مقدمه
ایران، کشوری در دل فلات، پیوندگاه اصلی سه قاره، در طول تاریخ همواره شرق را به غرب متصل کرده و مسیر تبادل کالا میان این دو جغرافیا بوده است. کشوری با ستونهای عظیم تاریخ، فرهنگ و تمدن که توانسته است دل تاریخ را هر از گاهی بشکافد و همچون صدفی از اعماق دریا، خویشتن را از نو بازیابد. سرزمینی با اقوام گوناگون، تنوع فرهنگی و آمیزهای از اسطوره، شعر و ژئوپلتیک. این شاخصهها، هرچند امتیازاتی برایش به همراه داشته، اما گاهگاه طوفانی از ژرفای دلش برخاسته و هزینههای سنگینی را بابت موقعیت جغرافیایی و ظرفیتهای مادی و معنویاش بر آن تحمیل کرده است؛ تا جایی که بارها سرش بر زمین خورده، اما زانوانش نشکسته است. بهقول علیرضا ندوشن، هر بار ققنوسوار از خاکستر خود سر برافراشته و همچون ماهیِ هیدرا، با تن بریده، زخمهایش را ترمیم کرده است. ایران در سیر تاریخ از دوران باستان تا امروز، کشاکشها و فراز و نشیبهای فراوانی را از سر گذرانده است. تنها در ۲۷۰۰ سال گذشته، این کشور ۴۴۳ مرتبه درگیر جنگ شده که از این میان، ۲۳۲ بار آن جنبه دفاعی داشته است. پنج بار نیز بهدست یونانیان مقدونی، اعراب، ترکان غز، مغولان و تاتارها مورد تهاجم واقع شده است (مصباحی، ۱۴۰۳: ۷). تهاجم بیگانگان به این سرزمین با اصل و ریشه، اما تداوم واقعیترین مشخصه تاریخی دولت در ایران بوده است. از سوی دیگر، آمیزش فرهنگی و جاذبههای انسانی این سرزمین، همواره پادزهری در برابر هجوم بیگانگان بوده و ایران را پابرجا نگه داشته است.
تنهایی استراتژیک یا ژئوپلتیک؟
فرض اصلی این است که ایران، در طول تاریخ و عصر حاضر، اغلب تنها بوده و این تنهایی یکی از عوامل زمینهساز برای تهاجمات خارجی شده است. پرسش بنیادین این است: منشاء این تنهایی چیست؟ در واکاوی این پرسش، به نظریه «تنهایی استراتژیک ایران» از محیالدین مصباحی، استاد دانشگاه فلوریدای آمریکا، تکیه میکنم. او معتقد است که ایران – چه آگاهانه و از سر اختیار، و چه ناخواسته و از روی ناچاری – بهگونه استراتژیک تنهاست و از هرگونه اتحاد معنادار با قدرتهای بزرگ محروم مانده است (مصباحی، ۱۴۰۳: ۸). با استناد به این نظریه، میتوان پرسید: آیا این تنهایی صرفاً در سطح استراتژیک باقی مانده یا در بُعد ژئوپلتیکی نیز نمود یافته است؟ آنچه مسلم است اینکه تنهایی استراتژیک ایران به هیچ رو بهمعنای انزوای ژئوپلتیک آن نیست. فرض برابر دانستن «تنهایی» با «انزوا» خطایی است بنیادین. نگاه واقعگرایانه و غیرایدئولوژیک به تاریخ ایران نشان میدهد که «ایران بما هو ایران»، فارغ از نظام سیاسی حاکم بر آن، همواره تنها بوده، اما هیچگاه از منظر ژئوپلتیکی منزوی نبوده است. این کشور در جایگاه ژئواستراتژیک قرار دارد، جایی که میان سه قاره اروپا، آسیا و افریقا قرار گرفته است. حتی اگر بخواهد سیاست کنارهگیری را پیشه کند و بگوید که «من با منطقه کاری ندارم»، منطقه به او خواهد گفت: «اما ما با تو کار داریم».
