درگیری ایران و اسرائیل: درس‌هایی برای آفریقا

آنچه می‌توانست به عنوان آتش‌بس تبلیغ شود، در واقع ترفندی از سوی دونالد ترامپ برای جلوگیری از تحقیر و شکست احتمالی اسرائیل بود. اسرائیل به همه کسانی که به دنبال گفتمان‌های جهانی معاصر هستند ثابت کرد که بدون حمایت و پشتیبانی ایالات متحده، نمی‌تواند حتی یک روز هم در برابر خصومت‌های متعدد خود در خاورمیانه دوام بیاورد.

نوشته: الکساندر ام روسررو و رنگا ماتایر

جهان به‌تازگی با حمله‌ی تکان‌دهنده و بی‌دلیل اسرائیل به ایران، آن هم به بهانه‌ای که ایران مدت‌ها در پی حمله به اسرائیل بوده، از خواب بیدار شد. فارغ از منطق جنگ، دانشجویان روابط بین‌الملل و سیاست جهانی، همچنین علاقه‌مندان به تاریخ و مسائل روز، به‌روشنی دریافتند که بازپیکربندی‌های جهانی که با هرج‌ومرج و بی‌نظمی همراه شده‌اند، به پایان بی‌ثبات نظم تک‌قطبی جهانی انجامیده‌اند. رابرت جی. آرت و رابرت جرویس در کتاب سیاست بین‌الملل: مفاهیم پایدار و مسائل معاصر (1992) بر این نکته تأکید دارند که برخلاف سیاست داخلی، سیاست بین‌الملل در عرصه‌ای روی می‌دهد که فاقد هرگونه نهاد مرکزی حاکم استاگرچه سازمان ملل متحد به‌عنوان یک «نهاد بین‌المللی تجدیدنظر» برای کشورهای مختلف عمل می‌کند، اما واقعیت آن است که هیچ نهاد بالادستی با اختیارات و قدرت لازم برای قانون‌گذاری و حل‌وفصل قطعی اختلافات میان کشورها وجود ندارددولت‌ها می‌توانند تعهدات و معاهداتی را بپذیرند، اما هیچ قدرت حاکمه‌ای پایبندی به تعهدات را تضمین نمی‌کند و انحرافات را مجازات نمی‌کند. فقدان یک قدرت برتر، محیطی آنارشیک در سیاست بین‌الملل ایجاد کرده است، چیزی که کشورهایی مانند ایالات متحده در طول سال‌ها از آن سوءاستفاده کرده‌اند.

جهان تک‌قطبی که در پایان جنگ سرد در دهه ۱۹۹۰ پدیدار شد، در نهایت منجر به تسلط ایالات متحده و متحدانش بر زیرساخت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فناوری و فرهنگی جهان شد. این جهان تک‌قطبی، که توسط سرمایه‌داری جهانی پشتیبانی می‌شد و با تفکر نئولیبرالیستی به سمت طرح‌های ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی جهانی هدایت می‌شد، نظم مبتنی بر قانون لقب گرفت. به همین دلیل است که ایالات متحده آزادانه کشورهای متحد و دشمنان فرضی خود را رژیم می‌نامید. بنابراین، دستور کار تغییر رژیم در کیهان‌شناسی ایالات متحده مبنی بر شکل‌دهی جهان به گونه‌ای که از نظم مبتنی بر قوانین آن پیروی کند، مشروع بود. یک دولت یا دموکراتیک و بنابراین یک متحد مترقی بود یا یک دولت اقتدارگرا و در نتیجه تهدیدی برای منافع استراتژیک ایالات متحده و متحدان شمالی جهانی آن.این منطقی است که با ورود به هزاره جدید، خاورمیانه را به آشوب کشید و منجر به هرج و مرج و طوفان‌های خاورمیانه، به ویژه سقوط و برکناری وحشیانه رهبر لیبی، معمر محمد ابومنیار قذافی، صدام حسین و چندین دولت جایگزین دیگر در آفریقا، خاورمیانه و آسیا شد که به عنوان پایگاه‌های استبداد تلقی می‌شدند.

