یک مفهوم جالبی در ریاضیات به نام قضیه بیز (Bayes' Theorem) وجود دارد، این قضیه به ما میگوید که چگونه ایدهها یا فرضیات قدیمی خود را در پرتوی شواهد جدیدی، تغییر دهیم. از آنجایی که ریاضیات در حال حاضر موضوع ما نیست، به طور خلاصه، به این معنی است که هر زمان که اطلاعات جدیدی در مورد یک مسئله به دست می آوریم، چرا باید ایده قدیمی خود را تغییر دهیم؟ این قضیه به نام ریاضیدان بریتانیایی قرن هجدهم، توماس بیز، نامگذاری شده است. قضیه بیز به ما میآموزد که هرگز نباید در باورهای خود سفت و سخت باشیم، حکمت این است که به محض اینکه شواهد یا حقایق جدیدی آشکار می شوند، باید ایدههای قدیمی خود را مورد تجدید نظر قرار دهیم. این نه تنها یک اصل ریاضیات است، بلکه بهترین اصل آگاهی انتقادی نیز هست. حال بیایید این اصل را در مورد یک مسئله خود، به کار ببریم. «در پاکستان به هنرمندان بها داده نمی شود». این عبارت به یک عبارتی آشنا تبدیل شده است و آنقدر تکرار شده است که مردم شروع به باور آن به عنوان حقیقت کرده اند. آیا این واقعاً درست است؟ طبق قضیه بیز، اگر شواهدی خلاف آن ارائه شود، باید نظر خود را تغییر دهیم. حال سوال این است که حقایق چیست؟ آیا دولت پاکستان از هنرمندان خود حمایت نمیکند؟ و حتی پیش از این که دولت از هنرمندان حمایت بکند یا نکند؟ آیا جامعه ما با اعطای القابی مانند «کنجر» و «میراثی» (این دو اصطلاح که ظاهرا معنی رقصنده و خواننده دارند، اما به دلیل دوست نداشتن رقص و آوازه خوانی از سوی افراد مذهبی در پاکستان، به عنوان لقب توهین آمیزی و تحقیر آمیزی بکار می رود.) به هنرمندان خود بی ارزش و تحقیر میکند؟ هر هنرمندی خوب، گاهی اوقات شاهد یک پیشرفتی است، این پیشرفت براساس توانایی و شانس او حاصل می شود، لزوماً همه از موهبت پیشرفتی مانند سلطان راهی، نور جهان، مهدی حسن یا نصرت فتح علی خان برخوردار نیستند، اما پیشرفت هر چه که باشد، در این مدت هنرمند قطعاً درآمدی کسب میکند و همچنین بر اساس داشته هایش خرچ هم میکند، اما اتفاقی که می افتد این است که هنرمندان میلیون ها روپیه درآمد کسب میکنند، به سراسر جهان سفر می کنند و نمایش هایی را اجرا میکنند و پس از آن، از آن در آمد چهار ازدواج می کنند و با داشتن ده و دوازده فرزند، همه چیز را هدر می دهند. حتی هزینه های حشیش، تریاک، گنجه و الکل علاوه بر این است. سپس عکس هایی که از این هنرمندان در بستر مرگ در سنین پیری نشان داده می شود و همین موضوع در رسانه ها تکرار می شود که فلان خواننده یا نوازنده در حالت فقر در بیمارستان بستری شده است، دولت بی از آن تفاوت است و جامعه برای آن هنرمند ارزشی قائل نیست. حقیقت این است که خود هنرمند برای خودش ارزشی قائل نیست، او معتقد است که مسئولیت دولت است که از آیندهاش محافظت کند، حتی اگر در دوران اوج خود میلیارد ها روپیه درآمد داشته باشد، باز هم دولت از او حمایت مالی کند. در واقع، پیشینه خاصی برای این سوء تفاهم وجود دارد. از نظر تاریخی، در شبه قاره، پادشاهان، مهاراجه ها و نواب ها از هنرمندان خود حمایت می کردند. اگر نوابی به گوش دادن به سیتار علاقه داشت، برای نوازنده سیتار مقرری ماهانه تعیین میکرد، اگر کسی به آواز خواندن علاقه داشت، مخارج زندگی خواننده را تأمین میکرد. دیگر نواب یا مهاراجه ای وجود ندارد، آن سنت ها از بین رفته اند، آن فرهنگ به بخشی از گذشته تبدیل شده است، اکنون دوران شرکت ها است، اکنون هنرمند باید با تکیه بر هنر خود درآمد کسب کند و هنرمندان خوب درآمد کسب میکنند و پول در می آورند، اما تنها تعداد کمی هستند که می توانند آن پول را به سرمایه تبدیل کنند، اکثر آنها به مدتی با دستان خود کار را میکنند و بی دریغ خرچ می کنند و سپس آن دست ها را در مقابل مردم و دولت دراز می کنند. و نه تنها هنرمندان، بلکه نگرش کلی جامعه ما نیز به همین شکل شده است که همیشه از دولت و سایر مردم، شکایت می شود که «در پاکستان به هنرمندان بها داده نمی شود».، در حالیکه مشکل واقعی این نیست، مشکل این است که مردم عادی در کشور ما هیچ درکی از انضباط مالی ندارند و هنرمندان فقیر کاملاً با آن ناآشنا هستند، برنامه ریزی مالی مهارتی است که حتی افراد تحصیلکرده ما آن را یاد نمیگیرند و هنرمندان به درستی آموزشی ندیده اند، آنها نمی دانند چقدر پول برای دوران پیری پس انداز کنند.
