در سال ۲۰۲۴، رئیسجمهور فرمانی صادر کرد که طی آن، پنج شخصیت برجسته عنوان «پدران بنیانگذار دولت مدرن قرقیزستان» را دریافت کردند: عبدکریم صدیقوف، ایمانعلی حیدربیکوف، یوسف عبدرحمانوف، عبدقادر آرازبیکوف و ایشانعلی آرابایف. صادر جباروف همچنین دستور داد مجموعهای از برنامهها به افتخار آنان برگزار شود و همه شهروندان را فراخواند که پاسداشت یاد و خاطره این بزرگان را وظیفهای مقدس بدانند. هیئت تحریریه خبرگزاری ۲۴.کیجی به انتشار روایتهایی از زندگی این بزرگان بر اساس خاطرات بازماندگانشان ادامه میدهد. عبدقادر آرازبیکوف نه در دانشگاه تحصیل کرده بود و نه از خاندان اشرافی به شمار میرفت. او مردی فقیر بود که از راه پختن نان و جمعآوری پنبه ارتزاق میکرد. یتیمی که به عنوان کارگر ساده روزگار میگذراند، اما با وقوع انقلاب توانست به رهبری جمهوری برسد و دوازده سال از عمر خود را صرف تثبیت دولتمندی قرقیزستان کند. با این حال، نظام کمونیستی سرانجام او را در چرخدندههای بیرحم خود خرد کرد. نام عبدقادر آرازبیکوف - نخستین رئیس جمهوری قرقیزستان - برای دههها از تاریخ رسمی کشور حذف شد. تنها در سالهای اخیر، به همت بازماندگان و تاریخنگاران، این نام از فراموشی بیرون کشیده شده است. زندگی پر فراز و نشیب و آکنده از تراژدی او را نوهاش، یولدوسخان اورَزبیکوا روایت میکند. مسیر صعود: از یتیمی تا انقلابی یولدوسخان اورَزبیکوا چنین روایت میکند: «پدربزرگم در سال ۱۸۸۹ در روستای اوخنا، که اکنون به نام او شناخته میشود، به دنیا آمد. دوران کودکی او بسیار سخت گذشت. خیلی زود پدر و مادرش را از دست داد و یتیم شد. برای زنده ماندن، ناچار بود به عنوان کارگر مزدبگیر نزد بایها (مالکان و ثروتمندان) کار کند: گلهداری میکرد، نان میپخت و در مزارع پنبه کار میکرد. زندگی سخت طاقتفرسا بود». به گفته او، با وجود نداشتن تحصیلات، عبدقادر جوان انسانی جستجوگر و پرقدرت بود. در فرغانه، جایی که نیروهای روسیِ امپراتوری روسیه مستقر بودند، او در معاشرت با سربازان زبان روسی را آموخت. بعدها به زبانهای ازبکی و تاجیکی نیز مسلط شد. توانایی برقراری ارتباط و یافتن زبان مشترک با مردم گوناگون، یکی از ویژگیهای برجسته عبدقادر آرازبیکوف به شمار میرفت. رنج کار طاقتفرسا و بیعدالتیهای اجتماعی شخصیت او را آبدیده و مقاوم ساخت. نوهاش ادامه میدهد: «در نانواییِ ثروتمندان روزانه ۱۲ تا ۱۴ ساعت بدون تعطیلی کار میکرد. وقتی برای هشت ساعت کار روزانه و داشتن تعطیلی هفتگی اعتراض کرد، حتی او را به زندان انداختند. اما کارگران از او حمایت کردند و سرانجام آزادش ساختند». انقلاب سال ۱۹۱۷ را او با تمام وجود پذیرفت. برایش فرصتی بود تا دنیایی عادلانه بنا شود؛ جهانی که در آن کسانی چون او دیگر کارگرانی بیحق و بیصدا نباشند. فعالیت انقلابی عبدقادر آرازبیکوف در سال ۱۹۱۸ در گروه بلشویکهای فرغانه در شهر اسکوبِلِف (که اکنون شهر فرغانه در ازبکستان است) عضو شد و به حزب کمونیست پیوست و تمام