در جامعهشناسی؛ افراد یک جامعه را با مؤلفههای چون قومیت، طبقه، صنف، قشر، گروه مذهبی، گروه سیاسی، گروه فرهنگی، جنسیت و امثال اینها میشناسند. هر یک از مؤلفههای یادشده، دارای ویژگیها و شاخصهای هستند که امکان تفکیک آنها را از همدیگر فراهم میکند. مثلا یک گروه مذهبی را در نظر بگیرید. خواهیم دید که حداقل این سه ویژگی را دارا میباشد:
- اعتقادات خاص مذهبی
- نمادهای خاص مذهبی
- مناسک، شعائر و شیوههای خاص عبادی و تجلیلی
حالا در یک گروه مذهبی مانند شیعه؛ سه ویژگی یادشده را مشخص کنید:
- یکی از اعتقادات خاص شیعیان، اعتقاد به «امامت» است؛
- نماد پنجه در مکانهای مقدس شیعیان که معمولا بر روی منابر، پرچمها، گنبدها، منارها و غیره نصب میشوند؛
- مراسم عاشورایی و نماز با دست باز از جمله مناسک و شیوههای خاص عبادی شیعیان است.
مشابه این کار؛ در مورد سایر مؤلفهها مانند قومیت، جنسیت، طبقه، قشر و… نیز صادق است. به این معنا که قومیت و جنسیت و طبقه و امثال آنها نیز با داشتن ویژگیهای بخصوص خودشان از سایرین تفکیکپذیر هستند.
وجود ویژگیهای بخصوص (چه کیفی و چه عینی) در گروههای اجتماعی کارکردهای دارد که یکی از آنها همان «امکان تفکیک»گذاری میان گروههای اجتماعی است. در مثال گروه مذهبی شیعه، ویژگیهای بخصوص مذهبی آن، عامل تعیینکننده در تفکیکپذیر کردن گروه مذهبی شیعه از گروههای مذهبی دیگر است. کارکرد دیگر این ویژگیهای بخصوص این است که به اعضای گروه اجتماعی خاص، بهطور همزمان هم این احساس و درک را میدهد که آنها هویت متشخص و تفکیکشده دارند و هم احساس تعلقیت خاص به آن گروه خاص دارند. کارکرد سوم این است که به اعضای یک گروه اجتماعی؛ احساس اعتماد، اطمینان، امنیت و مفید بودن میدهد.
بنابراین، وجود عنصر تفکیک میان گروههای اجتماعی، سنگ بنایی است که افراد جامعه از رهگذر آنها، میان خود و دیگران احساس فاصله میکنند. این «احساس فاصله» بر روابط اجتماعی افراد اثر میگذارد. اثرگذاری که در کنش و واکنشهای گروهی افراد، خود را به شکل محسوس بازتاب میدهد. مثلا در ساختار جمعیتی شهر کابل به وضوح دیده میشود که شیعهمذهبان غالبا در مناطق غرب کابل زندگی میکنند و سنّیمذهبان در سایر مناطق این شهر. همینطور با توجه به عامل قومیت میبینیم که تاجیکها در مناطق شمال شهر مسکن گزیدهاند، هزارهها در غرب و پشتونها در جنوب و شرق کابل. این نوع مسکنگزینیهای جمعی؛ نتیجهی یک احساس جمعی در گروههای مذهبی و قومی است: احساس فاصلهی اجتماعی با دیگران.
پس دیده میشود که فاصلهی اجتماعی؛ فقط به داشتن احساس فاصله میان خود و دیگر و یا به درک تفکیکگذارانه میان خود و دیگری محدود نمیشود؛ بلکه به دوریگزینی مکانی افراد از سایر گروهها نیز کشیده میشود. دوریگزینی مکانی، چه در انتخاب گروهی مکان زندگی افراد بازنمود یابد و چه در اِباورزی از تعامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با دیگران بازنمود یابد؛ در هر صورت؛ وجود فاصلهی اجتماعی مبرهن است.
