آلوین تافلر در کتاب «شوک آینده» به بحث آینده میپردازد. او باور دارد که جامعه بشری در یک وضعیت بهشدت بیثبات به سر میبرد و همه چیز به سرعت تغییر میکند و هماهنگ ساختن یا وفق دادن با این وضعیت لحظهای، بسیار دشوار است. ابهام آینده و اینکه ندانیم فردا چه خواهد شد، همه را سردرگم میکند و قدرت تصمیمگیری را از انسانها میگیرد و یک «شوک عظیم» ایجاد میکند. این نگاه تافلر به آینده، درسی مهم و ازطرف دیگر توصیف یک وضعیت نامعلوم است که به طرف آن پیش میرویم. چگونگی مواجهه با این وضعیت مبهم، نیاز به بحث جدی دارد و به سادگی نمیتوان بدان پاسخ داد.
موضوع آینده در افغانستان نیز به بحث مهمی میان نیروهای فکری- اجتماعی بدل شده است و نسل جوان بیش از هر زمانی در مورد آینده صحبت و فکر میکنند و نسبت به آن نگران هستند. این مقاله کوتاه با یک نگاه انتقادی و نسبتاً بدبینانه به آینده افغانستان در ابعاد مختلف نظر انداخته است که نشان میدهد با توجه به وضعیت فعلی، دورنمای آینده افغانستان تاریک به نظر میرسد.
طبیعت
جهان در معرض یک تغییر اقلیمی بسیار جدی و فراگیر قرار دارد. بسیاری از دانشمندان محیط زیست بدین باورند که تغییرات اقلیمی تأثیرات مخرب و ویرانکنندهای بر جوامع مختلف دارد. از آنجایی که افغانستان یک کشور محصور در خشکی است و اقلیمی خشک دارد، از گرمایش کره زمین، عمیقاً متأثر میشود. این اثرات مخرب در سالهای پیشین خود را نشان دادهاند. بهطور نمونه، مهاجرت و بیخانمان شدن دهها هزار خانواده در شمال و مرکز افغانستان، ناشی از خشکسالی بوده است. از بین رفتن پوششهای گیاهی، پایین رفتن آبهای زیرزمینی، بارندگیهای بیموقع و مخرب، سیلابهای مهیب و غیره، نمونههای دیگر از تأثیرات تغییرات اقلیمی بوده که افغانستان را در سالهای اخیر آسیبپذیر کرده است. از طرف دیگر، طبیعت به حال خود رها شده و به نظر میرسد که این برای سیاستمداران کشور، مسأله مهمی نیست. از این زاویه اگر به افغانستان نگاه کنیم، مسیر دشواری پیشروی قرار دارد و مردم افغانستان در آینده با چالشهای جدی مواجه خواهند شد. مردم برای زنده ماندن ناگزیر به ترک محل زندگی و جابجایی میشوند و این جابجایی بدون شک چالشزاست.
مهاجرتهای گروهی
توسعه و پیشرفت یک جامعه شدیداً به جمعیت انسانی متخصص و خلاق آن وابسته است. بدون این نیروها، بحث طرح توسعه یک امر بیهوده است. افغانستان در سالهای اخیر یکی از کشورهایی بوده است که بیشترین مهاجرتهای گروهی متخصصان و بهویژه نسل جوان را داشتهاند. فرار مغزها و نیروهای انسانی متخصص و اغلب جوان، تبعات جبرانناپذیری بر پیکره توسعه یک کشور میگذارد. این جریان سیریناپذیر مهاجرتهای گروهی، بدون وقفه ادامه دارد و اکثر جوانان به ترک کشور میاندیشند. در چنین وضعیتی و با چنین عقبهای، به استقبال آینده رفتن، کاری دشوار است. در فقدان نیروهای کارآمد و متخصص، چیزی تغییر نمیکند و جامعه راکد میماند. وضعیت امروز نتیجه کار و تلاش کسانی بوده که دیروز برای ما ترسیم کردهاند. قطعاً فردا نیز نتیجه کاری است که امروزیها، انجام میدهند. دیروز اگر افراد، متخصص میبودند، وضعیت امروز قطعاً متفاوتتر میبود و امروز اگر متخصصان کشور را ترک میکنند، فردا از همین اکنون قابل پیشبینی است.
