داستاننویسی در افغانستان راه پر خم و پیچی را گذرانده و در طول دوره حیاتش در این سرزمین حکایتهایی از غم و شادیهای این سرزمین داشته؛ و زبان و ادبیات این کشور را هر چه پربارتر ساخته است. اما هنوز هم راه طولانی در پیش دارد تا جایگاهش را در ادبیات این سرزمین بیابد.
رمان و داستان کوتاه یا بهطور کل ادبیات داستانی در افغانستان آنچنان که شایسته است توسعه نیافته است. این توسعهنیافتگی دلایل متعددی دارد که میتوان از چند امر نام برد: فقدان مخاطب، غم نان و هزینه زندگی، نبود حمایت نویسندگان از سوی دولت، فقدان چتر حمایتی ناشرین.
با این وجود؛ تلاشهای شخصی داستاننویسان و رماننویسان برای خلق آثار و تولید ادبیات خلاق مثل داستان و رمان همیشه غنامندی را ایجاد کرده است که خوشبختانه رمان با تمام وسعت و ویژگی خودش؛ (اما با مشکلاتی که در مقابل همهی انواع ادبی بوده)؛ راهش را ادامه داده و رمانهای بسیار خوبی در سطح منطقه و حتی جهان تولید نموده است.
رمان بهعنوان یکی از شاخههای داستاننویسی به سبک جدید در افغانستان، ارزش و اهمیت زیادی دارد. در طول این سالها با محدودیتهای فراوان، نویسندگان تلاش نمودهاند تا با استفاده از این قالب به بیان معضلات و حوادث این کشور بپردازد. در این سالها مجموعه داستان و رمانهای زیادی نوشتهشده است که هر یک از این نوشتهها برای ادبیات افغانستان مؤثر بوده است؛ اما رمان مانند دیگر ژانرهای ادبی در این سالها از گزند حوادث در امان نمانده است و تأثیر این حوادث شوم روی این پدیدهی جدید ادبی حتی بیشتر از دیگر ژانرهای ادبی بوده است. با این حال یکی از مشکلات اساسی نویسندگی در افغانستان همین عدم برخورد حرفهای با رماننویسی است. تعداد زیادی از نویسندگان در کنار فعالیتها، کارکردها و مشاغلشان، یک یا چند داستان نیز نوشتهاند که با این عدم برخورد حرفهای، به جریان رماننویسی نمیتواند کمکی شود. داستاننویسان؛ وضعیت اجتماعی، تاریخی و سیاسی افغانستان را از طریق داستان ارائه کردهاند. هر داستان در عین حال که بیانگر فضای عمومی و تاریخی جامعه است، برای رشد زبان و ادبیات یک کشور نیز مفید میباشد، همین مسئلهای شد تا تحقیقی در مورد ویژگیهای داستان معاصر افغانستان انجام شود.
واقع انگاری در رمان معاصر: اصلیترین ویژگی رمان امروز افغانستان واقعیت نویسی و حفظ واقعیات جامعه است و برخلاف نثرهای کهن که اغلب از زبان حیوانات، افسانههای کهن و داستان دیو و پری قصه میشود، داستان امروز سعی میکند که افراد واقعی جامعه را وارد داستان کند.
رمان نویس امروز، رویدادها را از زندگی واقعی برمیگزیند، با عنصر خیال خویش میآمیزد و دوباره بازسازی میکند؛ یا از رویدادهای میگوید که امکان اتفاق افتادن آنها متصور باشد؛ یا این که ممکن است رمان بازتابی از طبیعت بیجان باشد. در هر صورت رمانها تنها برای امن و عیش روزانهی ما نیستند بلکه معرفت باطنی آدمی را بالنده میسازند و آدمی را به تأمل و اندیشه وامیدارند.
به صورت کلی در رمان، داستان نگاری از گرایش به سوی داستانهای عامیانه و افسانه نویسی به میزان گستردهای فاصله میگیرد، محتوی و درونمایه داستانها عینیتر، ملموستر و نزدیک به واقعیتهای زندگی میگردد.