به این ترتیب، در حالی که اسرائیل، متحد قدیمی ایالات متحده و در برخی موارد، نماینده ایالات متحده در خاورمیانه، با یک برنامه دقیق و حساب‌شده برای نابودی ایران وارد جنگ شد، می‌توانست به دلیل تحریکاتش، افشاگری‌های ناخواسته‌ای انجام دهد - جنگ برخلاف فیلم‌های هالیوودی، نتیجه قابل پیش‌بینی ندارد. مدافعان ایالات متحده شکست ایران را ظرف چند ساعت پیش‌بینی می‌کردند، اما با شروع درگیری، این درگیری به یکی از چندین شب، روز و هفته‌ای تبدیل شد که منجر به مداخله ایالات متحده و درخواست آتش‌بس فوری شدکسانی که قدرت نظامی ایالات متحده و چندین عملیات نظامی آن در خاورمیانه را درک می‌کنند، به خوبی می‌دانند که این کشور در یک ماجراجویی نظامی که کنترل کامل آن را در دست دارد، نه کوتاه می‌آید و نه درخواست آتش‌بس می‌کند.

آنچه می‌توانست به عنوان آتش‌بس تبلیغ شود، در واقع ترفندی از سوی دونالد ترامپ برای جلوگیری از تحقیر و شکست احتمالی اسرائیل بود. اسرائیل به همه کسانی که به دنبال گفتمان‌های جهانی معاصر هستند ثابت کرد که بدون حمایت و پشتیبانی ایالات متحده، نمی‌تواند حتی یک روز هم در برابر خصومت‌های متعدد خود در خاورمیانه دوام بیاورد.

همچنین این امر، ایالات متحده را که بر سر مسائل سیاست خارجی و منافع ملی استراتژیک دچار اختلاف عمیقی شده بود، بیش از پیش آشکار کرد، زیرا برای اولین بار، ایالات متحده رویکردی دوگانه در مورد چگونگی برخورد با بحرانی داشت که هرگز از ابتدا عامل آن نبود. فارغ از نتیجه، ایالات متحده قطعاً در حال بازنگری در نحوه برخورد و همچنین دخالت خود در مناقشات اسرائیل در آینده است، با توجه به آسیب دیدن وجهه دیپلماتیک خود که ناشی از حمله تهاجمی اسرائیل به ایران است.

بنابراین چه درس‌هایی برای آفریقا خواهد داشت؟

آفریقا باید بیاموزد که سیاست جهانیِ آمیخته با هرج و مرج و بی‌نظمی، جایی است که باید ایدئولوژی خود را دوباره کشف کند. عزم ایدئولوژیک در قاره‌ای که در حال حاضر از مرام پدران بنیانگذار این قاره - رهایی کامل آفریقا از قید و بندهای امپریالیسم و ​​استعمار - فاصله گرفته است، به شدت مورد نیاز است. عزم ایران برای ایستادگی در برابر آمریکای قدرتمند در کنار اسرائیل، از دیدگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی سرچشمه می‌گرفت. جمهوری اسلامی نقطه‌ی اتحاد همه ایرانیان و هوادارانش بود که انتقام آن را یک جنگ عادلانه یا بهتر است بگوییم مقدس می‌دانستند.

پان‌آفریقایی‌ها در حال حاضر با یک تهدید وجودی مواجه هستند. در بیشتر مواقع، آفریقایی‌ها بیش از هر ساکن دیگری در این کره خاکی، در طرد، انکار و طرد آفریقا همدست هستند. آفریقا نمی‌تواند بدون نقطه تمرکز و نقطه نظر ایدئولوژیکی محوری خود - پان‌آفریقایی‌ها - در هیچ جنگ ایدئولوژیکی، نبرد تکنولوژیکی و جنگ‌های مالی پیروز شود. این یک واقعیت انکارناپذیر است که آفریقا آزادی و استقلال خود را از مفهوم وحدت پان-آفریقایی به دست آورد، که از طریق تأسیس سازمان وحدت آفریقا (OAU) که ​​اکنون اتحادیه آفریقا نام دارد، عینیت یافت. پان‌آفریقانیسم چیزی بیش از یک فراخوان برای اتحاد بود، بلکه به سوخت و بستری الهام‌بخش تبدیل شد که نسل‌های مختلف در سراسر قاره را برای به چالش کشیدن و در نهایت شکست دادن استعمار الهام بخشید.

