آخرین یادداشت متفکر شناخته شده ترک در موردمسائل جاری جهان اسلام

آتاسوی مفتی‌اوغلو، نویسنده و متفکر شناخته شده ترک، در آخرین یادداشت خود به بررسی ریشه های فکری فلسفی بحران های سیاسی و اجتماعی جهان اسلام پرداخته است.

آتاسوی مفتی‌اوغلو، نویسنده و متفکر شناخته شده ترک، در آخرین یادداشت خود به بررسی ریشه های فکری فلسفی بحران های سیاسی و اجتماعی جهان اسلام پرداخته است.

مفتی اوغلو در شمار متفکران تاثیرگذار جریان اسلامگرایی بوده و اشتهار به حریت و استقلال فکری دارد.

...

از آن‌جا که کشورهای موسوم به «اسلامی» موفق به تحقق کامل استقلال خود نشده‌اند، ناگزیر تحت قیمومیت امپریالیستی قرار گرفته‌اند. ملت‌های این کشورها، فرهنگ‌هایشان، حیات دینی، آکادمیک و فکری‌شان، با بحران، بن‌بست، فرسودگی و انقطاعی وجودی مواجه‌اند؛ با این حال، نه وخامت این وضعیت را درک می‌کنند، و نه جسارت مواجهه با آن را دارند. به سبب ساختار منفعل، سرنوشت‌باور و تسلیم‌گرای خود، جوامع و فرهنگ‌های اسلامی که قرن‌هاست در این وضعیت به‌سر می‌برند، نتوانسته‌اند اراده‌ای برای عبور از وابستگی‌های هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی و رخوت و کهنگی ذهنی و فکری ناشی از آن از خود نشان دهند. آن‌ها به جای جست‌وجوی علل فروپاشی ساختاری در درون خود، همچنان آن را به عوامل بیرونی نسبت می‌دهند.

از آن‌رو که ملت‌ها و فرهنگ‌های جهان اسلام به افسانه‌پردازی تمدن غرب آگاه نیستند، نسبت به آن احساس حقارت دارند، و نیازی به مواجهه و تسویه‌حساب با این افسانه نمی‌بینند. تا زمانی که جوامع اسلامی این افسانه را به‌طور جدی به چالش نکشند، هرگز به آزادی معرفتی دست نخواهند یافت.

در جوامع اسلامی، حیات فکری، دینی و آکادمیک نه با مسائل وجودی ارتباط دارد، نه با مسئولیت‌های وجودی. آن‌ها نه این مسائل را درک می‌کنند، و نه در پی آگاهی از آن‌ها هستند و در مقابل به استمرار وضع موجود، مطابق با منافع رسمی، ملی و محلی، کمک می‌کنند. این‌که در جامعه‌ای، به‌نام منافع قدرت، حاکمان اکثریت مردم را به اضطراب، ناامیدی و افسردگی سوق می‌دهند تا مخالفان را بی‌اثر سازند، نشان از بیگانگی کامل با مسائل و مسئولیت‌های وجودی دارد. در هر جامعه‌ای، سیاست و جامعه‌ای که تا گلو در مناسبات سود غرق شده، از امکان زیست انسانی خارج می‌شود. چنین جوامعی از نظر اخلاقی، توان بقا را از دست می‌دهند؛ زیرا رقابت‌های قدرت و منفعت، آن‌ها را به بی‌خردی‌هایی عاری از قلب و اخلاق می‌کشاند.

افق اسلامی ما، توسط آگاهی اسلامی ما تعیین می‌شود. راست‌گرایی و محافظه‌کاری، اسلام را در مرزهای رسمی و ملی محصور می‌سازند. محافظه‌کاری، جامعه‌ای بی‌رنگ، سرد و خاکستری می‌سازد. محافظه‌کاری‌های فرصت‌طلب، در همه حال در پی درونی‌سازی منفعت‌گرایی هستند. مسلمان بودن، به‌معنای داشتن آگاهی‌ای بسیار والا است که بتواند با همه بشریت ارتباط برقرار کند. نباید فراموش کرد که محافظه‌کاری‌های راست‌گرایانه، دینداری‌های فرصت‌طلب، و سیاست‌های فرصت‌طلبانه، به اسلام آسیب‌هایی مرگبار وارد کرده‌اند. به گروگان گرفتن یک جامعه در افق فکری یک شخصیت سیاسی، یعنی خیانت به آن جامعه. چه در جامعه‌ای دینی، چه در جامعه‌ای سکولار، بت‌پرستان مذهبی یا سکولار، هرگز باور ندارند که بت‌هایشان اشتباه می‌کنند.

