چیستی فرهنگ و چگونگی سیر آن در افغانستان

در چند سال اخیر بحث فرهنگ، بی فرهنگی و فرهنگ داشتن؛ داغ‌تر شده و درباره‌ی آن در رسانه‌ها، سمینارها و تریبون‌ها صحبت شده است.

در چند سال اخیر بحث فرهنگ، بی فرهنگی و فرهنگ داشتن داغ‌تر شده و درباره‌ی آن در رسانه‌ها، سمینارها و تریبون‌ها صحبت شده است. هر ازگاهی این بحث‌ها بیشتر شده؛ اما نتیجه‌ای مفید در پی نداشته و نتوانسته به‌گونه‌ی جدی این معضل را حل نماید و منتج به نتیجه‌ی سودمند شود. با این وجود؛ پرسش اصلی اینجاست‌که فرهنگ چیست؟ و سیر فرهنگ در افغانستان چگونه بوده است؟

پیداست‌که در چند سال اخیر، هیچ واژه‌ای اجتماعی به اندازه‌ی واژه‌ی فرهنگ در افغانستان پر کاربرد نبوده است. از دیگر سو؛ بحث روی فرهنگ افغانستان پرتنش و چالش‌زا بوده که هنوز این بحث‌ها کار را به‌جایی نرسانیده‌ است تا چالش ختم شود. لذا لازم است بدانیم فرهنگ چیست و سیر آن در افغانستان چه سان بوده است.

از نگاه واژه‌شناسی، فرهنگ معین واژه‌ی فرهنگ را مرکب از واژه‌ی «فر» و «هنگ» دانسته است‌که به‌معنای ادب، تربیت، دانش، معرفت، آداب و رسوم می‌آید . لغت‌نامه‌ی دهخدا کمی گسترده‌تر این واژه را ترکیبی از «فر» و «هنگ» دانسته است‌که فر را به ‌معنای پیش، بلند و بهتر شدن معنا کرده و هنگ را به ‌معنای بالاکشیدن و بلند کردن دانسته است. گفته شده واژه‌ی فرهنگ تغییریافته‌ای واژه‌ی «ثنگ» اوستایی است..

اما در زبان پارسی کاربرد این واژه از دوره‌ی پارسی میانه رواج داشته که در متن‌های پهلوی، سامانی و مانوی واژه‌ی فرهنگ دیده می‌شود. در متن‌های پارسی میانه‌ی «خسرو و ریدیگ» و «کارنامه‌ی اردشیر بابکان» واژه‌ی فرهنگ بیشتر به‌چشم می‌خورد و در شهنامه و نوشته‌های سعدی نیز ذکر شده است. در آثار این دوره‌، فرهنگ افزون بر دانش، شامل هنرهایی مانند نقاشی، موسیقی، سوارکاری و تیراندازی می‌شده است.

فرهنگ؛ موضوعی در جامعه‌شناسی و انسانشناسی است و در این دو رشته‌ی علمی از فرهنگ تعریف‌های متفاوتی ارائه شده است. رالف لینتون گفته است‌که فرهنگ آمیخته‌ای از رفتارهای مشخصی است‌که به‌وسیله‌ی اعضای جامعه‌ای معین از یک نسل به‌نسل دیگر منتقل می‌شود و میان افراد آن مشترک است. ادوارد ساپیر، جامعه‌شناس، فرهنگ را نظامی از رفتارهایی دانسته است‌که جامعه به افراد تحمیل می‌کند و در عین حال، نظام ارتباطی بین جامعه و افراد است. 

روی هم‌رفته تعریف و تعبیر از فرهنگ زیاد است و بیشتر کسانی‌که برای فرهنگ تعریف ارائه کرده‌اند و تعریفشان به‌نوع در برگیرنده‌ی شاخصه‌های است‌که در تعریف‌های قبلی ذکر شده است.