حالا بیایید به بی احترامی جامعه بپردازیم. تا چند سال پیش، مردم به هنرمندان، نوازندگان، خوانندگان و بازیگران نگاه مثبتی نداشتند، آنها را با القاب بد صدا می زدند، اما این روند در حال تغییر کرده است و تا حد زیادی تغییر کرده است که اگر مدرکی می خواهید، فقط برنامه «پاکستان آیدل» را تماشا کنید، چنان استعدادهایی در این برنامه شکوفا می شوند که باور کردن اینکه کشوری مانند پاکستان وجود دارد که در آن یادگیری موسیقی مورد توجه قرار میگیرد، دشوار است. پسران و دخترانی از خانههای معمولی، برخی در دانشگاهها تحصیل میکنند و برخی شاغل هستند، اما بدون هیچ معلمی، بدون هیچ آموزش سنتی در این برنامه ظاهر می شوند و چنان آهنگ های ملودیکی میخوانند که پژواک آنها حتی در آن سوی مرز نیز می پیچد. در حالیکه این کودکان به هیچ خانوادهی موسیقیایی تعلق ندارند و آموزش منظمی هم نمی بینند، آنها فقط برای سرگرمی خود آواز می خوانند. در این شرایط، در واقع این یک توهم است که هنرمندانی متعلق به خانواده های موسیقیایی بگویند که از عشق و علاقه شان به موسیقی قدردانی نمی شود. سرگرمی خود را به عنوان یک سرگرمی نگه دارید، آن را وسیلهی امرار معاش در نظر نگیرید. به خاطر داشته باشید که سرگرمی شما نیز به وسیله ای برای کسب درآمد شما تبدیل خواهد شد. اگر اینطوری شود، هیچ چیزی بهتر از این نیست. اما همانطوری که شاعر معروف پاکستانی به نام غالب شعری به زبان اردو گفت،”شوق، ہر رنگ رقیبِ سرو ساماں نکلا “ ، یعنی هر کسی که به کاری علاقه دارد، باید خودش آن را انجام دهد. بنابراین، اگر به نواختن طبل علاقه دارید، حتماً آن را بنوازید، اما از دولت نخواهید که علاقهتان را برآورده کند. مثل این است که بگویم به راندن یک هارلی دیویدسون علاقه دارم، پس دولت باید این موتورسیکلت سنگینی را برای من بخرد. اگر میخواهید به علاقهتان برسید، پس با پول و وقت خودتان این کار را انجام دهید. راه انجام این کار این است که کمی کار، شغل و تجارتی را برای درآمد خود، انجام دهید و سپس هر کاری که به دلتان میآید انجام دهید.
نوشتن این مطلب برای من دردناکی است، اما حقیقت این است که ما ملتی ناسپاس هستیم. یک هنرمند مدال برتری دریافت میکند، سپس ستاره برتری به او اهدا می شود، سپس هلال برتری به او داده می شود و آن هنرمند هنر خود را در چهل کشور اجرا میکند. روسای جمهور و نخست وزیران از هنر او تمجید میکنند، اما او پشیمان است که همراه با مدال ها پول نقد دریافت نکرده است. بنده خدا شکر کن که اشتیاق تو، تو را در این کشور به اوج رسانده است، لذا تو دیگر چه می خواهید؟ نمی دانم چرا خودمان را مسخره می کنیم که در این کشور به هنرمندان بها داده نمی شود. اگر این بی احترامی است، پس چگونه از آن قدردانی شود؟ لطفاً یکی برای من هم توضیح دهد![1].
برخی از تحلیلگران مذهبی معتقدند که این القاب زشت امروزه به هنرمندان چرا داده می شود، زیرا از ابتدا، افرادی که با رقص و آهنگ های مبتذل مرتبط بودند، از اصطلاح هنرمند برای خود استفاده میکردند، در حالی که افراد مذهبی آن کار آن ها را مبتذل می دانستند و به آن ها "کنجر" و "مراثی"(فردی مبتذل) می نامیدند. اکنون نیز گاهی از این اصطلاح برای هنرمندان عادی نیز استفاده می شود. آنها همچنین معتقدند که رقص و آهنگ های مبتذل فرهنگ هندی است که از هند به اینجا آمده است. چنین هنری در اسلام وجود ندارد، جز اینکه برخی از صوفیان در زمان گذشته، به رقص صوفی اعتقاد داشتند که در پاکستان آن را "دهمال" می نامند و آن هم فرهنگ اسلامی نیست، اما صوفیان از آن برای جذب افرادی به اسلام که طرفدار رقص بودند، استفاده میکردند. اکنون افرادی که با چنین رقص و آهنگ های مبتذل مرتبط هستند، با افتخار خود را وارث این فرهنگ "رقص و آهنگ های مبتذل" می دانند و بزرگان خود را متخصصان رقص و آهنگ های مبتذل می نامند. این افراد همچنین مفهوم فرهنگ را در جامعه پاکستان از بین برده اند و اگر اکنون نام میراث فرهنگی برده شود، مردم بلافاصله به این رقص و آهنگ مبتذل فکر میکنند. شاید به همین دلیل است که میراث فرهنگی مشابهی در کنار دیوان اقبال در لاهور تأسیس شده است که در آن رقص و آهنگ های مبتذل به نمایش گذاشته می شود، بنابراین با شعار میراث فرهنگی پاکستان، در ذهن مردم همین فرهنگ مبتذل خطور می کند. همانطور که در جامعه مذهبی پاکستان، اسم فیلم، چیزی مبتذل تلقی می شود و مردم نمی دانند که فقط فیلم های پاکستانی، تولید شده به سبک هندی اینطوری هستند، در حالی که در دنیا، فیلم ها برای آموزش و تربیت اخلاقی، فرهنگی و مذهبی نسل جوان ساخته می شوند.
منابع:
نظر شما