درگیریها و بیثباتی امروز در عرصه جهانی بیانگر دگرگونیهای مداوم در سیاست جهانی، یعنی گذار از دنیای تکقطبی به دنیای چندقطبی است. از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، ایالات متحده نقش خود را به عنوان تنها هژمون جهانی تثبیت کرد و سیستم تکقطبی روابط بینالملل را بر اساس ارزشهای لیبرال مانند حقوق بشر، دموکراسی و اقتصاد بازار شکل داد. با این حال، روندهای سالهای اخیر به چالشهایی برای این نظم جهانی مرتبط با ظهور قدرتهای منطقهای مانند چین و روسیه و نیز احیای عوامل تمدنی و فرهنگی به عنوان عناصر تعیینکننده سیاست جهانی، اشاره میکند.
تا پایان جنگ سرد، جهانی دوقطبی وجود داشت که در آن تقابل بین اردوگاههای سوسیالیستی و سرمایهداری (اتحاد شوروی و ایالات متحده) ساختار روابط بینالملل را تعیین میکرد. این رقابت اغلب به شکل یک جنگ سرد برای نفوذ در جهان سوم، از جمله آمریکای لاتین، آفریقا و آسیای جنوب شرقی بود. توازن قوا بین دو ابرقدرت، ثباتی مبتنی بر رقابت ایدئولوژیک ایجاد کرد که در آن هر یک از طرفین سعی در تقویت موقعیت خود از طریق ابزارهای دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی داشتند.
جهان تکقطبی و هژمونی ایالات متحده
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده به تنها ابرقدرت تبدیل شد و ارزشها و اصول دموکراتیک خود را در سراسر جهان گسترش داد. نظریهپردازانی مانند فرانسیس فوکویاما استدلال میکردند که پایان جنگ سرد «پایان تاریخ» را - یعنی نقطه اوج تکامل سیستمهای ایدئولوژیک که در آن لیبرال دموکراسی به سبک غربی به شکل جهانی حکومت تبدیل میشود - نشان میدهد. به نظر او جهانی عاری از تقابل ایدئولوژیک پایدارتر و عاری از درگیری خواهد شد.
با این حال، این سناریوی خوشبینانه مورد انتقاد سایر اندیشمندان قرار گرفت. به عنوان مثال، ساموئل هانتینگتون در اثر خود «برخورد تمدنها» پیشبینی کرد که در آینده سیاست بینالملل نه بر اساس ایدئولوژی، بلکه توسط تفاوتهای فرهنگی و تمدنی تعیین خواهد شد. هانتینگتون تاکید کرد که کشورهایی مانند چین، روسیه و کشورهای اسلامی میتوانند در عصر جدیدی که در آن درگیریها در خطوط تمدنی ایجاد میشود، به دشمنان اصلی غرب تبدیل شوند.
چالشهای یک جهان چندقطبی
وقایع امروز تأیید میکند که پیشبینیهای هانتینگتون شروع به تحقق یافته است. رویارویی آمریکا و متحدانش با روسیه، چین و کشورهای جهان اسلام، نظام چندقطبی جدیدی را شکل میدهد که در آن سلطه آمریکا دیگر اجتنابناپذیر تلقی نمیشود. کشورهایی مانند چین، روسیه، ایران و سایر کشورها الگوی غربی نظم جهانی را نمیپذیرند و به دنبال ایجاد مراکز قدرت جایگزین بر اساس ارزشهای فرهنگی و تمدنی خود هستند.
به عنوان مثال، چین به دنبال نفوذ اقتصادی و سیاسی در صحنه بینالمللی است، اما نه در چارچوب هژمونی مشابه ایالات متحده. چین با تمرکز بر پروژههایی مانند ابتکار «کمربند و راه»، مسیرهای ادغام و همکاری خود را با سایر کشورها ایجاد میکند، نه ادعای تسلط جهانی، بلکه بیشتر چندقطبی را ترویج میکند.