دولت‌های استعماری تمام ارکان قدرت از جمله سخت‌افزار نظامی برتر را در اختیار داشتند، اما هیچ‌کدام از این‌ها نتوانست عزم آفریقایی‌هایی را که برای آزادی و استقلال خود می‌جنگیدند، شکست دهد. آفریقایی‌ها باید درک کنند که هیچ‌کس به آنها بدهکار نیست. درست همانطور که در دوران استعمارزدایی، آفریقایی‌ها با تاریخ مشترک و اهداف مشترک متحد بودند، جهان معاصر از همه آفریقایی‌ها می‌خواهد که پان-آفریقاگرایی را از دست بدبینان آفریقایی نجات دهند.

بدبینان آفریقایی همیشه می‌خواهند اختلافات موجود در درون یا بین سیاه‌پوستان را به عنوان موانع اصلی دستیابی به وحدت بزرگ جلوه دهند. این امر هرگونه تلاشی را که برای اتحاد واقعی سیاه‌پوستان انجام می‌شود، تضعیف می‌کند. آنها استدلال می‌کنند که نظام بین‌المللی به نفع جهان غرب - که طراحان برده‌داری و استعمار هستند - تنظیم شده است. اوضاع با این واقعیت بدتر شده است که به نظر می‌رسد هیچ ایده مشترکی در مورد اینکه چه کسی آفریقایی محسوب می‌شود، وجود ندارد؟ حتی ایده آفریقا هم چیزی قطعی نیست.

این فقدان درک مشترک، تمام تلاش‌های خیرخواهانه برای متحد کردن و ایجاد صدایی قابل تشخیص و متمایز برای آفریقا را بی‌ثبات کرده است. تبدیل «سازمان وحدت آفریقا» به «اتحادیه آفریقا» نتوانسته این معضل را برطرف کند. چه کسی قرار است متحد شود؟ این اتحاد با چه هدفی است؟ و این اتحاد باید چگونه پیش برود؟

پروفسور مامو موچی، یکی از چهره‌های برجسته پان‌آفریقانیسم در سطح جهانی، در پاسخ به بدبینانی که نسبت به آینده آفریقا دیدگاه منفی دارند، در مقاله‌ای با عنوان «آیا زمان پان‌آفریقا فرارسیده است؟» که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد، چنین استدلال می‌کند:

«این واقعیت که آفریقایی‌ها به اشکال گوناگون ظاهر می‌شوند، به زبان‌های مختلف سخن می‌گویند و پیرو ادیان گوناگون هستند، نباید بهانه‌ای باشد برای آنکه با امتناع از ایجاد آگاهی نسبت به جهان‌شمولی، آنان را در چهارچوب خاص‌گرایی محدود و رنج‌دیده نگه داریم.»

او ادامه می‌دهد:

«حقِ برخورداری از جهان‌شمولی یا حقِ آفریقایی بودن، نباید حقِ متفاوت‌ ماندن، صحبت کردن به زبان‌های گوناگون و پرستش خدایان مختلف را زیر سؤال ببرد.»

برعکس، این تنوع می‌تواند آن آگاهی را تکمیل و حتی غنا بخشد، به‌شرط آنکه دیالکتیک میان «خاص‌بودن» و «جهان‌شمولی» به نفع شکل‌گیری هسته‌ای ملی برای ایجاد وحدتی پایدار در قاره آفریقا حل‌وفصل شود. پروفسور موچی از هند و چین به عنوان نمونه‌هایی از کشورهایی نام می‌برد که توانسته‌اند بر تمایز غلبه کنند. این واقعیت که هندی‌ها یا چینی‌ها به زبان‌های مختلفی صحبت می‌کنند و مذاهب مختلفی را پیروی می‌کنند، مانع از آن نشده است که آنها بر ویژگی‌های خاص خود غلبه کنند و هویت ملی هندی یا چینی خود را اعلام کنند. ماهیت آنارشیک سیاست بین‌الملل، آفریقایی‌ها را مجبور می‌کند تا درک کنند که از عمل کردن به عنوان یک نهاد متحد، سود بیشتری نسبت به عمل کردن به صورت جداگانه و مستقل از یکدیگر، نصیبشان می‌شود.

