وقتی حرف ثبات سیاسی به میان میآید، ما در مورد جنگ، فقر، مداخلات خارجی، افراط گرایی و تروریسم فکر میکنیم؛ اما در مورد نقش جمعیت کمتر میاندیشم و غالباً حرفی نمیزنیم. ولی جمعیت یا آنچه دموگرافی میگویند، نقش اساسی در ثبات اجتماعی و سیاسی دارد. این موضوع؛ زمانی به آگاهی جمعی بدل میشود که در مورد آن حرف زده شود.
میدانیم که افغانستان یکی از فقیرین کشورهای دنیا است؛ میدانیم که سطح آموزش و فرهنگ در افغانستان بسیار پائین است. اما در چنین جامعهای، زاد و ولد در حال افزایش است. میانگین تعداد فرزند در یک خانواده احتمالا بیشتر از پنج کودک است. حالا؛ در یک جهانی که سطح آموزش و مهارت برای کار، شهرت، ارتباط اجتماعی سالم، درست فکر کردن و شاد زیستن بسیار بالا رفته، هزینه بردار و پیچیده شده است؛ یک خانواده فقیر و بی سواد که به آموزش هم دسترسی ندارد، این چهار یا پنج فرزند را چگونه تربیت کند که در جهان امروز، زندگی آبرومندی داشته باشد؟ این امر بسیار دشوار است.
خوب چه اتفاق میافتد؟ تعداد زیادی از خانوادهها نمیتوانند فرزندانشان را به مدسه و دانشگاه بفرستند؛ و حتی تعداد زیادی از خانوادهها، اصلا نمیدانند که فرزندانشان در دنیای امروز به چه نیاز دارند. در این چنین شرایطی؛ صرفا بر اساس خوش شانسی و اتفاق ممکن بعضی از آنها بتوانند پیش بروند و به بعضی از فرصتها دسترسی پیدا کنند. تعداد زیاد از آنها بیسواد، یا کم سواد، بیکار و آسیب پذیر باقی میمانند. در واقع، لشکری که از نظر فرهنگی، فکری و مهارتهای کاری، آسیب پذیر باقی میمانند و باری بر دوش خود و جامعه میشوند، بیشتر از کمیتی هستند که میتوانند کاری برای خود انجام بدهند. یک بخش زیاد از این نیروها، کم سواد هستند که درک سطحی از مسائل دارند؛ اما فاجعه آن زمان رخ میدهد که همین نیرو، تبدیل به نیروی سیاسی-اجتماعی برای تغییر میشوند. حزب میسازند، جهاد میکنند، سازمان تروریستی راه میاندازد، مبلّغ مذهبی میشوند. یک بخشی از این نیروها کارهای عادی نمیکنند؛ ادعاهای بزرگ دارند؛ اما در حقیقت صف بیکاران را بزرگتر کرده اند. با این نیرو نمیشود کاری کرد. برای همین، وقتی بعضیها میگویند که امید افغانستان «جوانان» است، باید یک مقدار بیشتر فکر کرد.
اما یک بخش بزرگ؛ واقعا نه ادعای تغییر و تحول دارند، و نه فرصت داشته اند که وارد این معرکههای خندهدار بشوند. در غم نان هستند. اینها اکثرا قربانیان و سربازان سایر نیروهای شرور هستند که بساط خشونت، دزدی و حماقت پهن کرده اند. اینها در سابق اگر بیکار میشدند، سر را میگرفتند، حالا سر کوچه را. اکنون یا در جایی شیره تریاک جمع میکنند، و یا در منطقه ای امنیت فرمانده ای را گرفته اند. یا در جایی آموزش نظامی میبینند برای جنگ، یا دل به دریا زده اند و سر از دنیای غربت کشیده اند. نه کاری برای آنها وجود دارد، و نه آنها مهارتهای لازم را برای کار و بار در دنیای امروز دارند. آنها «کارگر» به مفهومی قدیمی هستند، اما همان کارگری قدیمی هم ناپدید شده است.
بنابراین، به میزانی که تعداد فرزندان زیاد میشود؛ احتمال رنج و عذاب هم بیشتر میشود. خانوادهای که فرزند بیشتر دارد، جهان متنوع و بزرگتری از اندوه و رنج دارد. به خصوص اگر فکر و برنامهای برای فرزندانشان وجود نداشته باشد؛ و یا هیچ فرصت و زمینه برای رشد آنها مهیا نباشد؛که نیست. یا اگر هم، یک و دو نفر از آنها بتوانند موفقیتی کسب کنند، باز هم در آتش عذاب بقیه باید بسوزند. آنها تبدیل به رنج کَشانی میشوند که باید بار بقیه را بکشند. از سوی دیگر، فرزندانی که در چنین خانوادههای بزرگ میشوند، قدرت یادگیریشان پائین است، مهارت اجتماعی ضعیف دارند و بسیار وقت می خواهد تا بتوانند مستقل برایشان برنامه بریزند. بخش از ایشان هوش کاری و فرهنگی پائین نیز دارند. کمتر متوجه فرصتها میشوند. ممکن است اکثرا یک درک ناکارآمد از جهان داشته باشند. زمانی متوجه میشوند که بیبرنامه زیسته اند که بهترین زمان زندگیشان گذشته است…
با جمعیت یک جامعه که اساس آن چنین باشد، ایجاد ثبات، دشوار است. نسل جوان افغانستان را چهار تا آدم که تحصیلات عالی دارند و تا حدّی پیچیدگیهای دنیای جدید را میدانند، نمیسازند. نسل جوان افغانستان یک جمعیت بزرگی است که صدها عیب و نقص دارد. اتفاقی به دنیا آمده اند، اتفاقی بزرگ شده اند، بعضا اتفاقی کم و بیش درس خوانده اند، اتفاقی بیبرنامه اند، اتفاقی از دنیا بیخبرند، و اتفاقی در صدها غم و رنج گرفتار اند که تعداد زیادی از ایشان، کل این مسائل را یک روند طبیعی در زندگی میدانند، و حتی با آن شاد هستند. یک تعداد هم اتفاقی فکر میکنند انسانهای برگزیدهای هستند که صد در صد باید احترام بیشتر شوند.
بنابراین، محکمترین فاکتور «ثبات کیفیت جمعیت یک کشور» است. مثلا، داشتن سطح فرهنگ فردی و گروهی که حداقلی از مدنیّت را نشان بدهد؛ سطح آموزش و مهارتی که به درد بخورد؛ سطح درک واقعی از جهان که منجر به رفع توهم شود نه برعکس؛ و قدرت تفکر عملی و کارآمد که بتواند برنامه عملی ایجاد کند. این زمانی ممکن است که اول خانوادهها از شغل شریف فرزند آوری حذر کنند. فرزند کمتر داشته باشند؛ اما آنها را آگاهانه بزرگ کنند. این زمانی ممکن است که در بخش«تنظیم خانواده» برنامه منسجم از سوی دولت وجود داشته باشد و در جامعه آگاهی ایجاد شود. در غیر آن، زاد و ولد زیاد، و چیزی بنام «نسل جوان» به مفهوم بیولوژیک آن، نه تنها که مایه خوشحالی نیست، که خود؛ فاکتور نگران کننده است و در نوع خود اندوه بار است که میتواند عذاب الیم به همراه بیاورد.
منبع: روز نامه اطلاعات روز
لینک
: https://www.etilaatroz.com/133741/political-stability-and-population/
نظر شما