آرمان گرایی در رمان افغانستان: رماننویسی از سال 5713 تا روزگار ما همزمان است با کودتای چپ و آمدن نظامی به شیوه سوسیالیستی. در این حالت، رماننویسی افغانستان در چند جهت به مسیر خود ادامه میدهد. برخی داستانهای عاشقانه، گروهی داستانهای آرمانگرایانه که مورد پسند سیاسیون وقت بوده و عدهایی هم با داستانهای تخیلی و درونگرایانه سر و کار داشتند که ببرک ارغند، حسین فخری، اسدالله حبیب، قدیر حبیب، عالم افتخار و ... از نمایندگان رماننویسی آرمانگرایانه هستند و مستقیم و غیرمستقیم مورد تشویق زمامداران چپگرای وقت نیز بودند. ببرک ارغند در این دهه رمان سه جلدی «راه سرخ» (1363)، فخری رمان «تلاش» (1367) اسدالله حبیب «داسها ودستها» (1362) را مینویسند. همه این داستانهای آرمان گرایانه، تبلیغاتی و جانبدارانه هستند؛ اما در دهه هفتاد دکتر ببرک ارغند و حسین فخری به واقعگرایی سوسیالستی پشت میکنند و دست به نگارش آثاری میزنند که از نگاه درونمایه و پرداخت، شیوه تازهی را گواهی میدهند. این داستانها، صرف نظر از درونمایه آن تلاش جدیدی است در رماننویسی افغانستان و به باور برخی از صاحب نظران، آغازدیگری در شیوه رماننویسی است.
در رمان آرمانگرایانه نقش اساسی را جدال دارد که شخصیت اصلی داستان در یک کشمکش اساسی درگیر میشود و این جدال منجر به حادثه میشود. برای این که بتوان به چرایی و انگیزه حادثهها جواب داد، باید به جدالها برگشت، زیرا در یک داستان سطح بالا، هیچ حادثهای تصادفی و اتفاقی نیست، بلکه مسبوق و مبتنی بر جدالی است. گاهی یک حادثه میتواند تمامی یک داستان را تشکیل دهد.
ناامیدی و تنهایی در رمان افغانستان: در این میان؛ تنی چند از داستان نویسان یا سکوت برگزیدند و یا بهعنوان واکنش در برابر اوضاع حاکم به سوی شکلگرایی عرفانی و نمادپردازانه روی کردند. این نویسندگان با توسل به نمادها از تنهایی، درماندگی و ناامیدی انسان در داستانهای خویش سخن زدند و دل به قلم زنانی چون سارتر و کامو و داستایفسکی و هدایت بستند. رهنورد زریاب در این دوران خاموش ماند و اگر خامه برداشت با همین اندیشه نوشت به قهرمانان آثارش را که مینگری آدمهایی را می بینی وامانده، تنها و امید باخته. مالیخولیای فضای داستانهایش مهآلود و گروتسک گونه است. او میکوشد تا به درون این آدمها راه یابد و دنیای نهانی آنان را نقاشی کند.
رهنورد در این دهه؛ داستان بلند «نقشها وپندار ها» را مینویسد (1366) که داستانی است در همین خط فکری.
سپوژمی زریاب در این سالها چیز زیادی ننوشت، اما داستانهای کوتاه «رستمها وسهرابها» و «دشت قابیل» وی سیلی محکمی بود بر بناگوش بیداد زمانه. او رمان«در کشوری دیگر» را که خاطره داستان است در سال 1367 نوشت.
در دهه هفتاد، دهه آشوب، فتنه، جنگ و ویرانی، هم از نگاه کمی و هم از نگاه کیفی در داستان نویسی و نوشتن رمان شاهد رشد چشمگیر هستیم. در این برهه زمانی این کتابها را داریم «آوار شب» از سرور آذرخش (1376) «تصورات شبهای بلند» از خالد نویسا (1378)، «عصرخودکشی» از رازق مأمون (1379)، «عبوراز مرز»(1371) از عبدالقیوم فدوی که تمام در خصوص غم و اندوههای اجتماعی است که به صورت کل از جمله رمانهای ناامیدانه به شمار میروند.