مناقشه اسرائیل و ایران اهمیت اساسی سرمایه‌گذاری در امنیت ملی، از جمله تجهیز به فناوری مدرن برای مقابله با تهدیدات بالقوه امنیت ملی، را به جهانیان آشکار کرده است. شیوه‌ای که ایران توانست با آن «آتش را یکی پس از دیگری به اسرائیل پاسخ دهد» نشان داد که این کشور زرادخانه کافی در آستین دارد. به همین ترتیب، آفریقا باید از روابط برادرانه خود با کشورهایی مانند چین و روسیه برای توسعه و افزایش توانایی خود در دفع تهدیدات بالقوه علیه امنیت ملی خود استفاده کند.

فراتر از سرمایه‌گذاری در سخت‌افزار نظامی، آفریقا باید سیستم‌های آموزشی و نوآوری خود را که هنوز بیش از حد استعماری هستند و به شدت به یک جهش تکنولوژیکی و دیجیتالی نیاز دارند، تغییر دهد. روندهای جهانی فعلی در آموزش، به تغییر به سمت خلاقیت و نوآوری اشاره دارد. تنها از طریق ایجاد محصولات نوآورانه برای فروش به کل جهان است که می‌توان ثروت بیشتری تولید کرد و از نظر اقتصادی توسعه یافت. کل سیستم آموزشی این قاره باید به یک سیستم آفریقایی-محور تبدیل شود. ما باید از نوع آموزش «دیوید-لیوینگستون که آبشار ویکتوریا را کشف کرد» دست برداریم. این یک واقعیت تاریخی است که در شواهد باستان‌شناسی ملموس ریشه دارد و آفریقا مهد تمدن و پشت شگفتی‌های خلاقانه دوران باستان بوده است، شگفتی‌هایی که خلاقیت و نوآوری آنها توسط برده‌داری و استعمار مختل شد.

شواهد عظمت آفریقا در همه جا برای همه قابل مشاهده است. رهبران آفریقایی در برخورد با مسائل معاصر که این قاره را تحت تأثیر قرار می‌دهد، باید بر تفکر انتقادی و حل مسئله تأکید کنند. جدا از ارائه پایه‌های تاریخی قوی به نسل‌های فعلی و آینده، گام بعدی باید خلق چیزها، ساخت چیزها، فروش چیزها و حل مشکلات باشد. نوآوری نیازمند همکاری بی‌وقفه دولت‌ها، مدارس، دانشگاه‌ها، بخش خصوصی، آزمایشگاه‌های تحقیقاتی و مؤسسات مالی است. همچنان که آفریقا با واقعیت‌های فروپاشی دولت پسااستعماری روبرو می‌شود، ما این فرصت را داریم که آینده سیاسی خود را از نو و به صورت جمعی شکل دهیم. ما باید از طرح آفریقایی که توسط قدرت‌های استعماری قدیمی به ما تحمیل شده است، فاصله بگیریم.

یک آفریقای متحد، آفریقایی است که قادر به حل چالش‌های کنونی است. یک آفریقای متفرق هیچ شانسی برای پیشرفت ندارد. نیم قرن از تاریخ اخیر آفریقا برای دانستن این حقیقت کافی است. یک رویکرد قاره‌ای به مشکلات آفریقا باید بتواند پایه و اساس یک رویکرد مداخله خارجیِ خوداتکا و گزینشی را بنا نهد. این امر آفریقایی‌ها را بر آن خواهد داشت تا مسائل خودشان را در دستور کار قرار دهند، نه مسائلی که با هدایای اهداکنندگان همراه است.

https://www.heraldonline.co.zw/iran-israeli-conflict-lessons-for-africa/

کد خبر 24357

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 3 =