امروز، خودخواهی‌های سیاسی، متأسفانه اسلام را به یک ابزار تقلیل داده‌اند. دیگرخواهی سیاسی، در جامعه‌ای، خیر مشترک را تقویت می‌کند، اما طردگری سیاسی، آن را از خیر عمومی بیگانه می‌سازد. تقویت تعصب‌های سکولار یا دینی به‌نام منافع سیاسی، موجب فروپاشی بنیان‌های مشترک اجتماعی می‌شود. در جامعه ما، به تحقیر کشاندن مخالفان سیاسی، رسانه‌ها، روشنفکران و روزنامه‌نگاران، فضای اجتماعی نومیدانه‌ای خلق کرده است. امروز، گفتمان پوپولیستی ـ تبلیغاتی، چارچوبی تهی و بیگانه‌کننده را بازتولید می‌کند. زندگی محافظه‌کارانه ـ راست‌گرایانه، به عادتی یکنواخت و خالی از تنوع بدل شده است. حذف مخالفان از هویت اجتماعی مشترک، نشان از پارانویای فناتیسم دارد. کسی که از دیگران احترام و ستایش می‌طلبد، اما خود به دیگران احترام نمی‌گذارد، تنها در پرتو امیال خویش زندگی می‌کند. چهره‌های متکبر و مغروری که فقط خود را دوست دارند و می‌پندارند زندگی و درد دیگران در دست آن‌هاست، با روان‌شناسی استبداد عمل می‌کنند. ذهنیتی که عزت و کرامت همه اقشار جامعه، چه موافق چه مخالف را به رسمیت نمی‌شناسد، چیزی جز تجلی اراده‌ای فاسد نیست. خودخواه بودن، یعنی هیچ بودن. نادیده گرفتن اقشار گوناگون جامعه و طرد آن‌ها از عرصه‌های اجتماعی و سیاسی، نشانگر فروپاشی وجود انسانی است. هر تلاش برای طرد دیگری، خروج از میدان اخلاق انسانی است. ارتباط و تعامل با دیگری، با مخالف، با بیگانه، بُعد انسانی و اخلاقی ما را تقویت می‌کند، افزایش می‌دهد. عدم ترابطر ، انسانیت ما را به کویر بدل می‌سازد. شخصیت‌های سیاسی که خود را محور همه چیز می‌دانند، در پی سلطه بر همه چیز هستند.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که آن‌قدر فاسد و کریه است که کرامت مردمان مسلمان و فرهنگ‌های آنان را به رسمیت نمی‌شناسد، کودکان، زنان و نوزادان بی‌گناه مسلمان را دشمن می‌شمارد، آن‌ها را به قتل عام می‌سپارد و قرن‌هاست با سیاست قدرت و منافع ژئوپلیتیک، در پی نابودی تمدن فلسطین است. در چنین جهانی، فاشیسم امروز به فرهنگی بیمارگون بدل شده است. در عصر فناوری نوین، غول‌های جهانی فناوری، ملت‌ها و بشریت را به ابزار بدل ساخته‌اند و آن‌ها را به اشیایی سودمند تبدیل می‌کنند. این عصر، نیازی به عقل، اخلاق، وجدان، رحمت یا عدالت ندارد. امروزه، سامانه‌های هوش مصنوعی می‌توانند عناصر دینی، قومی یا مذهبی متفاوت را تهدید امنیتی تعریف کنند. در برابر همه این تحولات هولناک، کشورهایی که به‌نام اسلام خوانده می‌شوند اما اراده‌ای برای نمایندگی عزت و استقلال اسلامی ندارند، نمی‌توانند از حقوق زنان، کودکان و نوزادان معصومی که قربانی قحطی و نسل‌کشی شده‌اند، دفاع کنند؛ بلکه تسلیمیت شرم‌آوری را به نمایش می‌گذارند و این تسلیم‌پذیری را عادی‌سازی می‌کنند. در این شرایط سهمگین، حیات فکری، فرهنگی و سیاسی در جوامع اسلامی، با شعارهای پرطمطراق و توخالی، به عقب می‌غلتد.