از میان تعریف‌ها؛ معروف‌ترین و جامع‌ترین تعریف را از تایلر TYLOR دانسته‌اند. ادوارد تایلر، انسان‌شناس انگلیسی، معتقد است‌که فرهنگ مجموعه‌ی پیچیده‌ای است‌که دانستنی‌ها، باورها، هنرها، اخلاقیات، قوانین، عادات و هرگونه توانایی دیگری که به‌وسیله‌ی انسان کسب می‌شود را در بر می‌گیرد.

براساس پژوهش بروکر و کلاید کلوکون، دو انسان‌شناس آمریکایی، از وقتی‌که تایلر در کتاب «فرهنگ ابتدایی» در سال ۱۸۷۱تعریف خود را از فرهنگ نوشت تا ۳۲ سال پس از آن کسی از فرهنگ تعریف و تعبیر دیگر نداشت؛ همه به‌تعریف او بسنده کرده بودند.

در سال ۱۹۲٠ شش تعریف دیگر به آن اضافه شد. بعد از این دوره، روی فرهنگ و تعریف آن تلاش شد و افرادی به‌صورت جدی درباره‌ی فرهنگ کار کردند. کروبر و کلوکون در کتاب «فرهنگ-مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» ۱۶۴ تعریف متنوع از فرهنگ را نقل نمودند. همه‌ی این تعریف‌ها به‌نوعی از «تصورات در ذهن» و «رفتارهای مناسب و آموخته‌شده» و «طریقه‌های دفاع از فرهنگ» را در بر می‌گرفت. این آمار به‌درستی نشان می‌دهد که پس از سال ۱۹۲٠ رویکرد مردم در باره‌ی فرهنگ تغییر یافته و علایق و بحث روی آن بیشتر شده است. 

فرهنگ که نظام پیچیده‌ و زنده‌ی اجتماعی است‌ در روند تکامل وجود اجتماعی انسان برای پیوند دادن و سازگاری بی‌سابقه و هرچه بهتر با زیستگاه، محیط طبیعی، اجتماعی و ادامه‌ی زندگی مرفه‌تر و زیباتر از سوی جمع پرورده می‌شود و در پیوند دادن‌ها و پیوند گیری‌ها نقش ارزنده‌ای دارد.

فرهنگ‌ها از نسلی به‌نسل دیگر انتقال می یابد و توسط افراد جامعه و نسل‌ها به ارث برده می‌شوند. بیشتر وقت در سیمای دین و لازمه‌ی زندگی پیوست می‌شوند و حکم الزام و وجوب را به‌خود می‌گیرند؛ چنانکه هرکنش برخلافش ستیز با ذهن مردمی و همگانی تلقی می‌شود. تایلر فرهنگ را با تمدن مقایسه می‌کند و بر این اساس بیان می‌دارد که فرهنگ یک اصل زندگی است و هیچ کسی بدون فرهنگ نیست. 

در گذشته‌ها؛ باور فارسی‌زبان بر این بود که بدون فرهنگ آدمی نمی‌تواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین رو بود که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر نژاد می‌دانست. حقیقت این است‌که هیچ انسانی بدون فرهنگ زندگی نمی‌کند و هیچ خطه‌ای را پیدا نمی‌کنیم که بدون فرهنگ و نماد باشد. هر انسان و هر خطه‌ای فرهنگ و یادگار خود را دارد، لذا تفاوت در تنوع فرهنگ‌ها و رواج آنهاست. سئوال اینجاست‌که چگونه فرهنگ‌ها شکل می‌گیرند؟

در چگونگی شکل‌گیری فرهنگ‌ها از گذشته، دین‌ها، حرکت‌های سیاسی و اجتماعی، چگونگی اقتصاد یک جغرافیا، رابطه‌های خرد و کلان و عوامل دیگر نقش اساسی دارند. در کل؛ فرهنگ ناشی از عوامل زیست‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و سیر زمانه است.

