١٨٨٨ - ١٩٧٣
الشیخ أبوالیقظان
شیخ ابراهیمبنعیسی حمدی أبوالیقظان، روزنامهنگار و شاعر و تاریخنگار و پژوهشگر اجتماعی و عالِم دینی که از پیشتازان حرکتهای اصلاح اجتماعی در الجزائر بهشمار میرود. کارنامهای پُربار از نزدیک به ۶۰کتاب و مجموعهیادداشت از خود بهجای گذاشته است. وی در پنجم نوامبر ١٨٨٨ در شهر قراره از استان غردایه بهدنیا آمد.
پدرش را در کودکی از دست داد و پس از ازدواج مادرش با مردی فقیر در دامان خانوادهای فقیر بزرگ شد و بهعنوان فرزندِ ناتنی زندگی کرد اما صفات ارزشمند اخلاقی پدر را به ارث برد و راستی و استواری در نیکی و شرافت را علیرغم زندگی سخت و دشوار با خود داشت. قرآن را در خردسالی در مکتبخانه حفظ کرد و عربی، کتابت، قرائت و علوم اسلامی را نزد حاجعلیبنحمو، حاجابراهیمبنصالح ابوسحابه و ملالی صالحبنکاسی آموخت. سپس آرزوی ورود او به مدرسهٔ رسمی بهدست شیخ عمربنیحیی که وی را «نور قلب و روشنیِ چشم» خود میخواند برآورده شد ولی بهدلیل کار و فقر از تحصیل بازماند و بعد از مدتی از طریق شیخ قطبالائمه حاجمحمدبنیوسف أطفیش پس از سفر به بنییسجن برای تکمیل تحصیلات به درس و بحث بازگشت، سپس ابتدا به شام و سپس تونس سفر کرد و در دانشگاه زیتونه و خلدونیه در سال ۱۹۱۲ به تحصیل پرداخت. نام ادبی «أبوالیقظان» را بهخاطر ارادت و شیفتگی فراوانی که به پیشوای پنجم دولت رستمیه «ابوالیقظان محمدبنالأفلح» داشت برای خود انتخاب کرد زیرا او را بسیار بلندهمت و جامع دین و دانش و دولت میدانست.
در سال ١٩٢۰میلادی به حزب آزاد قانوناساسی تونس ملحق شد و بعد از شش سال روزنامهٔ «وادی میزاب» را بهچاپ رساند و در فاصلهٔ سالهای ١٩٢۶ تا ١٩٣٨میلادی هفت نشریهٔ دیگر را به نامهای «میزاب»، «المغرب»، «النور»، «البستان»، «النبراس»، «الأمة» و «الفرقان» منتشر کرد. او همچنین چاپخانهٔ عربی را در سال ١٩٣١میلادی در الجزیره تأسیس نمود و در همانسال به جمعیت علمای مسلمان الجزائر پیوست و در سال ١٩٣۴میلادی به عضویت هیأت اداری آن درآمد. پس از دورهای پُرکار در فعالیت مطبوعاتی خود را وقف نوشتن و کارهای قلمی کرد و تألیفات متنوع و متعددی از خود بهیادگار گذاشت.
وی سرانجام در روز جمعه ٣۰مارس ١٩٧٣ پس از عمری تلاش فرهنگی و نوشتن و انتشار معارف دینی و روشنگری اجتماعی، درگذشت.
۱۸۸۹ - ۱۹۴۰
امام عبدالحمیدبنبادیس
از مردان اصلاحات در جهان عرب و رهبر رنسانس اسلامی در الجزائر و بنیانگذار انجمن علمای مسلمان الجزائر است. بنبادیس انجمن علمای مسلمان الجزائر را در سال ۱۹۳۱میلادی تأسیس کرد که بسیاری از مدارس اسلامی در الجزائر در برابر آن دیدگاههای مختلف و گاه مخالف داشتند. این انجمن بعداً تأثیر زیادی بر سیاستهای مسلمانان الجزائر تا جنگ استقلال الجزائر داشت.
ابنبادیس مقدمات ادب و علوم اسلامی را در زادگاه خود فراگرفت و در ۱۳سالگی قرآن را از بَر کرد. در آغاز جوانی همسر برگزید و در ۱۳۲۶قمری، برای تحصیل در جامع زیتونه به تونس رفت و نزد عالمانی چون شیخمحمد نخلی قیروانی، علامه محمدطاهربنعاشور، شیخمحمد خضر حسین و شیخصالح النیفر بهشاگردی پرداخت، سپس به قسطنطنیه بازگشت و تا آخر عمرش به این امور پرداخت: انتشار مجلههای «المنتقد»، «السنة»، «الصراط»، «الشریعة»، «الشهاب»، نگارش مقالههای بسیار در زمینهٔ مسائل گوناگون دینی، اجتماعی و سیاسی، گسترش آموزش عمومی از طریق تأسیس مدرسههای پسرانه و دخترانه، ایجاد کانونهایی برای نشر آثار فرهنگی، بنیادنهادن چاپخانهای در قسطنطنیه، تشکیل انجمنی از جوانان برای فراگیری موسیقی و هنرهای دیگر، فرستادن طلبه به مراکز مهم علمی مانند الأزهر، زیتونه و قرویین، پایهگذاری جمعیت بازرگانان مسلمان، تأسیس پرورشگاه اسلامی و دیگر مؤسسههای خیریه برای رسیدگی به بیسرپرستان.
١٨٨٩ - ١٩۶۵
شیخ بشیر الابراهیمی
شیخمحمدبنبشیربنعمر ابراهیمی رئیس جمعیت علمای مسلمان الجزائر و عضو مجامع علمی عربی در قاهره و دمشق و بغداد یکی از چهرههای اصلاحگرای شاخص در میان عالمان دین و خطیب و سخنوری قدرتمند و دارای تخصص و مهارتی فراوان در ادبیات و نگارش و علوم بلاغی بود. وی در روز چهاردهم ژوئن سال ١٨٨٩ در منطقهٔ قصر الطیر بهدنیا آمد و از تبار قبیلهٔ ریغه مشهوربه اولاد ابراهیم در منطقهٔ سطیف بود که از فرزندان ادریسبنعبدالله مؤسس دولت ادریسیها در مراکش هستند.
