هر قومی ویژگیها و مقدسات خاص خود را دارد که آن را از دیگران متمایز و به یک ملت تبدیل میکند. فکر میکنم بسیاری از خوانندگان با من موافق هستند که قرقیزها هفت مقدسه دارند: قوموز، کلاه، یورت، اسب، ماناس بزرگوار، کوههای آلا توو و دریاچه ایسیککول. این همه آن چیزی است که بدون آن نمیتوان زندگی کامل مردم قرقیز را تصور کرد.
داستان خود را با افسانهای درباره ساخت قوموز، که تارهای آن تمام تاریخ دوهزارساله مردم قرقیز را به یاد دارد، آغاز میکنم. به نظر من هیچ چیزی در جهان وجود ندارد که قوموز آن را نسروده باشد. آهنگهای آن میتواند درباره عشق شاد، درباره کامیابی و دلماندگی، درباره احوال غمانگیز و خندهدار قصه کند. با نوای قوموز درود و ستایش خوانده میشد و پیروزیها تبریک و شکستها تسلیت گفته میشد. هم موسیقی عامیانه و هم کلمات جاودانه شده و در ژنهای ما حفظ شدهاند.
قوموز روح اجداد ما است که ما از آنها به ارث بردهایم. برای مردم ما این یک ارزش معنوی واقعی است که نه تنها به آدمیان الهام میبخشد، بلکه مردم را نیز متحد میکند. قوموز در آتش نسوخت و در مسیر طولانی و غمانگیز قرنها بینام و نشان گم نشد. آوای قوموز به ملت قرقیز کمک میکرد تا در مواقع سخت متحد شوند و خیلی وقتها به یک دعوت به مبارزه میماند. در همه زمان قوموزنوازان مایه افتخار بودند و تا به امروز آنها گرامیترین افراد محسوب میشوند.
هنگام گوش دادن به داستانها درباره سرنوشت غمانگیز توقتوغول، قوموزنواز و آقین[۱] بزرگ، باورکردنی نیست که او یک شخص واقعی بود و نه قهرمان افسانهای. میگویند زمانی که توقتوغول در تبعیدگاه سیبری بود یکی از ناظران ماندولین او را شکست، اما او بعداً از تارهای باقیمانده یک قوموز ساخت. هیچ چیز نمیتوانست عشق او به خلاقیت را بشکند، زیرا او تنها با شعر و آهنگ میتوانست رغبت به آزادی و مهر به میهن خود را بیان کند. ترانههای توقتوغول همیشه صادق بودند و آنهایی که در کار اجباری در کاتورگا شرکای او در بدبختی بودند، این حقیقت را تصدیق میکردند.
این چند سطری از ترانه «در تبعید» توقتوغول است:
قوموز من به خستگان نیرو میبخشد
او به دلها امید میدهد
نه هر کسی زبان مرا میفهمد
اما قوموز با هر کسی حرف میزند!
از وقتی خودم را شناختم همیشه با کمال میل نغمه قوموز را گوش میکردم. در دوران کودکی حتی فکر میکردم که خود طبیعت میسراید. همیشه یک نیروی غیبی جذاب مرا به قوموز جذب میکرد، اما در عین حال من هنوز هم نمیتوانم به تارهای آن دست بزنم، انگار میترسم که حرمت جذبه و قداست صدای آن را هتک کنم.
داستان تولد ملودی «کِت بوکا»، که اولین بار با قوموز اجرا شد، جالب است. نام این آهنگ نیز بسیار گویا است. «کِت بوکا»، یعنی «برو بوکا»، به مغولان اشغالگر سرزمین قرقیزها گفته میشد. بوکا فرماندار مغولها بر قرقیزها بود. روزی پسرش در شکار مرد و هیچ کس نمیخواست پیامرسان این خبر نحس باشد، چون از مجازات شدید خواجه خود میترسیدند. اما پیام غمانگیز باید رسانده میشد. آنگاه یکی از قوموزنوازان تصمیم گرفت خبر فاجعه را با نغمهای غمانگیز بیان کند. بوکا بلافاصله همه را فهمید و با عصبانیت دستور داد سرب داغ را روی قوموز و در چشم نوازنده بریزند. گویند از آن زمان یک سوراخ گرد در قوموز پیدا شد که صدای آن را افزایش میدهد. قوموزنواز کور که زنده ماند با راهنمای خود راه میرفت و به نواختن قوموز که صدای آن بلندتر شده بود، ادامه میداد به طوری که پرندگان ساکت میشدند و به آوای افسونگر آن گوش میدادند. حتی وقتی نوازنده از شادی دیدن جهان محروم شد، هیچ کس نتوانست شادی آفرینی را از او بگیرد. این است که نیروی قوموز از خرد غیرزمینی زاده شده است.