ایران نه میتواند منزوی شود، نه کنارهگیر بماند. بهرغم تنهایی استراتژیک، شدیداً درگیر نظام بینالملل است و در عین حال، بر تواناییهای بومی خود تکیه دارد. این کشور تلاش کرده تا با بهرهگیری از سازوکارهای اقتصادی در نهادهای بینالمللی، در سیاستگذاریهای جهانی نقش ایفا کند. از آغاز تکوین تاریخی خود، ایران دو ویژگی بارز داشته است: نخست، دفاعگرایی، چرا که همواره در معرض هجوم بوده و باید آماده دفاع میبود؛ دوم، شکلگیری تمدن تلفیقی به سبب جایگاه جغرافیاییاش که او را در معرض دادوستد فرهنگی قرار داده است. این دو ویژگی، هویت آغازین ایران را شکل داده و تا امروز نیز ادامه یافته است.
هویت ملی ایران نیز از دل همین فرهنگ تلفیقی زاده شده و بهرغم تمام تحولات، از نقشآفرینی بازنایستاده است. مصباحی تنهایی استراتژیک را مشخصه بنیادین ایران میداند؛ ویژگی که در ادوار مختلف، جمهوری اسلامی ایران را در برابر تحولات منطقهای و فرامنطقهای قرار داده است. او همپیوندی جمهوری اسلامی را نیز با توجه به این مفهوم، در تعامل با قدرتهای بزرگ و قالبهای هویتی تحلیل میکند. ایران در دوران جمهوری اسلامی نتوانسته متحد استراتژیکی برای خود تعریف کند. بخشی از این ناکامی به ابتدای انقلاب اسلامی بازمیگردد؛ زمانی که سیاست خارجی ایران، افزون بر اهداف ملی، در پی تحقق اهداف فراملی و آرمانهای اسلامی نیز بود: صدور انقلاب، دفاع از اسلام و تشیّع، وحدت امت اسلامی و تلاش برای استقرار نظم اسلامی جهانی. برنامه امام خمینی، جاذبه فراگیر داشت و در برخی از نقاط آسیا و افریقا، پیروزی انقلاب اسلامی بهعنوان نمادی از غلبه جهان سوم با پیشزمینه مذهبی تلقی شد. با تأکید بر استقلال ژئوپلتیکی از آمریکا و شوروی، ایران به نماد جنبش عدم تعهد تبدیل شد. ایران مسیر غیر وابسته خود را ادامه داد و آن را بهعنوان راه سوم تعریف کرد؛ راهی که بسیاری از کشورهای غیرایدئولوژیک نیز به آن گرایش داشتند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر اصل «نه شرقی، نه غربی» بنا نهاده شد؛ اصل بنیادین که در دوران جنگ هشتساله با عراق، بیش از همیشه برجسته بود. ایران مدعی است که در طول جنگ تحمیلی، هیچ کشوری از آن حمایت نکرد و در عین حال که درگیر جنگ بود، بر طبل استکبارستیزی نیز میکوبید. این جهتگیری، سیاست خارجی جمهوری اسلامی را بهگونهای تعریف کرد که هنوز هم بازتاب آن در تعاملات بینالمللی ایران دیده میشود.