وی دروس ابتدایی را از پدر و عمویش فراگرفت و سپس در زاویه ابنشریف در شلاطه در کوههای قبائل ادامهٔ تحصیل داد و پس از آن در سال ١٩١١میلادی برای تکمیل تعلیمات خود به مدینهٔ منوره رفت و تحصیلات عالی خود را در آن حوزهٔ علمی بهپایان بُرد. همچنین وی در سال ١٩١٧ به دمشق مهاجرت نمود و در مدرسهٔ سلطانیه به تدریس زبان عربی پرداخت. او از کسانی بود که در پی اعدام جمال پاشا، گِرد امیرفیصلبنالحسین جمع شدند و با او بهعنوان رهبر انقلاب بزرگ عربی بیعت کردند. وی در سال ١٩٢١میلادی در تأسیس مجمع علمی عربی مشارکت داشت و در همانسال به الجزائر برگشت و بههمراهی شیخ ابنبادیس مؤسس جمعیت علمای مسلمان و یارانش مشغول شد و در تأسیس جمعیت نقشآفرینی کرد و بهعنوان جانشین ابنبادیس انتخاب گردید. در آستانهٔ جنگ جهانی دوم (١٩۴۰میلادی) اشغالگران فرانسوی او را به منطقهٔ «آفلو» در جنوب الجزائر تبعید کردند و در همانسال نیز ابنبادیس از دنیا رفت و از اینروی شیخ بشیر ابراهیمی به ریاست جمعیت علمای مسلمان برگزیده شد در حالیکه در تبعید بود. وی همچنان تا سهسال در این بازداشت بهسر بُرد و سپس در سال ١٩۴۵ میلادی مجدداً دستگیر و زندانی و شکنجه شد.
با اینحال وی موفق شد که در همین دوران آوارگی و تبعید تعداد زیادی مدرسه و مرکز علمی و آموزشی ازجمله دانشسرای ابنبادیس در قسنطینه را بهراه بیاندازد و همچنین مسؤولیت نشریهٔ مشهور «البصائر» را برعهده داشت که در آنزمان یکی از قویترین نشریات عربی در دفاع از اسلام و مسائل جهان عرب بود و به همهٔ نقاط در کشورهای اسلامی میرسید.
در سال ١٩۵٢میلادی به سفر رفت و بعد از مسیری طولانی در قاهره استقرار یافت. وقتی در سال ١٩۵۴میلادی شعلههای انقلاب الجزائر روشن شد از سوی رهبران انقلاب به پیگیری برخی امور در کشورهای عربی و اسلامی مأمور گردید. او بعد از استقلال الجزائر در سال ١٩۶٢میلادی به کشور بازگشت و در پایتخت اقامت کرد اما مشکلات بیماری جسمی و عوارض کهنسالی وی را از پای انداخت و در بستر مرگ افکند و سرانجام در بیستم می ١٩۶۵ از دنیا رفت. وی تألیفات متعددی دارد که از آنها میتوان به «عیون البصائر»، «الإطراد والشذوذ فی اللغة»، «کاهنة أوراس» و همچنین أرجوزهای در ٣۶هزار بیت اشاره کرد که طی آن، سنتها و عادات و تقالید مردم الجزائر را شرح داده است.
۱۸۹۵ - ۱۹۵۷
شیخ العربی التبسی
یکی از ارکان اصلاحات در الجزائر، دبیرکل انجمن علمای مسلمان الجزائر و مجاهد برجستهٔ الجزائری است که در سال ۱۹۵۷میلادی بهدست تعصب و خیانت فرانسوی ربوده شد. العربیبنبلقاسمبنمبارک بنفرحات التبسی در سال ۱۳۱۲قمری در روستای الصحطه الناموشی (به نام قبیلهٔ نممشه) در جنوب غربی تبسا، حدود ۱۱۷کیلومتر دورتر از آن، متولد شد. در یک خانوادهٔ دهقانیِ فقیر که پدرش علاوهبر کار کشاورزی، حفظ قرآن را برای اهالی روستا بهعهده داشت. العربی التبسی حفظ قرآن را نزد پدرش در زادگاهش آغاز کرد و پدرش در حدود سال ۱۳۲۰قمری درگذشت و در سال ۱۳۲۴قمری به زاویهٔ ناجی رحمانیه در خنقه در جنوب شرقی خنشله رفت که حفظ قرآن را در مدت ۳سال بهپایان رساند و در حدود سال ۱۳۳۹قمری به قاهره سفر کرد و در آنجا اقامت گزید. طلب علم در محافل مسجد الأزهر و کتابخانههای غنی آن مشارکت داشت. ازجمله مواضع متهورانهٔ وی مقالاتی است که منتشر کرد و در آن خواستار جلوگیری از دخالت دولت فرانسه در امور مساجد شد تا مساجد برای خدا و برای مناسک دینی و تعلیم و تربیت عربی و اسلامی باقی بماند و گفت: «اینگونه نیست که مساجد موقوفات فرانسه و خادم دولت فرانسه باشد.» احمد الرفاعی میگوید: «از شیخ الطاهر حراث و دیگران شنیدم که بسیاری از دوستان شیخ التبسی پس از تبدیلشدن الجزائر به هدف بزرگ و روشنی برای افراطگرایان، سعی کردند او را متقاعد کنند که الجزائر را ترک کند. پاسخ او همیشه این بود: همه از ترس مرگ میروند، چه کسی با مردم میماند؟» حتی برخی دیگر از او نقل میکنند که میگوید: «اگر در سلامت و جوانی بودم، حتی یکروز بیشتر در شهر نمیماندم و به کوه میرفتم و اسلحه حمل میکردم و با مجاهدان میجنگیدم.» او در درسهای خود همچنان بهطور حکیمانه اصرار به جهاد میکرد. شیخ عبداللطیف سلطانی گزارش میدهد که در ۱۹۵۷میلادی نامهای به او رسید که در آن نوشته بود: «شیخ العربی التبسی از شما میخواهیم قبلاز اینکه خیلی دیر شود، الجزائر را برای مدتی ترک کنید.» اما او نپذیرفت و ترجیح داد همانطور باقی بماند تا در آخر توسط دستان خیانتکار و گناهکار ربوده و پس از شکنجههای بسیار زیاد و وحشتناک بهدست سربازان مزدور فرانسه به شهادت رسید.
١٨٩۶ - ١٩۴۵
مبارک المیلی
شیخ مبارک المیلی معروفبه میلی عالِم اصلاحگرای الجزائری بود که در دوران استعمار و اشغال فرانسه در الجزائر میزیست و از اعضای برجستهٔ جمعیت علمای مسلمان الجزائر بود. او ٢۶می ١٨٩۶ در روستای غباله از شهرستان السطاره در استان جیجل در شرق الجزائر بهدنیا آمد. زمانیکه چهارساله بود پدرش را از دست داد و نخست پدربزرگش و سپس دو تن از عموهایش سرپرستی او را برعهده گرفتند.