حالا سئوال این است که چرا افراد بهطور جمعی تصمیم میگیرند فاصلهی اجتماعی خود با دیگران را حفظ کنند؟ بگذارید این سئوال را با رویکرد سلبی مطرح کنم تا روشنتر باشد. آن اینکه؛ اگر افراد نسبت به فاصلهی اجتماعی خود بیاعتنا شوند، چه رخ میدهد؟ چه چیزی را از دست میدهند؟
این همان نقطهی دشوار کار است که ما را بر سر چندراهی قرار میدهد که احساس ترس و دلهره بهجای تعقّل و سنجش؛ فرمان را در دست میگیرد. در چنین حالتی است که افراد احساس میکنند که اگر نسبت به فاصلهی اجتماعی خود بیاعتنا شوند، پیامد آن برای گروه این است که هویّت گروه آسیب خواهد دید، منافع گروه در معرض تهدید قرار خواهند گرفت، امنیت و مصونیت گروه مختل خواهند شد، احساس تعلّقیت اعضا به گروه تضعیف خواهند شد، احساس مالکیت عاطفی گروهی فرو خواهند ریخت و خلاصه اینکه بیاعتنایی نسبت به فاصلهی اجتماعی؛ در نهایت به محو هویّتی و ارزشی گروه ترجمه میشود. مثلا اگر دختری لباس پسرانه بپوشد یا برعکس، تغییر هویّت جنسیتی او تلقی خواهد شد. همینطور مثالهای متعدد دیگر، از کوچکترین گروه اجتماعی در خانواده تا جنسیت و قومیت و مذهب میتوان برشمرد. اما من ترجیح میدهم به مثالی اشاره کنم که طی چند روز گذشته در شبکههای اجتماعی بحثبرانگیز شد. نیلا ابراهیمی، دختر هفدهسالهی هزاره افغانستانی، برندهی جایزه صلح کودکان در مراسم اهدای این جایزه در یک استیج بینالمللی، با لباسی که در افغانستان مشهور به «گند افغانی» است، ظاهر گردید و جایزه خود را دریافت کرد.
لباس او واکنشهای زیادی را در میان همتباران قومی وی؛ در شبکههای اجتماعی برانگیخت. با توجه به ساختار سنّتی جامعه؛ واکنشها فارغ از مثبت/منفی و درست/نادرست بودن آنها، بهطور کلی معنادار هستند و از اهمیت جامعهشناختی برخوردار می باشند. به این معنا که تک تک آن واکنشها از نظر خاستگاه؛ ریشه در خطوط تفکیکگذاری اجتماعی و احساس فاصلهی اجتماعی میان گروههای قومی در جامعه دارد. با این تفاوت که وقتی مثلا کسی با استدلال هرچند ضعیف و بیانی به دور از حرمت، آن لباس را نمادی از نمادهای بیگانه و متعلق به گروه قومی میداند که بر گروه قومی آن دختر، ستم روا داشته است، به ما میگوید: "تعلّقیت فرد به گروه قومی؛ مقدم بر هر چیز دیگر است و حفظ فاصلهی اجتماعی بهمثابهی یک سپر دفاعی در برابر گروههای قومی دیگر، یک ضرورت مبرم اجتماعی است که نمیتوان نسبت به آن بیاعتنا شد". بر این اساس؛ استفاده از لباسی که تعلّقیت نمادین به گروههای قومی دیگر که سابقهی ناجوری با گروه قومی ما داشتهاند، نه فردیّت را باز میتابد و نه اثری از انعطافپذیری را از خود به نمایش میگذارد.
