کشورهای استقلال یافته از اتحاد جماهیر شوروی به یک باره با مسایل و چالش های نوپدیدی مواجه شدند. چراکه نظام کمونیستی براساس ایدیولوژی خود بسیاری از مولفه ها و نمادهای هویتی و فرهنگی اقوام منطقه را از میان برداشت. از این رو، این کشورها به منظور یافتن جهت گیری ها و گرایشات خود تلاش می کنند بر مولفه ها و مقوله های انسجام ساز اتکا کنند تا به همگرایی و وحدت ملی گرایانه دست یابند. حال سوال این است که این جهت گیری ها این کشورها را به سوی آینده ای روشن رهنمون می سازند؟ این یک سوال کلیدی و مهم است. اخیرا یک کارشناس قزاقستانی این سوال را طرح کرده که آیا قزاقستانی ها به فردا و آینده باور دارند؟ بر این مبنا، نگاهی به پیشینه سوال می اندازیم و نظرات کارشناس قزاقستانی را مرور و تحلیل می نماییم.
گرایش قزاقستانیها به آینده را نمیتوان در انزوا بررسی کرد. موقعیت این کشور در آسیای مرکزی و میراث مشترک پساشوروی، چارچوب مقایسهای مهمی را فراهم میکند.
قزاقستان به عنوان بزرگترین اقتصاد آسیای مرکزی ، از نظر عملکرد اقتصادی و ثبات سیاسی نسبی، اغلب در موقعیت مطلوبتری نسبت به برخی همسایگان خود، به ویژه قرقیزستان، قرار دارد. از سوی دیگر، سطوح اعتماد نهادی در قزاقستان به طور قابل توجهی بالاتر از قرقیزستان است که این تفاوت به مسیرهای اقتصادی و سیاسی متفاوت دو کشور نسبت داده میشود.
با این حال، قزاقستان با چالشهای مشترک منطقهای و پساشوروی نیز روبروست. این چالشها شامل میراث فروپاشی شوروی و گذار به اقتصاد بازار ، وابستگی به منابع طبیعی (مشکلی که در سایر کشورهای منطقه نیز وجود دارد)، تأثیرات تغییرات اقلیمی مانند ذوب شدن یخچالهای طبیعی که برای تعادل آبی منطقه حیاتی هستند و نیاز به مدیریت منابع آبی مشترک میشود. اگرچه قزاقستان به دلیل سطح بالاتر توسعه و سواد به جا مانده از دوران شوروی، ممکن است از مقایسه با کشورهای فقیرتر یا پسااستعماری امتناع ورزد، اما همچنان با آسیبپذیریهای ساختاری مشابهی دست و پنجه نرم میکند.
در کنار چالشها و میراثهای سنگین گذشته، نشانههای قابل توجهی از پویایی و نگاه به آینده در بخشهایی از جامعه قزاقستان وجود دارد.
فرهنگ قزاقستان، با ریشههای عمیق در تاریخ کوچنشینی و تأثیرات دوران شوروی و پس از آن، مجموعهای از ارزشها و جهانبینیها را شکل داده است که بر نگرش افراد نسبت به جامعه، روابط و آینده تأثیر میگذارد.
در این میان، رسول ریسمامبتوف، کارشناس قزاقستانی، در مقاله خود با عنوان "آینده را کسی توضیح می دهد: چرا قزاقستانیها به فردا باور ندارند؟" به یک چالش اساسی در جامعه قزاقستان پرداخته است: فقدان یک تصویر روشن و قانعکننده از آینده که به طور فزایندهای جامعه را به سوی گذشته سوق میدهد. از منظر جامعهشناختی، این پدیده را میتوان با در نظر گرفتن چندین مفهوم کلیدی تحلیل کرد.