بر این اساس، بیشتر جامعه‌ها فرهنگ خود را از نیاکان خود و از کرده‌های آنها به ارث برده­اند. در سوی دیگر، تسلط ادیان و باورهای دینی مهم هستند و در راستای فرهنگ‌سازی پیش‌قدم بوده‌اند. امروزه داشتن باور و عقیده از فرهنگ حساب می‌شود. به‌تعبیر دیگر، دین خودش فرهنگ است و برای مردم نماد معرفت به‌بار می‌آورد. کنش‌های سیاسی و سیاست‌گذاری‌های متنوع گاهی سبب ایجاد فرهنگ می‌شود. بسیاری از نمادها هستند که عادی بوده و مورد حرمت همگانی نبوده است، اما سیاست و حکومت‌ آنها را به شعائر ملت‌ها و سرزمین‌ها بدل کرده است. از این‌رو؛ نقش حکومت‌ و سیاست را در چگونگی شکل‌گیری و رواج فرهنگ نباید نادیده گرفت. 

مایرس؛ باورمند است فرهنگ چیزی است‌که از گذشته‌ها مانده، بعد از ما می‌ماند و بر زندگی و آینده­ ما تأثیر دارد. مایرس هیچ‌گاه نقش اقتصاد و حکومت را در ساختن و تغییر دادن فرهنگ انکار نکرده است، بلکه گفته ممکن است حکومت به‌زور برای مدتی چیزی را که نماد و فرهنگ طیفی از جامعه حساب می‌شود، تغییر بدهد یا جلوی سیرش را بگیرد، اما نمی تواند آن نماد فرهنگی را از بین ببرد و آن نماد در زمانی دیگر خود را به‌گونه‌ای نشان خواهد داد. 

هر جغرافیایی از خود فرهنگ دارد و هر مردمی وابسته به باورها و گفته‌های است‌که انجام و حرمت‌گزاری به آنها را لازم می‌دانند. سئوال اینجاست‌که فرهنگ در افغانستان چگونه رواج و حرکت داشته است؟ 

لسلی وایت معتقد است که‌ فرهنگ؛ مکانیسمی ویژه و عینی است‌که آدمی آن را برای سازگاری با محیط خویش به‌کار می‌برد. این گفته دلالت بر این می‌کند که هر خطه‌ای از خود فرهنگی دارد که از شاخصه‌ها و ویژگی‌هایی برخوردار است. تفاوت‌های زیستی، سیاسی و مذهبی جداکننده‌ و در عین حال سوق دهنده شکل‌گیری فرهنگ  به چند سو است.

حقیقت این است‌که فرهنگ تمام ابعاد زندگی انسان را اعم از فردی، زیستی، مادی و معنوی در بر می‌گیرد، شکل اکتسابی و آموختنی دارد و در هر جامعه‌ای براساس یک سری امورات فرق می‌کند. گاهی هم دو جامعه فرهنگ واحد دارند، ممکن فرهنگ مشترک داشته باشند و گاهی میان دو جامعه هیچ مشابهت فرهنگی وجود ندارد.

افغانستان به‌مثابه‌ی جامعه و خطه‌ای‌که تاریخ چند هزار ساله‌ دارد، از خود باید فرهنگ و ویژگی‌های فرهنگی داشته باشد. بر این اساس؛ فرهنگ افغانستان مجموعه‌ای از خصوصیات متفاوت روحی، مادی، فکری و احساسی است‌ که شاخصه‌ی خود کشور است و هنر، نوشتار، حالات زندگی، حقوق بنیادی شهروندان، نظام‌های ارزشی، سنّت‌ها و باورهای رایج در کشور را در بر می‌گیرد و مردم کشور نیز خود را مکلف به‌ پاسداری و پرثمر ساختن آنها می‌بینند. این فرهنگ در واقع بازتاب‌دهنده داشته‌ها و سیمای مردم افغانستان‌ به‌ جهان است. 