ولی وقتی مثلا کسی دیگر؛ آن را یک انتخاب شخصی در بطن تعلقیت قومی تعبیر میکند؛ به ما میگوید: "انتخاب فردی؛ مقدم بر تعلقیت به گروه قومی است و خطوط درشت تفکیک و احساس فاصلهی اجتماعی در گروه قومی، نباید ارجحیت انتخاب فردی فرد را زیر سئوال ببرد". در اینجا؛ تعلقیت به گروه قومی در مقایسه با انتخاب فردی؛ از اهمیت ثانوی برخوردار است. این به آن معنا است که خطوط انعطافناپذیر تفکیکگذاریهای اجتماعی و احساس درشت فاصلهی اجتماعی، انعطافپذیرتر گردیده است.
ولی تیپ سومی هستند که آن را نماد هویت ملی فرد؛ فارغ از تعلقیتهای گروهی او به قوم، مذهب، نژاد و… میداند. این نکته ضمن آنکه اهمیت اساسیتر دارد، ولی محل اصلی مناقشه نیز هست. مناقشه این است که آیا «هویت ملی» اول باید «به اجرا گذاشته شود» یا «به گفتوگو»؟ یعنی «هویت ملی» امر اجرایی است یا امر گفتوگویی؟
این مناقشه نیز ریشه در همان تفکیکگذاری اجتماعی و احساس فاصلهی اجتماعی در گروههای مختلف قومی، مذهبی، فرهنگی، سیاسی و… دارد. چرا که هویت ملی؛ نوعی فراخوان فراتر رفتن از تفکیکها و فاصلههایی است که قرار است افراد و گروههای مختلف جامعه را در یک سطح دیگر به هم پیوند دهد. این پیوند در سطح فراتر از پیوندهای گروهی، ایجاب میکند که افراد و گروهها حاضر شوند در یک بده بستان توافقی؛ از بخشی از منافع، احساسات، ارزشها و… گروهی خود (چه قومی یا مذهبی یا جنسیتی یا اقتصادی یا سیاسی و یا فرهنگی) بگذرد.
اما این کار برای افراد و گروههای یک جامعهی سنتی پرمخاطره است. به همین دلیل؛ واکنش افراد و گروههای قومی و مذهبی و غیره در جامعهی سنتی در قبال همدیگر همواره درشت و انعطافناپذیر است. ولی این به آن معنا نیست که چشماندازی برای شکلدهی به یک هویت بزرگ تر ناممکن است. برعکس؛ هویت بزرگ تر ساختن، همواره ممکن است؛ مشروط به اینکه همهی افراد و گروههای جامعه قبل از هر چیز، آن هویت بزرگ تر را بهمثابهی یک فراخوان بزرگ به گفتوگو بگیرند و بر سر آن به توافق برسند؛ آنگاه برای اجرای آن گام بردارند. نمیشود با قاعدهی معکوس؛ گروههای متنوع و نامتجانس و ناهمگون و حتی متضاد را دارای هویت ملی ساخت. قاعدهای که هویت ملی را قبل از آنکه امر گفتوگویی و توافقی بداند، امر اجرایی میداند.
بنابراین، از آنجا که افراد و گروههای اجتماعی بهطور طبیعی دارای ویژگیهای بخصوصی هستند، این موجب میشود تا تفکیکگذاری اجتماعی و به تبع آن احساس فاصلهی اجتماعی در سطح فردی و گروهی در جامعه یک ناگزیری اجتماعی باشد که همواره وجود خواهد داشت و در آرمانی ترین حالت نیز؛ هنجارها و رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعه را متأثر خواهند ساخت. ولی مسئلهی اساسی این است که جامعه چگونه میتواند از طریق گفتوگوی عمومی و راههای دیگر؛ میزان درشتی خطوط تفکیک و احساس درشت فاصلهها را به نفع وضعیت مطلوب انعطافپذیر نماید. کاری که در یک جامعهی تنشآلودی مثل افغانستان، بیش از حد تصور دشوار، بغرنج و طاقتفرسا است. ولی ناممکن نیست.
منبع: روزنامه اطلاعات روز
لینک:
https://www.etilaatroz.com/215690/%d9%81%d8%a7%d8%b5%d9%84%d9%87%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c/
نظر شما