بر اساس روایات قوموز را قنبرخان شکارچی اختراع کرده است. اولین آهنگ قرقیزی هم به دست او ساخته شده و بیهوده نیست که او را «پدر آهنگ» مینامند. او زبان بسیاری از پرندگان و حیوانات را میدانست و آنها را از صدایشان تشخیص می داد. افسانهها میگویند که قنبرخان شکارچی هرگز پرندگان را نمیکشت، زیرا آنها را مقدس میدانست. بیش از هر چیز او عاشق گوش دادن به پرندگان بود و میتوانست ساعتها از آواز آنها لذت ببرد. یک بار قنبرخان هنگام شکار در جنگلی انبوه آهنگی شگفتانگیز را شنید که برایش ناشناخته بود. این آهنگ آن قدر او را مسحور کرد که او نتوانست بدون کشف سر منشاء این صدای دلربا راه خود را ادامه دهد. با تصور این که این پرنده برای او ناشناخته است، شروع به سوت زدن کرد تا او را بترساند.
اما تنها پس از بالا رفتن از یک درخت بلند در جایی که صداهای دلربا شنیده میشد، متوجه شد که شاخههای دو درخت مجاور توسط روده خشک شده سنجاب به هم متصل شدهاند. ظاهراً این بیچاره از درختی به درخت دیگر پریده و به شاخهای تیز برخورده که شکمش را پاره کرده بود. این روده خشک و کشیده بود که در اثر کمترین وزش باد صداهای شگفتانگیزی میداد. قنبرخان آن را از شاخهها بیرون آورد، به خانه خود برد و از درختی که روی آن آویزان شده بود، ابزاری به شکل مشک «کوکور» تراشید، که قرقیزها در آن قمیز نگهداری میکنند. به محض کشیدن تار اول نالهای آشنا به گوشش رسید که در جنگل او را مبهوت کرده بود، تار دوم صدای نرمتری داشت و تار سوم باز هم نرمتر و آهنگینتر بود. صدای سه تار مثل صدای سم سه اسب بود...
هزاران سال گذشت و قوموز با موسیقی شگفتانگیزش هنوز زنده است و لحظات شادی را به ما اهدا میکند. به همین دلیل است که مردم میگویند: «قنبرخان پدر آهنگ».
یک افسانه دیگری نیز هست. روزی روزگاری یک پیرمرد با یک بلبل دوست شد. پیرمرد نوازنده بسیار خوب قوموز بود؛ او می توانست هر نوایی را یک بار بشنود و آن را به طور دقیق با قوموز بازتولید کند. یک روز بلبل نوای یا نواختن زیبای پیرمرد را شنید و از او خواست که به او مثل قوموز سرودن را بیاموزد. از این رو این باور وجود دارد که قوموز به بلبل آواز خواندن را آموخت. هر افسانه تفسیر و حق زندگی خود را دارد. در منابع چینی از قوموز قرقیزی در کتاب «خون بو سی» - تقویمهای دو هزار سال پیش - نام برده شده است.
گویند قوموز از زمان ماناس به ما رسیده است و حتی در قرنهای ۸-۱۰ میلادی در بین مردم شناخته شده بود. در حماسه «ماناس» شرح مفصلی از تهیه قوموز از درخت زردآلو وجود دارد:
قوموز از درخت زردآلو تهیه میشود،
تخته طنینزا از اوکوک ساخته میشود،
گودالش گرد و عمیق است
قابیلغا برای تارها کوچک است،
تار - روده خشک کشیده شده است...
سالهای ۱۹۸۲-۱۹۸۳ هنگام حفاری در روستای شامشی در نزدیکی شهر توکموک باستانشناسان یک ماسک طلایی و یک قوموز کشف کردند. دانشمندان زمان ایجاد این اشیا را قرون چهارم و پنجم میلادی دانستند و بار دیگر قدمت منشاء قوموز را ثابت کردند. بنابر این ما به حق میتوانیم با احساس غرور بگوییم: «زنده باد قوموز طلایی ما!» در مورد ماسک طلایی باید گفت که تا به امروز تنها سه مورد در جهان کشف شده است و یکی از آنها ماسک قرقیزی ما است.
در قرن نوزدهم نیکولای سِوِرتسیف و آلِکسِی فِدچِنکو مسافران و شرقشناسان روس، اولین بار به چونکِمین آمدند. اول از همه آنها از مهماننوازی و سخاوت معنوی ساکنان محلی متاثر شدند. مسافران همچو آشنایان قدیمی مورد استقبال قرار گرفتند و به احترام ورود آنها آهنگهای شاد قوموز به صدا درآمد که بر شادی ملاقات و خیرخواهی نسبت به خارجیها تأکید کرد.