تنهایی استراتژیک و شبههاتحادها
تنهایی استراتژیک تنها محدود به جمهوری اسلامی نبوده و به گواه تاریخ، ایران هرگز متحد استراتژیک در میان قدرتهای بزرگ نداشته که در بزنگاههای خطر نظامی، به یاریاش بشتابد. این بدان معناست که در لحظات سرنوشتساز – آنجا که کشور در معرض فروپاشی بوده – هیچ قدرتی قدرتمندانه در کنار ایران نایستاده است. داریوش سوم و یزدگرد سوم در تنهایی و بیپناهی جان سپردند، و شاه سلطان حسین صفوی، با وجود نامهنگاری و تقاضای کمک از امپراتوری عثمانی، در نهایت به نفع قبایل غلزایی کناره گرفت. فرمانروایان قاجار نیز بارها کوشیدند برای مهار تهدیدهایی که یکپارچگی سرزمین ایران را نشانه گرفته بود، متحدانی چون فرانسه را در برابر روسیه و بریتانیا بیابند. اما آنان نیز، هرچند دیر و با هزینه بسیار، به این حقیقت تلخ پی بردند که ایران متحد استراتژیک ندارد. رضاشاه پهلوی قربانی تلاش غیرمستقیم خود برای همدلی با آلمان نازی علیه شوروی و بریتانیا شد. حتی محمدرضا پهلوی نیز، هرچند بهصورت ضمنی، به تنهایی استراتژیک ایران واقف بود. این روند پس از انقلاب اسلامی نیز ادامه یافت و در سیاست نظام جمهوری اسلامی ایران نهادینه شد.
مفهوم «تنهایی استراتژیک» ایران بر فقدان پیوند پایدار با یکی از قدرتهای بزرگ – چه در دوران جنگ سرد و چه پس از آن – دلالت دارد. برخلاف تصور رایج، آمریکا در عمل هرگز متحد استراتژیک ایران پهلوی نبود، گرچه ایرانِ دوران شاه روابط راهبردی با ایالات متحده داشت. تنهایی ایران در بحران اروندرود در ۱۳۴۸ در برابر عراق، که از حمایت همهجانبه اتحاد جماهیر شوروی برخوردار بود، گواهی است بر ناممکنبودن اتحاد پایدار در خاور میانه آن دوره. در زمانه کنونی نیز، روسیه و چین متحدان استراتژیک ایران بهشمار نمیآیند. نمونه بارز این واقعیت در جنگ میان اسرائیل و ایران روشن شد؛ هر دو کشور حمله اسرائیل را محکوم کردند، اما هیچکدام در عمل، در مقام یک متحد استراتژیک، گامی برنداشتند. تقلای جمهوری اسلامی برای یافتن متحد پایدار، برآمده از سیاست «نگاه به شرقِ» انقلاب اسلامی است؛ سیاستی که پس از بحران گروگانگیری و تشدید خصومتهای ضدغربی، بهویژه علیه ایالات متحده، دنبال شد. به باور انقلابیون، شرق در آن زمان فضای کمتری برای «اعمال استکبارآمیز» داشت و هماهنگی بیشتری با سیاستهای جمهوری اسلامی از خود نشان میداد. در مانیفست رسمی جمهوری اسلامی، یکی از اهداف سیاست خارجی پس از انقلاب، یافتن متحد استراتژیک در سطح منطقهای و بینالمللی عنوان شده است. با اینحال، شواهد حاکی از آن است که جمهوری اسلامی بیش از گذشته درگیر تنهایی استراتژیک شده است. با این حال، عطش این آرزو هرگز در دل ساختار جمهوری اسلامی فروکش نکرده است. در نمونه روشن، فروش پهپاد به روسیه در جریان حمله این کشور به اوکراین، با وجود محکومیتهای جهانی و تحریمهای فزاینده، تغییری در سیاست ایران ایجاد نکرد. روشن است که جمهوری اسلامی در پشت پرده، رؤیای نوعی اتحاد تنظیم شده با روسیه را در سر میپروراند. با این وجود، مذاکرات چند ساله برای خرید جنگندههای سوخو-۳۵ تا کنون بینتیجه مانده است. در این میان، حافظه تاریخی ایران – روسیه را نیز نباید نادیده گرفت؛ حافظهای که دو کشور بارها از آن در تاکتیکهای دیپلماتیک خود بهره