برای ساختن جایگاهی در دنیا، محبت به خداوند متعال و پیروی از سنت پیامبر ضروری است. اقبال شاعر ملی پاکستان است و عظمت شاعری او از سوی همه پذیرفته شده است. اما این واقعیت نیز کمتراژدی نیست که گنجینهی عظیم شعری او که به زبان فارسی است، بهدلیل کمتوجهی به زبان فارسی در پاکستان، از چشم خوانندگان دور مانده است. بیتردید زبان اردو تأثیرگذاری خاص خود را دارد، اما فارسی، زبانی که زبان اردو در دامان آن پرورش یافت و زبان محبوب اهل علم بود، اینگونه بیمحابا نادیده گرفته شود، هرگز شایسته نیست. بیشک، امروز درک آن برای خوانندهی عام دشوار است، ولی نمیتوان آن را نادیده گرفت. شاید اقبال خود نیز به این فقدان واقف بود که در "اسرار خودی" فرمود:
گرچه هندی در عذُوبت شکر است
طرز گفتار دری شیرینتر است
)اگرچه زبان اردو بهلحاظ شیرینی همچون شکر است، اما سبک بیان فارسی شیرینتر است(
هدف این مقدمه، آغاز بحثی بینتیجه نیست، بلکه معرفی اشعار فارسی اقبال به خوانندگان عادی، و بهویژه دانشجویان و دانشآموزان، است؛ اشعاری که صرفاً بهدلیل دشواری زبان، کنار گذاشته شدهاند. در حالی که، درست مانند اشعار اردو، در اشعار فارسی اقبال نیز نغمههایی سرشار از علم، حکمت، فلسفه و عشق به پیامبر اکرم ﷺ وجود دارد.
در ادامه، برخی اشعار و ابیات فارسی اقبال که نور عشق رسول در آنها میدرخشد، همراه با ترجمه فارسی (دری) ارائه میشود، تا علاقهمندان به اقبال و دوستداران ذکر حضرت محمد ﷺ از آن بهرهمند شوند.
اقبال در "ارمغان حجاز" جایگاه محبت و پیروی از پیامبر را اینگونه بیان میکند:
مقام خویش اگر خواهی دریں دیر
بهحق دل بند و راہ مصطفیٰ رو!
)ای مسلمان! اگر میخواهی در این دنیای فانی جایگاهی بیابی، دل را به محبت خدا بسپار و در راه پیامبر گام بردار(
مفهوم جایگاه عشق نزد اقبال را میتوان در این ابیات از "اسرار خودی" دید:
هست معشوقے نهان اندر دلت
چشم اگر داری، بیا، بنمایمت
عاشقان او ز خوبان خوبتر
خوشتر و زیباتر و محبوبتر
)ای مسلمان! در دل تو معشوقی پنهان است که تو او را نمیبینی. اگر بصیرت داری، بیا، من تو را به او میشناسانم. عاشقان این معشوق، از همه زیبارویان، زیباتر و محبوبترند(
دل با عشق پیامبر ﷺ زنده میماند، انسان را ارتقا میدهد، و او را همردیف ستارگان درخشان آسمان میسازد. سرزمین خشک و بیحاصلی که از حجاز تا خلیج فارس کشیده شده بود و به نجد شناخته میشد، با فیض پیامبر جان گرفت و به چنان مقامی رسید که همسطح آسمانها گشت.
بیشک، پیامبر اکرم ﷺ در دل هر مسلمان جای دارد. هویت، عزت، و آبروی ما همه از ایشان است. کوه طور، که بهخاطر سخن گفتن حضرت موسیٰ با خداوند مقدس شمرده میشود، در برابر غبار آستان پیامبر، ارزشی ندارد. خانه پیامبر برای کعبه نیز شرافت میآفریند. حصیر سادهای که پیامبر بر آن استراحت میفرمود، بهخاطر آن، سربلند است.
به برکت پیامبر ﷺ، امت اسلام به مرتبهای رسید که تاج کسری زیر پایشان لگدمال شد. عبادتهای پیامبر در تنهایی غار حرا، امت را به ملت زنده و برخوردار از قانون حیات جاودان رساند. شمشیر پیامبر دشمنان را مانند آهن گداخته ذوب میکرد. و هنگامی که پیامبر برای مسلمانان دعا به پیروزی میکرد، شمشیر مبارک ایشان "آمین" میگفت. این شمشیر، مستکبران و ستمگران را نابود کرد و جهان را با نظامی نوین آشنا ساخت.
اقبال، با ادامه همین منظومه، جلوهای از رحمت و عفو پیامبر اکرم ﷺ را چنین به تصویر میکشد:
در مصافی پیش آن گردون سریر
دختر سردار طی آمد اسیر
پای در زنجیر و هم بیپرده بود
گردن از شرم و حیا خم کرده بود
اخترک را چون نبی بیپرده دید
چادر خود پیش روی او کشید
اقبال در این ابیات، نهفقط تصویر شاعرانهای از مهربانی پیامبر ﷺ ترسیم میکند، بلکه با زبان شعر، درسی از اخلاق، کرامت انسانی، و رحمت محمدی به ما میدهد.
