نشست ادبی «منجی در شعر فارسیزبانان» با حضور شاعران، اساتید و هنرمندان فارسیزبان کشورهای ایران، هندوستان و افغانستان در فضای مجازی هندیران برگزار شد.
گروه بینالمللی هندیران نشست ادبی «منجی در شعر فارسیزبانان» را شب گذشته ۲۳ مهر با حضور شاعران، اساتید و هنرمندان فارسیزبان کشورهای ایران، هندوستان، افغانستان و ... در فضای مجازی برگزار کرد.
در بخشی از این نشست کتاب «حی متأله» یا «زنده خداشناس» مجموعه رباعیات سیدمسعود علوی نیز رونمایی شد.
این مجموعه با مقدمه حجت الاسلام والمسلمین سیدسلمان صفوی؛ رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن منتشر شده و در آن آمده است: رباعیات شاعر جوان آقای سیدمسعود علوی، ادامه سنت رباعیسرایی در ادبیات فارسی است. محتوای رباعیات علوی دارای بار متافیزیکی، عشق، شیفتگی و درد و تحت تأثیر شعر عرفانی کلاسیک است. این رباعیات جذاب و گیرا بوده و حاوی ارزشهای متعالی الهی و انسانی هستند و نشان میدهند که علوی به خوبی اشعار مولانا و حافظ را خوانده و با آنها مأنوس است. این رباعیات نوید آیندهای درخشان در مسیر رباعیسرایی در نسل جدید شاعران ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ و ادامهدهنده سنت کهن رباعیسرایی در ایران قرن بیست و یکم است.
در بخشی از کتاب «زنده خداشناس» آمده است:
تا بانگ ز ناقوس زمان میآید
آوای خوشش به گوش جان میآید
هر لحظه در آیینه باور بینم
آن دلبر محبوب جهان میآید
***
ما را صنما به لطف جامی بنواز
با پیک نسیم صبح و شامی بنواز
هر جمعه در انتظار رویت هستیم
ما را به سلام یا کلامی بنواز
***
هر سوی به جست و جوی تو در گذریم
هر لحظه به انتظار صدها خطریم
پیمودن راه تو سلوک دل ماست
عمری است به بوی وصل تو در سفریم
در ادامه نشست ادبی شاعرانی همچون عبدالرحیم سعیدیراد، علیرضا قزوه، علیرضا حکمتی، ایرج قنبری، سعید بیابانکی، مصطفی محدثی خراسانی، امیر عاملی، مریم سقلاطونی، سیده فیروزه حافظیان، فاطمه ناظری، وحیده افضلی، فاطمه افشاریان، عزیز آذین فرد، نغمه مستشار نظامی، مهدی باقرخان، سرویش تریپاتی، سیده فرشته حسینی و ... به ارائه سرودههای خود درباره حضرت ولیعصر(عج) پرداختند. تعدادی از سرودههای شاعران به این ترتیب است:
سیده فرشته حسینی
سرود وصل بخوان روز عید در راه است
و روزهای خوش سررسید در راه است
چهار فصل جهان را خزان گرفته، ولی
هزار مژده که فصلی جدید در راه است
میآید و شب دلها سپیده خواهد شد
بگو به قلب شکسته امید در راه است
به لاله زار نگاهی کن و تصور کن
که رستخیز هزاران شهید در راه است
سرود روی لب اهل آسمان این است
آهای شبزدگان روز عید در راه است
هلا که راه رها گشتن از خزان مهدیست
بهار روشن آزادی جهان مهدیست
مهدی باقرخان از دهلی نو
لبتر کنی تو سر ز تن خود جدا کنیم
شاید کمی ز حق نمک را ادا کنیم
کی میشود ز لطف تو باشیم بهرهمند
کی میشود کنار تو ما هم صفا کنیم
ای ساکن خیام شهیدان سر به کف
برخیز تا قیامت دیگر بپا کنیم
گم کردهایم هستی خود را به یاد تو
باید دوباره نام شما را صدا کنیم
تا شام را زدست یزیدان درآوریم
دل را بیا مسافر کرب و بلا کنیم
عیسای روزگاری و بیمعحز شما
آخر چگونه درد جهان را دوا کنیم
این بار نیز! جمعه دیگر فرا رسید
این بار نیز با همه جان دعا کنیم
زهرا میریان کریمی
از این نامردمیها خستهام ای کاش برگردی
که پرشد در فضای شهر ما بازار نامردی
سلامم را جوابی نیست در بین هماوردان
چه رفتاری که تکرارش پر از نفرت پر از سردی
یکی آبادی ده را به نامی میفروشد تا...