بردهاند. قرارداد ترکمانچای (۱۸۲۸)، نمونهای از بهرهکشی روسیه از ضعف ایران است؛ قراردادی که طی آن، بخشهای بزرگی از خاک ایران از دست رفت و تا امروز ایرانیان ننگ آن را بر دوش میکشند. همین سابقه تاریخی، موجب بدبینی پنهان در افکار عمومی ایران نسبت به هرگونه همپیمانی با روسیه شده است. روابط ایران و چین نیز از همین جنس است. هر چند پس از انقلاب، همکاریهایی در زمینه فناوری موشکی و هستهای میان دو کشور شکل گرفت، اما نشانههای بیاعتمادی همواره مشهود بوده است. بهطور نمونه، چین از نفوذ خود برای جلوگیری از ارجاع پرونده هستهای ایران به شورای امنیت استفاده نکرد، امیدی که ایران به شدت به آن دل بسته بود. افزون بر آن، در برابر صدور قطعنامههای ۱۷۳۷، ۱۷۴۷، ۱۸۰۳ و ۱۹۲۹ علیه ایران نیز، چین سکوت کرد؛ سکوتی که میتوانست در جلوگیری از تحریمهای گسترده و گرهگشایی از اقتصاد ایران نقش کلیدی ایفا کند. سیاست چین در قبال برنامه هستهای ایران آگاهانه مبهم است. این ابهام به پکن امکان میدهد موازنهای میان همکاری با ایران و حفظ روابط با شرکای منطقهای خود برقرار سازد. بهرهگیری از منابع انرژی خاور میانه، تجارت با کشورهای عربی و دسترسی به اقیانوس هند از اهداف راهبردی چین است؛ اهدافی که هستهای شدن ایران سودی برای آن ندارد. اگر پکن در این زمینه به حمایت آشکار از ایران بپردازد، همکاریاش با کشورهایی چون عربستان سعودی و امارات ممکن است آسیب ببیند. افزون بر آن، چین در برخی از مقاطع، سیاست خود را با رفتار ایالات متحده در خاور میانه همسو کرده است. در حالی که تهران در پی ساختن رابطه استراتژیک با پکن و مسکو است، این دو قدرت چنین رابطهای را در حد «شبههاتحاد» میپذیرند. در تحلیل روابط ایران با روسیه و چین باید به این نکته توجه داشت: هر اتحادی یک رابطه است، اما هر رابطهای لزوماً اتحاد نیست. نظریه تنهایی استراتژیک بر این تأکید دارد که ایران همواره از طریق شبههاتحادها یا اتحادهای ظاهری – بهویژه با روسیه و تا حدودی با چین – وارد مانورهای ژئوپلتیک قدرتهای بزرگ شده و بهواسطه آن توانسته جایگاه خود را بهگونه نسبی حفظ یا تقویت کند. جایی که زبان استراتژیک، جای خالی حمایت مادی را پر میکند. همکاری ایران و روسیه در بحران سوریه بین سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸، دقیقاً در همین چارچوب قابل تحلیل است. با این حال، امنیت سیستماتیک ایران از ظرفیتهای استراتژیک آن برای قدرتسازی از طریق بازیگران غیردولتی، جنبشهای اجتماعی، گروههای نظامی و تواناییهای نامتقارن بازدارنده بهره میبرد. در شرایطی که دولتها به روابط استراتژیک با ایران دل نمیبندند، این کشور برای حفظ بازدارندگی منطقهای خود، به حمایت از نیروهای فروملی و جنبشهای مردمی روی میآورد؛ نیروهایی که توان تأثیرگذاری بر فضا و معادلات منطقه را دارند. نمونههایی از این نیروها شامل انصارالله در یمن، حزبالله در لبنان، حشد الشعبی و کتائب حزبالله در عراق، حماس و جهاد اسلامی در فلسطین، و گروههای کوچک دیگر است. استراتژیستهای ایرانی عموماً همکاری و حمایت از این بازیگران دولتی و غیردولتی را ذیل دو الگوی «امنیتجویی» و «مقاومت اسلامی» تبیین میکنند؛ امری که شرح هر یک نیاز به مجال جداگانه دارد. مصباحی بر این باور است که منطق تنهایی استراتژیک