میان مردم قرقیز محبوبترین آهنگها «کیو» است که از نسل به نسل میگذرد. آلکساندر زاتایِویچ، صاحبنظر و متخصص موسیقی شرق، مینویسد: «ارزشمندترین، مهمترین و اصلیترین چیزی که این قوم میتواند به سهم خود به خزانه موسیقی بیاورند ترانههای آنها (اوبون) نیست، بلکه پردههای موسیقی (کیو) برای سازهای محلی است، که نمونهای از فرهنگ تکرار نشدنی است. یکبار در روزنامهها خواندم که ماکوتو ایشیموتو، شیمیدان و دکتر علوم طبیعی، از سرزمین طلوع آفتاب به قرقیزستان آمده است. همانطور که معلوم شد، موسیقی سرگرمی این دانشمند بود، که تا هشتاد سالگی توانسته بود ذهن زنده و بیقرارش را حفظ کند. او به منظور شنیدن نواختن قوموز و دستیابی به این ساز گرانبها نزد ما آمده بود. او به هر موسیقی محلی علاقه داشت و واقعاً میخواست موسیقی بومی قرقیزی را بشنود. با شنیدن آن، او اعتراف کرد که «برای هر شخصی این یک هوای تازه است و استراحت از خفگی در شهر بزرگ».
یک بار در دهه ۱۹۷۰ یک گروه قوموزنوازان برای شرکت در جشنواره بینالمللی موسیقی فولکلور به اروپا رفتند. یکی از اعضای هیئت داوران آرام خاچاتوریان آهنگساز مشهور جهان بود. پس از اجرای بچههای قوموزنواز ما او خوشحال شد و گفت: «پس از ویولن این احتمالاً دومین ساز در جهان است».
نوای قوموز ماهیتی مفهومی دارد و نیروی روان، شکوه انسان، مهر به زندگی و زیبایی آن را ابراز میکند. نوای آن، به عنوان مثال آهنگهای «کوکوی کِستی» و «سینغان بوگو»، میتواند تراژدی والای احساسات ناشی از حوادث غمانگیز را که در تاریخ مردم قرقیز زیاد بود، ترسیم کند. در ملودیها و آهنگهای دلانگیز قرقیزی افکار و آرزوهای مردم، نفرت از ستمگران، میل به آزادی انگار روی آینه منعکس میشد.
بهترین قوموزنوازان و گنجینه واقعی تجربه و دانش قرن بیستم، بزرگترین موسیقیدانان و آهنگسازان مردم قرقیز بودند، از جمله موزووکِه و نیازعلی و بعداً مرادعلی کورِنکِیِف، قارامولدو اوروزوف، آتای اوگومبایف، توقتوغول ساتیلگانوف، ایبرای تومانوف و اصیلبک اشمامبِتوف. مهارت و استعداد آتای اوگومبایف قوموزنواز و آهنگساز معروف را یک واقعیت که به اطلاع عموم رسیده بود، ثابت میکند.
سال ۱۹۳۹ در دهه هنرهای قرقیزستان در مسکو آتای اوگومبایف آهنگ «کویدوم چوک» را با ذوق و شوق خاص با قوموز سرود و استالین که در کنسرت حضور داشت اولین کسی بود که با صدای بلند برای آتای کف زد. قوموزنواز ما کمی از این توجه زیاد خجالت کشید ولی با وجود این شروع به نواختن یک آهنگ دیگر با چاقوی تیز کرد، که بین انگشتان پای خود گرفته بود. کل هیئت قرقیزستان یخ زد، زیرا اگر چاقو تار نازک را میبرید، آتای از خشم وحشتناک استالین رهایی نمییافت!..
اما همه چیز خوب به پایان رسید. آتای آهنگ را استادانه نواخت و استالین به او یک سرویس قاشقهای نقره و پاداش پولی تقدیم کرد و علاوه بر این تا پایان زندگی راتبهگیر جایزه استالین بود. به این ترتیب قوموز قرقیزی قلب بیرحمانهترین ظالم قرن بیستم را فتح کرد. روز مرگ آتای، اسماعیل بارانچییف شاعر بداههپرداز معنای عمیقی را در یکی از مصرعهای سوگنامه خود قرار داد: «برای به خاک سپردن تن آتای دستان دوستان کرخت شدهاند».
قوموز جاوید است. انسان میمیرد و دفن میشود، اما روح ابدی و متعلق به آسمانهاست. استعداد سازندگان موسیقی و آهنگهای آنها تا زمانی که مردم زنده است زنده خواهد ماند. نسلهای جدید میآیند و میروند، اما نوای قوموز، این روح سروده شده مردم من، برای همیشه زنده است.
ادامه دارد...
منبع:
برگرفته از کتاب «قرقیزها» اثر قانیبیک ایمانعلییف، وزیر سابق آموزش و علوم قرقیزستان
Каныбек Иманалиев. Кыргызы (Слово о Родине) - Бишкек: ИМАК офсет, ۲۰۱۸. ۲۹۶ с.
۱ آقین - شاعر و خواننده بداههای در فرهنگ قزاقستان و قرقیزستان هستند.
نظر شما