به قول سارتر؛ فرهنگ است‌که یک جامعه را به‌ دیگران معرفی می‌کند. همین‌گونه فرهنگ افغانستان بیان‌کننده‌ای حالت مردم افغانستان به‌گیتی است. در جهان امروز که هرسو رسانه‌ها هستند و تبادل فرهنگی و استعمار فرهنگی را بیشتر ساخته‌اند و برخی از کشورها زیر تأثیر فرهنگ‌های قدرت‌های بزرگ رفته ‌اند؛ با این وجود، هیچ کشوری به‌گونه‌ای تمام؛ داشته و فرهنگ خود را از دست نداده است، بلکه امور و رویدادها هستند ‌که به مثابه‌ی فرهنگ حیات دارند، بسا این امور صدها سال عمر دارند. افغانستان به‌عنوان کشوری با پیشینه؛ فرهنگ و سیاست فرهنگی داشته است. در این کشور کماکان توسعه‌ی فرهنگی صورت‌گرفته، فرهنگ سیاسی وجود دارد، هویت فرهنگی زنده است و تبادل فرهنگی نیز صورت گرفته است.

سیاست فرهنگی را می‌توان توافق رسمی و اتفاق نظر مسئولان در تشخیص، تدوین و تعیین مهم‌ترین اصول لازم و مورد نیاز در اهتزاز فرهنگی دانست. سیاست فرهنگی، رهنما یا دستور کار است‌که مسیر حرکت کارگران فرهنگی را بیان می‌دارد. بسیاری سیاست فرهنگی را میثاقی دانسته‌اند که نگهبان آرمان‌ها، باورها، ناظر به‌تجربه‌ها و اهداف دور و نزدیک است و در سایه‌ی قانون اساسی زنده است.

این سیاست؛ یکی از عوامل توسعه‌ی مادی و اجتماعی هر جامعه است. سیاست فرهنگی در افغانستان بیشتر ابزار پیشبرد سیاست‌های قومی و تباری قرار گرفته که چندان به اجتماع و اقتصاد کشور سودمند تمام نشده است. سیاست فرهنگی با باورهای مردمی، منافع کشور و توسعه‌ی اقتصادی آن عجین می‌باشد، اما در افغانستان گاهی خلاف ذات این پدیده‌ها، مقابل آن ایستادگی شده و ابزار یک‌طیف قرار گرفته است. از این‌رو نتوانسته به‌گونه‌ی بایسته پیشرفت داشته باشد و لذا مانند توسعه‌ی فرهنگی، وضع ناخوش‌ داشته است. 

توسعه‌ی فرهنگی را می‌توان بالا بردن سطح زندگی فرهنگی و دستیابی به ارزش‌های کلان فرهنگی در جامعه دانست. این توسعه یکی از ابعاد مهم توسعه در کشور است. به نحوی که بعید نیست سایر ابعاد را وابسته به آن بدانیم. برای پیشرفت این توسعه نیاز است از کتاب‌نویسان، انتشارات‌، فیلم‌ها و… حمایت شود تا کار فرهنگی  به ‌جایی خوب و درست برسد و این ‌بخش، ترقی داشته باشد. در افغانستان وضع این ‌بخش چندان مطلوب نبوده و نیست، زیرا از کتاب‌نویسان و کتاب‌خانه‌ها و… پشتیبانی دولتی نشده و نمی‌شود. عدم پشتیبانی سبب شده پیشرفت خوب نداشته باشد.

هویت فرهنگی را از این چشم‌انداز باید اینگونه دید که فرهنگ به‌مثابه‌ی میراث جهانی آدمیان در همه جاها یکسان نیست، بلکه براساس محیط‌زیست و جغرافیای سیاسی تفاوت می‌کند. هر جا و هر کشوری از خود ویژگی‌های فرهنگی‌ دارد که در کشورهای دیگر وجود ندارد. مثلا هنر، زبان، باور و بینش‌های متفاوتی دارد. این تفاوت‌ها هویت فرهنگ را تشکیل می‌دهند. بر این اساس است‌که فرهنگ دو کشور فرق می‌کند و هویت فرهنگی دو منطقه و دو کشور کاملا یکسان نیست.