دو پیامد کلیدی دارد. نخست، امکان شکلگیری اتحادهای شبهدائمی میان همسایگان ایران با هدف فروپاشی سرزمینی آن. این روند تنها مربوط به جمهوری اسلامی یا حتی دوران پهلوی نیست، بلکه در تاریخ نیز میتوان رد پای آن را دید؛ از جمله همپیمانی ترکان شرقی با امپراتوری روم شرقی حدود هزار و پانصد سال پیش، یا اتحاد خانات ازبک با عثمانی در پانصد سال پیش. به بیان دیگر، کشورهای غرب آسیا بهرغم تضاد منافع در بسیاری از امور، در یک نقطه به اشتراک رسیدهاند: تمایل به تضعیف و حتی حذف ایران. ایران از سه جهت نیز با تهدیدهای هویتی و مذهبی درگیر است که در دورههای مختلف بر نحوه اعمال قدرت در منطقه تأثیرگذار بودهاند. نخست، گفتمان پانترکیسم است که در سایه اقدامات اردوغان و کشورهای ترکزبان و نیز تحریک اقلیتهای ترکتبار داخل ایران شکل گرفته و موجب تهدید امنیت ملی و انتشار شایعات شده است. نزدیکی آذربایجان به اسرائیل در سالهای اخیر نیز در همین چارچوب قابل تحلیل است. دوم، گفتمان کشورهای عرب که در قالب سیاستهای نفتی، امنیتی و نظامی، بعضاً با همراهی ایالات متحده و بهرهگیری از تسلیحات آمریکایی، در تقابل با ایران قرار گرفتهاند. سوم، محاصره ایران از سوی کشورهای سنّیمذهب است. ایران در میان چهارده همسایهاش، تنها کشوری است که اکثریت شیعه دارد و نظام آن بر مبنای رأی این مذهب شکل گرفته است. این ویژگی، در بزنگاههای تاریخی باعث فشار مضاعف بر ایران از سوی همسایگانش شده است. برای نمونه میتوان به اختلافات مذهبی امپراتوری عثمانی و دولت صفوی اشاره کرد که به جنگ ۲۰ ساله انجامید و نهایتاً با انعقاد پیمان آماسیه در سال ۱۵۵۵ میلادی به پایان رسید.
تضعیف؛ جرأتبخشی به رقبا
خاک ایران همواره در گردباد ضعف خود غربال شده است. چشم دشمن لحظهای از آن دور نبوده و پیوسته در کمین افول قدرتش نشسته تا بر آن یورش آورد. ایران تاکنون در اوج قدرت مورد تجاوز قرار نگرفته، بلکه همواره زمانی هدف تهاجم واقع شده که دشمن از ضعف آن اطمینان یافته است. جواد ظریف در سال ۱۳۹۲، در یکی از کنفرانسهای بینالمللی، در پاسخ به پرسشی درباره علت توسعه برنامه موشکی ایران، چنین گفت: "اگر ما موشک داشتیم، صدام هیچگاه به ما حمله نمیکرد. تجربه هشتساله جنگ تحمیلی به ما آموخت که اگر به تجهیزاتی از این دست مسلط نباشیم، صدام دیگری ما را هدف قرار خواهد داد و دوباره باید همچون آن روزها از کوچهای به کوچه دیگر، به دنبال موشک بگردیم؛ در حالی که هیچ کس هم به ما کمکی نخواهد کرد. ما آن صحنههایی را دیدیم که شما ندیدید؛ صحنههایی که صدام با موشکهای پر از مواد شیمیایی ما را میکوبید و دست ما خالی بود. اینها را فراموش نکردهایم، و به همین دلیل بودجه نظامیمان را افزایش دادیم." تجربه تاریخی به روشنی نشان داده که این سرزمین، نباید ضعف را به رخ دشمن بکشد؛ زیرا آنگاه عرصه تنفس بر آن تنگ خواهد شد. در ادامه همین گفتمان، حمله اسرائیل به ایران نیز قابل تحلیل است. این حمله دقیقاً زمانی رخ داد که به باور تحلیلگران اسرائیلی و آمریکایی، جمهوری اسلامی در ضعیفترین موقعیت خود قرار داشت. مقامات اسرائیل اذعان کردهاند که سالها برای این حمله برنامهریزی کرده بودند و نهایتاً زمانی اقدام کردند که شرکای منطقهای ایران را از کار انداخته بودند. حملهای که از