دکتر بهادر باقری[1]
1. مقدمه
نظامی گنجوی، شاعر بزرگ قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) در ادبیات فارسی، یکی از شخصیتهای مهم ادبی در ایران و شاعری تأثیرگذار در ادبیات جهانی است. بخش بزرگی از ادبیات منظوم فارسی، تقلید از آثار نظامی است. آثار و سرودههای او به دلیل زیبایی بینظیر شعر، عمق معانی و موضوعهای انسانی، بهتدریج از مرزهای ایران فراتر رفته و در بسیاری از فرهنگها شناخته شده است.
کشور چین و عجایب و زیباییها و ویژگی های خاص آن، یکی از پربسامدترین واژگان و ایماژهای شعری در خمسۀ نظامی است. چین و هند، از بزرگترین و پهناورترین کشورهای جهانند و در شعر وی، نماد عظمت و بیکرانگی و آیینۀ نمایش قدرت و شوکت شاهانند. طبق سنت شعر فارسی در جای جای خمسه، بارها و بارها، اشاراتی به این موارد دیده میشود: خاقان چین، زیبایی دختران و غلامان چینی، بتان چینی، مشک ختن و نافۀ چین، کاسه و دیگر ظروف چینی، ترکان چینی، انواع لباسها و پارچه های لطیف و زیبا ازجمله دیبا، حریر، حله و پرند چینی و دیگر طرفه های خاص این سرزمین، کلاه چینی، حصیر چینی، طراز چینی، غزال چین، آیینۀ چینی، شراب چینی، نگارگری چین، فرش چینی، تاج چینی و ... .
- موضوعات سنتی مربوط به چین
اشاره به برخی تصاویر سنتی مربوط به چین که در تمام متون ادبی فارسی، سابقه ای دیرینه دارد، در خمسۀ نظامی نیز مشاهده می شود؛ برای نمونه:
بتان (زیبارویان) چینی
بتان چین به خدمت سر نهادند |
بسان سرو بر پای ایستادند |
(خسرو و شیرین، گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مدائن)
لعبت چین
چونکه ماهان به ماه در پیچید |
ماه چهره ز شرم سر پیچید |
(هفت پیکر، نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد فیروزه)
کاسۀ چینی
مژه چون کاس چینی نم گرفته |
میان چون موی زنگی خم گرفته |
(خسرو و شیرین، آگاهی خسرو از مرگ پدر)
کنیزان زیباروی چینی
کنیزان داشتی رومیّ و چینی |
کز ایشان هیچ را مثلی نبینی |
(خسرو و شیرین، شنیدن خسرو از اوصاف شکر)
نظامی در اسکندرنامه توصیفی از کنیز زیباروی چینی آورده است:
بدین آسمانی زمین تو ام |
ز چینم، ولی دردچین توام |
(شرفنامه، نشاط کردن اسکندر با کنیز چینی)
بتخانۀ چین
گر آید خسرو از بتخانۀ چین |
ز شورستان نیاید شهد شیرین |
(خسرو و شیرین، فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین)
تمثال و آیینۀ چینی
نگارین مرغی ای تمثال چینی |
چرا هر لحظه بر شاخی نشینی؟ |
(خسرو و شیرین، شنیدن خسرو از اوصاف شکر)
حریر چینی
در چین نه همه حریر بافند |
گه حله، گهی حصیر بافند |
(لیلی و مجنون، یادکردن بعضی از گذشتگان خویش)
نافۀ آهوی چینی
خواجۀ چین که نافه بار کند |
مشک را ز انگژه حصار کند |
(هفت پیکر، ستایش سخن و حکمت و اندرز)
زیورآلات چینی
زیور و زیب چینیان بربست |
داد گل را خمار نرگس مست |
(هفت پیکر، بردن سرهنگ، بهرام گور را به مهمانی)
در چند مورد نیز طلوع خورشید را به نقش و نگار زیبای چینی تشبیه کرده است:
چو برزد بامدادان، خازن چین |
به درج گوهرین بر، قفل زرین |
(خسرو و شیرین، گریختن شیرین به مدائن)
به جز این نمونه ها، در چندین مورد، چین و خاقان چین، در شکل گیری داستانها و حکایات شیرین و جذاب خمسه نظامی، حضور پررنگی دارند.