وجودش را وقف مبارزه کرد. زمانی که در جنوب کشور نبرد با باسماچیها شدت گرفت، در سال ۱۹۱۹ به گارد سرخ محلی پیوست و تا سال ۱۹۲۰ فرماندهی آن را بر عهده داشت. یولدوسخان اورَزبیکوا میگوید: «او تنها یک فرمانده نظامی نبود، بلکه دیپلماتی کاردان نیز به شمار میرفت. پدربزرگ درک میکرد که در میان باسماچیها فقط ضدانقلابیون حضور نداشتند، بلکه میشد در میان آنان میهنپرستان و انسانهای فریبخورده را هم یافت. او تلاش میکرد چنین افراد را به سوی قدرت شوروی جلب کند. و کسانی را که نمیتوانست متقاعدشان کند، اما آدمهای درستکاری بودند، نصیحت میکرد که از منطقه خارج شوند تا جانشان در امان بماند. برای نمونه، همراهقول تورسونقولوف، که بعدها در ازبکستان به ریاست یکی از کلخوزهای میلیونر رسید، درست به توصیه او مهاجرت کرد». مسیر صعود پس از استقرار حکومت شوروی، مسیر سیاسی آرازبیکوف رو به پیشرفت گذاشت. توانایی او در کار با مردم و شناخت عمیق از زندگی تودههای ساده، مورد توجه و نیاز زمان بود. او سمتهایی همچون ریاست کمیته انقلابی بخش چِمیون، معاونت ریاست کمیته اجراییه بخش اوچقورغان، ریاست کمیته اجراییه بخش مرحمت و همچنین نظارت بر اصلاحات ارضی را برعهده داشت. سال ۱۹۲۴ به عنوان نقطهای سرنوشتساز در زندگی عبدقادر آرازبیکوف و نیز در تاریخ قرقیزستان شناخته میشود. درست با امضای او بود که پیشنهادی برای تشکیل استان خودمختار قَرَهقرقیز در چارچوب جمهوری فدراتیو سوسیالیستی روسیه به مسکو ارسال شد. این سند به دست گروهی از شخصیتهای برجسته قرقیز تهیه شده بود. پیشنهاد قبلی که به ابتکار عبدکریم صدیقوف تنظیم شده بود، با امضای یوسف استالین مواجه نشد. نوهاش چنین باور دارد: «این تصمیم، سرنوشتساز بود. کسانی بودند که پیشنهاد میدادند قرقیزستان در ترکیب جمهوری سوسیالیستی قزاقستان قرار گیرد. اما پدربزرگم بر پیوستگی مستقیم با روسیه اصرار کرد. امروز با نگاهی به وضعیت قرهقالپاقستان در چارچوب ازبکستان میبینیم که این تصمیم، تنها راه درست برای حفظ آینده حاکمیت ملی بود». در ماه مارس ۱۹۲۵، عبدقادر آرازبیکوف در کنفرانس شهرستانی، به عنوان دبیر مسئول کمیته شهرستانی حزب کمونیست (بلشویکها) انتخاب شد و در نخستین کنگره شهرستانی، به عضویت هیئت رئیسه کمیته اجرایی منطقه درآمد. سپس، در نخستین کنگره استانی شوراهای استان خودمختار قرقیز، به ریاست کمیته اجرایی استان برگزیده شد و به عنوان نماینده به کنگره سراسری شوراهای روسیه اعزام شد. در همانجا نیز به عضویت کمیته اجرایی مرکزی اتحاد جماهیر شوروی، شورای عالی و کمیسیون بودجه انتخاب گردید. در نخستین کنگره سراسری شوراهای قرقیز در سال ۱۹۲۶، آرازبیکوف به ریاست کمیته اجرایی مرکزی جمهوری سوسیالیستی خودمختار قرقیز برگزیده شد. او در این مقام عالی به طور پیوسته به خدمت ادامه داد. در طول این دوران، جمهوری از یک واحد خودمختار به یک جمهوری کامل اتحادی در چارچوب اتحاد جماهیر شوروی ارتقا یافت. نشستهای کاری با حضور