مدتها پیش قابل پیشبینی بود. رهبر جمهوری اسلامی نیز در یکی از سخنرانیهایش گفته بود: "اگر در عراق و سوریه نجنگیم، باید منتظر جنگ در تهران باشیم". اشاره او به مبارزه با داعش و گروههای همپیمان با آن و در کنار آن تقویت نیروهای مردمی و حمایت از داعیه فلسطین در مبارزه با جاهطلبیهای اسرائیل و آمریکا در منطقه بود. آنچه که به آن «جبهه مقاومت» عنوان دادهاند. ایران، با چنین سابقهای از تهدیدها و با ذخایر عظیم زیرزمینی، نمیتواند خاکریز دفاعی خود را فقط به مرزهایش محدود کند. به بیان دیگر، ایران برای دستیابی به امنیت، ناگزیر است فراتر از مرزهایش عمل کند. در این مرحله، اسرائیل به این باور بود که فرصت حمله فراهم شده است. صدور قطعنامه آژانس انرژی اتمی علیه ایران و چراغ سبز آمریکا را غنیمت شمرد. اسرائیل در محاسبات خود روی اختلافات داخلی جمهوری اسلامی نیز حساب باز کرده بود و گمان میکرد میتواند با بهرهگیری از این شکافها، جامعه را به صحنه بکشاند و هرج و مرج بیافریند؛ چیزی که برخلاف انتظارش رخ داد. مردم در برابر این حمله با قدرت و یکپارچگی ایستادند و به تجاوز خارجی «نه» گفتند. خیال حمله به شهری که در درون آن اختلاف افتاده و امید بستن به اینکه بهراحتی میتوان به آن دست یافت، دور از عقل است. از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو در ماههای اخیر بارها تأکید کرده بود که پس از قطع بازوهای منطقهای ایران، باید به سر مار برسیم. اسرائیل و متحدانش به این جمعبندی رسیده بودند که ایران تضعیف شده و اکنون، پس از کوتاهکردن دست شرکای غیردولتیاش در منطقه، باید به سراغ خود ایران رفت؛ کاری که پیش از ۷ اکتبر، حتی برای اسرائیل و آمریکا مخاطرهآمیز بود. با اینحال، جمهوری اسلامی پس از خروج از شوک اولیه حمله و حذف فرماندهان ردهبالای نظامیاش، توانست ثبات خود را بازیابد. اسرائیل از ایالات متحده خواست تا سایت هستهای فردو را که در اعماق کوه ساخته شده، هدف قرار دهد. سرانجام، بهرغم اختلافات در کابینه و کنگره آمریکا، ترامپ به درخواست نتانیاهو پاسخ مثبت داد. تحلیلگران آمریکایی به ترامپ درباره دخالت در این حمله هشدار داده بودند، اما لابی قدرتمند اسرائیل توانست حضور نظامی جدید آمریکا در خاور میانه را به تصویب برساند. نقش این لابی در سیاست خارجی آمریکا بسیار تعیینکننده است. مرشایمر و والت در مقالهای با عنوان لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا به روشنی نشان دادهاند که این لابی چگونه بر تصمیمگیریهای استراتژیک آمریکا اثر گذاشته است. آها مینویسند: "در بیشتر موارد، اقدامات این لابی نهتنها منافع ملی آمریکا را تأمین نکرده، بلکه به زیان این کشور تمام شده و ما را آسیبپذیرتر کرده است. حتی بر این باوریم که این اقدامات در نیت حمایت از اسرائیل، نهایتاً به زیان خود اسرائیل نیز تمام شده است". با در نظر داشتن این زمینهها، در سال ۲۰۲۵ نیز بار دیگر ثابت شد که ایران، هرگاه تضعیف شده، مورد تهاجم و تعرض دشمنانش قرار گرفته است. این نشان میدهد که نیاز ایران به قدرت و بازدارندگی، بهمراتب بیشتر از دیگر کشورهای منطقه است و سطح و شدت این نیاز برای بقای ایران تعیینکننده است؛ بهگونهای که در وضعیت فعال بودن شرکای منطقهایاش، احتمال چنین تعرضی بسیار کمتر میشود.
