قبل نوروز۱۳۹۹ را می گویم، برنامه ها و نقشه هایی که برای رسیدنش داشتیم؛ برای خود نوروز و دید و بازدیدهایش و برای ایام پس از آن و برای تعطیلات سه ماه تابستان سال جدید.
ناخواسته و یهویی میزبان کرونا شدیم؛ میهمانی بشدت "ناخوانده" که مفهومش را خوب برای ما تعریف کرد و جا انداخت. ۵ ماهی هست در کنار ماست و گویا قصدی برای رفتن ندارد . گفته بودند عمرش تا تابستان است و گرمای تموزش؛ ولی انگار نه تنها اینگونه نشد بلکه ماندنش نیز با همراهی و استقبال گرم میزبانانش طولانی هم شد! حالا هم گویا این میهمان با فرا رسیدن پاییز قصد دارد میهمان دیگری( آنفلوانزا) را نیز با خود همراه کند و شاید هم فعلا جایش و ماموریتش را موقتا به او بسپارد!
گفته ها و پیش بینی ها در مورد زمان رفتنش تقریبا هیچکدام درست از آب درنیامد. او سفت و قرض نشسته است و کارخودش را محکم تر از روزهای اول می کند و میزبانانش نیز دیگر تقریبا به او عادت کرده اند. بنظرمی رسد میزبانان این میهمان یواش یواش به این نتیجه رسیده اند که کارهایشان و زندگی شان را به رفتن یا نرفتن این میهمان گره نزنند ؛ بلکه خود را به حضورش عادت و وفق دهند. چه ؛ اگر اینگونه نباشد معیشت و کسب و کارشان نیز بشدت دچار مشکل می شود.
ولی واقعیت امر چیزی دیگری ست. حضوراین میهمان آنقدر سنگین و حساب شده است که تقریبا هرگونه برنامه ریزی را از میزبانانش سلب نموده است. با حضورموثرش! دیگر نیازی و بلکه شرایط و امکانی برای حضورهایی که قبلا بوده - دورهمی ها و رفت و آمدها و صله رحم کردن ها و ....-؛ نیست. قبول کنید و قبول کنیم که او حالا حالاها پیش ماست و هر کدام از ما تاکنون و در طول این چندماه بنوعی مشمول لطف ( آثار و علائم کرونا) او قرار گرفته ایم. یکی بیشتر ؛ یکی کمتر. حالا دیگر هر علامت ناخوشی ای که در میزبان هایش بروز می کند بلافاصله به کرونا گره می زنند از سرماخوردگی معمولی گرفته تا سرطان!
او با آمدن نابهنگام وطولانی اش بین ما و دوستان و آشنایان و بعضا بین ما و وطن و زادگاهمان فاصله انداخته است..بسیار دلتنگشان شده ایم واین دلتنکی بیشترازهمه در آمال و آرزوهای کودکان وفرزندانمان ظهور و بروز پیدا می کند. حضور میهمان ناخوانده برای کودکان و فرزندان بخصوص در ایام تابستان و تعطیلی مدارس و دانشگاه ها که نیاز به تغییر شرایط و تحرک و سفر و دید و بازدید و .... دارند؛ بیشتر از بزرگتر ها و والدینشان خسته کننده و بلکه فرسایشی شده است. بچه ها دلشان برای دیدن آقابزرگ و خانه قدیمی و نیز دیدار عموها و دایی ها و خاله و پسرعموها و دخترعموها و ...... بشدت تنگ شده و روزی نیست از ما نخواهند برای رفتن این میهمان ناخوانده و بازگشت زندگی به شرایط عادی دعا نکنیم. آنقدر دلشان پاک؛ صاف و ساده است که فکر می کنند پس از دعای ما همه چیز بزودی زود ؛ همین صبحی که از خواب بیدار می شوند؛ درست خواهد شد!
با وجود این میهمان ؛ من یکی شب ها را تا پاسی از آن بیدارم. بیشتر سرم را با مطالعه صفحات شبکه های اجتماعی وفضای مجازی ؛ گزارش های اداری و نوشتن یادداشت های قرقیزستان گرم می کنم.؛ و البته نور چشمانم نیز در این مدت کم سوتر هم شده است از بس که در روزهایی کرونایی به ضرورت زل زده ایم و متمرکز شده ایم در فضای مجازی ؛ فضایی که اینک دیگر تقریبا همه آن را مجاز می نامند!
در طول این مدت در مورد ایام کرونایی زیاد نوشته ام . بخاطر همین چیز دیگری برای گفتن و نوشتن ندارم جز اینکه از همه بخواهم:
در این روزها
که آفت افتاده به
زندگیامون؛
صبور باشید...
برای هم انرژی مثبت
بفرستیم؛
تو ذهنمون آرامش
رو ترسیم کنیم.
برای هم عشق و خوبی بطلبیم.
این رو هم
شکست خواهیم داد.
خانواده ها با شادی
گردهم خواهیم آمد؛
زیر باران بهاری؛
خواهیم رقصید.
دست بزرگامونو؛
خواهیم فشرد.
نی نی ها به سلامت
به دنیا خواهند آمد؛
بچه هامون با شادی
به مدرسه خواهند رفت.
کارهایمان بار دگر
رونق خواهد گرفت؛
دورهمی های دوستانه
از سر گرفته خواهدشد.
بوی عید در خانه هایمان
خواهد پیچید؛
و بار دیگر خواهیم گفت:
خدایا شکرت؛
اینم بخیر گذشت.
پرویز قاسمی
۳ بامداد ۸ مرداد۱۳۹۹
بیشکک
نظر شما