- چین در داستانهای نظامی
داستان شهر مدهوشان و سیاهپوشان چین
در هفت پیکر نظامی، داستان بهرام گور را میخوانیم که هفت کاخ به رنگهای متفاوت دارد که در آنها، دختران شاهان هفت اقلیم به سر میبرند و شاه، هر شب مهمان یکی از آنهاست و هرکدام، داستانی برای وی شرح میدهند. یکی از این داستانهای نمادین و زیبا، ماجرای شهر سیاهپوشان چین است. در شب شنبه که بهرام گور سیاه پوشیده و مهمان دختر زیبای پادشاه اقلیم اول یعنی هند در قصر سیاهرنگ است، شاهزادۀ هندی، داستان چین و شهر مدهوشان را بازگو میکند که همه در آن شهر عزادار و سیاهپوشند. دختر، کنیز شاهی سیاهپوش بوده و شبی از او دلیل سیاهپوشی دائمی وی را پرسیده و او شرح داده است که وقتی مهمانی داشته که سراسر عمر خویش سیاهپوش بوده و وقتی دلیل آن را پرسیده، گفته این ماجرا در شهر مدهوشان چین رخ داده است. پس در جستجوی این راز به چین میرود و با مردی آشنا میشود و سرانجام با یاری او، به این راز پی میبرد. در سبدی مینشیند و ناگهان سبد به پرواز درمیآید، به آسمان میرود و در جایی شبیه بهشت فرود میآید. ناگهان «ترکتاز» زیباترین دختر جهان را در میان خیل کنیزان زیبارویش میبیند و چندین شب با او گرم گفتگو و عیش و نوش میشود. دختر زیبا به او هشدار میدهد که باید تنها به دیداری و کناری خشنود باشد و تقاضای وصال جسمانی نکند. سی شب بدین منوال میگذرد، تا اینکه شبی که پادشاه عنان اختیار نفس از کف مینهد و میخواهد به او نزدیکتر شود، دختر زیبا میگوید شاه باید لحظه ای چشم خود را ببندد تا وی مهیا شود. چون پادشاه چشم میبندد و دوباره میگشاید، خود را در همان زنبیل و هبوط کرده در دنیای مادی و عادی میبیند و او نیز مانند مردم شهر مدهوشان، تا آخر عمر، عزادار این فراق میشود. برخی محققان، این دختر زیبا را نماد و نمود معشوق الهی دانسته اند که از سویی نماد جمال الهی یا بهشت آغازین است و از سویی دیگر، نماد میوۀ ممنوعه. دستیابی به او، مایۀ رستگاری ابدی؛ و دور شدن از او، باعث خسران و پشیمانی ابدی است؛ چرا که تمام مردان قصۀ گنبد سیاه که نمودی از عارفان و سالکان هستند، در پی اویند و به سبب محرومیت از وصالش، تا آخر عمر، سیاهپوش میشوند و در اندوه فراق او، سلوک میکنند.
گفت شهری است در ولایت چین |
شهری آراسته چو خلد برین
|
ش(هفت پیکر، نشستن بهرام، روز شنبه در گنبد سیاه)
بهرام گور و شاهزادۀ زیبای چینی در گنبد صندلی رنگ: داستان خیر و شر
بهرام گور در روز پنجشنبه، در گنبد صندلیرنگ، با دختر پادشاه اقلیم ششم یعنی چین، همدم و همکلام میشود و شاهزادۀ زیباروی چینی، داستان دل انگیز و نمادین دو برادر به نام خیر و شر را برای شاه شرح میدهد که به سفری میروند و ماجراهای شگفت و عبرت آموزی را تجربه میکنند و سرانجام، خیر، عاقبت به خیر میشود و شر، سزای بدی های خود را میبیند.