محور مشترک
برای زندگی در کنار هم و مناسبات اجتماعی در یک جامعه متکثّر، ضرورت به وجود محورها و نمادهای مشترک است که تمام شهروندان، حول محور یک نماد مشترک جمع شوند و کار کنند. این نمادها عامل انسجام و همگرایی باشند و مردم برای آنها ارزش قائل شوند و خاطرهها و تاریخ مشترک خود را بر گرد آنها بسازند. با توجه به نکات فوق، این کشور اکنون به لحاظ ارزشی فروپاشیده است و هیچگونه ارزش جدید انسانی تولید نمیشود و ارزشهای موجود کارایی لازم را از دست دادهاند. اکنون ما نیاز به ارزشهای جدید و نمادهایی داریم که معیارهای انسانی را حمایت کنند. در غیر این صورت، وضعیت آشفته و بههمریخته، پیش رفته و تداوم پیدا میکند.
تقسیم و توزیع تخصصی
جامعه و نظام باید یک مکانیسم روشن و مشخص برای توزیع فرصتها به متخصصان داشته باشد. این مکانیسم باید به خوبی تمام فرایندها و چگونگی مشارکت در این فرایندها را توضیح دهند. اکنون این مکانیسم وجود ندارد و سیستمها و فرایندها توسط افراد غیرمتخصص، مدیریت و رهبری میشود. برای افراد متخصص زمینه حضور در سیستمها فراهم نیست. در چنین حالتی، از یک طرف سیستم به مرور زمان کارآیی لازم را از دست میدهد و از طرف دیگر زمینه برای متخصصان محدود میشود و ممکن است این امر، منجر به ترک کار و دلسردی متخصصان به کار شود. تداوم و نادیده انگاشتن آن، ورشکستگی و انحطاط را به همراه داشته است. این انحطاط روند صعودی داشته که از گذشتههای دور شروع شده و تاکنون ادامه دارد؛ چون هرگز زمینه برای حضور و نقشآفرینی متخصصان فراهم نشده است و همه چیز برمبنای مصلحتهای شخصی- سلیقهای تنظیم شده است. توزیع و تقسیم بر این مبنا، پاسخگویی و مسئولیتپذیری به همراه ندارد و زمانی که پاسخگویی وجود نداشته باشد تغییر هم وجود ندارد. از این زاویه اگر به آینده نگاهی بیندازیم، همه چیز غبارآلود و تاریک به نظر میرسد.
فقدان فضای گفتگو
در افغانستان، ما گفتگو نمیکنیم و گفتگو را نشانه ضعف و بیغیرتی میدانیم. اکثریت گروهها تلاش میکنند برای حل مسائل به زور و خشونت متوسل شوند. حداقل در طول یک قرن گذشته، گروههای فعال در عرصه قدرت، نشان دادهاند که برای حل مسائل گفتگو نمیکنند. فروپاشیهای سریع و منازعههای مداوم در کشور، ناشی از همین عدم گفتگو است. حتی گروههایی که شریک قدرت هستند و بهطور مشترک کار میکنند، گاهی اختلافاتشان را غیرمستقیم از طریق تجمعات و سخنرانیها بیان میکنند و هرگز تلاش نمیکنند که برای حل مسأله، با منبع اصلی گفتگو کنند. اکنون این فرهنگ عدم گفتگو در افغانستان یک امر بدیهی و متداول است. گروههایی هستند که دموکراسی میخواهند، گروههایی هستند که نظام اسلامی- طالبانی میخواهند، گروههایی هستند که چیزی دیگر میخواهند، ولی هرگز این گروهها تلاش نکردهاند که باهم برای رسیدن به یک امر مشترک گفتگو کنند و از مسائل درک مشترک پیدا کنند. به جای گفتوگو تلاش میکنند جنگ کنند و از تمام گزینهها نیز برای پیروزی خود استفاده میکنند، حتی به قیمت ویرانی و تباهی کشور. بسیاری از گروهها با تبانی گروههای اطلاعاتی کشورهای منطقه، متوسل به اعمال بسیار فجیع میشوند. با این وضعیت، چیزی تغییر نمیکند و این وضعیت ادامه دهنده آشفتگی موجود است. در چنین حالتی، پیش رفتن و یا امیدوار بودن به آینده دشوار است. در هر جامعهای که فضای گفتگو و انتقاد بسته باشد، آن جامعه هرگز به پیشرفت و توسعه دست پیدا نمیکند.
نتیجهگیری
آینده یک امر مبهم اما قابل پیشبینی است. کنش و واکنشهای موجود، آینده را قابل فهم میسازد. آنچه وضعیت موجود نشان میدهد، آینده، به سادهگی قابل کنترل و تسخیر نیست. آینده مقتضیات، پیشزمینهها و الزامات خودش را دارد که باید شناسایی و به کار انداخته شود.
منبع: روزنامه هشت صبح
لینک: https://8am.media/fa/a-look-at-the-future-of-afghanistan/
نظر شما