در این مباحث، یکی از مهمترین این مفاهیم، حافظه جمعی است. همانطور که موریس هالبواکس، از پیشگامان این نظریه، بیان میکند، حافظه جمعی نحوه به یاد آوردن و تفسیر گذشته توسط یک گروه اجتماعی را شکل میدهد. ریسمامبتوف به درستی مشاهده میکند که در قزاقستان، اخیراً رجوع به نمادهایی مانند باتیرها (قهرمانان)، یورتها (خیمههای سنتی) و ایده وحدت ترکها افزایش یافته است. این امر نشاندهنده تلاش جامعه برای بازسازی و تقویت هویت ملی از طریق اتصال به یک گذشته مشترک است، به ویژه در دورههایی که حس عدم اطمینان نسبت به آینده وجود دارد. این رجوع به گذشته، آنگونه که هالبواکس توضیح میدهد، از طریق مناسک، نمادها و روایتهایی صورت میگیرد که گذشته را به حال پیوند میزنند.
ازاین رو، این کارشناس درباره اسطورهها، ترس از تغییر و ضرورت قهرمانپردازی جدید اظهار نظر کرده است. رسول ریسمامبتوف دیدگاههای خود را در مورد اینکه چرا در کشور بیشتر به تصاویر گذشته رجوع میشود و این چه ارتباطی با نبود یک تصویر روشن از آینده دارد، به اشتراک گذاشت.
به گفته این کارشناس، قزاقستان به طور فزایندهای در اعماق حافظه خود فرو میرود. او خاطرنشان میکند که اخیراً در گفتمان عمومی و سیاسی، باتیرها (قهرمانان)، یورتها (خیمههای سنتی) و وحدت ترکها بیشتر ظاهر میشوند.
این متخصص خاطرنشان کرد: «گالیا[1] به سه بخش تقسیم شده است. این احساس وجود دارد که قزاقستان به طور فزایندهای در اعماق حافظه خود فرو میرود. الگوها روی نشانها ظاهر میشوند، «اجداد» در سخنرانیها، و «روح استپ» در برنامهها. نمیتوان گفت که این بد است. بلکه، این یک نشانه است. نشانه نبود یک گفتگوی زنده و قانعکننده درباره آینده.»
در عین حال، او توضیح داد که این فقط در مورد کهنهگرایی عشایری نیست، بلکه در مورد اسطورهشناسی شوروی نیز هست، تصاویری که هنوز محکم در ذهنیت عمومی جای گرفتهاند. از جمله آنها - ایده «دولت سختگیر به عنوان ضامن نظم»، اولویت برنامه بر بازار و تصور مردم به عنوان تودهای که باید از بالا اداره شود.
ریسمامبتوف تأکید کرد: «رولان بارت، اگر در گذشته آلماتی بود، با نگاهی به گذشته که در آن یادآوری میشد «چقدر در زمان شوروی خوب بود»، میگفت: این یک اسطوره است، که در آن گذشته برای نیازهای حال ساخته شده است. حقیقت این است که - اتحاد جماهیر شوروی نیز اکنون به عنوان یک آرمان شهر بازنویسی شده است، نه به عنوان یک سیستم مشخص با اشتباهات و دستاوردها. از آن به عنوان استدلالی علیه تغییر، علیه پیچیدگی، علیه آینده استفاده میشود. انگار در کهنگی به دنبال امنیت هستیم. نه به این دلیل که این را میخواهیم، بلکه به این دلیل که نمیدانیم چگونه با مردمی که از اصلاحات خسته شدهاند، صحبت کنیم. رولان بارت شانههایش را بالا میانداخت و میگفت: این یک اسطوره کلاسیک است. ما یک شیء فرهنگی را میگیریم - چاپان (لباس سنتی)، نام خان، حماسه - و معنای تسکیندهنده و به اصطلاح جهانی را در آن قرار میدهیم: "در این - قدرت ما، ثبات ما، کد ما است." اما این در مورد قدرت نیست. این - در مورد ترس از آینده است.»
چرا جامعه بیشتر و بیشتر به گذشته بازمیگردد؟ این متخصص چند دیدگاه در این زمینه دارد.
