) سند، پارلمان این ایالت آشکارا به نفع پیوستن به پاکستان رأی داد. در مورد (ایالت)بلوچستان اما، دو روایت متضاد وجود دارد: یک روایت میگوید نواب احمد یار خان قلات با مشورت جرگه به پاکستان ملحق شد، اما همزمان، برادر او جنبشی را بر ضد این الحاق آغاز کرد.
امروزه گروه جداییطلب بیالای (BLA) که آتش خشونت را در بلوچستان شعلهور کرده، بر این باور است که بلوچستان بهزور به پاکستان ملحق شده است و بنابراین خواستار جدایی و تشکیل «بلوچستان مستقل» است. طبیعی است که چنین روایتی برای هیچ دولتی قابل قبول نیست؛ و هر دولتی تا زمانی که جان و توان دارد، برای حفظ تمامیت سرزمینی خود میجنگد، تا کشور را از خطر نگاه دارد.
اما داستان گلگت و بلتستان دقیقاً برعکس است. این منطقه پیش از تقسیم هند، زیر سلطه مهاراجه گلابسنگ، حاکم دوگره کشمیر، قرار داشت. مردم بومی گلگت بلتستان برای پیوستن به پاکستان، علیه مهاراجه شورش کردند. حتی ارتش مهاراجه نیز علیه او ایستاد. چند تن از افسران محلی ارتش از جمله سرهنگ مرزا احسن خان(اسم دقیقش حسن خان است)، سرهنگ احسان علی، و نیز افسران هنگ گلگت اسکاؤتس چون میجر بابر خان و کاپیتان شاه رئیس، با همدلی، قیامی موفق را آغاز کردند و این منطقه را از سلطه دوگرهها آزاد ساختند. بدینگونه، مردم این سرزمین، با خواست و اراده خود و با تکیه بر مبارزه، به پاکستان پیوستند.
بدیهی است که در مقایسه با سایر مناطق، آنان سزاوار جایگاهی ویژهاند. اما حقیقت تلخ این است که پس از گذشت ۷۵ سال، هنوز هویتی رسمی بهعنوان پاکستانی نیافتهاند. تنها آرزوی آنان این است که «پاکستانی» خوانده شوند، اما تضادستان ما همچنان سر در گریبان "آیین، بایین، شایین"(توجیهات خیلی نامعقول و بدون منطق) دارد و سرگردان است...
معقولترین دلیلی که برای این اقدام (یعنی عدم الحاق رسمی گلگت بلتستان به پاکستان) ارائه میشود، این است که چون مسئله کشمیر هنوز یک موضوع مورد مناقشه(بین هند و پاکستان) است و هرگاه قرار باشد حل شود، در آن صورت باید شرط همهپرسی (استصواب رأی) اجرا گردد. اگر گلگت بلتستان رسماً بخشی از پاکستان اعلام شود، آنگاه در آن همهپرسی، پاکستان نمیتواند آرای مردم گلگت بلتستان را به دست آورد.
در این استدلال تا حدی وزن و منطق وجود دارد، اما پرسش اصلی اینجاست: همهپرسی چه زمانی برگزار خواهد شد؟ هیچکس نه تنها پاسخ روشنی برای این ندارد، بلکه حتی آن را در رؤیا و خیال هم نمیبیند. آیا تا آن زمان «سرزمین تضاد» ما باید عاشقان وفادار خود را همچنان دردمند و رنجکشیده نگه دارد؟
مردم این سرزمین راهحلی ساده و عقلایی برای این مشکل ارائه میدهند: زمانی که همهپرسی برگزار شود، هند نیز باید نیروهای نظامی خود را از کشمیر خارج کند، همانطور که پاکستان نیز باید چنین کند. افزون بر این، هند باید تصمیم خود برای اعلام کشمیر به عنوان یکی از ایالتهای خود را نیز لغو کند. بهعبارتدیگر، این ساختارهای موقتی (اعم از الحاق یا تقسیمبندی سیاسی) تا آن زمان ادامه مییابند و در هنگام اجرای همهپرسی کنار گذاشته خواهند شد.
مردم بلتستان پیشنهاد میکنند که گلگت بلتستان بهطور موقت و مشروط به پاکستان ضمیمه شود و پس از تعیین سرنوشت نهایی کشمیر، وضعیت پیشین آن – همچون کشمیر اشغالی و کشمیر آزاد – مجدداً برقرار گردد.