یکی در تنگنای این زمان در وادی طردی
اگر روزی بیایی تو سلام است و سلامتها
دگر گم میشود بازار داغ بودن فردی
ببین در تیرگیهایی که دنیا کرده بر جانها
همه مشغول تنهایی و خودخواهی و شبگردی
اگر روزی بیایی توغریبان آشنایانند
زمان فریاد خواهد زد خدا را شاد آوردی!
فروش نام و نان گم میشود از سفره دنیا
چه خوش باشد که بازآیی، چه خوش باشد که برگردی!
فاطمه ناظری
چشمت پناه آخرینِ بچه آهوهاست
پیراهن تو سرزمین عطر شب بوهاست
ای چشمه! یک شب ناگهان مهمان آنها شو
این آرزوی ناتمام و روشن جوهاست
دلهای مردم را نگاهت فتح خواهد کرد
اسم بزرگت خالکوب روی بازوهاست
سمت تو میآیند هر شب شاه ماهیها
هر شب تو میآیی و هر شب جشن جاشوهاست
سمت تو میآیند سربازان بسیاری
تا شال سبزت پرچم این برج وباروهاست
گم میشود در تو هزاران قایق عاشق
بر موج دستانت تن زخمی پاروهاست
دستت اشاره میکند به میهن موعود
چشمت دلیل آخر کوچ پرستوهاست
سعید بیابانکی
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
احمدعلی برقی اعظمی از هندوستان
در انتظار تو منجی ببین بشر تنھاست
ز درد رنج و غم ھجر، نوحهگر تنھاست
زحال زار دلم ھیچ کس نمیپرسد
ز هجر یوسف مان سالها پدر تنھاست
بھار گلشن عمرم دگر خزانی شد
به باغبان برسانید این شجر تنھاست
در انتظار تو خون شد دلم، امام زمان!
بدون دیدن روی تو چشمتر تنھاست
غلامرضا کافی
خبر دادند مخموران ز نوشانوش مستانش
که در سکرند مدهوشان هم از عطر گریبانش
چه تمثیلیست با نرگس بنازم چشم آن گل را
همه چشم ست نرگسزار و آن هم هست حیرانش
خیال چشم او در گردش آوردهست عالم را
به جز گردش نمیگردند از پیدا و پنهانش
خیال قامتش را در غزل بیهوده میبندم
که آتش میزند بر دل رباعیهای مژگانش
بهشت از روی او یک نسخه کمرنگ در قاب ست
اگر چه خوانده شد آن نازنین طاووس بستانش
زمین آن گونه خواهد بود با عطر ظهور او
که ابراهیم خواهد سوخت ازرشک گلستانش
ملاحت آن قدر دارد کمان ابروی کنعانی
که صد یوسف گرفتارند در چاه زنخدانش
نه موسی میشناسم من نه عیسی گرچه میدانم
ملایک پردهداران و رسولانند دربانش
زمین آن گونه خواهد بود در عصر ظهور او
که گرگ آبشخوری دارد همان در چشم میشانش
به سامان قیامت باش در آدینه میعاد
که خیل مردگان را زنده خواهد کرد فرمانش!
کفن پوشیده برخیزند از خاک لحد آن روز
چنان اصحاب کهف از غار مردان فراوانش
شکوه کربلا تکرار خواهد شد، ولی این بار
حساب کوفی و شامی ست با تیغ سر افشانش
ستم در پیشگاه او به خاک لابه میغلتد
سر طاغوت میریزد به بردابرد میدانش!
اگر خون موج بردارد اگر گل هیچ فرقی نیست
فقط ما عاشقان خواهیم در این عرصه جولانش
زبس چشم انتظار آن گل موعود جان دادند
کنار لاله نرگس روید از خاک شهیدانش
به خواب سرمه میبندم غبار کاروانی را
که قصد سامرا دارد به بوی گرد دامانش
مرارتهای هجران با خیال دوست آسان است
همان عکسی که یوسف داشت بر دیوار زندانش!