جمعبندی
در حالی که ایران با تنهایی استراتژیک دست و پنجه نرم میکند، همزمان تا حد توان از موقعیت ژئوپلتیکی خود در منطقه بهره برده است. همانگونه که بیان شد، ایران دچار انزوای ژئوپلتیکی نیست؛ زیرا کشوری که اینچنین درگیر کنشها و فشارهای ژئوپلتیکی است، نمیتواند منزوی باشد. مصباحی میگوید: "فردی را تصور کنید که کنج غربت اختیار کرده و روزگار میگذراند؛ البته که منزوی است. اما فرد دیگری را تصور کنید که در میانه بحران و فروپاشی است و کسی دستش را نمیگیرد؛ این فرد تنهاست". در عرصه اقتصادی، همکاری ایران با برخی از کشورها بهحدی است که میتوان آنها را شریک استراتژیک نامید، اما در حوزه امنیتی این خلاء همچنان باقی است و ایران نتوانسته نسبت به رقبای منطقهایاش متحد استراتژیکی برای خود تعریف کند. در بسیاری از موارد، ایران تلاش کرده با حضور فعال در سازمانهای منطقهای و بینالمللی، این خلاء را جبران کند. هرچند تصور عمومی بر این است که روسیه و چین متحدان استراتژیک ایرانند، اما در عمل چیزی بیش از «شبههاتحاد» دیده نمیشود. برعکس، روسیه و چین از خاص بودن مسئله هستهای ایران و نفوذ آن بر سیاستهای منطقهای و جهانی آمریکا بهرهبرداری کردهاند و موقعیت مثلثگونه میان دو دشمن تعریف نمودهاند که به زیان هر دو کشور ایران و آمریکا تمام شده است، و در چنین فضایی، میدان مانور بیشتری به دست آوردهاند. این تنهایی، دست قدرتهای بزرگ و برخی از بازیگران منطقهای را برای هجوم به ایران باز گذاشته است. تنهایی استراتژیک همواره فرماندهان ایرانی را بر آن داشته تا به ظرفیتهای درونی خود تکیه کنند و برگ برنده را در درون جستوجو نمایند. مصباحی بر این باور است که این سرگذشت تاریخی، پیام روشنی برای فرمانروایان ایران دارد: هیچگاه در میان قدرتهای بزرگ متحد استراتژیک نداشتی و بارها در بزنگاههای تاریخی تنها ماندی. پس از دنبالهروی از قطبها بپرهیز و «زندگی در شکاف» را بیاموز و عمق استراتژیک درونی ایران را دریاب، چرا که ملت ایران، یگانه متحد توست.
منبع: روزنامه هشت صبح
لینک:
https://8am.media/fa/part-one-irans-loneliness-strategic-or-geopolitical/
نظر شما