روز پنجشنبه است روزی خوب |
وز سعادت، به مشتری منسوب |
(هفت پیکر، نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی)
رفتن اسکندر از هندوستان به چین به قصد نبرد
اسکندر پس از فتح هندوستان، به چین لشکرکشی میکند و قصد نبرد دارد. خاقان چین ابتدا لشکر انبوهی فراهم میکند و مهیای نبرد میشود؛ اما با درایت و آینده نگری دقیق و مشورت با بزرگان خردمند دربارش، اسکندر را به دربار باشکوه خود دعوت و از او پذیرایی میکند و با هدایای هنگفتی که به وی میدهد، از جنگ و خونریزی جلوگیری میکند. یکی از زیباترین بخشهای داستان، نامۀ خاقان چین به اسکندر و همچنین گفتگوی رودرروی آنهاست که سرشار از حکمت و معرفت و آشتی جویی و در عین حال، غرور و اعتماد به نفس خاقان چین و بیان شجاعت و غیرت چینیان برای دفاع از سرزمین خود، اما پرهیز از نبرد بیجا و بیهوده و خونریزی و ویرانی است.
توصیف نظامی از زیبایی هوشربای سرزمین چین و حیرت اسکندر و یارانش از آهوان این سرزمین و دستور وی به سربازانش که آنها را از شکار آهوان بازمیدارد و تنها به گرفتن مشک آنها بسنده میکنند، نیز زیبا و خواندنی است. وقتی به تبت میرسند، سوارانش بی دلیل خنده سرمی دهند و چون اسکندر چراییِ آن را جویا میشود، خبردار میشود که خاک این سرزمین، مانند زعفران، شادی بخش و خنده آور است.
چو بر اوج تبّت رسید افسرش |
به خنده درآمد همه لشکرش |
(شرفنامه، بخش 42، رفتن اسکندر از هندوستان به چین)
در آن جای خوش و خرم یک هفته اتراق میکند؛
بفرمود تا کوس بنواختند |
از آن مرحله سوی چین تاختند |
اما با درنگ و مشورت بیشتر، آشتی و آرامش را بر جنگ برتری مینهد و نامۀ خردمندانه ای به اسکندر مینویسد:
سخنهای پروردۀ دلفریب |
که در مغز مردم نماید شکیب |
و به او چنین میگوید:
گرفتی جهان جمله بالا و زیر |
هنوزت نشد دل ز پیکار، سیر |
(شرفنامه، سگالش خاقان در پاسخ اسکندر)
مناظرۀ نقاشان رومی و چینی
نظامی در اسکندرنامه، داستان نقاشان چین و روم و رقابت هنری آنان را چنین شرح میدهد که روزی اسکندر و خاقان چین، در بزمی با حضور میهمانانی از کشورهای مختلف، گرم گفتگو و بیان عجایب جهانند و دربارۀ ویژگیهای خاص هر کشوری سخن به میان میآید. بین چینیان و رومیان در اینکه کدامیک، نقاشان بهتر و ماهرتری هستند، اختلاف نظر پیش میآید؛ تا اینکه قرار بر این میشود که تالاری را با پرده ای به دو بخش تقسیم کنند و نقاشان دو کشور، بدون اطلاع از کار و بار یکدیگر، آن را نقاشی کنند و بیارایند. چون کار تمام میشود و پرده را برمیدارند، میبینند چینیان یک سوی تالار را با زیبایی تمام، نقاشی کردهاند؛ اما رومیان سوی دیگر را آیینهکاری کردهاند؛ طوری که نقش این سوی تالار در سوی دیگر میافتد و نقش و نگار به یگانگی میرسد.