آرازبیکوف در سال ۱۹۲۷، او دورههای سهماهه ساختار حزبی-شورایی را در تاشکند به پایان رساند. دستاوردهای تاریخی در سالهای خدمت او، مرزهای کشور با همسایگان مشخص شد و نخستین قانون اساسی به تصویب رسید. تولید صنعتی هفت برابر افزایش یافت و برداشت غلات چهار برابر شد. نرخ سوادآموزی مردم به حدود ۷۰ درصد رسید. دهها کارخانه ساخته شد و تئاترها و دانشگاهها گشوده شدند. یکی از بزرگترین دستاوردهای آرازبیکوف تلاشهای او برای یکپارچهسازی سرزمینها و مناطق قومی-فرهنگی پراکنده قرقیزها در قالب یک ساختار واحد اداری-سرزمینی بود. او همچنین نقش مهمی در توسعه حوزههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جمهوری ایفا کرد. برای نمونه، در آن سالها، سکونتگاههای کنونی قیزیلقیا، کاروان و اوچقورغان جزو بخش فرغانه بودند. آرازبیکوف توانست پس از مذاکرات طولانی با استالین، آنها را به بخش اوش بازگرداند. در سالهای ۱۹۳۱-۱۹۳۰، عبدقادر آرازبیکوف شخصاً ریاست کمیسیون مرکزی تدوین الفبای نوین قرقیزی و نیز بنیاد لنین برای کمک به کودکان بیسرپرست را برعهده داشت. در جریان اجرای برنامه تأمین غلات در منطقه ایسیککول، آرازبیکوف هنگام مشاهده واگنهای مملو از بار پرسید که در آنها چه چیزی حمل میشود. روشن شد که گندمها برای تحقق برنامه به صندوق سراسری اتحاد جماهیر شوروی ارسال میشوند. او دستور داد بخشی از گندم برای مناطق شمالی نگه داشته شود و به این ترتیب در سال ۱۹۳۰ مردم را از قحطی نجات داد. ناسوار و استالین یولدوسخان روایت میکند: «پدرم، اوزگَریش اورَزبیکوف، پدرش را فردی بسیار سختگیر اما مهماننواز به یاد میآورد. اگر خویشاوندانی از روستا میآمدند، او همه را به خانه خود میبرد، هرچند آن زمان مهمانخانهها هم وجود داشتند. میگفت: «خانه من، خانه شماست». خدمتکار روسی که بعداً با او آشنا شدم، تعریف میکرد که او سختگیر و مرتب بود اما در عین حال بسیار مهربان و بخشنده. پدرم پدرش را انسانی قدبلند، سالم و مقاوم به یاد میآورد. او اغلب میگفت که پدرش صبح زود به کار میرفت و دیر وقت شب بازمیگشت. تنها یک بار به مدرسه آمد تا ببیند پسرش چگونه درس میخواند. اما چون پدرم از نظر جسمانی بسیار قوی بود، با دیدن پدرش از طبقه دوم مدرسه پرید و فرار کرد. پدرش سختگیر بود و به همین دلیل احترامش میکرد». سادهزیستی و صداقت او به حد افسانهای رسیده بود. حتی حادثهای طنزآمیز نیز رخ داد: پدربزرگم از ناسوار استفاده میکرد. یک بار در جلسهای در مسکو، ناگهان یوسف استالین حاضر شد. پدربزرگم سردرگم شد و ناسوار را زیر فرش پنهان کرد. سپس اداره امنیت شوروی بررسی مفصلی انجام داد تا مشخص شود این ماده چیست. در جلسه بعد، استالین با لبخند به پدربزرگم گفت: «اینجا هدیهای گذاشتی و بعد ما دنبال آن بودیم». خشونت تراژدی سال ۱۹۳۷ در سال ۱۹۳۷، ماشین «ترور بزرگ» به قرقیزستان رسید. آرازبیکوف مانند بسیاری از همکارانش ــ یوسف عبدرحمانوف، بایالی ایساکئیِف و دیگران ــ محکوم به نابودی