افغانستان هویت فرهنگی شناخته‌شده‌ دارد و تاجایی برای جهان معرفی شده است. هویت فرهنگی افغانستان شامل گذشته‌های تاریخی، حماسه‌های کهن، میراث‌های گذشته، زبان‌ها به‌ویژه زبان پارسی، سنت‌های رایج، اسطوره‌های دینی، مفاخر ملی، هنر و ادبیات می‌شود. هویت فرهنگی افغانستان بیشتر به‌زبان پارسی که زبان شاهنامه و مثنوی است و قهرمانان اسطوره‌ای چون رستم و سهراب و تهمینه و رودابه و… استوار است. این موارد اسطوره‌ای جزئی از ارزش‌های هویتی این کشور است و پیشینه‌ی حضور تاریخی این مردم به‌ویژه فارسی‌زبانان را، بیان می‌دارد. از آنجایی‌که در افغانستان فرهنگ‌ستیزی، زبان‌ستیزی و قوم‌پرستی رایج است بحث هویت فرهنگی نیز داغ است و گاه گاهی کسانی وعده به حذف شاخصه‌های هویتی اقوام می دهند، اما این گونه برخورد با فرهنگ درست، عقلانی، منطقی و فرهنگی نیست.

تبادل فرهنگی در افغانستان، بیشتر وارداتی بوده و در این جامعه تأثیرپذیری فرهنگی بیشتر از تأثیرگذاری فرهنگی بوده است. داد و ستد فرهنگی که جوامع محصولات فرهنگی خود را به دیگران صادر می‌کنند و کالاهای فرهنگی دیگران را وارد می‌کنند، آن ‌هم توسط مجلات، فیلم‌ها، رسانه‌ها، کتاب‌ها و موسیقی، در افغانستان صورت گرفته و جنبه‌ی پذیرش زیاد داشته است. 

از اینکه فرهنگ‌ کتاب‌نویسی، فیلم‌سازی و موارد دیگر فرهنگی در افغانستان سیر نه‌چندان سریع داشته، بنابراین بیشتر کتاب‌هایی‌که از خارج وارد شده‌اند، خوانده شده‌اند. کتاب‌ها بیشتر از ایران وارد شده‌اند. کتاب، فیلم و… بخش‌هایی از مبادله‌های فرهنگی بین کشورها و ملت‌ها است. افغانستان در هر عرصه‌ای در تبادل فرهنگی جایگاه خریدار، مشتری و گیرنده داشته و در جایگاه تولیدگر و فروشنده نبوده است. از این‌رو تبادل فرهنگی بیشتر یک‌طرفه بوده و کشور نتوانسته است داشته‌های بی‌کم وکاست خود را به‌دیگران انتقال دهد. البته کتاب‌هایی از نویسندگان افغانستانی به ‌بازارهای بیرون رفته است، ولی قابل توجه نبوده و دست کم نتوانسته هم‌پایه با دریافت های فرهنگی از دیگران باشد.

آنچه را در بالا ذکر نمودیم به‌گونه‌ای واضح بیان کننده‌ی چیستی فرهنگ و چگونگی آن در افغانستان است و مشخص شد که این کشور چگونه حیات فرهنگی دارد. فرهنگ که در برگیرنده‌ی باورها، رواج‌ها، داشته‌های تاریخی و دینی و… یک جامعه می‌شود و نیاز است به آن پرداخته شود و به‌ صورت شاید و باید پاسداری شود، اما فرهنگِ پاسداری از رواج فرهنگ در افغانستان خوب نبوده است، بلکه به جای پاسداری از فرهنگ، فرهنگ‌ستیزی بیشتر بوده است. روی هم‌رفته مجموعه‌ای از فرهنگ‌های قبیله‌ای و کلیشه‌ای در جامعه‌ی افغانستان وجود دارد که بیانگر بدویت و عقب‌ماندگی است، اما متأسفانه از بدویت‌های فرهنگی حمایت صورت می‌گیرد؛ درحالی‌که درست و مناسب این است چنین بدویت‌ها و عصبیت‌های فرهنگی برای تجدد و تحول فرهنگی باید نقد شوند تا بتوانیم با تحولات فرهنگ در جهان هم‌گام شویم. 

منبع: انجمن سید کیان

لینک:

 https://sayedkayan.org/fa/archives/997

کد خبر 23668

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =