همزمان با اجلاس شانگهای و حضور بسیاری سران شرق در مراسم روز ملی و رژه نیروهای مسلح چین در میدان تیان آن من، رسانه های ضد گلوبالیزم و منتقد امپریالیزم آمریکا در ایتالیا مجددا مواضع خود در خصوص تغییر بردار قدرت و هژمونی جهانی از غرب به شرق را تکرار و در تحلیل های متفاوتی سعی نمودند توجه سران اروپا را به ماهیت و الگوی نوین چین جلب نمایند.نشریه آنتی دیپلوماتیکا در مقاله ای مفصل با عنوان پیتر تیله و ولادیمیر ایلیچ لنین - رسولان دو نظم اقتصادی از تحلیلگر ارشد اقتصاد سیاسی چین ؛ هووا بین تلاش کرده تا آخرین مقایسه میان الگوی آمریکایی و الگوی چینی را بر اساس شواهد و تجارب ده سال گذشته ارائه دهد. حتی اگر این مقاله را بخشی از دیپلماسی رسانه ای چین در ایتالیا بدانیم، از ارزش خواندن آن کاسته نمی شود.او چنین شروع می کند:
رسولان دو نظم اقتصادی
پیتر تیله یک میلیاردر خودخواندهی «آزادیخواه» است که سابقهی درخشانی در حوزهی فناوری در سیلیکون ولی دارد.تیل عناوین زیادی دارد: او «پدرخوانده مافیای پیپال»، سرمایهگذار فرشته فیسبوک، خالق پالانتیر که بسیاری آن را «شرورترین شرکت در آمریکا» مینامند، و رئیس و حامی مالی سابق معاون رئیس جمهور جی. دی. ونس بود.
ن ک به : https://youtu.be/CBYhVcO4WgI
تیله همچنین طیف گستردهای از باورهای نامتعارف را در خود جمع کرده و الهامبخش برخی جنبشهای (به بیان ملایمتر) نگرانکننده مانند روشنگری تاریک و شتابگرایی[1] بوده است.
اگر رؤیاهای او محقق میشد، مردم غرب در یک « تکنو فئودالیسم» کاربردی زندگی میکردند، اصطلاحی که توسط یانیس واروفاکیس، وزیر دارایی سابق یونان، ابداع شد و در آن رابطه بین مالکان/سرمایهداران و کارگران همان رابطه بین مالکان فئودال و رعایا خواهد بود. اما این موضوع مقاله دیگری است.
ولادیمیر لنین انقلابی روس، بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی، یک اقتصاددان سیاسی برجسته و نویسنده کتابهای بسیاری بود. او اصلاحات ارضی را در اتحاد جماهیر شوروی رهبری کرد، با اعطای استقلال به کشورهای غیرروسی، آنها را از استعمار خارج کرد و حقوق کارگران و دسترسی بیشتر به آموزش را ارتقا داد.
آلبرت انیشتین ضمن انتقاد از شکل حکومت شوروی، درباره لنین گفت: « من به لنین به عنوان مردی که کاملاً خود را فدا کرد و تمام انرژی خود را وقف تحقق عدالت اجتماعی کرد، احترام میگذارم .»
چرا در یک مقاله به دو چهرهی کاملاً متفاوت اشاره میکنم؟ آنها چگونه مدلهای اقتصادی متفاوت چین و ایالات متحده را، همانطور که در بالا نوشتم، روشن میکنند؟
پس از بازخوانی جزوه لنین در سال ۱۹۱۷ با عنوان «امپریالیسم، آخرین مرحله سرمایهداری» (که اولین بار بیش از ۳۰ سال پیش در دانشگاه به عنوان بخشی از یک دوره آموزشی در مورد ماتریالیسم اقتصادی دیالکتیکی خواندم) و مقاله تیله در وال استریت ژورنال در سال ۲۰۱۴ با عنوان «رقابت برای بازندگان است » (مفهومی که اولین بار در کتاب تیله با عنوان « صفر تا یک: یادداشتهایی در مورد استارتآپها ، چگونه آینده را بسازیم » کشف کردم )، انگیزه نوشتن این مقاله در من ایجاد شد.
این بار توانستم نکات را به هم ربط دهم و دیدگاههای دو نویسنده را برای درک تضاد و تضاد بین سیستمهای اقتصادی ایالات متحده و چین - شکاف اساسی زیربنای رقابت ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی در جنگ سرد جدید - روشنگر یافتم.
بیایید با تز پیتر تیل شروع کنیم. تیل در مقاله خود با عنوان «رقابت برای بازندگان است » مینویسد: « سرمایهداری و رقابت متضاد یکدیگرند. سرمایهداری مبتنی بر انباشت سرمایه است، اما در رقابت کامل، تمام سودها توسط رقابت از بین میروند »
او استدلال کرد که سیستم «شرکت آزاد» و کارآفرینان با انگیزه سود هدایت میشود و هدف هر شرکتی باید دستیابی به انحصار بازار باشد تا سودهای خارقالعادهای به دست آورد. مسئولیت امانتداری بنیانگذاران و مدیران، به حداکثر رساندن ارزش سهامداران است.
تیل نه تنها نظریهپرداز سرمایهداری مبتنی بر سهام مالی است، بلکه منابع عظیم خود را به شناسایی و سرمایهگذاری در شرکتهای انحصاری مانند پیپال، فیسبوک، لینکدین، یوتیوب، اسپیس ایکس و اوپنایآی اختصاص داده است.
جالب اینجاست که سم آلتمن، مدیرعامل فعلی OpenAI، در سال ۲۰۱۵، میزبان تیل در کنفرانسی در دانشگاه استنفورد با عنوان « چگونه یک استارتاپ راهاندازی کنیم» بود، زمانی که آلتمن رئیس یک شرکت سرمایهگذاری خطرپذیر به نام Y Combinator بود.
توصیه اصلی تیل به مخاطبانش این بود که چگونه در زمینههایی که در آن فعالیت میکنند، به انحصار دست یابند. آلتمن بدون شک این موضوع را بسیار جدی میگرفت و کاملاً به وجوب انحصار هوش مصنوعی متعهد بود.
در ظاهر، تز پیتر تیل در نظام اقتصادی آمریکا که ظاهراً «رقابت بازار آزاد» را ارج مینهد، انقلابی و حتی بحثبرانگیز به نظر میرسد. در سطحی عمیقتر، مشخص میشود که آرمانهای تیل دقیقاً واقعیت اقتصاد امروز آمریکا هستند.
هر هفت غول فناوری فوق ستاره ایالات متحده، چه اپل در تلفنهای هوشمند، چه گوگل در جستجوی آنلاین و چه انویدیا در تراشههای هوش مصنوعی، در حوزههای مربوط به خود انحصارهای عملکردی دارند.
– طبق گزارش Gemini AI، « هفت شرکت Magnificent در مجموع تقریباً ۳۰ تا ۳۵ درصد از کل ارزش بازار S&P 500 را تشکیل میدهند؛ در سال ۲۰۲۳، آنها ۶۳ درصد از عملکرد مثبت S&P 500 را به خود اختصاص دادند. به عنوان مثال، در سال ۲۰۲۳، اگر نتایج هفت شرکت Magnificent مستثنی میشد، رشد درآمد S&P 500 منفی میبود .» میتوانیم با اطمینان فرض کنیم که امروز این ارقام حتی بیشتر هم هستند.
– به گفته جمینی، در مجموعه نظامی-صنعتی، «پنج شرکت برتر دفاعی ایالات متحده تقریباً ۵۴٪ از سهم بازار خصوصی پنتاگون را کنترل میکنند، درصدی که طی دههها به طور پیوسته افزایش یافته است. این تسلط، تمرکز هزینههای دفاعی را در بین چند پیمانکار بزرگ، که اغلب به عنوان «پنج شرکت بزرگ» شناخته میشوند، برجسته میکند.»
– در مورد مسکن، پت رایان، نماینده کنگره ایالات متحده، در آگوست ۲۰۲۴ اظهار داشت که شرکتهای بزرگ سهام خصوصی بیش از ۵۰۰۰۰۰ خانه در سراسر ایالات متحده دارند. انتظار میرود این تعداد افزایش یابد و شرکتهای سهام خصوصی قصد دارند تا سال ۲۰۳۰، ۴۰٪ از بازار اجاره خانههای تکخانواری را کنترل کنند.
«برنده ، همه چیز را میبرد» از ویژگیهای بارز نظام سرمایهداری ایالات متحده در تمام بخشها است. این «برندگان» الیگارشی، سلطه خود را از طریق کنترل سیاستهای دولتی و مقامات نظارتی، بیشتر تثبیت میکنند. سازمانهای ضد انحصار، مانند FTC، در حال حاضر فقط اسماً وجود دارند و کاملاً در برابر شرکتهای بزرگ و ارتش لابیگران و وکلای آنها ناتوان هستند.«نظام اقتصاد آزاد» که این همه دربارهاش لاف زدهاند، آنطور که لوئیس پاول در یادداشت پرحاشیه پاول در سال ۱۹۷۱ توصیف کرده است (یادداشتی که جرقه ضدانقلاب شرکتی ایالات متحده را زد و مسیر سیاسی و اقتصادی این کشور را تغییر داد)، امروزه یک نظام رانتی مالیشده است که ایالات متحده و کل جهان را انگلوار کرده است.
پیتر تیل تجسم کامل این سیستم، سخنورترین سخنگوی آن و همچنین مسئول پرداختها در پشت صحنه است.حال بیایید به اندیشه لنین آنطور که در کتابش «امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه داری» آمده است، نگاهی بیندازیم. ولادیمیر لنین استدلال میکند که امپریالیسم فقط یک انتخاب سیاسی کشورهای سرمایه داری نیست، بلکه مرحله ای ضروری و اجتناب ناپذیر از توسعه سرمایه داری است.
لنین ویژگیهای زیر را برای شکل امپراتوری سرمایهداری (که دیگران آن را سرمایهداری مرحلهی آخر مینامند) تعریف کرده بود:
- گذار از رقابت آزاد به سرمایهداری انحصاری
تز اصلی این است که «رقابت آزاد» در مراحل اولیه سرمایهداری ناگزیر به تمرکز تولید و سرمایه در شرکتهای عظیم و غالب یا انحصارها منجر میشود. با رشد این انحصارها و حذف رقبای کوچکتر، آنها بر کل صنایع، چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی، مسلط میشوند. این تغییر از رقابت به انحصار، ویژگی اساسی اقتصادی امپریالیسم است.
- ظهور سرمایه مالی و الیگارشی مالی
با تمرکز تولید در انحصارها، سرمایه نیز متمرکز میشود. بانکها که در ابتدا صرفاً به عنوان واسطههای اعتباری عمل میکردند، خود به انحصارهای قدرتمندی تبدیل میشوند. آنها با سرمایه صنعتی ادغام میشوند و چیزی را ایجاد میکنند که لنین آن را «سرمایه مالی» مینامید. این شکل جدید سرمایه توسط «الیگارشی مالی» کنترل میشود، گروه کوچکی از بانکداران و صنعتگران بسیار قدرتمند که کنترل عظیمی بر اقتصاد و دولت اعمال میکنند.
– صدور سرمایه
در اولین مرحله رقابتی سرمایهداری، مدل معمول، صادرات کالا بود. با این حال، با تسلط سرمایه مالی، صدور سرمایه به ویژگی تعیینکننده مرحله امپریالیستی تبدیل شد.
انحصارات در کشورهای توسعهیافته، سرمایه مازادی را جمعآوری میکنند که دیگر نمیتوان آن را در داخل کشور به طور سودآور سرمایهگذاری کرد. این مازاد سپس به کشورهای کمتر توسعهیافته صادر میشود، جایی که به لطف زمین، نیروی کار و مواد اولیه ارزانتر، سود بیشتری حاصل میشود. این سرمایه باید با نیروی نظامی محافظت شود.
- امپریالیسم به عنوان علت جنگ
مفهوم انحصار اقتصادی به حوزه سیاسی نیز گسترش مییابد. سرمایهداران انحصارگر به دنبال هژمونی ژئوپلیتیکی هستند (برای مثال، درگیری فعلی بین ایالات متحده و چین - تفسیر از این نویسنده). این تلاش برای هژمونی، جنگ را به نتیجه اجتنابناپذیر سرمایهداری امپریالیستی تبدیل میکند.
اگر چارچوب تحلیلی لنین را در مورد غرب امروز، به ویژه حوزه آنگلوساکسون به رهبری ایالات متحده، به کار گیریم، میتوانیم به خوبی ببینیم که چگونه سرمایهداری امپریالیستی لنین علت واقعیتهای اقتصادهای امروز غرب است.
صنعتزدایی
از دهه ۱۹۷۰، این ویژگی مشخص اکثر اقتصادهای غربی بوده است. اگرچه این امر تا حدودی نتیجه طبیعی توسعه اقتصادی (با اهمیت روزافزون خدمات) است، اما بخش قابل توجهی از آن به دلیل جهانی شدن زنجیرههای تأمین و برونسپاری تولید به کشورهایی با نیروی کار ارزانتر، مانند چین و مکزیک، است.
این تغییر منجر به از دست رفتن مشاغل در مراکز تولید سنتی و دگرگونی عمیق بازار کار شده و موقعیت چانهزنی طبقه کارگر ملی را بیش از پیش تضعیف کرده است.
مالیسازی
مسلماً مهمترین جنبه اقتصاد مدرن غربی، مالیسازی فرآیندی است که طی آن بازارهای مالی، مؤسسات مالی و انگیزههای مالی نفوذ نامتناسبی بر اقتصاد پیدا میکنند.
این یک تغییر از اقتصادی متمرکز بر تولید کالاهای ملموس، چیزی که پکن آن را «اقتصاد واقعی» مینامد، به اقتصادی است که در آن سود به طور فزایندهای از فعالیتهای مالی ناشی میشود.
این نه تنها شامل رشد نامتناسب بخش FIRE (مالی، بیمه، املاک و مستغلات) میشود، بلکه شامل چیزی است که به آن «جهتگیری ارزش سهامدار» میگویند، زمانی که شرکتهای غیرمالی قیمت سهام کوتاهمدت و بازده سهامدار را بر سرمایهگذاری بلندمدت، تحقیق و توسعه و رفاه کارکنان اولویت میدهند.
مالیگرایی باعث انفجار بدهی خانوارها میشود، زیرا مردم به طور فزایندهای برای حفظ سطح زندگی خود به اعتبار (وام مسکن، وام دانشجویی، وام خودرو، کارتهای اعتباری) متکی هستند، در حالی که دستمزدها راکد هستند.
من مقالهای در انتقاد از مکتب اقتصادی شیکاگو به رهبری میلتون فریدمن نوشته بودم ، مکتبی که توجیه فکری اصلی برای سرمایهداری مالی ارائه میداد.
کنترل نخبگان رانتخوار
طبقه رانتخوار با مالیگرایی (financialization) همراه است. یک رانتخوار درآمد خود را از مالکیت ملک به جای کار تولیدی به دست میآورد. این «رانت» میتواند از منابع مختلفی حاصل شود:
* مالکیت معنوی: درآمد حاصل از حق ثبت اختراع، حق نشر و مالکیت علامت تجاری.
* املاک و مستغلات.
* داراییهای مالی: درآمد حاصل از بهره، سود سهام و سود سرمایه.
به جای رقابت از طریق نوآوری، یک گروه نخبه رانتخوار از کنترل کالاهای کمیاب و استخراج «رانت» از سایر کالاها سود میبرد. امروزه، شرکتهای داروسازی از حق ثبت اختراع برای دریافت قیمتهای گزاف برای داروها استفاده میکنند؛ اپل و گوگل از موقعیت مسلط خود در بازارهای iOS و اندروید برای دریافت هزینه از توسعهدهندگان برنامهها سوءاستفاده میکنند.
رانتخواری امتیاز انحصارات است و هر شرکت بزرگ و صاحب سهم بازار در ایالات متحده امروز، به نحوی از انحاء، یک شرکت رانتخوار است، چه 7 شرکت بزرگ در فناوری باشد، چه 5 شرکت بزرگ در صنایع دفاعی، یا شرکتهای بزرگ داروسازی یا خردهفروشی.
این مدل انباشت ثروت، که مبتنی بر مالکیت به جای تولید است، به نابرابری شدید ثروت دامن میزند و پویایی اقتصادی را خفه میکند.
این تمرکز ثروت و نفوذ سیاسی در دستان یک گروه کوچک از نخبگان مالی و رانتی به آنها اجازه میدهد تا سیاستهای دولت را به نفع خود شکل دهند و قدرت خود را بیش از پیش تقویت کنند.
اگر افق دید مان را گسترش دهیم، به وضوح میتوانیم ببینیم که استراتژی ملی ایالات متحده امتداد سرمایهداری انحصاری است که توسط نخبگان شرکتی آن ترویج میشود. پیگیری تکقطبی بودن و هژمونی جهانی ایالات متحده، در اصل، انحصار در ژئوپلیتیک است. طبق تعریف، ایالات متحده اکنون یک قدرت امپریالیستی ارتجاعی است.
تحلیل لنین که در سال ۱۹۱۷ ارائه شد، در آزمون زمان سربلند بیرون آمده و در پیشبینی مسیر اقتصادی و سیاسی سرمایهداریِ به اجرا درآمده در ایالات متحده، پیشگویانه عمل کرده است.
در ادامه ، با استفاده از مثالهای پیتر تیل و ولادیمیر لنین، استدلال خواهم کرد که چین در حال ساختن اقتصادی مبتنی بر فراوانی برای رفاه عمومی است ، در حالی که ایالات متحده در حال دنبال کردن اقتصادی مبتنی بر کمیابی برای ثروتمند شدن ۱٪ از جمعیت جهان است .
انتخابهای کاملاً متضاد دو کشور، آینده جهان ما را تعریف خواهد کرد
سیر ثروت مد نظر تیله شامل ادغام الیگارشیهای فناوری و مالی است. او اولین ثروت خود (۵۵ میلیون دلار) را با فروش پیپال به ایبی در سال ۲۰۰۲ به دست آورد. از آن زمان، او این مبلغ نسبتاً کم را به دارایی خالص تقریباً ۲۳ میلیارد دلار تبدیل کرده و در فیسبوک، لینکدین، اسپیس ایکس، پالانتیر و اوپنایآی سرمایهگذاری کرده است. او همچنین سهامدار عمدهی بیتماین، یک شرکت بزرگ استخراج بیتکوین، است.
تیل در کتاب خود با عنوان «اعصار سرمایهداری آمریکایی »، ظهور چیزی را که جاناتان لوی، مورخ اقتصادی دانشگاه شیکاگو، «سرمایهداری مبتنی بر افزایش ارزش دارایی» مینامد، تجسم میبخشد .
سرمایهداری مبتنی بر افزایش ارزش داراییها، نوعی از خلق ثروت است که در آن ارزش از طریق افزایش ارزش داراییهایی مانند زمین و ابزارهای مالی، به جای تولید کالا، تولید و انباشته میشود.
همزمان با گذار ایالات متحده از یک سرمایهداری متمرکز بر صنعت به سرمایهداریای که در آن بازارهای مالی در ایجاد و توزیع ثروت نقش محوری پیدا کردند، «ثروتمند شدن» به معنای افزایش ارزش داراییهای تحت مالکیت بود، نه ایجاد ثروت جدید از طریق کار یا تولید.
رشد ثروت طبقه صاحب ملک، بسیار بیشتر از رشد درآمد کارگران، حتی کارگرانی با دستمزدها و مهارتهای بالا، است. نتیجه نهایی، تمرکز شدید (یا انحصار) ثروت و قدرت و نابرابری شدید است.
ولادیمیر لنین، بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی و منتقد سرسخت سرمایهداری مالی غارتگر، به درستی پیشبینی کرد که این سرمایهداری انحصاری به شکلی به شدت مالیشده و انگلی از امپریالیسم تبدیل خواهد شد که هژمونی جهانی را دنبال خواهد کرد.
تحلیل لنین، مبتنی بر ماتریالیسم دیالکتیکی، به طور کامل مبارزه اساسی بین ایالات متحده و چین را نشان میدهد، منازعهای که نظم جهانی در حال تغییر امروز را تعریف میکند.
برخلاف ایالات متحده، چین که اقتصاد سیاسی لنین را مطالعه کرده بود، تحت ریاست جمهوری شی جین پینگ مسیری کاملاً متفاوت را برگزیده است: اقتصاد بازار سوسیالیستی.
رئیس جمهور چین از آغاز دوره ریاست جمهوری خود بر رشد «اقتصاد واقعی» (به ویژه تولید)، ترویج رقابت و سرکوب الیگارشی در بخشهای فناوری و املاک و مستغلات تمرکز کرده است. هدف این سیاستها جلوگیری از تبدیل شدن این کشور به یک اقتصاد رانتی توخالی و مالیشده دیگر است.
چین سیاستهای اعتباری و پولی را کاملاً در دست دولت نگه داشته است، به جای اینکه اجازه دهد این سیاستها توسط منافع مالی خصوصی، مانند فدرال رزرو در ایالات متحده، تسخیر شوند.اگرچه مدل چینی از هشدار لنین در مورد سرمایهداری مالی الهام گرفته بود، اما از مدل برنامهریزی مرکزی اتحاد جماهیر شوروی تکامل یافته تر شد.
اقتصاد سیاسی فعلی چین ترکیبی از برنامههای اقتصادی همیلتونی و نوآوریهای منحصر به فرد مبتنی بر سنت تاریخی خاص خود است، از جمله اجرای محلی غیرمتمرکز تحت رهبری استراتژیک از بالا به پایین، مدیریت عملکرد شایستهسالارانه مقامات دولتی و یک بخش خصوصی فوق رقابتی.
نمونهای از این نوآوری اقتصادی چیزی است که اقتصاددان جین کیو در کتاب خود «کتابچه راهنمای چین جدید » آن را «اقتصاد شهرداران» نامیده است، که در آن به شهرهای منفرد قدرت داده میشود تا مشاغل محلی را در بخشهای کلیدی استراتژیک ترویج و رشد دهند. مدل چینی امروز اغلب «فراتر از سرمایهداری یا سوسیالیسم» توصیف میشود.
من این شکل از اقتصاد سیاسی را به عنوان سرمایهداری صنعتی دولتی مبتنی بر بازار تعریف کردهام. اگر علاقهمند باشید، میتوانید به مقاله من با عنوان «راز موفقیت صنعتی چین» مراجعه کنید.
نتیجهی این انتخابهای اقتصادی متفاوت این است که با افزایش رقابت، چین در حال تبدیل شدن به اقتصاد فراوانی است، در حالی که ایالات متحده به اقتصاد کمیابی تبدیل شده است و انحصارها سودهای انگلی را به جیب میزنند.نشانهها واضح هستند.
ظرفیت مازاد چین
«ظرفیت مازاد چین» که بسیار مورد تحسین قرار گرفته، در واقع نشانهای از رقابت واقعی در بازار و فراوانی است.
شاید از منظر صرفاً بازگشت سرمایه، بسیاری از صنایع چینی بیش از حد ساخته شدهاند و در کوتاهمدت نتوانستهاند بازده بالایی ارائه دهند. اما دیدگاه دیگر این است که چین در حال ساخت و ساز برای تقاضای آینده است. در مقابل، شرکتهای غربی در حال ساخت و ساز برای تقاضای موجود هستند و ذخیره کمی برای انعطافپذیری دارند.
یک نمونه، ظرفیت تولید برق است. پکن طی چهل سال گذشته سرمایهگذاری هنگفتی در توسعه انرژیهای سنتی و سبز، از جمله انرژی خورشیدی، بادی، برق آبی و هستهای، انجام داده است. در نتیجه، چین اکنون برق بیشتری نسبت به مجموع ایالات متحده، اروپا، ژاپن و هند تولید میکند.رشد تقاضای برق سالانه چین برابر با کل آلمان است، با این حال چین هر ساله دو برابر آلمان ظرفیت تولید برق ایجاد میکند.چین به لطف بزرگترین و سریعترین ظرفیت تولید انرژی سبز و هستهای در جهان و بزرگترین شبکه برق با ولتاژ فوق بالا، در مقایسه با هر کشور دیگری، در موقعیت بهتری برای تأمین تقاضای رو به رشد برق ناشی از استقرار گسترده هوش مصنوعی قرار دارد.
در زنجیره تأمین برق، خازنها نقش حیاتی در ذخیره برق و تثبیت نوسانات شبکه ایفا میکنند. چین با سهم ۵۰ درصدی، جایگاه غالب را در بازار جهانی خازن در اختیار دارد. ایالات متحده سهم ناچیزی از این بازار حیاتی دارد که مانع گسترش تولید برق میشود.
آژانس ملی انرژی گزارش داد که مصرف برق چین در ژوئیه ۲۰۲۵ از مرز یک تریلیون کیلووات ساعت گذشت که ناشی از موجهای گرمای سوزان و افزایش تقاضا بوده است.این نشان دهنده افزایش ۸.۶ درصدی نسبت به سال گذشته است که معادل مصرف سالانه برق کشورهای آسهآن است. هیچ کشور دیگری قادر به پاسخگویی به چنین افزایش شدیدی در تقاضا بدون بارگذاری بیش از حد شبکه توزیع خود نیست.«ظرفیت مازاد» چین تضمین میکند که این کشور میتواند به راحتی با نوسانات تقاضا مقابله کند.
در اینجا یک مثال نقض از مشکلات ظرفیت غرب آورده شده است: به گفته مارک روته، دبیرکل ناتو، کل اتحاد ناتو قادر نیست در عرض یک سال، مهماتی را تولید کند که روسیه در عرض سه ماه تولید میکند، با وجود اینکه تولید ناخالص داخلی جمعی آنها ۲۵ برابر بیشتر از روسیه است.
به گزارش گاردین، در جنگ ۱۲ روزه علیه ایران، ایالات متحده و اسرائیل از ۲۵٪ کل ذخایر رهگیر THAAD خود استفاده کردند. ایران ۴۰۰ تا ۵۰۰ موشک شلیک کرد که بسیاری از آنها از ذخایر قدیمی خود بودند. اسرائیل مجبور شد برای صلح دست و پا بزند زیرا دولت صهیونیستی در آستانه اتمام مهمات دفاع هوایی خود بود.پنتاگون اذعان میکند که تنها یک چهارم از رهگیرهای پاتریوت مورد نیاز برای تمام برنامههای جنگی خود را در اختیار دارد. بنابراین، مجبور شده است این رهگیرها را بین اوکراین و اسرائیل سهمیهبندی کند.
اگر ایران میتواند با پایگاه تولید دفاعی محدود خود و پس از دههها تحریم اقتصادی، دفاع هوایی ایالات متحده و اسرائیل را در کمتر از دو هفته از کار بیندازد، چگونه ایالات متحده و کشورهای تابع آن میتوانند درگیری سطح بالایی را با چین تحمل کنند، در حالی که چین میتواند طبق یک شبیهسازی جنگی شرکت رند، در ماه اول جنگ علیه تایوان، روزانه ۲۰۰۰ موشک شلیک کند.
نیروی دریایی ایالات متحده آشکارا اعتراف کرده است که ظرفیت کشتیسازی چین ۲۴۰ برابر بیشتر از ایالات متحده است. در یک جنگ فرسایشی، چین میتواند ظرفیت تولید سلاحی را به میزان قابل توجهی بیشتر از ایالات متحده بسیج کند.در یک سناریوی جنگی، برنامهریزان جنگی ایالات متحده از داشتن مشکل «ظرفیت مازاد» خوشحال خواهند شد.
توسعه هوش مصنوعی
نبرد جهانی برای تسلط بر هوش مصنوعی بین شرکتهای فناوری آمریکایی و چینی در حال وقوع است. شرکتهای آمریکایی به لطف محدودیتهای صادرات تراشههای خود، از مزیت قابل توجهی در قدرت محاسباتی برخوردارند، در حالی که شرکتهای چینی بر بهینهسازی نرمافزار و استفاده کارآمد از منابع محاسباتی محدود تمرکز دارند.[آمریکاییها و چینیها] همچنین استراتژیهای محصول و بازار متفاوتی را دنبال کردهاند. رهبران هوش مصنوعی در ایالات متحده - OpenAI، Google Gemini، xAI (Grok) و Anthropic Claude - همگی بر سیستمهای بسته، اختصاصی و گرانقیمت متمرکز شدهاند تا درآمد حاصل از مدلهای زبان بزرگ (LLM) خود را به حداکثر برسانند و بازده بالایی را برای سرمایهگذاریهای قابل توجه خود ایجاد کنند.
بازار انتظار دارد که این شرکتها بازار جهانی هوش مصنوعی را به انحصار خود درآورند و با ارزشگذاریهای نجومی به آنها پاداش داده است. به عنوان مثال، OpenAI با وجود اینکه تنها ۵.۵ میلیارد دلار درآمد در سال ۲۰۲۴ داشته و میلیاردها دلار ضرر عملیاتی داشته، ۵۰۰ میلیارد دلار ارزش دارد. مدیر مالی OpenAI اعتراف کرد که این شرکت تا زمانی که به ۱۲۵ میلیارد دلار درآمد نرسد، به سود نخواهد رسید.
در مقام مقایسه، علیبابا، رهبر تجارت الکترونیک و هوش مصنوعی چین، ارزش بازاری معادل ۲۸۰ میلیارد دلار دارد که تنها نصف ارزش بازار OpenAI است. با این حال، در سال ۲۰۲۴، علیبابا ۱۳۰ میلیارد دلار درآمد کسب کرد که بیش از ۲۰ برابر OpenAI است و درآمد خالص آن ۱۱ میلیارد دلار بود.رهبران هوش مصنوعی چین، برخلاف سیستم انحصاری و بسته ایالات متحده، استراتژی «منبع باز و وزن باز» را انتخاب کردهاند. هدف آنها فراهم کردن دسترسی کامل به مدلهای رایگان و پیشرفته خود برای کاربران و توسعهدهندگان در سراسر جهان است.
برجستهترین مدلهای هوش مصنوعی چینی همگی متنباز و بنچمارکهای عمومی هستند: DeepSeek R1، Moonshot AI Kimi K2، Alibaba Qwen3، Z.ai GLM4.5 و MiniMax M1.
این استارتاپهای هوش مصنوعی با باز کردن متن دورههای LLM خود، تلاش میکنند تا استفاده و کاربردهای هوش مصنوعی را به طور گستردهتری برای کاربرانی که مدلهای هوش مصنوعی مقرون به صرفه، شفاف و قابل حسابرسی میخواهند که با نیازهای آنها سازگار باشد و از دادههای اختصاصی و اسرار تجاری آنها محافظت کند، گسترش دهند.
صنعت هوش مصنوعی چین، دسترسی و پذیرش گسترده را بر سود کوتاهمدت اولویت میدهد. استراتژی بلندمدت آن، کسب درآمد از سرمایهگذاری خود از طریق پشتیبانی اپلیکیشن و خدمات سفارشی است، نه دریافت هزینه برای استفاده یا استنتاج.
بازیگران چینی هوش مصنوعی به جای ایجاد تنگنا در مدلهای هوش مصنوعی نسل بعدی، میخواهند مدلهای بزرگ و بنیادی را به کالا تبدیل کنند و سرمایهگذاری خود را عمدتاً از طریق برنامهها و نوآوریهای ارزش افزوده ساخته شده بر روی این مدلها جبران کنند.
در حالی که هدف شرکتهای هوش مصنوعی آمریکایی کنترل بازار و توسعه وابستگیها است، شرکتهای هوش مصنوعی چینی قصد دارند دسترسی را دموکراتیزه کرده و حاکمیت دیجیتال واقعی را ممکن سازند.
نتیجه فوری و شگفتانگیز بود: از زمان انتشار DeepSeek در ژانویه ۲۰۲۵، مدلهای هوش مصنوعی چینی با عملکرد بالا متعددی راهاندازی شدهاند که همگی «متنباز و متنباز» هستند. عملکرد آنها تقریباً برابر است و گاهی اوقات در آزمونهای معیار از مدلهای اختصاصی پیشرو پیشی میگیرد.
به گفته مارتین کاسادو، شریک عمومی شرکت سرمایهگذاری خطرپذیر a16z مستقر در سیلیکون ولی (که قبلاً با نام Andreessen Horowitz شناخته میشد)، مدلهای متنباز و پیشرفته چینی توسط ۸۰ درصد از استارتآپهای هوش مصنوعی که به دنبال تأمین مالی از شرکت او هستند، استفاده میشوند.
کاسادو و بسیاری از افراد آگاه در صنعت، مانند علی فرهادی از موسسه هوش مصنوعی آلن، پیشبینی میکنند که چین به احتمال زیاد موج بعدی کاربردهای هوش مصنوعی در مقیاس بزرگ را رهبری خواهد کرد.
بحران مسکن و تورم
هم چین و هم ایالات متحده بحران مسکن را تجربه میکنند. بحران مسکن شناختهشدهی چین به دلیل عرضهی بیش از حد است که باعث کاهش قیمتها میشود؛ بحران کمتر شناختهشدهی ایالات متحده به دلیل عرضهی ناکافی است که باعث افزایش اجارهها و قیمت خانهها میشود.
در حالی که کاهش قیمت مسکن در چین ثروت را کاهش داده و مصرف را مهار کرده است، اما قدرت خرید به طور قابل توجهی بهبود یافته است. در مقابل، سرمایه داران مالی مانند بلک استون بازار مسکن ایالات متحده را نابود کرده اند. طبق گزارش مرکز تحقیقات پیو، یک خانوار آمریکایی به طور متوسط بیش از 30 درصد از درآمد قابل تصرف خود را صرف اجاره یا وام مسکن می کند.
در چین، تورم، که با شاخص قیمت مصرفکننده اندازهگیری میشود، سالهاست که نزدیک به صفر بوده است. مصرفکنندگان چینی حتی در بدترین دوران کووید نیز افزایش قیمت را تجربه نکردند. مسکن و بیشتر کالاهای مادی امروز ارزانتر از پنج سال پیش هستند. در مقابل، به نظر میرسد تورم در غرب، به ویژه در جهان آنگلوساکسون، به شدت تثبیت شده است.
حتی وقتی تورم ایالات متحده در ژوئیه ۲۰۲۵ با معیار بسیار نادرست شاخص قیمت مصرفکننده اصلی (core CPI) اندازهگیری میشود، ۳.۱ درصد بوده است. تورم واقعی یا «تورم ادراکشده» بسیار بالاتر است. دادههای تورم «رسمی» که توسط رسانههای مالی گزارش میشوند، معمولاً به «شاخص قیمت مصرفکننده اصلی» اشاره دارند. این محاسبه به راحتی مواد غذایی، انرژی، حمل و نقل و مسکن را حذف میکند، ظاهراً برای از بین بردن نوسانات، اما در واقع، تورم واقعی را برای مهمترین نیازها، یعنی نیازهایی که در سطح سبد دارایی احساس میشوند، دست کم میگیرد.
رقابت بازار
از خودرو گرفته تا رستوران، سطح بالاتر فراوانی در چین [نسبت به ایالات متحده] منجر به رقابت شدید در بازار شده است. این رقابت منجر به کاهش قیمتها و افزایش مازاد مصرفکننده شده است.
سود شرکتها در واقع کمتر است، اما همانطور که پیتر تیل به درستی اشاره کرد، رقابت کامل باید به سود کمتر برای سرمایهداران منجر شود. اگر این تعریف بازار آزاد است، پس چرا اجازه ندهیم بازار، جادوی خود را انجام دهد؟
سطح بسیار پایینتر رقابت در ایالات متحده منجر به ظرفیت کمتر، کمبود بیشتر و تورم مداوم برای مصرفکنندگان، از غذا گرفته تا اجاره، از آموزش گرفته تا مراقبتهای بهداشتی، شده است.اگر نگاهی گذرا به اکثر صنایع بیندازید، متوجه خواهید شد که شدت رقابت در چین بسیار بیشتر از ایالات متحده است.مثلا در بخش گوشیهای هوشمند، هواوی، شیائومی، اوپو، ویوو و آنر با اپل و سامسونگ رقابت میکنند، در بخش خودروهای برقی، BYD، Geely، Cherry، Nio، Li Motors، MG، Xiaomi و Aito با تسلا و VW رقابت میکنند.
بیش از ۶۰ شرکت هواپیمایی در چین فعالیت میکنند که سه شرکت بزرگ آنها روی هم رفته سهم بازاری کمتر از ۴۰٪ دارند. در حالی که در ایالات متحده، چهار شرکت بزرگ ۷۵٪ سهم بازار را در اختیار دارند.طبق گزارش Gemini، در چین ۱۵۰ کارخانه کشتیسازی فعال وجود دارد، در حالی که در ایالات متحده تنها دو کارخانه تا اوایل سال ۲۰۲۵ کشتیهای جدید تولید میکردند.[در ایالات متحده] در حالی که شرکتها، به ویژه شرکتهای انحصاری، از سود روزافزون و در نتیجه قیمت سهام و ارزش بازار بالاتر برخوردارند، توزیع ثروت بسیار نابرابر است و طبقه سرمایهدار بزرگترین سهم ثروت را (تحت عنوان حسن تعبیر «سهامداری») در اختیار دارد.
رقابت از کسب و کارها فراتر رفته و در میان شهرهای چین تشدید میشود، زیرا دولتهای محلی برای توسعه مراکز فناوری پیشرفته و جذب استعدادها تلاش میکنند.هانگژو و شنژن در هوش مصنوعی و رباتیک با هم رقابت میکنند. چونگکینگ و هفی در بخش خودروهای برقی، سوژو و چنگدو در بخش زیستدارو ، گوئیژو و گوانگشی در مراکز داده، شانگهای و دالیان در کشتیسازی، چنگدو، شنیانگ و شیآن در بخش هوافضا، جتهای نظامی و پهپادها.
دولتهای محلی مشوقها و زیرساختهایی را برای کمک به شرکتها در ساخت قطبهای تولیدی، مراکز تحقیق و توسعه و زنجیرههای تأمین محلی ارائه میدهند. موفقیت نه تنها اقتصاد محلی را متحول میکند، بلکه نقش کلیدی در ارزیابی عملکرد و ارتقای مقامات محلی نیز ایفا میکند.
شهردار هفی به شهرت ملی دست یافته و گفته میشود که در مسیر تبدیل شدن به یک رهبر ملی قرار دارد، چرا که این شهر در طول 10 سال گذشته، به لطف منطقه توسعه ملی صنایع پیشرفته هفی، از یک منطقه حاشیهای به یک قطب پر جنب و جوش صنایع پیشرفته (خودروهای برقی، فتوولتائیک، نیمههادیها، LCDها و فناوری کوانتومی)تبدیل شده است.
سرمایهگذاری در سرمایه ثابت و زیرساختها
یکی دیگر از نشانههای اقتصاد وفور چین، سرمایهگذاری در سرمایه ثابت است. در طول دههها، چین سرمایه عظیمی را برای ایجاد قابلیتهای جدید و فزاینده، از کارخانهها، جادهها، راهآهن پرسرعت، بنادر، شبکههای برق و زیرساختهای مخابراتی، سرمایهگذاری کرده است.
از ۶۰ هزار کیلومتر راهآهن پرسرعت در سراسر جهان، ۴۸ هزار کیلومتر از سال ۲۰۰۸ در چین ساخته شده است. چین قصد دارد شبکه ملی راهآهن پرسرعت خود را تا سال ۲۰۳۰ به ۶۰ هزار کیلومتر گسترش دهد و اخیراً ساخت راهآهن پرسرعت شیجیانگ-تبت را آغاز کرده است.
هجده پل از بیست پل بلند جهان در چین قرار دارند. هفت بندر از ده بندر کانتینری برتر در چین هستند. بزرگترین بندر کانتینری در ایالات متحده - لس آنجلس و لانگ بیچ - در رتبه هفدهم و پس از دالیان در شمال چین قرار دارد. چهار سد از ده سد برق آبی برتر در چین هستند.
در سال ۲۰۲۴، چین ۷۰٪ از کل تولید خودروهای برقی جهان، ۸۰٪ از مواد اولیه ژنریک (KSM) و مواد اولیه دارویی فعال (API)، ۸۰٪ از پنلهای خورشیدی، ۷۷٪ از باتریها، بیش از ۵۰٪ از فولاد و سیمان و ۹۰٪ از عناصر خاکی کمیاب تصفیهشده را در اختیار داشت.
طبق گزارش بانک جهانی، در سال ۲۰۲۴، چین ۳۶٪ از تولید جهانی را به خود اختصاص داده است، در حالی که این رقم برای ایالات متحده ۱۲٪ است. سهم چین از تولید جهانی از مجموع سهم ایالات متحده، اتحادیه اروپا و ژاپن بیشتر است.
بیشتر سرمایهگذاریهای چینی توسط بانکهای دولتی تأمین مالی میشوند. این بانکها پساندازهای بالای مردم را با هدایت بازار و دولت به صنایع تولیدی هدایت میکنند.
اگرچه مطمئناً افراطهایی مانند سرمایهگذاری بیش از حد کورکورانه در املاک و مستغلات در دهه 2000 وجود دارد، اما بیشتر تخصیص منابع منطقی و مولد است، مانند مورد ابتکار 10 ساله «ساخت چین 2025» که بر تولید با فناوری پیشرفته متمرکز بوده و نتایج شگفتانگیزی به همراه داشته است.چنین سرمایهگذاریهایی منجر به افزایش چشمگیر بهرهوری شده و چین را در خط مقدم نوآوریهای فناوری آینده قرار داده است.پکن همچنین آموخته است که بازار مصون از خطا نیست، همانطور که در حباب املاک و مستغلات دیدیم. مداخله دولت برای دستیابی به تعادل مناسب ضروری است.
از سوی دیگر، سرمایهگذاری در ایالات متحده و به طور کلی در غرب، به جز تب و تاب فعلی هوش مصنوعی، با گسترش عظیم مراکز داده و تولید انرژی مرتبط (که به احتمال زیاد حباب دیگری است که به زودی خواهد ترکید، همانطور که از عرضه ناامیدکننده ChatGPT 5 میتوانیم ببینیم(متوقف شده است)
[در ایالات متحده]، سرمایهگذاریهای کلان عمدتاً در ظرفیتهای موجود انجام میشود و در درجه اول برای تسهیل انتقال مالکیت، مانند ادغام و تملک، بازخرید سهام یا خصوصیسازی خدمات عمومی، به کار میرود. ظرفیت افزایشی کمی ایجاد میشود با وجود وعده «بازسازی زیرساختهای آمریکا» که از زمان جورج دبلیو بوش توسط هر دولت ایالات متحده داده شده است، و «هفته زیرساخت» که تقریباً هر هفته در دوران ریاست جمهوری ترامپ تکرار میشود، سرمایهگذاری واقعی کمی برای بازسازی بزرگراهها، راهآهنها، بنادر، پلها و شبکههای برق در حال فروپاشی کشور انجام شده است.
انجمن مهندسان عمران آمریکا (ASCE) تخمین زده است که در سال ۲۰۲۳، نزدیک به ۷۷۸۰۰ پل در سراسر کشور از نظر سازهای دچار نقص بودهاند.وقتی اپل سرمایهگذاری داخلی عظیم ۶۰۰ میلیارد دلاری خود را اعلام کرد، تصمیم گرفتم پروژههایی را که اپل روی آنها سرمایهگذاری میکرد، بررسی کنم. تنها برنامههای مشخص عبارت بودند از: ۱) یک مرکز آموزش صنعتی در دیترویت؛ ۲) یک کارخانه جدید ساخت سرورهای هوش مصنوعی در هوستون؛ و ۳) تهیه عناصر خاکی کمیاب تولید شده در ایالات متحده از شرکت MP Materials.
یک مرکز آموزش و تهیه عناصر خاکی کمیاب به سختی پروژههای پرهزینهای هستند. و من شک دارم که یک کارخانه سرور هوش مصنوعی، هر چقدر هم که بزرگ باشد، یک تجارت چند میلیارد دلاری باشد. پیشرفتهترین کارخانه ریختهگری نیمههادی ساخته شده توسط TSMC، که مسلماً گرانترین پروژه تولیدی آن است، حدود 20 میلیارد دلار هزینه داشته است.
مگر اینکه تیم کوک قصد داشته باشد 30 کارخانه ریختهگری پیشرفته برای تراشههای 3 نانومتری بسازد، در غیر این صورت تصور اینکه این پروژههای ناچیز اپل به 600 میلیارد دلار برسند، دشوار است. اتفاقاً، من بررسی کردم و هیچ آیفونی یا حتی مک ایر در ایالات متحده ساخته نخواهد شد.
اگر کوک دروغ نمیگوید، اپل چطور توانسته چنین مبلغ نجومی را سرمایهگذاری کند؟ یک جستجوی سریع در گوگل جمینی پاسخ را ارائه میدهد: «اپل از سال ۲۰۱۲ بیش از ۹۴۵ میلیارد دلار برای بازخرید سهام هزینه کرده است و جدیدترین برنامه بازخرید آن در ماه مه ۲۰۲۴ با ۱۱۰ میلیارد دلار مجاز شد. این شامل رکورد ۸۱.۸ میلیارد دلار بازخرید در ۱۲ ماه منتهی به ۳۱ مارس ۲۰۲۴ و رکورد ۶۹۷.۷ میلیارد دلار در دهه قبل تا پایان ژوئن ۲۰۲۵ میشود.
من تصور میکنم تیم کوک در حال تامین چند صد میلیارد دلار دیگر از طریق بازخرید سهام است تا به تعهد خود به ترامپ مبنی بر «بازسازی دوباره عظمت آمریکا GAAN» عمل کند.
به همین ترتیب، وقتی شرکتهای بزرگ آمریکایی سرمایهگذاریهای خود را اعلام میکنند، تعداد کمی از آنها برای پروژههایی هستند که از صفر شروع میشوند. اغلب، این سرمایهگذاریها انتقال مالکیت مانند بازخرید سهام، خرید سهام با اهرم یا خصوصیسازی هستند. تنها مشکل این است که بازخرید سهام نه شغل ایجاد میکند و نه به ظرفیت تولید تبدیل میشود.
ابهامزدایی از نقش سرمایهگذاری مستقیم خارجی (FDI) در چین
یک تصور غلط رایج در غرب در مورد توسعه چین این است که رشد این کشور محصول سرمایهگذاری مستقیم خارجی (FDI) عظیم کشورهای غربی، به ویژه ایالات متحده است. با گوش دادن به سیاستمداران آمریکایی، این تصور ایجاد میشود که توسعه چین مدیون شرکتهای آمریکایی است که کارخانههای خود را به آنجا منتقل کردهاند.اگرچه تجارت و سرمایهگذاری مستقیم خارجی نقش مهمی در مراحل اولیه جهش اقتصادی چین ایفا کردند، اما سرمایهگذاری مستقیم خارجی هرگز محرک اصلی سرمایهگذاری چین در ظرفیت صنعتی و زیرساختها نبوده است.سرمایهگذاری مستقیم خارجی از ایالات متحده کمتر از ۱۵ درصد از کل جریانهای سرمایهگذاری مستقیم خارجی به چین را تشکیل میدهد که بسیار کمتر از درصد سرمایهگذاری مستقیم خارجی هنگ کنگ و سنگاپور است.
طبق تخمینهای گروک، کل سرمایهگذاری مستقیم خارجی در چین طی ۴۰ سال گذشته ۳.۶۶ تریلیون دلار است. کل سرمایهگذاری مستقیم ایالات متحده در چین بالغ بر ۵۰۰ میلیارد دلار میشود (این را با داراییهای چین از اوراق بهادار خزانهداری ایالات متحده مقایسه کنید که بالغ بر ۷۵۰ میلیارد دلار است و نشان دهنده سرمایهگذاری چین در ایالات متحده است).
برای اینکه دادهها را در چارچوب مناسبی قرار دهیم، باید گفت که تولید ناخالص داخلی تجمعی GDP چین در ۴۰ سال گذشته ۲۰۸ تریلیون دلار است. و سرمایهگذاری ثابت تجمعی (یا تشکیل سرمایه) در همین دوره ۸۹.۵ تریلیون دلار بوده است.
سرمایهگذاری مستقیم خارجی در طول ۴۰ سال گذشته حدود ۴ درصد از تشکیل سرمایه را تشکیل داده است و سرمایهگذاری مستقیم خارجی از ایالات متحده ۰.۵۵ درصد بوده است.سرمایهگذاری مستقیم خارجی چین به عنوان درصدی از تولید ناخالص داخلی، کمتر از میانگین کشورهای بریکس و اکثر کشورهای اتحادیه اروپا است. طبق تحلیل گروک، هم چین و هم ایالات متحده نسبت به سایر اقتصادهای بزرگ وابستگی کمتری به تجارت و سرمایهگذاری مستقیم خارجی دارند و هر دو اقتصادهای درونگراتری دارند.بیش از سرمایهگذاری مستقیم خارجی، پسانداز داخلی چین موتور محرک سرمایهگذاری و رشد این کشور بوده است. به عبارت دیگر، این «کمبود مصرف» چینیها بوده که تشکیل سرمایه را ممکن ساخته است.
نقش بانکها
در کتابهای درسی اقتصاد، بانکها به طور سنتی منبع تأمین مالی برای سرمایهگذاری تجاری هستند. در واقع، در چین، بانکهای دولتی مسئول تأمین مالی اکثر سرمایهگذاریهای ثابت و ساخت زیرساختها هستند. بانکها پساندازهای ملی را به سمت فرصتهای تولید افزایشی هدایت میکنند. با این حال، همانطور که پروفسور مایکل هادسون استدلال کرده است، بانکهای غربی امروزه فقط در ازای وثیقه، یعنی داراییهای موجود، وام میدهند. آنها دیگر قادر به وام دادن برای ظرفیت افزایشی با ریسک بالا نیستند.
یک تحلیل نشان میدهد که بیش از ۸۵ درصد از سرمایهگذاریهای ایالات متحده در کارخانهها و موجودیها از محل سود انباشته یا انتشار سهام جدید حاصل میشود.بانکهای غربی ترجیح میدهند به املاک و مستغلات یا ادغام و تملک کسبوکارهای موجودی که میتوانند فرصتهای درآمدی ایجاد کنند، وام دهند. همانطور که در بالا ذکر شد، سرمایهگذاران خصوصی از تأمین مالی بانکی برای خرید واحدهای مسکونی کمدرآمد، پارکینگهای تریلر، خدمات عمومی، وامهای دانشجویی اوراق بهادار، خانههای سالمندان و حتی زندانها برای به حداکثر رساندن بازده استفاده میکنند.در بیشتر معاملات چند میلیارد دلاری سهام خصوصی، سرمایهگذاریهای تدریجی برای افزایش ظرفیت یا کیفیت خدمات کمیاب هستند. وامدهندگان به سادگی بدهی را میپذیرند و داراییها را از یک گروه مالکیت به گروه دیگر منتقل میکنند و در این فرآیند خود را ثروتمندتر میکنند.سودآورترین معاملات، سرمایهگذاریهای گلوگاهی یا به سبک جادههای عوارضی هستند که در آنها سرمایهگذاران میتوانند یک مدل کسبوکار سودآور ایجاد کنند، که در حالت ایدهآل با یک پایگاه مشتری وفادار مانند دانشجویان، زندانیان یا سالمندان همراه است. برای مطالعه سرمایهداری غارتگرانه، به کتاب « غارت: طرح سهام خصوصی برای غارت آمریکا» نوشته برندن بالو، که یک منبع عالی است، مراجعه کنید.
در حالی که سرمایهگذاریهای چین در ظرفیت تولید، تحقیق و توسعه و زیرساختها را میتوان به عنوان کوچک کردن اقتصاد و ایجاد فراوانی توصیف کرد، سرمایهداران مالی غربی برعکس عمل میکنند، زیرا کمبود بهترین راه برای تضمین حداکثر بازده است.به معنای واقعی کلمه، سرمایهداران مالی، رابین هودهای امروزی هستند که برعکس عمل میکنند.
اقتصاد مالیشدهی امروزی دیگر آن سرمایهداری توصیفشده توسط آدام اسمیت نیست. خلق ثروت از طریق انتقال مالکیت رخ میدهد، نه از طریق کارآفرینی مولد و ریسکپذیر.کامرشیالیزم یا مالیگرایی تا حد زیادی مسئول مرگ بخش تولید ایالات متحده است، زیرا به خلق پول برای سود سهامداران متکی است، که تنها منفعت آنها بازده سرمایهگذاریشان است، صرف نظر از رفاه کارگران یا ملت. نتیجه برای همه قابل مشاهده است: اقتصاد ایالات متحده به طور فزایندهای به یک اقتصاد رانتیِ مبتنی بر کمبود تبدیل میشود و هزینههای مرتبط با آن بر دوش مصرفکنندگان است. در نتیجه، موفقیت چین در دهههای اخیر نتیجه یک انتخاب سیاسی آگاهانه برای ایجاد یک اقتصاد تولیدی و تضمین رفاه عمومی گسترده است. مدل اقتصادی آن، سرمایهداری دولتی مبتنی بر بازار است که در آن سطح بالایی از دخالت دولت در جهتگیری استراتژیک و تخصیص منابع وجود دارد.
این یک مدل ترکیبی است که بسیاری از عناصر برنامههای اقتصادی همیلتونی، که مسئول جهش اقتصادی ایالات متحده در اواخر قرن نوزدهم بودند، و عناصر سوسیالیسم الهام گرفته از شوروی را در خود جای داده است. همچنین دوز بالایی از حکمرانی شایستهسالار مبتنی بر سنتهای دیرینه چینی نیز در آن وجود دارد. البته، هیچ مدل اقتصاد سیاسی ایستا و جهانشمول نیست. مدل چین به تکامل خود ادامه خواهد داد، شاید که به سمت یک مدل سوسیالیستیتر که در آن توزیع عادلانه با خلق ثروت بیشتر همراه باشد، حرکت کند.
آخرین دستاورد مدل چین این است که چین به جهان یک جایگزین نشان داده است: مدرن شدن بدون غربی شدن امکانپذیر است، و رفاه فقط از سرمایهداری مالیِ به کار گرفته شده در غرب حاصل نمیشود.
منبع: https://comedonchisciotte.org/peter-thiele-e-vladimir-ilyich-lenin-gli-apostoli-di-due-ordini-economici-parte-1/
https://comedonchisciotte.org/peter-thiele-e-vladimir-ilyich-lenin-gli-apostoli-di-due-ordini-economici-parte-2/
[1] l’Illuminismo Oscuro e l’Accelerazionismo
نظر شما