نگاهی به مشکل بیکاران درس‌خوانده در ترکیه

بحران بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی در سطح جهانی به یکی از چالش‌های عمده اقتصادی و اجتماعی تبدیل شده است. در سال ۲۰۲۴، نرخ بیکاری جوانان در کشورهای مختلف به‌ویژه در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، به‌طور قابل‌توجهی افزایش یافته است. برای مثال، در ترکیه، نرخ بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی به ۹.۲٪ رسید که بالاترین میزان در اتحادیه اروپا بود.

مقدمه

بحران بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی در سطح جهانی به یکی از چالش‌های عمده اقتصادی و اجتماعی تبدیل شده است. در سال ۲۰۲۴، نرخ بیکاری جوانان در کشورهای مختلف به‌ویژه در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، به‌طور قابل‌توجهی افزایش یافته است. برای مثال، در ترکیه، نرخ بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی به ۹.۲٪ رسید که بالاترین میزان در اتحادیه اروپا بود. در کشورهای دیگری مانند یونان، اسپانیا، صربستان و فرانسه نیز این نرخ‌ها به‌ترتیب ۷.۳٪، ۶.۹٪، ۶.۵٪ و ۵٪ گزارش شده است.

در ایالات متحده، بحران بیکاری فارغ‌التحصیلان جوان دانشگاهی در سال‌های اخیر تشدید شده است. در مارس ۲۰۲۵، نرخ بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی بین ۲۲ تا ۲۷ سال به ۵.۸٪ رسید که بالاترین میزان از سال ۲۰۱۲ به‌غیراز دوران پاندمی بود و این نرخ از میانگین بیکاری ملی که حدود ۴.۲٪ بود، بالاتر است. این وضعیت نشان‌دهنده چالش‌های جدی در تطابق میان آموزش عالی و نیازهای بازار کار است.

این بحران به‌ویژه در کشورهای در حال توسعه و نوظهور نمود بیشتری دارد. در چین، نرخ بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی در سال ۲۰۲۳ به رکورد ۲۱.۳٪ رسید. در هند نیز، با وجود وعده‌های دولت برای ایجاد میلیون‌ها شغل، فارغ‌التحصیلان با کمبود فرصت‌های شغلی مناسب مواجه هستند که منجر به نارضایتی‌های اجتماعی و سیاسی شده است.

در یادداشت زیر که به قلم صدف آتیک نوشته شده است، به معرفی کتاب «آیا بیهوده درس خواندیم» پرداخته شده است. در این یادداشت به بررسی جامعه‌شناختی تحصیلات آکادمیک در ترکیه و مشکل بیکاری یقه‌سفیدان پرداخته شده است.

...

سؤال «آیا بیهوده درس خواندیم؟» نه‌تنها بیانگر سرخوردگی فردی، بلکه نمایانگر بحران هویتی ویژه‌ی این دوران است. در کتابی به همین نام به کوشش تانیل بورا، این سؤال در کانون رابطه‌ی ناکام نسل جوان ترکیه با بازار کار قرار می‌گیرد.

«آیا بیهوده درس خواندیم؟» پرسشی صرفاً اقتصادی نیست، بلکه سؤالی وجودی است. بااین‌حال، مخاطب این سؤال، شیء گمشده‌ای است که سوژه را نیز به سوی ناشناخته‌ها می‌کشاند. درحالی‌که هیچ‌کس نمی‌خواهد مخاطب این سؤال باشد، مسئولیت آن به شکست فردی نسبت داده می‌شود. بی‌مخاطب ماندن این سؤال، نه به حل مسئله، بلکه به مزمن شدن دشواری‌های موجود منجر می‌شود. فردِ شنیده‌نشده، ناچاری را در عمیق‌ترین لایه‌های وجود خود تجربه می‌کند. صدایی که به خود بازمی‌گردد، به شکل اضطراب، افسردگی و ناامیدی طنین‌انداز می‌شود. امروزه در ترکیه، بسیاری از جوانان، صرف‌نظر از حوزه‌ی تحصیلی‌شان، با این افسردگی درونی‌شده زندگی می‌کنند. بیکاری که زمانی مرحله‌ای گذرا در زندگی تلقی می‌شد، اکنون نسل جوان را به اسارت گرفته است.

در گذشته، یکی از راه‌های شناخت افراد، پرس‌وجو درباره‌ی شغل آن‌ها بود. سؤال «چه‌کاره‌ای؟» ساده‌ترین راه برای تعریف هویت بود، اما امروز در میان جوانان، این سؤال جای خود را به «از کدام رشته فارغ‌التحصیل شدی؟» داده است. زیرا پرسشگر و پاسخ‌دهنده، به احتمال زیاد هر دو با معضل بیکاری دست‌به‌گریبان‌اند. پرس‌وجو نکردن درباره‌ی شغل فرد، به یک قاعده‌ی ادب جدید برای اجتناب از ایجاد حس شرم یا گناه تبدیل شده است. این تحول نشان‌دهنده‌ی فرسایش ارزش اقتصادی، فرهنگی و نمادین کار است.

طی دو دهه‌ی اخیر، افزایش سریع تعداد دانشگاه‌های بی‌کیفیت، افت کیفیت آموزش و تولید سالانه‌ی هزاران فارغ‌التحصیل، تنها به گسترش حلقه‌ی بیکاری منجر شده است. دانشگاه‌هایی که مثل قارچ رویده می‌شوند و شهرها را تسخیر کرده‌اند، دیگر برای جوانان نقطه‌ی آغاز آینده‌ای بهتر نیستند، بلکه به فرایندی اجباری، بدون ارزش حرفه‌ای و منفک از استقلال اقتصادی تبدیل شده‌اند. در نتیجه، فارغ از رشته‌ی تحصیلی یا مدرک، نه شغلی در دسترس است و نه چشم‌اندازی برای زندگی مستقل.