رسول ریسمامبتوف بیان کرد: «خوب، برای شروع - آینده از هم پاشیده است. هیچ یک از روایتهای بزرگ، پارادایمها یا برنامهها - از "قزاقستان 2050" تا خدمات دیجیتال - پاسخ احساسی به یک سوال ساده نداد: چگونه زندگی خواهیم کرد؟ فرزند من چگونه زندگی خواهد کرد؟ سپس - زبان حال فرسوده شده است. جامعه همیشه به کلماتی مانند "اصلاحات"، "زیرساخت"، "برنامه" اعتماد ندارد. این کلمات - از تلویزیون هستند، نه از زندگی. آنها لمس نمیکنند. طعنه آمیز است که دقیقاً اکنون دولت بیش از هر زمان دیگری به اصلاحات، زیرساخت و اعتماد نیاز دارد و در نهایت - ما قهرمانپردازی جدیدی نداریم. قهرمان امروز کیست؟ سرمایهگذار؟ مقام دولتی؟ استارتاپر؟ نه. بنابراین ما باتیرخان را از گذشته بیرون میآوریم و از او میخواهیم کلماتی را که خودمان نمیتوانیم بیان کنیم، به جای ما بگوید.»
چه چیزی را میتوان در مقابل قرار داد؟ همانطور که این کارشناس اشاره کرد، بارت به ما آموخت که از اسطورهها نترسیم، بلکه آنها را مانند یک متن بخوانیم. بفهمیم که آنها ابدی نیستند. اینکه اسطوره - شکلی است که میتوان آن را بازنویسی کرد.
به نظر او، وقت آن رسیده است که قزاقستان یک اسطوره جدید - اسطوره آینده را ارائه دهد. نه در مورد بازگشت به ریشهها، بلکه در مورد گردآوری یک اجتماع جدید بر اساس اعتماد - به روستا، منطقه، شهر. (وطن من، مکان مقدسی که بند نافم در آن دفن شده، روستای من).
این کارشناس پیشنهاد میکند نه تنها به گذشته باشکوه، بلکه به آیندهای مشخص نیز فکر کنیم: در مورد یک مدرسه گرم با توالت، جایی که دختری از منطقه کگن تحصیل خواهد کرد تا 20 سال دیگر سفیر شود. زیرا او در یک روستا و منطقه امن بزرگ شده است.
رسول ریسمامبتوف جمعبندی کرده است: «نه فقط در مورد "احیای استپ بزرگ" - زیرا در این یک جدایی سبک وجود دارد. بلکه در مورد آسیای مرکزی قوی، جایی که حسادت، ترس وجود ندارد، اما یک محاسبه سودمند متقابل و احترام متقابل وجود دارد. میدانیم چگونه زیبا در مورد اجداد صحبت کنیم، اما از فرموله کردن تصاویر نوادگان میترسیم. زیرا این نیاز به صداقت و مسئولیت دارد. همان اعتمادی که بسیار کمبود آن احساس میشود. اعتماد نه تنها جامعه به دولت، بلکه مردم به یکدیگر. اما شاید، دقیقاً اکنون - وقتی همه چیز ناپایدار به نظر میرسد - زمان آن رسیده است که یک اسطوره دیگر ارائه دهیم؟ نه در مورد آنچه در گذشته بود. بلکه در مورد آنچه میتوانست باشد. و در مورد آنچه خواهد بود. سپس، شاید بنویسیم: آسیای مرکزی متحد است - نه با ترس، نه با شعار، بلکه با سرنوشت مشترک.»
در نهایت، با بازگشت مستقیم به پرسش اصلی، نتیجهگیری میشود که نسبت دادن یک «عدم باور به فردا»ی ساده و فراگیر به قزاقستانیها، یک سوال بسیار جدی است. واقعیت بسیار پیچیدهتر، متناقضتر و چندلایهتر است. شواهد نشان میدهد که بدبینی تاریخی و خوشبینی معاصر میتوانند همزمان وجود داشته باشند. در عین حال، اضطرابهای عمیقتر ناشی از حافظه تاریخی، نابرابریهای سیستمی، عدم پیشبینیپذیری نهادی و وابستگیهای خارجی ممکن است در زیر سطح باقی بمانند.
