سال ۱۹۷۱ فصلی تلخ در تاریخ جنوب آسیا بود، چرا که پاکستان به اولین کشور پسااستعماری تبدیل شد که دچار تجزیه شد. زخمهای فاجعه داکا هنوز التیام نیافتهاند و این رویداد همچنان سایهای بر روابط پاکستان و بنگلادش میافکند. به ندرت در تاریخ بشر دیده شده است که یک استان اکثریتی از یک کشور تحت حاکمیت اقلیت جدا شود، و این امر حوادث سال ۱۹۷۱ را استثنایی و عمیقاً دردناک میسازد.
در ۵۳ سال گذشته، مطالب زیادی درباره چگونگی تجزیه پاکستان نوشته شده، اما تحقیقات قابلتوجهی درباره اینکه چرا دومین کشور بزرگ مسلمان جهان نتوانست وحدت خود را حفظ کند، انجام نشده است. در حالیکه روز ۱۶ دسامبر در بنگلادش به عنوان *روز پیروزی* جشن گرفته میشود، این روز در پاکستان روزی برای یادآوری و سوگواری است که نشاندهنده غمهای حلنشده و احساسات پیچیده پیرامون این جدایی است. مانع اصلی برای عادیسازی کامل روابط بین دو کشور، انکار قدرت به حزب اکثریت عوامی لیگ پس از انتخابات عمومی دسامبر ۱۹۷۰ و عملیات نظامی است که در ۲۶ مارس ۱۹۷۱ آغاز شد و در نهایت منجر به ایجاد بنگلادش گردید.
چندین کتاب از جمله "جدایی پاکستان شرقی" اثر حسن ظهیر، "پاکستان چگونه تقسیم شد؟" اثر راو فرمان علی، و "شکست در ادغام ملی پاکستان" اثر رونق جهان، تحلیلهای مهمی درباره تشدید نارضایتیها در پاکستان شرقی به دلیل سیاستهای اشتباه ارائه میدهند. بسیاری از پاکستانیهای امروز اذعان دارند که نتایج انتخابات ۱۹۷۰ پذیرفته نشد و جلسه مجمع برنامهریزیشده برای ۳ مارس ۱۹۷۱ در داکا به طور خودسرانه به تعویق افتاد. این وضعیت منجر به ناآرامی شد و زمانی که شیخ مجیبالرحمان از سازش بر سر برنامه شش مادهای خود امتناع کرد، عملیات نظامی آغاز گردید که مقدمات جدایی را فراهم ساخت.
زخمهای واردشده در طول عملیات نظامی از مارس تا دسامبر ۱۹۷۱ همچنان مانعی برای آشتی هستند. جمعیت بنگالیها به شدت آسیب دیدند، اما جامعه غیربنگالی، به ویژه اردوزبانان معروف به "بیهاریها"، نیز پس از تسلیم ارتش پاکستان در ۱۶ دسامبر هدف انتقامجویی مکتیباهینی قرار گرفتند. حتی پیش از آغاز عملیات، حامیان عوامی لیگ در دوره بین اول تا ۲۶ مارس غیربنگالیها را هدف حمله قرار داده و اموال آنها را غارت کردند. این وقایع حلنشده همچنان روایتهای تاریخی دو کشور را شکل میدهند.
برای پاسخ به این پرسش که آیا زخمهای سال ۱۹۷۱ میتوانند التیام یابند، سه گام کلیدی باید مد نظر قرار گیرد:
اولاً، تاریخ باید به شیوهای عینی و واقعبینانه بازبینی شود. پنهان کردن حقیقت درباره روابط پاکستان شرقی و غربی از ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۱ تنها به نسلهای آینده آسیب خواهد زد. تشکیل یک کمیسیون حقیقت و آشتی متشکل از مورخان و تحلیلگران از هر دو کشور میتواند به شناسایی علل جدایی و پر کردن شکافهای تاریخی کمک کند. انتشار و اجرای یافتههای کمیسیون حمودالرحمان که علل تراژدی ۱۹۷۱ را بررسی کرد، میتواند پایهای برای این کار باشد. چنین کمیسیونی به ادعاهای متفاوت دو کشور—کشتار سه میلیون بنگالی طبق ادعای بنگلادش و انکار این کشتار توسط پاکستان—پرداخته و همچنین هدف قرار گرفتن جمعیت غیربنگالی توسط عوامی لیگ و مکتیباهینی را بررسی میکند.
ثانیاً، پاکستان باید با موضعی واضح عملیات نظامی ۱۹۷۱ را محکوم کرده و تأسف خود را ابراز کند. در حالیکه پاکستان در مواردی ابراز تأسف کرده، یک عذرخواهی رسمی میتواند گامی مهم برای آغاز فرآیند آشتی باشد. این امر یادآور پذیرش تأسف پاکستان توسط شیخ مجیبالرحمان در نشست سهجانبه آوریل ۱۹۷۴ است. به همین ترتیب، دولت بنگلادش نیز باید نسبت به خشونتهای انجامشده علیه غیربنگالیها ابراز تأسف کند تا این فصل تلخ بسته شود و برای اهداف سیاسی مورد سوءاستفاده قرار نگیرد.
ثالثاً، نسلهای جوان پاکستان و بنگلادش کلید آشتی هستند. این نسلها از تلخیهای سال ۱۹۷۱ فاصله دارند و میتوانند با ایجاد روابط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جدید، به بازسازی پیوندها کمک کنند. نتایج کمیسیون حقیقت و آشتی میتواند به این نسلها اجازه دهد تا از رنجهای گذشته عبور کرده و آیندهای مبتنی بر احترام متقابل بسازند.
در نهایت، التیام زخمهای ۱۹۷۱ نیازمند صداقت، همدلی و اراده سیاسی از سوی هر دو کشور است. با بازبینی عینی تاریخ، اذعان به اشتباهات گذشته و توانمندسازی نسلهای جوان، پاکستان و بنگلادش میتوانند بر میراث دردناک جدایی غلبه کرده و به سوی آیندهای هماهنگ گام بردارند.
https://tribune.com.pk/story/2516438/can-the-wounds-of-1971-be-healed
نظر شما