شد. ۵ سپتامبر ۱۹۳۷، تلگرافی از مسکو به امضای یوسف استالین ارسال شد که دستور دستگیری رئیس کمیته اجرایی مرکزی قرقیزستان، عبدقادر آرازبیکوف را صادر میکرد. ۲۰ سپتامبر ۱۹۳۷ روزی تراژیک شد. یولدوسخان اورَزبیکوا با درد روایت میکند: «وقتی پدربزرگم از خانه خارج شد، پسرش، پدرم اوزگَریش، که ۹ ساله بود، به سمت او دوید. پدربزرگ دستش را روی شانه او گذاشت و گفت: «تو حالا بزرگ شدهای. من الان به اداره امنیت میروم و توضیح میدهم که تمام عمرم را وقف حکومت شوروی کردهام و فعالیت ضدشوروی نکردهام». این آخرین دیدار آنها بود». خانه خانواده در خیابان کارل مارکس درست روبهروی ساختمان اداره امنیت قرار داشت. او وارد آن درها شد و دیگر هرگز بازنگشت. پسر عبدقادر آرازبیکوف کنار خانه پدری دوران شکنجه و پایانی تراژیک ماهها شکنجههای وحشتناک آغاز شد. عبدقادر آرازبیکوف به فعالیت ضدانقلابی و عضویت در حزب سوسیال-توران متهم شد. یولدوسخان میگوید: «او را مجبور میکردند اعتراف کند، اما پدربزرگ واقعاً میهنپرست بود و هیچ پروتکلی را امضا نکرد و هیچ فردی را لو نداد، حتی در برابر شکنجههای وحشتناک. او را چنان کتک زدند که نه دندانی باقی ماند و نه ناخنی. وقتی بیهوش میشد، با آب یخ روی او میریختند و شکنجه را ادامه میدادند. یک بار، از شدت آزار و اذیت، او صندلیای برداشت و بازپرس را زد. پس از آن، شکنجهها حتی شدیدتر شد». در ماه مه ۱۹۳۸، عبدقادر آرازبیکوف ۴۹ ساله، که به خاطر خرد و متانتش «آقسَقال» خوانده میشد، در بیمارستان زندان اداره امنیت درگذشت. محل دفن او تاکنون ناشناخته مانده است. یولدوسخان میگوید: «بسیاری به اشتباه گمان میکنند که پدربزرگم همراه دیگر «پدران بنیانگذار» اعدام و در «آتا-بئییت» دفن شده است، اما این درست نیست. او پس از شکنجههای غیرانسانی در بیمارستان درگذشت. احتمال دارد که او در قبرستان آلا-آرچا دفن شده باشد. متخصصان و تاریخنگاران برای بررسی به آنجا رفتهاند. اکنون به منابع مالی نیاز است تا تحقیقات کامل انجام شود، زیرا در گودال حدود ۷۰ تا ۸۰ جسد بود. خوب است که محل دقیق دفن پدربزرگم مشخص شود». برچسب «دشمن مردم» به گفته یولدوسخان اورَزبیکوا، از ۲۰ سپتامبر ۱۹۳۷ زندگی پدرش نیز دگرگون شد. او خاطرات پدرش را چنین بازگو میکند: «عبدقادر آرازبیکوف دو همسر داشت. از همسر اول، حواخان آخونوا، دو فرزند باقی ماندند: اِرکینگُل اورَزبیکوا و اوزگَریش اورَزبیکوف. از همسر دوم، عدالت بایماتوا، یک پسر به نام کمال اورَزبیکوف. به آنها یک ماه مهلت داده شد تا خانه را تخلیه کنند. همه اموال فهرستبرداری و مصادره شد». همسر آرازبیکوف با خانواده جدیدش یولدوسخان میگوید: «در مدرسه، همکلاسیهای پدرم وقتی فهمیدند او فرزند چه کسی است، از جایشان بلند شدند و اعلام کردند که حاضر نیستند با پسر «دشمن مردم» درس بخوانند. خواهرش، اِرکینگُل، نیز مورد آزار قرار گرفت. دختر حتی یک پسر را به خاطر تمسخر زد و آنگاه آنها به دفتر مدیر مدرسه فراخوانده