مبارزه با فردسالاری و زورگویی در رمان افغانستان: پس از جنگهای داخلی ما شاهد اشخاصی هستیم که در مناطق مختلف به زورگویی و ستم بر مردم پرداخته و رمان نویسان مختلف سعیکردهاند که در برابر این زورگوییها، بنویسند. از جمله تقی بختیاری با رمان «بلوای خفتگان» سعی میکند در برابر این زورگوییها ایستادگی شود. هدف داستان قسمت اساسی یک داستان است. داستان به صورت عام، عناصر مهم زیادی دارد و از جمله مهمترین بخشهای یک رمان، مسئله شخصیت است که باید نویسنده به صورت کامل شخصیت را در نظر داشته باشد که خصوصیات ادبی در آن رعایت شود؛ زیرا شخصیت بار داستان را به دوش میکشد و مسیر داستان براساس خلق و خوی وی شکل میگیرد. شخصیت عبارت است از: «شخص ساخته شدهای (مخلوقی)که در داستان، نمایشنامه و فیلمنامه ظاهر میشوند». داستان با تحولاتی آغاز میشود که طی آن افغانستان حاکمیتهای متفاوت را از سر گذراند و با تجربه جنگهای پی در پی وارد قرن بیست و یک شد. کمتر از یک قرن قبل، مردمی که زمینهای حاصلخیز و هموارشان مصادره شده بود، به نقطهای در کوهپایههای مرکزی پناه آورده و قریه «بلاقدره» را بنا نهادند. داستان شرح دشواریهای زندگی در این قریه است. دشواریهایی که صرفاً زاده قهر و خشونت طبیعت نیستند، بلکه عامل عمده آن سلطه انسان بر انسان است.
سیدمردانشاه آخوند، از قریه «ششدره» سعی دارد بلاقدرهایها را تحت قیمومیت خودش نگهدارد. او به این منظور تلاش میکند که مردم بلاقدره به مسجد و قبرستانی که در قریه او و از آن اوست، وابسته بمانند؛ اما ناگهان قحطی فرا میرسد و سرما در «بلاقدره» جان شانزده نفر را میگیرد. قدم زوار، خسته از انتقال مردهها به قبرستان قریه مجاور و به رسم اعتراض تابوتی را آتش میزند.
آنچه در این مبارزات نقش برجستهای دارد، حوادثی است که در مسیر شخصیت اصلی داستان رخ میدهد، «حوادثی که پیش از صحنه آغازین داستان رخداده و حوادثی که در طول داستان رخ میدهند، در حکم گره افکنی میباشند.»
رمان نویسان زیادی در طول این دورهها به مبارزه با فردسالاری پرداختهاند، مانند سیامک هروی در «سرزمین جمیله و در رکاب عشق» که بیانگر اهمیت این موضوع در رمانهای افغانستان است.
مدرنیته در رمان افغانستان: پس از بررسیهای کلی در خصوص وضعیت نویسندگی در افغانستان میتوان گفت که رمانها و داستانهای بلند پانزده سال پسین، میتوانند برهان قاطعی باشند بر این ادعا که رمان نمرده است و رمان در ادبیات این کشور سرنوشت نیکو و بالندهی خواهد داشت. با وجود فقر و گرسنگی، جنگهای داخلی و برادرکشی انسان، مردم افغانستان را از لذت زندگی مدرن دور کرده است و مهاجرت و زندگی در غربت روشنفکران آن را به اوضاع زندگی در دنیای مدرن و تبعات مثبت و منفی آن آگاه کرده است.
به تناسب حاکمیت این دو نگاه، دو رویکرد و نگرش کلی در رماننویسی افغانستان حاکم است: یکی نگرش سنتی و بومی که اغلب در میان نویسندگان مقیم و گاه مهاجر در کشورهای همسایه افغانستان چون ایران و پاکستان در جریان است و در حیطه ادبیات پایداری و مقاوت قرار دارد و به بازنمایی موقعیت افغانستانیها در کوران تهاجم کشورهای مختلف غربی و تقویت هویت ملی گرایش دارد؛ دیگری جریانهای نوظهور که به تبعیت از فرهنگ مدرنیته در غرب و آشنایی با مظاهر آن درکشورهای دیگر در میان گروه ادبای مهاجر و مقیم در کشورهای غربی یا ایران دیده میشود. از اینرو با وجود آنکه عنصر بنیادین یا درونمایه اصلی رماننویسی افغانستان خواه ناخواه متأثر از جنگ و مقاومت است، هویت بحران زده انسان افغان در کشاکش دستاوردهای مدرنیته به سختی تقلا میکند تا راه فراری برای زندگی خویش بیابد.