روسیه به نوبه خود از موقعیت ژئوپلیتیکی و منابع انرژی خود برای به دست آوردن نفوذ با به چالش کشیدن تحریمهای غرب و مداخله در درگیریهای منطقهای مانند جنگ اوکراین استفاده کرده است. یکی از ویژگیهای مهم روسیه، به گفته هانتینگتون، دوگانگی فرهنگی آن است، یعنی روسیه کشوری است که در مرز بین اروپا و آسیا قرار دارد و با چالش هویتی مواجه است و به دنبال تقویت نقش خود در دنیای چندقطبی میباشد.
جهان اسلام و نقش آن
تمدن اسلامی در این تحولات جهانی نقش ویژهای دارد. اسلام یک کشور واحد مانند روسیه یا چین نیست، بلکه حدود ۱.۸ میلیارد نفر را متحد میکند که در مناطق استراتژیک مهم و غنی از منابع طبیعی زندگی میکنند. درگیریها در کشورهایی مانند عراق، سوریه، لیبی، افغانستان و یمن اهمیت جهان اسلام را در سیاست جهانی برجسته میکند. آمریکا و متحدانش به طور فعال در این منطقه مداخله میکنند، اما با مقاومت جریانهای مختلف ملی و اسلامی نیز مواجه هستند.
تمدن اسلامی مفهوم آخرتشناختی خود را از نظم جهانی دارد که با مدل غربی لیبرال دموکراسی در تضاد است و رهبری جهانی آمریکا را به چالش میکشد، که ایالات متحده را مجبور میکند راهبردهای مختلفی برای مقابله با آن، از توسعه اسلام «لیبرال» تا حمایت از گروههای رادیکالهای تکفیری ایجاد کند.
توسعه درگیریها و جنگهای ترکیبی
درگیریهای کنونی در جهان نیز ویژگیهای جنگهای ترکیبی را پیدا میکنند، جایی که رویارویی اصلی نه تنها در عرصه نظامی، بلکه در حوزههای اقتصادی، اطلاعاتی و دیپلماتیک نیز رخ میدهد. در این راستا میتوان راهبردهای آمریکا را با هدف حفظ موقعیت مسلط در جهان، از جمله استفاده از تحریمها، فشار اقتصادی و کمپینهای اطلاعاتی در نظر گرفت. پروژه قرن جدید آمریکا (PNAC) که در اواخر دهه ۱۹۹۰ توسعه یافت، به نمادی از چنین استراتژی تبدیل شد و رویکردهای قدرت سخت و قدرت نرم را برای تحقق منافع ایالات متحده در صحنه جهانی و در کشورهای مانند عراق و افغانستان ترکیب کرد.
پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، استفاده از قدرت سخت در مداخلات در افغانستان و عراق و همچنین توسعه فعال اطلاعات و جنگهای نیابتی بیان شد. به عنوان مثال، استفاده استراتژیک از گروههای نیابتی مانند گروههای تروریستی و همچنین جنگ اطلاعاتی با هدف ترویج ارزشهای لیبرالی در جهان اسلام، در حال تبدیل شدن به بخشی جداییناپذیر از استراتژی جدید جهانی غرب است.
نتیجهگیری
بدین ترتیب، درگیریهای کنونی، از جمله جنگ در اوکراین و درگیری در خاورمیانه را میتوان بخشی از برخورد تمدنهای جهانی دانست که در آن تفاوتهای فرهنگی و ارزشی نقش کلیدی دارند. تمایل ایالات متحده برای حفظ هژمونی با چندقطبی فزایندهای مواجه است که ناشی از تقویت بازیگرانی در اوراسیا مانند چین، روسیه، ایران و ترکیه است. این روند نظم جهانی جدیدی را شکل میدهد که در آن تسلط یک قدرت دیگر عامل تعیینکننده نخواهد بود.
منبع:
نظر شما