شدند. مدیر، که زنی شجاع و خردمند بود، گفت: «کودکان مسئول اعمال پدرانشان نیستند». در واقع، فرزندان عملاً در خیابان رها شدند و مادرانشان زندگی جداگانهای آغاز کردند. پسر و دختر توسط برادر کوچک پدربزرگ مورد حمایت قرار گرفتند. به گفته یولدوسخان، عبدقادر آرازبیکوف، با درک وضعیت در جریان «ترور سرخ» در مسکو و لنینگراد، به دنبال یافتن یتیمخانهای برای فرزندانش بود، زیرا میدانست که در صورت نبود او، فرزندانش بیسرپرست خواهند شد. با این حال، در طول حیات خود هرگز نتوانست آنها را به یتیمخانه بسپارد. یولدوسخان میافزاید: «وقتی پدرم نوجوان بود، برای گرفتن گذرنامه به دفتر گذرنامه رفت. منشی در حال صدور مدرک بود که ناگهان یک ستوان آمد و گفت: «برای چه کسی گذرنامه صادر میکنی؟ این که پسر دشمن مردم، عبدقادر آرازبیکوف است!» و همه مدارک را از پنجره بیرون انداخت. در بیرون باران میبارید و مدارک خیس شدند، و او نتوانست گذرنامه بگیرد. برای بقا، پدرم مجبور شد نام خانوادگی عمویش، اومورزاقوف، را بپذیرد. تنها با این روش، بدون مدارک و با نام خانوادگی دیگر، توانست از رژیم توتالیتر جان سالم به در ببرد. در ۲۱ سالگی، پدرم در یک گروه نجات و کوهنوردی مشغول به کار شد و چندین سال در آنجا فعالیت کرد. در آنجا، رئیسش، چِرنیکوف، روزی به او نزدیک شد و گفت: «تو، ظاهراً، پسر آرازبیکوف هستی و من نمیدانستم. به من دستور داده شده که ظرف ۲۴ ساعت تو را اخراج کنم. من حق نداشتم، اما ببخش، راه دیگری نداشتم». و پدرم اخراج شد. این نمونهای از تبعات رژیم توتالیتر است: کودکان «دشمنان مردم» نمیتوانستند زندگی، تحصیل یا کار عادی داشته باشند. بدون مدارک، پدرم و خواهرش مجبور شدند به ازبکستان مهاجرت کنند. پدرم ۲۶ ساله بود. او در تاشکند تلاش کرد در مدرسه شبانه درس بخواند، اما نتوانست به پایان برساند، زیرا هم کار میکرد و هم تحصیل». بهای زندگی اعاده حیثیت پدر بنیانگذار دولت قرقیزستان، در سال ۱۹۵۶، پس از مرگ او انجام شد. خانواده آرازبیکوف مبلغ ۶۰ هزار روبل غرامت دریافت کردند. یولدوسخان اورَزبیکوا روایت میکند: «پدرم با نخستین دبیر حزب، اسحاق رزاقوف، دیدار کرد. او پدرم را با گرمی پذیرفت و تأکید کرد که پدرم فرزند فردی محترم است، او را دعوت کرد تا در شهر فرونزه (بیشکک فعلی) زندگی کند و حتی قول داد آپارتمانی در اختیارش بگذارد. اما پدرم نپذیرفت و دوباره به تاشکند بازگشت، چرا که خانوادهاش آنجا زندگی میکردند. آنها تا سال ۱۹۶۶ در ازبکستان ماندند و سپس به اوش نقل مکان کردند. من خودم در قیزیلکیا به دنیا آمدم و خواهر کوچکم در سال ۱۹۵۶ در ازبکستان متولد شد. خالهام، اِرکینگُل اورَزبیکوا، تمام عمرش را در سیستم فروشگاههای مواد غذایی کار کرد و نشان پرچم سرخ کار را دریافت نمود. در سال ۱۹۹۶، خانواده آنها از اوش به بیشکک مهاجرت کردند. من مشغول به کار در وزارت کشاورزی شدم و بلافاصله به دادستانی کل مراجعه کردم. تنها یک روز فرصت داشتم تا مدارکی را ببینم که