رئالیسم جادویی در رمان افغانستان: رئالیسم همان واقعیت انگاری است و بیان واقعیات و شخصیتهای واقعی در رمان است و رئالیسم جادویی در واقع همان واقعیتهایی است که زائیده تخیلات افراد است و در جامعه واقعی حضور دارند، مانند کتاب «در رکاب عشق» و حضور «مانی» در آن تعیین کننده رئالیسم جادویی در این رمان است. جدای از این کتاب، در گذشته نیز رئالیسم جادویی در رمان افغانستان جایگاه ویژهای داشته است.
ببرک ارغند بهعنوان نویسنده ای پر کار با چاپ و انتشار «بابه مراد و اسبی که اصیل نبود» در سال (1383) بار دیگرثابت کرد که راه دیگری سوای راه داستاننویسی سالهای پنجاه و شصت خورشیدی برگزیده است و دیگر میل به نوشتن به شیوه واقعگرایی سوسیالستی و داستانهای تبلیغاتی ندارد و حتی بی میل نیست که گاهی به شیوه رئالیسم جادویی نیز بنویسد. گفتنی است که کلیه آثار شایسته و پذیرفتنی دهه هفتاد و هشتاد در بیرون کشور پدید آمدهاند و کسانی که بر آثار آفرینشی برون مرزی ما، مهر ضعف تألیف و سوء شکل رامیکوبند بایستی تا به واهی بودن داوریهایشان اقرار کنند.
تعیین کننده مفهوم رمانها در افغانستان پیرنگ آن میباشد که در مسیر داستان ما با شخصیتهای خیالی روبرو هستیم که وارد جامعه شدهاند و در داستان نقش دارند. در واقع در هر داستان مهمترین بخشی که میتوان در نظر گرفت، مسئله پیرنگ میباشد که نویسنده تلاش میکند، داستان اصلی خود را بر محور آن بچیند و مسیر داستان را همین عنصر تشکیل میدهد. درواقع پیرنگ وابستگی موجود میان حوادث داستان را بهطور عقلانی و منطقی تنظیم میکند.
کاربرد زبان ساده در رمان افغانستان: رمان درواقع از نمونههای آثار منثور در ادبیات میباشد، «نثر زبان مقالهها، سفرنامهها، قصه، داستان کوتاه و رمان است. قدما برای نثر انواع مختلف قائل بودند و آن را به نثر خطابه، نثر مُرسل و نثر فنی تقسیم میکردند. نثری که امروز در داستاننویسی به کار میرود، به دو نوع نثر گفتاری و نثر نوشتاری تقسیم میشود.
در کنار زبان داستان، آنچه میتواند در تأثیرپذیری کلمات و نگارش نویسنده مؤثر تمام شود، مسئله لحن میباشد، این موضوع با زبان و لهجه تفاوت زیادی دارد و بهنوعی میتوان گفت که هیچ شباهتی عمیقی در این دو مسئله موجود نمیباشد، در تعریف زبان داستان میتوان روی کلمات، لهجه و کاربرد اصطلاحات خاص منطقهای اشاره کرد، اما در لحن حالت روحی و روانی شخصیت را میتوان نشان داد.
لحن درواقع ایجاد فضا در کلام است، شخصیتها در زبان خود را بیان میکنند و به خواننده میشناسانند؛ و ازاینرو لحن، مفهومی نزدیک به سبک دارد، شخصیتها را از طریق لحن آنان میشناسیم و با آنان رابطه ایجاد میکنیم، البته گاهی یک شخصیت واحد ممکن است لحنهای مختلفی داشته باشد. به هر حال لحن نقطه نظر نویسنده نسبت به موضوع داستان است. لحن میتواند رسمی، غیررسمی، صمیمانه، مؤدبانه، جدی، طنزپرداز و.. باشد و ازاینرو لحن با تأثیرگذاری داستان رابطه دارد.