برای درک عمیقتر این پویاییها، تحقیقات آتی میتواند بر مطالعات کیفی متمرکز شود تا نحوه درک آینده توسط گروههای جمعیتی مختلف را کاوش کند، روند تغییرات خوشبینی در مقابل نگرانیهای اساسی را در طول زمان پیگیری نماید و تحلیل عمیقتری از چارچوببندی فرهنگی زمان و عاملیت ارائه دهد.
آنچه مسلم است، انعطافپذیری و سازگاری جامعه قزاقستان در مواجهه با این نیروهای پیچیده است که نشاندهنده یک مذاکره مداوم بین گذشته، حال و آینده در این کشور است.
در مجموع، تحلیل ریسمامبتوف با استفاده از مفاهیم جامعهشناختی مانند حافظه جمعی، اسطورهسازی، آنومی، سرمایه اجتماعی و هویت ملی، نشان میدهد که گرایش جامعه قزاقستان به گذشته، پاسخی به فقدان یک چشمانداز روشن و باورپذیر از آینده است. برای تغییر این وضعیت، نیاز به یک تلاش جمعی برای ایجاد یک روایت جدید و الهامبخش از آینده، تقویت اعتماد اجتماعی و ارائه تصاویر ملموس و دستیافتنی از فردای بهتر وجود دارد. این امر مستلزم یک گفتگوی ملی صادقانه و مسئولانه با مشارکت همه اقشار جامعه است تا بتوان به جای "تمام گالیا به سه بخش تقسیم شده است"، نوشت: "آسیای مرکزی متحد است - نه با ترس، نه با شعار، بلکه با سرنوشت مشترک."
نکته: مقوله هویت یابی با تکیه بر مولفه های گذشته نگر از سوی این کارشناس مورد انتقاد قرار گرفته است. در عین حال قزاقستان در حال یافتن آینده رو به پیشرفت است و گرچه جامعه قزاق در این میان با چالش های مواجه است اما این به معنای بن بست نیست. به عبارت دیگر، این کارشناس تکیه بر مقوله ها و مولفه هایی همانند باتیرها (قهرمانان)، یورتها (خیمههای سنتی) و وحدت ترکها برای آینده ناکافی می انگارد و تاکید دارد باید الگوهای جدید پدید آورد. پرواضح است ساخت الگو عملی و واقعی با رویکرد آینده نگرانه سازنده تر است.
آلماتی قزاقستان
منابع:
https://bti-project.org/en/reports/country-report/KAZ
https://www.crossroads-ca.org/wp-content/uploads/2019/05/Dzhuraev_CA-and-GS.pdf
https://turkiye.un.org/en/191328-amid-challenges-hope-emerges-central-asia
https://www.caravan.kz/analytics/budushhee-nikto-ne-objasnil-pochemu-kazahstancy-ne-verjat-v-zavtrashnij-den/
[1] - این عبارت معروف از کتاب "جنگ های گالی" اثر ژولیوس سزار، رهبر و نویسنده رومی، گرفته شده است. در این کتاب، سزار در آغاز شرح جنگ های خود در سرزمین گل (تقریباً فرانسه، بلژیک و بخش هایی از آلمان و سوئیس امروزی) می نویسد که این سرزمین به سه بخش تقسیم شده است که ساکنان هر بخش از نظر زبان، آداب و رسوم و قوانین با یکدیگر متفاوت هستند. این سه بخش عبارت بودند از:
بلژها (Belgae): ساکن شمال گل.
آکیتانی ها (Aquitani): ساکن جنوب غربی گل.
سلت ها یا گالی ها (Celtae/Galli): ساکن بخش مرکزی گل.
بنابراین، منظور از عبارت "تمام گالیا به سه بخش تقسیم شده است" توصیف وضعیت جغرافیایی و جمعیتی سرزمین گل در قرن اول قبل از میلاد توسط ژولیوس سزار است.
نظر شما