تحصیلات خود را در مکتبخانهٔ اولاد مبارک در میلیه زیر نظر شیخ احمدبن الطاهر مزهود آغاز کرد و تا پایان حفظ قرآن پیش رفت و سپس به شهر میله که در آنزمان یک مرکز بزرگ علمی بهشمار میرفت نقلمکان کرد. وی تحصیلات خود را در مسجد سیدی عزوز نزد شیخ الملیبنمعنصر ادامه داد در حالیکه در آنزمان سن او از دوازدهسال تجاوز نمیکرد. او دربارهٔ خود میگوید که از فرزندان مبارکبنحباس از اثبج یعنی اعراب هلال که از معدود قبایل عرب در مناطق جیجل هستند، میباشد. عقاید او متمایز و مخالف جادوگری و خرافات بود.
مبارک المیلی در فضایی زیست که حدود صدسال از اشغالگری فرانسه میگذشت. فرانسویها گمان میکردند که با سرکوبکردن انقلابها و قیامهای مردمی که یکی پس از دیگری در الجزائر شعلهور میشد، توانستهاند بر هویت دینی و فرهنگ ملی و باورهای عمیق و ریشهدار مردم این سرزمین کاملاً چیره شوند و این باور و خیال در مراسم و جشنهای سال ١٩٣۰میلادی بهمناسبت صدمین سالگرد حاکمیت فرانسه و یکقرن حضور فرانسه در الجزائر کاملاً مشهود بود و اشغالگران کاملاً باور کرده بودند که الجزائر به سپهر فرهنگی فرانسوی پیوسته و هیچ راه بازگشتی برای آن وجود ندارد.
در این زمان بود که برخی نخبگان و چهرههای برجستهٔ الجزائری جبههٔ تازهای برای مقاومت مسالمتآمیز و سیاسی در برابر دشمن گشودند و اندیشهها و آرای این نسل در تأسیس احزابی چون «ستارهٔ شمال آفریقا» یا جنبش «امیر خالد» نوهٔ امیرعبدالقادر یا جمعیتهای گوناگونی همچون «جمعیت علمای مسلمان الجزائر» تبلور یافت. هدف همهٔ این تشکلها یکی بود، هرچند در شیوهها و روشها با هم تفاوت داشتند.
نخستین هدف، محافظت از هویت اسلامی الجزائر و فرهنگ عربی آن در مقابل پروژهٔ فرانسوی بود که تلاش داشت هر چیز اسلامی و عربی را به هر شکل ممکن نابود سازد.
از جهت تحصیلی و رشد شخصی شیخ مبارک بهمدت چهارسال در مدرسهٔ شیخمحمدبنالمعنصر المیلی در شهر میله تحصیلات خود را ادامه داد و پس از آن به شهر قسنطینه، پایتخت شرق الجزائر رفت و در آنجا به مسجد الأخضر پیوست و تحصیلات خود را نزد امام عبدالحمیدبنبادیس پی گرفت و از شاگردان برجستهٔ او گردید و سپس به دانشگاه زیتونه تونس رفت و تا اخذ گواهینامهٔ بینالمللی در سال ۱۹۲۴میلادی در آنجا ماندگار شد. وی در سال ۱۹۲۵میلادی به الجزائر بازگشت و در قسنطینه اقامت گزید و در مدرسهٔ قرآنی روزآمدی که در کنار روزنامهٔ «الشهاب» که توسط شیخابنبادیس تأسیس شده بود به طلاب علوم تدریس میکرد. با دعوت ساکنان شهر الأغواط در سال ١٩٢٧میلادی به آنجا رفت و توانست مدرسهٔ جدیدی را افتتاح کند که هدفش آموزش کودکان الجزائری با برنامههای درسی مدرن بود، فارغ از راههای عقبماندهای که جادوها و خرافات رایج در آن زمان به آن وارد شده و مردم را اسیر خود میساخت. ساکنان شهر تحتتأثیر رویکردهای نوآورانه و اصلاحطلبانهٔ او در آموزشوپرورش قرار گرفتند و تأثیر او در میان مردم افزایش یافت و بدینترتیب از او استقبال شد و مشتاق به پذیرش ایدههای او گشتند که خواستار اصلاح جامعه و رهایی از محدودیتهای فکری و نقشآفرینی جادوگری و خرافات رایج در میان برخی از علمای آن عصر و تَرک برخی از راههای صوفیانه بود. او برخی از گرایشهای مرسوم صوفیانه و افراط در آنمسیر را باری سنگین میدانست که حاصل و سودی برای جامعه و دین مردم بههمراه نداشت. همچنین او اولین باشگاه فوتبال شهر را، علاوهبر سازمانهای خیریهای که با جوانان مرتبط بودند، تأسیس کرد.
مقامات فرانسوی و برخی از شیوخ صوفی نمیتوانستند فعالیتهای او و اثرگذاریاش بر جوانان را نادیده بگیرند و این امر آنها را آشفته کرد تا جایی که به او دستور دادند پس از هفتسال زندگی در آنجا شهر را ترک کند. وی سپس به شهر بوصعده رفت و فعالیت خود برای پرورش افکار و آگاهیبخشی را آغاز کرد، اما بلافاصله پس از مدتی همان داستان تکرار شد و او به سرنوشت اخراج از شهر دچار گردید. وی سپس به شهر میله بازگشت و مسجدی برای نماز و فعالیتهای مذهبی تأسیس کرد و در آنجا به موعظه و تدریس دینی پرداخت و سپس انجمنی اسلامی را شکل داد که فعالیت خود را تا حدی گسترش دهد که باز هم اشغالگران فرانسوی و حتی برخی علمای صوفی منصوب فرانسه آنرا بههم ریختند.
از جهت فعالیت رسانهای و روزنامهنگاری نیز شیخ مبارک المیلی کارنامهای پُربار داشت. وی در نوشتههای مطبوعاتی خود بسیار فعال بود، بهویژه در نگارش مقالات برای روزنامههای عربیزبان الجزائر ازجمله «المنتقد»، «الشهاب»، «السنه» و «البصائر». وی در سال ١٩٣۵میلادی مدیریت و سردبیری نشریهٔ «البصائر» را نیز برعهده گرفت. شیوهٔ نگارش و سبک قلم المیلی بسیار قوی و روشن بود و با گرایش نوگرایی متمایز بود و همواره به شرایط اسفبار الجزائریها بهویژه در بُعد مذهبی و اجتماعی تأکید داشت.