این پیشنهاد عاشقان، پیشنهادی کاملاً منطقی، معقول و پذیرفتنی است. آیا «سرزمین تضادها» با قبول این خواسته عاشقان، از نقش سنتی و بیوفای معشوق خارج خواهد شد و نقشی مهرآمیز و همراه با مهربانی و انصاف را بر عهده خواهد گرفت؟
در حال حاضر در اسکَردو(بزرگ ترین شهر مناطق شمال و پایتخت بلتستان)، در کنار رودخانه، مشغول سیر و تأمل در احوال خویشم و تغییر رنگهای طبیعت در شب و روز را همراه با دگرگونیهای آب مشاهده میکنم. در این دیار، آقای اسلم سحر سالهاست که هر ساله کنفرانسی میانادیانی با عنوان «حسین(ع) برای همه» برگزار میکنند. ایشان در طول این سالها بارها از این حقیر دعوت به عمل آوردهاند، اما گرفتاریهای شخصی و مشغولیتهای روزنامهنگاری مانع حضورم میشد. امسال اما آقای اسلم سحر چند ماه پیش مرا متعهد ساختند، و بدین ترتیب برای شرکت در این کنفرانس حاضر شدم تا این گناهکار نیز با حضورش بهرهای از اجر معنوی ببرد.
شهادت شیر مادر را نمیتوان انکار کرد؛ به همین ترتیب نمیتوان از تأثیر سرزمین مادری و رودهایش بر شخصیت و منش انسان چشمپوشی کرد. من همانگونه که شیر مادر را نوشیدهام، از آب رود سند نیز نوشیدهام و از این رو خود را همواره «سپَت سندھو» (فرزند سند) میدانم و مینامم. رود سند با شور و شتابی خاص از دل اسکَردو میگذرد. جایی که من اقامت دارم، از یک سو کوه است و از سوی دیگر، رقص و خروش رودخانهای در برابر چشمانم.
هرگز پیش از این، شبی را به تماشای تمامقد رودخانه نگذرانده بودم. اما این بار از صبح تا شب و تا ژرفای شب، با نگاه خیره، جاری بودنش را نظاره کردهام. گاهی رنگش را چون زر خالص، زرین دیدهام و به یادم آمد آنچه نخستین سیاح اروپایی این سرزمین نوشته بود: که در آب رود سند طلا جاری است. صبحگاه رنگش به آبی دلنشین متمایل میشود و چون شامگاه فرا میرسد، رنگهای گلگون، عنابی و گونهگون در سطحش نمایان میگردد. در روشنای روز اما رنگش اندکی تیره و گلآلود به نظر میرسد، شاید واقعیت نیز چنین باشد. اما اگر کسی بخواهد رنگهای قدرت الهی را بهراستی ببیند، باید به دل رودها، کوهها و جنگلها برود؛ چرا که در این مکانهاست که جلوههای طبیعت، آشکارتر و صادقانهتر رخ مینمایند.
اگر «تضادستان» ما بخواهد به یک پاکستان واقعیِ دموکراتیک تبدیل شود، باید خود را از تضادها رها سازد. باید حقوق دموکراتیک مردم گلگت-بلتستان، بلوچستان و کشمیر را گسترش دهد؛ لکهی حکومتهای پشتپرده را پاک کند؛ و سیاستمداران بر سر قدرت باید توانمندیهای خود را افزایش دهند. ساختار قدرت نیز باید تاب تحمل دولتهای کمتجربه را پیدا کند.
وقتی در گلگت-بلتستان، در کنار رود سند نشستهام و به رنگهای دگرگونشوندهی طبیعت نگاه میکنم، بهتر میتوانم تنوع سنتها، ادیان و رنگهای مختلف دنیا را درک کنم. در روشنایی روز، کثرت به وحدت تبدیل میشود؛ همه رنگها خاکستری میشوند؛ شن، کوه و آب یکرنگ میگردند. پیام طبیعت برای انسانها نیز همین است: که در عین تنوع رنگها، یگانگی در محبت انسانی نیز برقرار باشد.
از زمان جنگ جهانی دوم، اجماع جهانی بر سر حقوق بشر و حقوق دموکراتیک شکل گرفته است. منشور سازمان ملل بازتاب همین واقعیت است. تاریخ نشان داده است که متجاوزان و ظالمان شاید به طور موقت پیروز شوند، اما در عالم تاریخ و اصول، همیشه این حسین (ع) است که زنده میماند. اسرائیل زمانه و دیکتاتورهای عصر، در حافظهی تاریخ مردود شمرده میشوند.
در تضادستان نیز ضرورت دارد که به سوی حل منصفانهی تضادهای سیاسی، مذهبی و قومی پیش رفت. ما جنگ را بردهایم؛ اکنون هیچ تهدید سیاسی فوری وجود ندارد، هیچ عامل بیثباتی در چشمانداز دیده نمیشود. در چنین زمانی، اشوکا—دیکتاتور ظالم گذشته—با گسترش پیام صلحآمیز بودیسم، پیروزی حقیقی را به دست آورد. در تضادستان نیز چنین مسیری ممکن است. آیا کسی هست که بخواهد چون اشوکا، در تاریخ با نامی چون پیامآور صلح جاودانه شود؟[1]
[1] . https://jang.com.pk/news/1492805
نظر شما