رمان معاصر افغانستان از زبان ساده و دور از تکلف و استعارات کهن میباشد و لحن آن نیز اغلب با برگرفتن از فضای اصلی داستان، صمیمانه، ادبی و رسمی است.
زاویه دید در رمان معاصر افغانستان: راوی در لغت به معنای روایت کننده، و در اصطلاح ادبیات کسی را گویند که داستان را روایت میکند. به سخن دیگر راوی، شخصیتی است که نویسنده، حوادث داستان را از زبان او نقل میکند و بهطور کلی یا اول شخص (من) است یا سوم شخص.
در رمان معاصر افغانستان؛ از هر نوع زاویه دید در داستانها مشاهده می شود و برخلاف داستانهای کهن که اغلب شخص سوم راوی بود و سفرنامهها که شخص اول راوی بود، در رمان معاصر افغانستان اغلب به صورت ترکیبی کار شده است.
نتیجه گیری:
رماننویسی در افغانستان راه پر خم و پیچی را گذرانده، در دوره حیاتش حکایتهایی از غم و شادیهای این سرزمین داشته است و زبان و ادبیات ما را هر چه پربارتر ساخته است. با این وجود هنوز راهی دراز در پیش دارد تا جایگاهش را در ادبیات این سرزمین بیابد. رمان و بهطور کل ادبیات داستانی در افغانستان توسعهنیافته است. این توسعهنیافتگی دلایل متعددی دارد که میتوان از چند امر نام برد. فقدان مخاطب، غم نان و هزینه زندگی، نبود حمایت نویسندگان از سوی دولت، فقدان چتر حمایتی ناشرین از جملهی این دلایل هستند. با این وجود تلاشهای شخصی داستاننویسان و رمان نویسان برای خلق آثار و تولید ادبیات خلاق مثل داستان و رمان همیشه غنامندی را ایجاد کرده است؛ که خوشبختانه رمان با تمام وسعت و ویژگی خودش راهش را ادامه داده و رمانهای بسیار خوبی در سطح منطقه و حتی جهان تولید نموده. رمان در افغانستان عمری نزدیک به 100 سال را می گذراند و در این جریان با حوادثی که در این کشور رخداده است ازاینروند حکایتهای داشته است. از جمله ویژگیهایی که امروزه در رمان افغانستان شاهد هستیم، واقع انگاری، زبان ساده، پیروی از قواعد دستوری، زاویه دیدهای متنوع، کاربرد رئالیسم جادویی و مدرنیته در داستانها و همچنان کاربرد زبان اروتیک در بخشی از داستانها که نشان از قدرت کلام نویسندگان معاصر دارد و باعث رشد زبان و ادبیات شده است.
در کل از داستانهای تعیین شده نتیجه میگیریم که ادبیات معاصر افغانستان در عرصه رماننویسی حرفهای زیادی برای گفتن دارد و نویسندگان زیادی در این عرصه تلاش های قابل توجهی داشتند، از جمله رهنورد زریاب که نماد داستان معاصر افغانستان است و با توجه به سبکهای مختلفی که داستان نوشته است، توانسته در بین رمان نویسان افغانستان از جایگاه خوبی برخوردار باشد. همچنین خالد حسینی در رمان «بادبادک باز»، توانسته است که یک بخش تاریخی بزرگ افغانستان رابه خوبی نشان دهد و رمانهای سپوژمی زریاب نیز نماد دردها و مشکلات مردم افغانستان میباشد. داستانهای اکرم عثمان نیز برگرفته از جامعه افغانستان است و رمان هزار خانه خواب و اختناق نیز مشکلات عدیده مردم را به زبانی تند بیان داشته است. از جمله ویژگیهای مشترک این داستانها، توجه به مشکلات اجتماعی، اختلاط زبان عامیانه و ادبی و روایتهای یکسان میباشد که اغلب از دید سوم شخص به داستان نگریسته است و از لحاظ پرداختهای هنری نیز تمام ارکان داستانی به خوبی رعایت شده است.
لینک:
https://khanemwlana.com/examining-the-characteristics-of-contemporary-afghan-fiction/
نظر شما