او در سال ١٩٣٧میلادی کتابی با عنوان «رسالهٔ شرک و مظاهر آن» بهرشتهٔ تحریر درآورد. وی به مدیریت روزنامهٔ «البصائر» ادامه داد تا اینکه استعمار با آغاز جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۳۹میلادی آنرا توقیف کرد. اما یکی از برجستهترین نقاط عطف زندگی شیخ مبارک المیلی نقشآفرینی و حضور او در جمعیت علمای مسلمان الجزائر است. وی در سال ۱۹۳۱میلادی، در تأسیس انجمن علمای مسلمان الجزائر مشارکت داشت و از همانروز اول بهعنوان عضو دفتر اداری و منشی امور مالی انتخاب شد. در اکتبر ۱۹۳۷ بهعنوان مدیر مجلهٔ «البصائر» منصوب گردید و جانشین شیخ الطیب العقابی شد که از مدیریت انجمن علما و روزنامهٔ آن استعفا داده بود. انجمن علما او را به الأغواط اعزام کرد و در آنجا هفتسال بهعنوان معلم و استاد در مسجد عتیق و سرپرست مدرسهٔ جوانان مشغول بود که شاگردانی از آنجا فارغالتحصیل شدند که بعدها نقش برجستهای در نهضت اصلاحی ایفا کردند. معروفترین آنها عبارت بودند از: «ابوبکر الأغواطی»، «احمد بوزید قصیبه» و «احمد شطة.» شیخ مبارک المیلی در سال ۱۹۳۳میلادی به زادگاه خود میله بازگشت تا به تلاشهای اصلاحی خود در زمینهٔ آموزش و ارشاد ادامه دهد. هنگامیکه شیخعبدالحمیدبنبادیس در آوریل ۱۹۴۰ درگذشت، شیخ مبارک المیلی جانشین وی در درسهای او در مسجد الاخضر در قسنطینه شد. شیخ مبارک المیلی همچنین برای سرکشی به افراد انجمن علمای مسلمان الجزائر چندین سفر به سراسر این کشور انجام داد که در مورد برخی از سفرهای خود در شرق الجزائر در سال ۱۹۳۶میلادی سفرنامهای نوشت. وی همچنین در سال ۱۹۳۸میلادی برای یک مأموریت علمی و درمانی به فرانسه سفر کرد و طی آن با علمای اصلاحگرا و نمایندگان جمعیت علمای مسلمان در فرانسه که مهمترین آنان شیخسعید صالحی، شیخسعید البیبانی و شیخمحمد الزهی بودند ملاقات کرد.
از او علاوهبر یادداشتهای مطبوعاتی و مقالات فرهنگی اجتماعی و مطالب دینی کتاب دیگری با عنوان «تاریخ الجزائر ازگذشته تاکنون» در سه جلد منتشر شده است که با زبانی شیرین و بیانی روان تاریخ کامل الجزائر از آغاز اسلام تا دوران عثمانی را روایت میکند. او در سال ۱۹۳۳میلادی به بیماری مرضقند و دیابت گرفتار شد و این بیماری مخصوصاً بعد از درگذشت استاد و یار و یاورش امامعبدالحمید ابنبادیس شدت یافت تا آنکه سرانجام با همین بیماری در سال ۱۹۴۵میلادی درگذشت و بنابه درخواست خودش با حالتی ناگوار و دردناک به شهر میله بُرده شد و در آنجا دار فانی را وداع گفت.
۱۹۰۸ - ۱۹۷۷
مُفدی زکریا
شاعر انقلاب الجزائر و سرایندهٔ سرود ملی الجزائر (قسما) بود که معروفترین شاعر الجزائر بهشمار میرود و محبوبیت و جایگاه والایی در میان مردم دارد. نامش شیخزکریابنسلیمانبنیحییبنشیخسلیمانبن حاجعیسی است که در جمعه ۱۲جمادیالأول ۱۳۲۶قمری در بنییزقان یکی از قصرهای هفتگانهٔ وادی مزاب در غردایه در جنوب الجزائر بهدنیا آمد.
سلیمان بوجناح، یکی از رفقا و یاران همدرس او لقب «مُفدی» را برای او انتخاب کرد، از اینرو لقب ادبی او مفدی زکریا شد و به همین عنوان شهرت یافت. همچنین او اشعارش را نیز به نام «ابنتومرت» امضا میکرد. او معاصر شاعران مشهور تونسی مانند شاعر محمد العربی الکبادی و ابوالقاسم الشابی بود و با آنها ارتباط داشت. زندگیِ تحصیلی خود را در مکتبخانهای در زادگاهش آغاز کرد و در آنجا به مقدمات علوم دینی و ادبی دست یافت و سپس به تونس سفر کرد و تحصیلات خود را در مدرسهٔ خلدونیه و سپس مدرسهٔ زیتونی بهپایان رساند و پس از آن به وطن بازگشت. او در نهضت ادبی و سیاسی شرکت فعال داشت و با وقوع انقلاب به آن پیوست و شاعر انقلاب بود که شعرهای آنرا میسرود و از اعضای جبههٔ آزادی بود که باعث شد اشغالگران فرانسوی بارها او را به زندان بیندازند. در آخرین بازداشت در سال ۱۹۵۹میلادی از زندان فرار کرد و جبههٔ او را به خارج از مرزها فرستاد، بنابراین او به جهان عرب سفر کرد و به تبلیغ و معرفیِ انقلاب الجزائر مشغول شد.
او از اوایل دههٔ۳۰ به صفوف اقدام سیاسی و ملی پیوست و از فعالان جدی صفوف انجمن دانشجویان مسلمان شمال آفریقا و یکی از اعضای کلیدی حزب ستارهٔ شمال آفریقا بود. او از اعضای حزب مردم و از اعضای جنبش برای پیروزی آزادیهای دموکراتیک نیز بهشمار میآمد و به صفوف جبههٔ آزادیبخش ملی الجزائر پیوست. مفدی زکریا که در زندان فرانسه بهسر میبرد، به یک چهرهٔ فعال در فعالیتهای ادبی و سیاسی در سراسر مغرب تبدیل شد و مدتی نیز بهعنوان دبیرکل حزب مردم مشغول بود. او همچنین سردبیری روزنامهٔ «الشعب» را برعهده داشت و خواستار استقلال الجزائر در سال ۱۹۳۷میلادی بود. شعر او در تمام مراحل مبارزه از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۷۷میلادی با شور و شوق با واقعیت الجزائر و در متن واقعیت در مغرب عربی همگام بود و خواستار اتحاد بین کشورهای آن میشد. از نظر شخصی نیز او شاعری متدین و متعهد و دارای اصول و مبادی ایمانی و اعتقادی محکم بهحساب میآمد. از وی مجموعههای شعری و آثار ادبی متعدد و کتابهای گوناگون بهچاپ رسیده هرچند برخی از نوشتهها و سرودههای او نیز چاپ نشده باقی ماند. مشهورترین اثر وی که همچنان همهٔ مردم الجزائر با تمام وجود میخوانند و با آن رابطهٔ قلبی و عاطفی فراوان دارند سرود ملی الجزائر است که آنرا در زندان نوشت و بعدها توسط آهنگساز معروف مصری محمد فوزی برای اجرا تنظیم شد. وی در سال ۱۹۷۷میلادی در تونس چشم از جهان فروبست و پیکرش را به زادگاهش منتقل کردند و بهعنوان شاعر انقلاب مورد تکریم و تجلیل قرار گرفت.