ستمگران محلی که نظام‌هایی فاشیستی بر مردم خود تحمیل کرده‌اند، چون فاقد اراده‌ای مستقل‌اند و تجربه‌ای از استقلال نداشته‌اند، در برابر مستبدان جهانی که به‌طور مطلق بر آن‌ها سلطه دارند، سکوتی خفت‌بار اختیار کرده‌اند. این سکوت، همان تسلیم‌پذیری خفت‌باری است که موجب شده ملت‌های اسلامی نتوانند با گذشته تاریک استعمار رویارو شوند. چون توسط ستمگران داخلی با شعارهای پوچ استعمار شده‌اند، هر بار آن‌ها را تشویق می‌کنند و هیچ فعالیت و محتوای انتقادی تولید نمی‌کنند. ملت‌هایی که نمی‌فهمند استعمار شده‌اند، گمان می‌برند ستمگران حاکم، رهبران جهانی‌اند. جوامعی که فاقد توان خودانتقادی‌اند، قرن‌هاست در توهمِ حماسه‌های خیالی به‌سر می‌برند. ترجیحات سیاسی تسلیم‌طلبانه، جوامع را از شخصیت تهی می‌سازد.

چه سیاست دینی محافظه‌کارانه و چه سیاست سکولار در جهان اسلام، هیچ‌کدام شهامت موضع‌گیری انتقادی در برابر جنگ‌های صلیبی ایدئولوژیک، سکولار، نژادپرستانه پست‌مدرن یهودی ـ مسیحی ندارند و از سر خیانت، صلیبیون را «دوست» و «هم‌پیمان» می‌خوانند.

در عصر تحمیل‌های تکنولوژیک و دست‌کاری‌های گسترده، جوامع دیگر نیازی به نظام‌های معنایی، ارزشی، معرفتی یا مرجعیت‌های اخلاقی نمی‌بینند. سیاست نیز چنین است. همه ائتلاف‌ها، مصالحه‌ها و تقرب‌های سیاسی، فقط بر اساس منافع شکل می‌گیرد. کسانی که خود را وقف رقابت بر سر منافع و قدرت کرده‌اند، با بیگانگی از همه فضایل انسانی، راه خودکشی اخلاقی را برگزیده‌اند یا می‌گزینند. امروز همه پوپولیسم‌های اقتدارگرا، مبارزه برای قدرت را با شعارهای درخشان و ملی‌گرایانه، چونان آرمانی مقدس عرضه می‌کنند. فرهنگ پوپولیستی و هم‌رنگ جماعت، توده‌های سیاسی را به ربات‌های کف‌زن بدل می‌سازد. اما با این زبان حماسی، پیشگویی‌گونه و نگاه گذشته‌گرای فرهنگ هم‌رنگ جماعت، نمی‌توان با نیازها، تهدیدها و مسائل قرن بیست‌ویکم رویارو شد.

ملت‌های مسلمان امروز، به‌سبب زندگی در شکاف‌های ژرف فرهنگ و دینداری هم‌شکل جماعت، و از آن‌رو که نمی‌خواهند از این وضعیت رهایی یابند، در برابر یورش‌های امپریالیستی ـ صهیونیستی، سکوتی بی‌خردانه و بی‌اخلاقی اختیار کرده‌اند. باید دانست که فرهنگ هم‌شکل جماعت، از هر تحول، هر جنبش انقلابی، از هر گونه دگرگونی، به‌شدت می‌هراسد. فقری که در اندیشه جوامع ما دیده می‌شود، انحطاط و ابتذالی که بر آن‌ها حاکم است، همگی حاصل سلطه نگاه دینی هم‌شکل جماعت‌اند. معنای زیست اسلامی، تنها در سایه آگاهی به مقاومت و آزادی شکل می‌گیرد. تنها کسانی که مقاومت می‌کنند، وجودی حقیقی را تجربه و نمایندگی می‌کنند. با این حال، در جوامع ما، نه مقاومت‌کنندگان، که تسلیم‌طلبان و نمایش‌پردازان سیاسی تحسین می‌شوند. در جامعه‌ای که ما در آن زیست می‌کنیم، اندیشه، فرهنگ، الهیات و سیاست، به‌سبب زیستن در خیال عصر رفاه و ناز، هیچ‌گاه به پرسش‌های وجودی نمی‌پردازند. جامعه ما استادانی ندارد که بتوانند چنین تأملاتی را پیش برند.