پسزمینه این واقعه چنین است که حاتم طائی، رئیس قبیله طی از اعراب، که به دلیل بخشش و سخاوت بیمانندش شهرت داشت، دختری داشت که در جریان یکی از غزوات، همراه با سایر اسیران نزد پیامبر رحمت آورده شد. آن دختر در آن لحظه بیحجاب و با پاهایی در زنجیر بود. شرمندگی از دشمنی با اسلام و همچنین آگاهی از وضعیت اسارتش باعث شده بود که با سرافکندگی و شرمساری در برابر پیامبر بایستد. پیامبر اکرم ﷺ تاب دیدن این صحنه را نیاوردند و بلافاصله عبای مبارک خود را بر سر او انداختند.
اقبال با اشاره به این واقعه، ناتوانی و بیپناهی خود را در برابر پیامبر ﷺ بیان میکند و به درگاه ایشان التجا میبرد که آبروی او را نگه دارند. او میگوید که امروز مسلمانان از دختر حاتم طائی نیز بیآبروتر و خوارتر شدهاند، و اگر پیامبر ﷺ در این دنیا نگهبان شرم و حیای امتاند، در روز قیامت نیز آبروی ما را حفظ خواهند کرد. پیامبر سراپا رحمتاند؛ این جهان از سختی و مهربانی او توأمان بهرهمند است. ایشان برای امت خود رحمتی بیکراناند و برای دشمنان اسلام، قهری مهیب.
پیامبر ﷺ تجسم رحمتاند، چنانکه حتی اهل مکه، همانهایی که ایشان را به شدت آزار داده و وادار به هجرت کرده بودند، زمانی که پیامبر ﷺ به عنوان فاتح بازگشتند، همه آنان را بخشیدند و هیچ بازخواستی نکردند.
در یکی دیگر از اشعار گنجانده شده در "اسرار خودی"، اقبال واقعهای دیگر را نیز روایت میکند:
چوں گل صد برگ مارا بویکسیت
اوست جان ایں نظام واویکسیت
مکنون دل اوما بدیم
نعره بےکانہ زد، افشا شدیم
شور عشقش در نی خاموش من
میتپد صد نغمه در آغوش من
من چہ گویم از تو لایش کہ چیست
خشک چو بےدر فراق او گریست
اقبال در این ابیات میخواهد روشن کند که در میان عاشقان و فداییان پیامبر ﷺ ، تنها انسانها نیستند، بلکه تمام عالم و حتی اشیای بیجان نیز از عشق او سرشارند. واقعهای که نقل میشود مربوط به روزگاری است که هنوز مسجد النبی ساخته نشده بود و پیامبر بر تنهی چوبی برای ایراد خطبهها تکیه میکردند. بعد از ساخت مسجد و نصب منبر، پیامبر بر منبر نشستند و دیگر بر آن ستون تکیه نکردند.
روزی در مسجد النبی، همراه با جمعی از صحابه، صدای گریهای شدید به گوش رسید. همه شگفتزده و نگران گشتند. پیامبر ﷺ لحظهای مکث کردند و دریافتند که صدا از همان ستون چوبی است که در فراق ایشان ناله میکرد. ایشان به سمت آن ستون رفتند، آن را نوازش کردند و صدای گریهاش خاموش شد. سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند: "این ستون از دوری من گریه میکرد". اقبال با یادآوری این حادثه میخواهد نشان دهد که پیوند هستی با پیامبر ﷺ چنان عمیق است که حتی چوب خشک نیز طاقت فراق ایشان را ندارد.
خاک یثرب از دو عالم خوشتر است
ای خنک شهری که آنجا دلبراست
کشته و نثر او علاج خامیم
شعر لبریز معانی گفته است
در ثنای خواجه گوهر خفته است
نسخه کونین را دیباجه اوست
جمله عالم بندگان و خواجه اوست
اقبال در همین شعر به بیان عظمت و شکوه شهر مدینه منوره میپردازد. خاک این شهر از هر دو جهان برتر است. چراکه این شهر متعلق به پیامبر ماست و از این رو نزد ما مسلمانان از هر چیز دیگری محبوبتر و عزیزتر است.
او اعتراف میکند که اگرچه نظم و نثرش پیشتر کاستیهایی داشته، ولی با پیروی از سبک مولانا عبدالرحمان جامی، بر این ضعفها فائق آمده است. بیتردید شخصیت پیامبر، دیباچهای بر کتاب جهان است؛ از طریق ایشان میتوان به رازها و اسرار عالم پی برد. تمام عالم بندگان پیامبرند و ایشان سرور و سالار همه آنهاست.
نظر شما