سرود ملی الجزائر
«۱»
قســــــما بالنـــــــازلات الماحقات
و الدمــــــــاء الزاکیات الطاهرات
و البنود اللامعـــــــات الخافقات
فی الجبال الشامخات الشاهقات
نحن ثرنا فحیـــــــاة أو ممــــــــــات
و عقدنا العزم أن تحیـــا الجزائر
فاشهدوا... فاشهدوا... فاشهدوا...
«۲»
نحن جند فی سبیل الحق ثرنا
و إلی اســـــــتقلالنا بالحرب قمنا
لم یکن یصغی لنـــــا لما نطقنا
فاتخذنــــــــــا رنة البـــــــــــــارود وزنا
و عزفنا نغمة الرشـــــــــــاش لحنا
وعقدنا العــــــزم أن تحیا الجزائر
فاشهدوا... فاشهدوا... فاشهدوا...
«۳»
یا فرنسا قد مضی وقت العتاب
و طوینــــــــاه کما یطوی الکتاب
یا فرنســــــــــــا إن ذا یوم الحساب
فاستعدی وخذی منا الجواب
إن فی ثورتنا فصـــــــــل الخطاب
و عقدنا العزم أن تحیا الجزائر
فاشهدوا... فاشهدوا... فاشهدوا...
« ۴ »
نحن من أبطالنــــــــا ندفع جندا
و علی أشلائنـــــــــا نصنع مجـــدا
و علی أرواحنـــــــــــا نصعد خلدا
و علی هاماتنــــــــــــــا نرفع بنـــــــدا
جبهة التحریـر أعطیناک عهدا
و عقدنا العزم أن تحیا الجزائر
فاشهدوا... فاشهدوا... فاشهدوا...
« ۵ »
صرخة الأوطــان من ساح الفدا
فاســــــــــــمعوها واستجیبوا للندا
و اکتبوهـــــــا بدمــــــاء الشــــــــــهدا
واقرأوها لبنــــــــــی الجیــــــــل غدا
قد مددنــــــــــا لک یا مجد یـــــدا
و عقدنــــا العزم أن تحیا الجزائر
فاشهدوا... فاشهدوا... فاشهدوا...
١٩١۰ - ١٩۵۶
أحمدرضا حوحو
نویسنده و روزنامهنگار برجسته و نامدار در ۱۵دسامبر ۱۹۱۰ در روستای سیدی عقبه، در استان بسکره بهدنیا آمد. او مانند همهٔ کودکان الجزائری از سنین پایین به مکتبخانه رفت و سپس وارد دبستان شد. در سال ١٩٢٨میلادی پساز گذراندن دورهٔ ابتدایی، پدرش او را برای تکمیل تحصیلات خود در سطح دبیرستان به سکیکده فرستاد اما بهخاطر سیاست فرانسه که مانع از ادامهٔ تحصیل کودکان الجزائری بود، نتوانست تحصیلات متوسطهٔ خود را ادامه دهد. ناچار حوحو به جنوب بازگشت و با آغاز جوانی در ادارهٔ پست منطقهٔ خودشان در سرویس تلگراف مشغول به کار شد، همین انتقال باعث افزایش آگاهی او از اسرار زندگی و تفاوتهای اجتماعی گردید، زیرا او متوجه تفاوت متمایز بین دو محیط مختلف شد، یک محیط کویری روستایی و یک محیط شهری.
در سال ۱۳۳۴شمسی به همراه اعضای خانوادهٔ خود با کشتی «سنابا» از طریق دریا به حجاز مهاجرت کرد و به محض اقامت در مدینه، برای تکمیل تحصیلات خود به دانشکدهٔ شریعت پیوست. سال ۱۹۳۷میلادی در مجلهٔ اتحادیهٔ عرب اولین مقالهٔ خود را با عنوان «طریقیه در خدمت استعمار» منتشر کرد. در سال ۱۹۳۸میلادی با بالاترین نمرات از دانشکدهٔ شریعت مدینه فارغالتحصیل شد که این صلاحیت منصوبشدن به استادی در همانمدرسه را برای او فراهم کرد. در همانسال مجلهٔ «المنحل» او را بهسِمت دبیرتحریریه منصوب کرد و پساز ۲سال از سِمت خود استعفا داد و به مکه رفت و در آنجا بهعنوان کارمند در بخش تلگراف و تلفن در گروه بینالملل مشغول به کار شد و ادامه داد. در این شغل بود تا اینکه در سال ۱۹۴۶میلادی پس از مرگ والدینش به الجزائر بازگشت. پس از بازگشت به وطن به جمعیت علمای مسلمان پیوست و در آن عضویت فعال داشت و به ریاست مدرسهٔ «تعلیم و تعلیم» که شیخابنبادیس آنرا تأسیس کرده بود، منصوب شد و نزدیک به ۲سال در آنجا ماند. سپس به مدیریت مدرسهٔ «التهذیب» در شهر «شاطودان» که ۵۰کیلومتر از قسنطینه دورتر است، گماشته شد و مدت کوتاهی در آنجا ماند تا اینکه به قسنطینه بازگشت و مدیر مَعهد ابنبادیس شد. در ۲۵سپتامبر ۱۹۴۶، اولین مقالهاش پساز بازگشت در نشریهٔ جمعیت علمای مسلمان «البصائر» با عنوان «خاطرات یک سرگردان» منتشر شد.
در سال ۱۹۴۸میلادی به عضویت شورای اداری جمعیت علمای مسلمان الجزائر انتخاب شد. در سال ۱۹۴۹میلادی در هفتهٔ دوم ماه می در کنفرانس بینالمللی صلح پاریس که به نمایندگی از الجزائر حضور داشت، شرکت کرد و در ۲۷اکتبر انجمن «مزهر قسنطینی» را تأسیس کرد و از طریق آن نمایشنامههایی مانند «ملکهٔ گرانادا»، «گلفروش» و «خسیس» را به نمایش درآورد.