سرویش تریپاتی از هند
ای آینه شعر و ترنم برگرد
ای چشمه جاری تبسم برگرد
شمشیر جفا میشکند گیتی را
ای منجی دردهای مردم برگرد
فاطمه مظفری
آن طلعت خورشید وش، روزی پدید میشود
گلهای نرگس آن زمان، پیغام عید میشود
چرکینِ شب را عدل او با تیغ گردن میزند
بر قامت صبحِ جهان، رختِ سپید میشود
در دستهای ندبهها، در حنجر سبز دعا
چشمان استغفار ما، شوق امید میشود
آن روز عاری میشود، از پای صحرا آبله
عالَم سراسر غرقه گیسوی بید میشود
امروز و فردا میکنی، در هجر ماوا میکنی
با ما بگو کی موعدِ یوم البعید میشود؟
علیرضا قزوه
سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است
«نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی»
غروبی را تداعی میکنم با شوق دیدارش
تماشا میکنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی
نمیخواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمیخواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست میگویی، چرا چیزی نمیخواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو میزنم مولا!
از این گم بودگی سوی تو پیدا میکنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام، هندو
همه شب رام را می گفت و من الله اللهی
هلال نیمه شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
مصطفی محدثی خراسانی
قفلی که نمیگشودمان باز شده است
سرسختترین سکوت آواز شده است
تو میرسی و عدالت این مرغ اسیر
آن روز پرندهای است پرواز شده است
علیرضا حکمتی
غم و اشک و صبوری، روز جمعه
پر از احساس دوری، روز جمعه
اگرچه خستهایم، اما دعا کن
بگیرد با تو شوری، روز جمعه
محمدعلی یوسفی
پشت تاریکی یلدا سحری خواهد بود
و پس از تلخی هجران شکری خواهد بود
در شب هجر که تاریکتر از تاریکی است
حتما از روشن فردا اثری خواهد بود
مژده ای منتظران در دل اندوه فراق
وعده آمدن منتَظَری خواهد بود
شام طولانی یلدا سپری خواهد شد
و به فردا سفر بی خطری خواهد بود
گر چه امشب شب تنهایی و خاموشی ماست
صبح فردا سخن از شور و شری خواهد بود
پدری گر به مرادش نرسد در دنیا
غم نباشد اگر او را پسری خواهد بود
هر که را بگذرد از سیم و زر و مال و منال
اجر محبوبتر از سیم و زری خواهد بود
امشب از مستی و رندی خبری نیست، ولی
«مژده دادند که بر ما گذری خواهد بود»
نغمه مستشار نظامی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینهای را غرق حیرت کرده باشی
در سالهای سال دوری و صبوری
چشمانتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بیآنکه مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچههای تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی
پس بودهای و هستی و میآیی از راه
تا حق دلها را رعایت کرده باشی
پس مردمکهای نگاه ما عقیماند
تو حاضری بیآنکه غیبت کرده باشی!
سید سکندر حسینی از افغانستان
سرچشمه میگیرند از چشمت تغزلها
آشفته یک تار گیسوی تو کاکلها
اردیبهشت از شال سبزت میشود جاری
فرش است در زیر قدمهایت گِلایُلها
دیوارهای فاصله از بین خواهد رفت
باگامهایت میرسد یک یک به هم پلها
دنیای از رنگین کمان، باران، ترانه، عشق
در واقعیت شکل میگیرد تخیلها
جمعه به جمعه ندبهخوانی میکند جنگل
اسم تو را بان غمه میخوانند بلبلها
شد زنده اشیا زیر لب ذکر تو را خواندم
از نقشهای جانمازم غنچه زد گلها
پلکی زدی تا حکمت اشراق روشن شد
چشمان تو سرچشمهی دور و تسلسلها
عبدالرحیم سعیدیراد نیز در یادداشت ادبی خود نوشت:
سلام!... همه پروانههایی که دور و برت میچرخند. همه سیبهای سرخ، همه گلهای محمدی و همه شعرهای حافظ سلامهای من هستند که از اتاق کوچک دلم برایت پست کردهام. وقتی از تو مینویسم واژههایم پرنده میشوند، دفترم به رقص میآید و آهسته آهسته از پلکهایم خورشید میریزد! اگر خودخواهی نبود برایت مینوشتم که خداوند تو را برای دل من آفریده است. برای لحظههای آسمانی من. اما چقدر دور؟ ... چقدر فاصله؟ چقدر انتظار... انتظار... انتظار...
انگار سهم من و تو از عشق همین انتظاری است که مثل یک سیب بین ما تقسیم شده است. حالا به سیب سرخ عشق فکر میکنم و به روزهایی که پشت در منتظرند. زودتر بیا. دلتنگ تو هستم!. همین!
نظر شما