اسلام عزیز و گرامی، در حالی که از ظرفیت پاسخ‌گویی به نیاز جهان امروز برای چشم‌اندازی نوین و سبک زندگی متفاوت برخوردار است، به‌سبب محصور شدن در مرزهای رسمی، ملی و محلی، از تحقق این ظرفیت محروم مانده است. فاشیسم فناورانه جهان معاصر، تمام افق‌های اخلاقی، انسانی و اصول‌محور را یکی‌یکی نابود می‌کند. فرهنگ و دینداری هم‌شکل جماعت، به هستی‌های آگاه و تلاش‌گر، امکان زیستن نمی‌دهند. این فرهنگ، فعالیت‌های بی‌ثمر انبوهی تولید می‌کند، آزادی‌ها و استقلال‌های دروغین را درونی می‌سازد. جوامعی که در محدوده این فرهنگ گرفتارند، چون خود را بیرون از تاریخ می‌پندارند، همیشه محکوم به قیمومت و همکاری با امپریالیسم‌اند. آنان که به سلطه امپریالیستی خو گرفته‌اند، به‌راحتی به اشیای تاریخ بدل می‌شوند.

امروزه، اراده امپریالیستی تلاش می‌کند تا با حذف مطلق ایران، یک «امت» مبتنی بر تفاوت‌های فرقه‌ای و در خدمت منافع امپریالیسم، شامل خاورمیانه و ترکیه، تحمیل کند. چنان‌که در هر عصر، این اراده امپریالیستی در پی ساختار امت جدیدی مبتنی بر فرقه‌گرایی است. جامعه‌های اسلامی که آگاهی از جهان‌شمولی اسلامی را از میان برده‌اند، در تلاش‌اند تا تلقی فرقه‌گرایانه از امت را که امپریالیسم آمریکایی تحمیل کرده، به‌عنوان موفقیتی سیاسی درونی‌سازی کنند. جوامعی که در برابر قیمومت امپریالیستی تسلیم شده و آن را عادی‌سازی کرده‌اند، هرگز نمی‌توانند به موقعیت تاریخی خود و مسئولیت تاریخی‌شان آگاهی یابند.

باید دانست که ماندن در چارچوب فرهنگ هم‌رنگ جماعت، مساوی با هیچ‌کاری نکردن است. سیاست خودخواه و فرصت‌طلب که می‌تواند خودکشی‌های اخلاقی، بی‌اصولی‌ها و تناقض‌ها را به‌نفع منافع شخصی خود مشروع سازد، در ترکیه از سویی شعار «جامعه بدون ترور» را ترویج می‌کند و از سوی دیگر، مخالفان را با زندان، شکنجه و سرکوب هدف می‌گیرد و نشان می‌دهد تا چه اندازه از توانمندی سیاسی بیگانه است. جامعه‌ای که گاه به بی‌معنایی ایدئولوژی‌ها، و گاه به بی‌معنایی منافع حزبی دچار است، در هر حال، با شرّی بی‌ریشه کنترل می‌شود. این بی‌معنایی‌های ایدئولوژیک یا منفعت‌طلبانه، خشونت و بی‌عدالتی را عادی می‌کنند. جوامعی که تحت کنترل این بی‌معنایی‌ها هستند، هرگز توان تعیین سرنوشت خویش را به دست نمی‌آورند. نباید فراموش کرد که آگاهی اسلامی، مسئولیتی اخلاقی است.

منبع:

https://islamianaliz.com/makale/25573564/atasoy-muftuoglu/ahlaki-intiharlar

کد خبر 24643

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 5 =