در ۱۵دسامبر ۱۹۴۹ روزنامهٔ «شعله» را با جمعی از دوستانش تأسیس کرد و سردبیری آن را برعهده گرفت و ۵۰شماره از آنرا منتشر کرد. او در این نشریه در خطاب به مخالفان جمعیت علما بسیار قاطع و تند بود. در سرمقالهٔ شمارهٔ اول آمده بود که: «تیری در سینهٔ دشمنان شما و بمبی انفجاری در انبوه کسانی که با شما میجنگند، خواهیم بود.»
وی ترجمههایی متعدد از ادبیات فرانسه به عربی نیز داشته است، هرچند نباید از جنبهٔ مهمی از فعالیت فرهنگی او غفلت کنیم که همان داستانهای کوتاه اوست، چراکه احمدرضا حوحو را بهعنوان پیشگام داستان کوتاه الجزائری میدانند و داستانهایی ازجمله: «ستارهٔ ادبیات رو به افول است»، «ابنالوادی» و «آخریننویسنده»، «غاده امالقری» و «با الاغ حکیم» از آثار مهم و ماندگار او بهشمار میآید.
پساز آغاز انقلاب آزادیبخش، در سال ۱۹۵۵میلادی، او مجموعهٔ داستان کوتاه خود را با نام «نمونههای انسانی» بهعنوان بخشی از مجموعهٔ کتاب انتشارات بعث تونس منتشر کرد. حوحو در مؤسسهٔ ابنبادیس به کار خود ادامه داد، اما این امر مانع از سوءظن پلیس فرانسه نشد که او را در اوایل سال ۱۹۵۶میلادی دستگیر کرده و او را تهدید به اعدام نمودند، زیرا او را مسئول هر حادثهای میدانستند که در شهر رخ میداد.
در ۲۹مارس ۱۹۵۶ فرماندار شهر قسنطینه ترور شد و نیروهای فرانسوی هم در ساعت شش بعدازظهر آنروز حوحو را در خانهاش دستگیر کردند و از آنجا به زندان منتقل کردند. پساز آن وی را به جبلالوحش که مشرف به شهر قسنطینه بود بردند و در آنجا اعدام کردند. پساز استقلال الجزائر، جسد او بههمراه هشت جسد دیگر که بهصورت جمعی در یک گودال در وادی حمیمین کشف شد و بقایای او برای دفن به قبرستان شهدای خروب منتقل گردید. احمدرضا حوحو شهید مبارزهٔ کلمه و ملت بود که مسئولیت انقلاب اعماز اجتماعی و سیاسی را به دوش کشید و ادبیات خاص الجزائری را شکل بخشید و برای آگاهی مردمش نوشت.
یکیاز مشهورترین آثار وی «غادة، امالقری» رمانی است که در سال ۱۹۴۷میلادی نگاشته و یک داستان طولانی است که بهطور کامل زندگی زن حجازی را بیان میکند و یکیاز اولین آثاری است که به شکلگیری رمان عربی الجزائری کمک کرد. همچنین کتاب «با حمار حکیم» که مجموعهای از یادداشتها و مقالات اجتماعی طنزآمیز اوست، شهرت دارد. وی این کتاب را در سال ۱۹۵۳میلادی بهصورت گفتگوی طنزآمیز، بین خود و الاغ توفیق الحکیم نویسندهٔ نامدار مصری، نوشت.
حوحو به همان سبکی که در کتاب «خرم به من گفت» توفیق الحکیم دریافته بود، این کتاب را نوشت. وی کتاب خود را اینگونه آغاز میکند که پساز پایان خواندن کتاب توفیق الحکیم روی صندلی خود به خواب رفتم و در خواب الاغی بر من ظاهر شد و فهمیدم که همان الاغ توفیق الحکیم است. سپس بین او با الاغ حکیم که نشانههای هوش و ذکاوت در آن دیده میشد گفتوگوهایی شکل میگیرد، گفتوگوهای هیجانانگیزی در مورد زنان، سیاست، اقتصاد، شرایط تحصیل و سرنوشت کشورش الجزائر و غیره.
١٩٢٩ - ١٩۵٩
محمد العیشاوی
فعال سیاسی مجاهد و روزنامهنگار مبارز دوران انقلاب الجزائر که از اهالی جبال خشنه بود و بهعنوان نویسنده و تحریرکنندهٔ متن تاریخی بیانیهٔ اول نوامبر ١٩۵۴ شناخته میشود.
محمد العیشاوی در روز ٢٣ژانویه ١٩٢٩ در سی مصطفی یا بلاد قیطون (تاقیطونت)، نزدیک الثانیه، در استان الجزائر، در دوران اشغالگریِ فرانسه زاده شد. او از تبار خاندان «آیث عیشه» در کوههای الخشنه بهحساب میآید که از غرب با درههای بزرگ وادی الحمیز، وادی یسر در مرکز و وادی سیبائو از شرق همسایه است.
پدرش که بسیار زود درگذشت، کارگر سادهٔ یکی از شهرکنشینان بود، بنابراین مادرش مجبور شد بههمراه فرزندان خردسال و یتیم وارد شهر الجزیره شود و با آنها در وادی کنیس، در خانهای در روان، ساکن گردد.این وضعیت اجتماعی آشفته و بحرانی باعث شد که محمد العیشاوی نوجوان زودتر از موعد مدرسه را ترک کند تا با برادر بزرگترش در یک کارخانهٔ نجاری متعلقبه خانوادهٔ بنونیش کار کند و سپس به دفتر یک وکیل فرانسوی نقلمکان کرد و در آنجا کار دفتری را آموخت. مخصوصاً در تایپ دهانگشتی و سریع تبحر فراوان پیدا کرد.
آگاهی سیاسی و ستیزهجویی محمد جوان، از طریق ارتباط او با فعالان حزب خلق الجزائر در مناطق خشنه و متیجه شکل گرفت. محمد مشاطی قبل از وقوع انقلاب آزادیبخش الجزائر سرپرست این منطقه بود.
نحوهٔ مدیریت و پوشش اداری فرماندهٔ منطقه محمد دریش بههمراه معاونش محمد الصغیر بوشقی که نمایندهٔ شهری آنجا بود، به بسیاری از جوانان منطقه در بلوغ رهبری و رشددادن قابلیتهای سازمانی خود کمک کرد و باعث شد آنها از آغاز جوانی با تجربهٔ طولانی در توسعهٔ منطقه کمک شایانی داشته باشند و در جنبش ملی الجزائر از ۱۹۱۸ تا ۱۹۵۴میلادی نقشآفرینی کنند. بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم، العیشاوی به شرکتکنندگان در تظاهرات ۸می ۱۹۴۵ پیوست و قبل از اول نوامبر ۱۹۵۴ به صفوف مبارزان انقلابی الجزائر ملحق شد. محمد العیشاوی درجات مسئولیت و تعهدات مبارزه را طی کرد تا اینکه مسئول تقسیم وادی کنیس و عضو کمیتهٔ ناحیه شد. او در این سِمت در تدارک تظاهرات هشتم می ١٩۴۵ فعالانه شرکت کرد و یکی از عواملی بود که راهپیمایی «دروازه نو، ادارهٔ پست مرکزی» را از خیابان عربیبنمهیدی فعلی هدایت کرد.