نشان میداد آرازبیکوف در واقع رئیس کمیته اجرایی مرکزی بوده، تحت سرکوب قرار گرفته و در سال ۱۹۵۶ اعاده حیثیت شده و تمام اتهامات از او رفع شده است. سپس به دولت مراجعه کردم تا آپارتمانی در اختیار ما قرار دهند. آنها فکر میکردند آرازبیکوف فرزندانی ندارد. حتی هنگام نصب سردیس پدربزرگم در بلوار کنار موزه تاریخی، من دعوت نشدم، چون نمیدانستند دنبال چه کسی بگردند. یادم است همکارم گفت: «تو سر کارت نشستهای و برای پدربزرگت سردیس میگذارند... اما پدرم که در روستای وورونتسوفکا زندگی میکرد، دعوت شد. در آن روز، ما فرزندان یوسف عبدرحمانوف، بایالی ایساکئیِف و دیگران را دیدیم». پسر عبدقادر آرازبیکوف در وسط بازگشت نام در قرقیزستان مستقل بود که احیای کامل عدالت تاریخی آغاز شد. امروزه یکی از خیابانهای مرکزی بیشکک، زادگاه و مدرسه عبدقادر آرازبیکوف به نام او مزین شده است. در دسامبر ۲۰۲۴، به صورت پس از مرگ، بالاترین نشان کشور، «قهرمان جمهوری قرقیزستان» به او اعطا شد. یولدوسخان روایت میکند: «امروز، به لطف دولت و رئیسجمهور، تاریخ پدران بنیانگذار مورد مطالعه قرار میگیرد. دوران ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۷ همچون لکه سفیدی در تاریخ قرقیزستان بود، زیرا هیچ اطلاعاتی درباره آرازبیکوف وجود نداشت. به مناسبت صدمین سالگرد تولد او، موزهای در پُلگون افتتاح شد که وسایل شخصی او در آن نگهداری میشود. به مناسبت صد و بیستمین سالگرد تولد، کتابی درباره پدربزرگ منتشر شد و در حال حاضر در زادگاهش خانه-موزهای در حال ساخت است. کتابی درباره آرازبیکوف و خانه-موزه او جالب اینجاست که در شناسنامه پدربزرگ نوشته شده بود که او عبدقادر اورَزبیکوف است. با همین نام خانوادگی او کار کرد، ریاست کشور را بر عهده داشت و در بیمارستان اداره امنیت درگذشت و ما نیز این نام خانوادگی را داریم. اما در دهه ۱۹۸۰، وقتی خیابانی در بیشکک تغییر نام داد، همه پدربزرگم را عبدقادر آرازبیکوف به جای اورَزبیکوف نام بردند». برای استقرار حکومت شوروی در منطقه دره فرغانه، عبدقادر آرازبیکوف در سال ۱۹۲۴ نشان طلایی جمهوری ترکستان را دریافت کرد. در ۳ مه ۱۹۳۲، به پاس دستاوردهایش در توسعه جمهوری، نشان پرچم سرخ کار از جمهوری سوسیالیستی شوروی ازبکستان و تفنگ ماوزر جنگی به او اهدا شد. نشان «شنقار» به صورت پس از مرگ به عبدقادر آرازبیکوف اعطا شد و این جایزه در ۲۰ فوریه ۲۰۲۵ به نوه او تحویل داده شد. تاریخ زندگی عبدقادر آرازبیکوف فقط یک بیوگرافی نیست. این یک حماسه تراژیک است درباره اینکه چگونه یک انسان ساده از میان مردم میتواند دولتی بسازد و چگونه یک سیستم غیرانسانی میتواند خالق خود را نابود کند. این داستان درس است درباره قدرت روح، وفاداری به اصول تا آخر و یاد و خاطرهای که، هرچند پس از دههها، سرانجام فراموشی را شکست میدهد. سردیس آرازبیکوف منبع: |
https://24.kg/obschestvo/338221_abdyikadyir_orozbekov_batrak_pravivshiy_stranoy_12let/
نظر شما