به مهمان شه بود خاقان چین |
دو خورشید با یکدگر همنشین |
(اسکندرنامه، بخش اول، شرفنامه، بخش 44، مناظره نقاشان رومی و چینی)
رفتن مانی از ری به چین و چگونگی نشر آیین او در این کشور
نظامی پس از داستان نقاشی رومیان و چینیان، داستان رفتن مانی از ری به چین را چنین شرح میدهد:
شنیدم که مانی به صورتگری |
ز ری سوی چین شد به پیغمبری |
(شرفنامه، مناظرۀ نقاشان رومی و چینی)
مانی که نیرنگ هنرمندانۀ چینیان را درمییابد، سگی مرده در کنار آن آب نقاشی میکند تا کسی هوس خوردن آن سراب را نکند. چینی ها که استادی و فرزانگی او را میبینند، به آیین او میگروند. دربارۀ این افسانه؛ رک: اسماعیلپور، ابوالقاسم (1382).
بهرام گور و کنیزک زیرک چینی
بهرام گور و کنیزک چینی او «فتنه»، به شکار میروند. بهرام گور شکار شگفتی میکند؛ طوری که سر و پای گوری را با تیری به هم میدوزد؛ اما کنیزک چندان از او تعریف و تمجیدی نمیکند و میگوید چون این کار را فراوان کردهای، بر اثر تعلیم و تمرین، استاد شدهای و «کار نیکو کردن از پر کردن است». بهرام از گستاخی او خشمگین میشود و به سرهنگ خود دستور میدهد که او را بکشد. کنیزک از او خواهش میکند این کار را نکند چون میداند که شاه عاشق اوست و بهزودی پشیمان میشود. سرهنگ میپذیرد و او را پنهانی به کوشک شصت پلۀ خود میبرد. کنیزک هر روز، گوساله ای را از شصت پله بالا میبرد تا شیر بنوشد. گوساله اندکاندک بزرگ و تنومند میشود و چون هر روز کنیزک این کار را میکند، وقتی که او یک گاو بزرگ هم شده، او قادر است گاو را بر دوش نهد و بالا ببرد. روزی کنیزک از سرهنگ خواهش میکند که بهرام را به کوشک دعوت کند و از کار شگفت کنیزک، او را باخبر کند. بهرام گور میهمان سرهنگ میشود و کنیزک روی پوشیده، گاو سنگین را از پله بالا میبرد تا واکنش شاه را ببیند. شاه میگوید چون این کار را از دوران خردسالی گوساله، با تعلیم و تمرین فراوان انجام دادهای، جای شگفتی نیست. کنیزک نقاب از چهره برمیدارد و میگوید:
من که گاوی برآورم بر بام |
جز به تعلیم برنیارم نام |
(هفت پیکر، بخش 21، بردن سرهنگ، بهرام گور را به مهمانی)
بهرام او را میشناسد، میبخشد و به دربار بازمیگرداند و سرهنگ را برای نکشتن او، پاداش فراوان میدهد.
عیش و نوش اسکندر و کنیزک چینی
یکی از هدایایی که خاقان چین به اسکندر میدهد، یک کنیزک بسیار زیبای چینی است. نظامی صحنۀ عشقبازی اسکندر با وی را بسیار شگفت انگیز ترسیم کرده است؛ بهویژه وقتی کنیزک چینی، زیبایی خود را در برابر عظمت اسکندر توصیف و تحسین میکند و گویی میخواهد بگوید ملک زیبایی و شکوه او، چیزی از اسکندر کم ندارد.
شاپور و فرهاد چینی
شاپور نقاش نامدار و دوست صمیمی خسرو پرویز که با کشیدن نقش چهرۀ زیبای شیرین و خسرو، آغازگر ماجرای عاشقی آن دو است و نقش مهم و تعیین کنندهای در پیشبرد پیرنگ این داستان دارد، وقتی فرهاد را به شیرین معرفی میکند و از تردستی او در سنگتراشی سخن میگوید، او را همزاد خود معرفی میکند که هر دو در چین به دنیا آمده اند:
که ما هر دو به چین همزاد بودیم |
دو شاگرد یکی استاد بودیم
|
[1] b.bagheri@khu.ac.ir دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی و استاد مدعو دانشگاه پکن
نظر شما