از سال ۱۹۴۶ میلادی، العیشاوی به دبیرخانهٔ ادارهٔ مرکزی حزب مردم الجزائر پیوست و در آنجا از فرصت برای ادامهٔ تشکیلات سیاسی و فرهنگی خود استفاده کرد و همچنین با نگارش و ترجمهٔ نشریهٔ «صوت الاحرار» به زبان فرانسوی به کار روزنامهنگاری پرداخت. این نشریه یک بولتن سرّی بود که حزب به زبان عربی منتشر میکرد. در دبیرخانهٔ حزب اسناد مربوط به فعالیتهای نظامی و همچنین مقالات مقامات خطاب به مطبوعات را تلگراف میکرد و در آنجا میل به نوشتن داشت. بنابراین در سال ۱۹۵۰میلادی العیشاوی به فرانسه سفر کرد. او حدود ۲سال را به تحصیل گذراند و این اقامت به او اجازه داد تا در زمینهٔ روزنامهنگاری فعالیت کند و علاوهبر این با افرادی که نقش برجستهای در آمادهسازی و انفجار انقلاب آزادیبخش داشتند، ازجمله محمد بوضیاف و مراد دیدوش، آشنا شد.
در سال ۱۹۵۳میلادی، العیشاوی پس از دستیابی به یک آرمان و علاقهٔ مهم شخصی به الجزائر بازگشت و آن این بود که روزنامهنگاری با کارت حرفهای شد که به او اجازه میداد طبق شرایطی که قانون فرانسه تعیین میکرد، حرفهٔ رسانهای را بهراحتی دنبال کند. زمانیکه تاریخ انقلاب آزادیبخش الجزائر نزدیک بود، «کمیتهٔ ششنفره» پس از تعیین خطوط کلی آن در جلسهٔ ۱۰اکتبر ۱۹۵۴ که در مرادیه در شمال پایتخت برگزار شد، محمد بوضیاف و مراد دیدوش را برای پیشنویس بیانیهٔ پایانی اعلامیهٔ انقلاب مأمور کردند. ایندو در مغازهٔ خیاطی عیسی کشیده، فعال انقلابی در گذرگاه «مالکوف» در منطقهٔ قصبة پایین با محمد العیشاوی ملاقات کردند و از او بهخاطر مهارتش در نویسندگی و تدوین کمک خواستند. آنها آنچه را که در «کمیتهٔ ششنفره» توافق شده بود، به او دیکته کردند. با اشاره به یک مرجع سیاسی و ایدئولوژیک خاص، که آییننامهٔ «دومین کنفرانس جنبش برای پیروزی آزادیهای دموکراتیک» بود که در آوریل ۱۹۵۳ در الجزائر برگزار شد. پس از تکمیل پیشنویس بیانیهٔ ۱نوامبر ۱۹۵۴ و بررسی آن، عیشاوی برای ادامهٔ مأموریت و تکمیل کار خود عازم شد و برای ارسال بیانیه به روستای ایغیل ایمولا در استان تیزی ووزو زیر نظر علی زعموم و مسئول منطقهٔ چهارم رابح بیطاط رفت. بدینترتیب محمد العیشاوی نگارندهٔ بیانیهٔ ۱نوامبر ۱۹۵۴ در محلهٔ قصبه در شهر الجزائر بود.
مشخص است که خطوط کلی بیانیهٔ ۱نوامبر ۱۹۵۴ توسط محمد بوضیاف و مراد دیدوش به نمایندگی از «گروه ششنفره» در کمیتهٔ انقلابی وحدت و اقدام ترسیم شده بود، اما کسی که متن نهایی را قبل از تایپ، تصحیح و چاپ و نشر آن ویرایش و تنظیم و تحریر کرد، محمد العیشاوی بود. او در سحرگاه ۱۶نوامبر ۱۹۵۴ دستگیر شد و قبل از اینکه برای تکمیل تحقیقات خود به شهر تیزی ووزو منتقل شود تحتشکنجه قرار گرفت و از زندان تیزی ووزو نامهای برای دادستان ارسال کرد و شکنجهها و فجایع زندان را به تفصیل تشریح نمود و جیرهبندیها و بازجوییها و شکنجههای مختلفی را که زندانیان تحت آن قرار میگیرند، توصیف کرد. او به ۱۸ماه حبس محکوم شد که تا زمان آزادی در سال ۱۹۵۶میلادی بین زندان سرکجی و زندان البرواقیه سپری کرد.
محمد العیشاوی در ۱۴فوریه ۱۹۵۹ در منطقهٔ دوم ایالت چهارم تاریخی بهشهادت رسید و درگذشت وی در استان الجزیره در جنگل زبربر در جریان انقلاب آزادیبخش الجزائر در سنین جوانی و سن ۳۰سالگی در جریان درگیری شدید با اشغالگران فرانسوی رخ داد. در پی این درگیری شدید با دشمن، گروه او مجبور به عقبنشستن در پناه یکی از غارهای مستحکم شد، اما دشمن آنها را کشف نمود و با گازهای سمی بهسمت آنها در غار شلیک کرده و همگی را کشتند و در قبرستانی نامعلوم در استان الجزیره دفن کردند.
۱۸۹۸ - ۱۹۷۴
مصالی الحاج
ملقببه «ابوالامه» در شهر تلمسان الجزائر بهدنیا آمد. وی یکی از رهبران ملی الجزائر در جریان جنگ علیه اشغال فرانسه بود. او حزب ملی «ستارهٔ شمال آفریقا» که بعدها تبدیل به حزب مردم الجزائر شد را تأسیس کرد. این حزب بعداً تبدیل به جنبش حمایت از آزادیهای دمکراتیک و سرانجام جنبش ملی الجزائر شد.
مصالی الحاج در یک خانوادهٔ کشاورز بهدنیا آمد و در محیطی که در آن سنتها و اصول دین اسلام مورد احترام بود بزرگ شد. در سال ۱۹۱۸میلادی بهعنوان سرباز در ارتش فرانسه خدمت کرد و در جنگ جهانی اول شرکت داشت و در سال ۱۹۲۱میلادی به الجزائر برگشت ولی بهدلیل مواجهشدن با مشکلاتی برای پیداکردن کار، در حالی که ۲۵ساله بود مجبوربه بازگشت به فرانسه در اکتبر سال ۱۹۲۵ شد. در جریان فعالیتهای سندیکایی در فرانسه تجربیاتی در زمینهٔ کار سیاسی پیدا کرد و در همیندوران بود که به حزب کمونیست فرانسه نزدیک شد.
مصالی ابتدا فعالیتهایش علیه استعمار فرانسه را بهصورت سیاسی و مسالمتآمیز آغاز کرد ولی بعد از مدتی به مبارزهٔ مسلحانه روی آورد و بارها هم در الجزائر و هم در فرانسه به زندان افتاد. او همچنین در سال ۱۹۴۵میلادی به برزیل تبعید شد ولی همچنان فراخوان به استقلال الجزائر را پی گرفت. او در ژوئن ۱۹۲۶ حزب ستارهٔ شمال آفریقا را تأسیس کرد، این حزب اگرچه الجزائری بود ولی به روی تونس و مغرب نیز باز بود و حتی تعدادی از سیاسیون تونس ازجمله شاذلی خیرالله نیز تا سطح رهبری این حزب رسیدند. این حزب علاوهبر پیگیری خواستههای مردم الجزائر، خواستههای مادی، معنوی و اجتماعی مردم تونس و مغرب و در رأس آنها استقلال ملی را نیز دنبال میکرد و به همین خاطر بود که مصالی الحاج بهعنوان پیشتاز استقلال شناخته میشد و چندینبار به زندان افتاد و سرانجام نیز حزب او در نوامبر سال ۱۹۲۹ منحل شد و بسیاری از اعضای آن به اقدامات مخفیانه روی آوردند. مصالی در تأسیسی احزاب سیاسی زیادی با هدف مبارزه برای استقلال الجزائر شرکت داشت و به پدر جنبش ملی معروف شد. او مخالف الحاق الجزائر به فرانسه بود و فعالیت زیادی نیز در اینزمینه داشت و به همینخاطر بارها زندانی شد و املاک و داراییهایش توسط فرانسویان مصادره گردید.
هنگامیکه در اول نوامبر سال ۱۹۵۴ انقلاب مسلحانه علیه استعمار فرانسه اوج گرفت، مصالی طرفدار فعالیت سیاسی و مخالف مبارزهٔ مسلحانه بود و حزب جنبش ملی الجزائر، تنها حزبی که التزامی به انقلاب نداشت را در سال ۱۹۵۴میلادی تأسیس کرد و برخوردهای خونینی بین این حزب و جبههٔ آزادیبخش ملی هم در الجزائر و هم در فرانسه صورت گرفت. در ایندوران مصالی الحاج محکومبه اقامت اجباری در فرانسه شد و از تأثیرگذاری او روی وقایع جلوگیری گردید. سپس در سال ۱۹۶۱میلادی فرانسه تلاش کرد از تجزیهای که بین وطنپرستهای الجزائری پیش آمده بود، استفاده کند و در اینراستا جنبش ملی الجزائر را در مذاکرات شرکت داد ولی جبههٔ آزادیبخش آنرا نپذیرفت و تسویههای درونی هر دو حزب افزایش یافت. مصالی در وقایع «ایویان» شرکت نکرد و الجزائر را بهسمت فرانسه تَرک و تا زمان وفاتش در سال ۱۹۷۴میلادی در همانجا ماند.
مصالی در ۳ژوئن ۱۹۷۴ در پاریس در گذشت و پیکر او پس از انتقال به الجزائر در مقبرهٔ شیخ السنوسی در زادگاهش شهر تلمسان به خاک سپرده شد. این جملهٔ معروف از مصالی همچنان در یادها ماندهاست: «الجزائر، زمینی برای فروش نیست.»
۱۹۰۵ - ۱۹۷۳
مالک بننبی
مالک بننبی متفکر الجزائری را یکی از پیشگامان رنسانس فکری اسلامی در قرن بیستم میدانند و میتوان او را امتداد ابنخلدون دانست. مالک بننبی در اول ژانویه ۱۹۰۵ در شهر قسنطینه الجزائر در خانوادهای مذهبی بهدنیا آمد. پدرش عمر کارمند ادارهٔ شهر تبسه بود و مادرش ظهیره بهعنوان بافنده مشغول بهکار بود.
وی در مدت اقامت در پاریس با دختری فرانسوی آشنا شد که بهدست او اسلام آورد و خود را خدیجه نامید. با او ازدواج کرد اما فرزندی نداشت و به همین دلیل در سال ۱۹۵۶میلادی برای بار دوم در مصر ازدواج کرد. هنگامیکه تحصیلات متوسطهٔ خود را در سال ۱۹۲۵میلادی بهپایان رساند، به فرانسه سفر کرد، اما بهدلیل نداشتن فرصت شغلی به الجزائر بازگشت و بعدتر برای ادامهٔ تحصیل مجدداً به فرانسه سفر کرد، اما نتوانست به مؤسسهٔ شرقشناسی بپیوندد. بنابراین به مرکز آموزشی دیگری رفت و در آنجا مدرک مهندسی برق عمومی گرفت.
در سال ۱۹۲۸میلادی با شیخ عبدالحمید بنبادیس، رئیس انجمن علمای مسلمان الجزائر، پیشگام جنبش اصلاحات در الجزائر آشنا شد و در پاریس با مشکلات ملت و میهن خود آشنا شده بود و در آنجا تجربهای غنی را از سر گذراند. او با روح و اندیشههای تمدن غرب آشنا شد. او در میان مهاجران به فعالیت فکری و سیاسی میپرداخت و عنوان اولین سخنرانی او در آنجا «چرا ما مسلمانیم؟» بود. او در تأسیس «انجمن وحدت مغرب» زیرنظر امیرشکیبارسلان شرکت کرد و نمایندهٔ الجزائر در آن شد و در مارسی سرپرستی باشگاه «کنفرانس اسلامی الجزائر» را برعهده گرفت و پس از آن در سال ۱۹۵۶میلادی به مصر سفر کرد و در قاهره اقامت گزید و در آنجا خود و قلمش را وقف خدمت به انقلاب آزادیبخش الجزائر نمود.
او تلاشهای خود را در حوزههای اندیشهٔ رنسانس و مطالعات قرآنی معطوف کرد و سهم برجستهای در تجدید اندیشهٔ اسلامی معاصر داشت، زیرا تأکید کرد که بحران جامعهٔ مسلمان اساساً یک بحران عملی و روششناختی است. بر این اساس، وی نظریهٔ تغییر اجتماعی خود را براساس اصل اثربخشی و مقابله با آنچه مستعدبودن در برابر استعمار و احتیاط در برابر بیماری تسلیم و تحقیر نامید، تدوین کرد.
نظر شما