این واقعیت در ترکیه بارها در سطح سیاسی نیز مطرح شده است. عباراتی چون «هیچ تضمینی برای اشتغال همه‌ی فارغ‌التحصیلان دانشگاهی وجود ندارد» بیکاری را عادی‌سازی کرده و مشاغل بی‌کیفیت به جوانان پیشنهاد شده است. وقتی این مشاغل رد می‌شوند، گفتمان «جوانان کار نمی‌پسندند» به میان می‌آید. اما مسئله‌ی اصلی، دفاع ایدئولوژیک از مشاغل بی‌کیفیت است که فاقد رضایت حرفه‌ای، موقتی و بدون امنیت شغلی‌اند. بسیاری از جوانان، نه به دلیل علاقه به حرفه، بلکه از سر نیاز معیشتی به این مشاغل روی می‌آورند. بااین‌حال، فردی که روزانه ۹ تا ۱۰ ساعت در چنین مشاغلی زمان صرف می‌کند، نه برای خود و نه برای جامعه بهره‌ای معنادار تولید نمی‌کند.

بر اساس نظریه‌ی رشد روانی‌اجتماعی اریکسون، دوران جوانی بزرگسالی با بحران «نقش ‌در برابر سردرگمی هویت» مشخص می‌شود. فرد در این مرحله به دنبال یافتن هویت خود و جایگاهش در جامعه است. اما این مرحله برای جوانان امروزی اغلب با حس پوچی مختل می‌شود. در ترکیه، این وضعیت نه‌تنها مسئله‌ای مرتبط با یک مرحله‌ی رشدی، بلکه نتیجه‌ی بن‌بست ساختاری ناشی از دولت، بازار و ایدئولوژی است. جوامع سرمایه‌داری مدرن به جوانان ایده‌ی «رسیدن به چیزی» را به‌جای «چیزی شدن» تحمیل می‌کنند. آن «چیز» همواره ناقص، دور و در گام بعدی است.

در چنین شرایطی، ساخت هویت به‌طور مداوم به تعویق می‌افتد. شاید نسل کنونی در تنگنای میان «متمایز نشدن» و «مستقل نشدن» گرفتار نوعی روان‌رنجوری شده است. روایت‌های روزافزون جوانان «خسته، وابسته و بی‌جهت» در اتاق‌های مشاوره، محصول همین تنگناست. از سوی دیگر، خود مفهوم «جوانی» به‌طرز بی‌سابقه‌ای گسترده شده است. سازمان بهداشت جهانی جوانی را بازه‌ای از ۱۰ سالگی تا میانه‌ی دهه‌ی سی زندگی تعریف می‌کند. جوانی دیگر یک مرحله‌ی گذار نیست، بلکه به «فضای انتظار» تبدیل شده است. کودکی پایان یافته، اما بزرگسالی به زمانی نامعلوم موکول شده است. این «فضای انتظار» در واقع تجربه‌ای از بزرگسالی به‌تأخیرافتاده است. کارآموزی‌های بدون دستمزد، دوره‌های آزمایشی با حقوق زیر حداقل، و ناتوانی در کسب استقلال اقتصادی، جوانان را در خانه‌ی پدری به‌طور همزمان «کودک» و «بزرگسال» نگه می‌دارد. این موقعیت دوگانه، فرایند سوژه شدن فرد را مختل کرده و او را به ابژه فرو می‌کاهد. مطالبات جوانان سرکوب شده و آرزوهایشان به گناه بدل می‌شود. صدای درونی که می‌گوید «تو شکست‌خورده‌ای، تو ناکافی هستی»، در واقع بازتاب درونی‌شده‌ی ایدئولوژی نئولیبرال است. بدین ترتیب، بحران اجتماعی به مسئله‌ای از جنس گناه و ناکافی بودن فردی تبدیل می‌شود. این وضعیت، نه‌تنها به وابستگی اقتصادی، بلکه به عدم استقلال عاطفی و اجتماعی منجر می‌شود.

همان‌طور که در کتاب اشاره شده، توماس تی. کاتل، روان‌شناس بالینی، بیکاری بلندمدت را از منظر تولید علائمی مشابه «انتظار مرگ» بررسی می‌کند. ناامیدی، شرم، احساس بی‌ارزشی... فرد خشم خود را نه به جامعه، بلکه به خود معطوف می‌کند. هنر نئولیبرالیسم در این است که خشم جمعی نشود و مطالبات سیاسی نگردد، بلکه به درون فرو رفته و به افسردگی فردی و گناه منفعلانه بدل شود. به‌ویژه در سال‌های اخیر، سیاسی شدن شکل و مکان خودکشی‌های جوانان قابل‌مشاهده است. برای مثال، انتخاب وسایل حمل‌ونقل عمومی مانند مترو مارمارای برای خودکشی، فراتر از ناچاری فردی، کارکردی از اعتراض عمومی نیز دارد. جوان با به نمایش گذاشتن پایان خود در برابر دیدگان هزاران نفر، سکوتش را به اعتراضی عمومی بدل می‌کند. به‌طور مشابه، خودکشی‌های پس از اعلام نتایج آزمون‌های ورودی دانشگاه یا آزمون استخدامی، صرفاً با روایت‌های شکست فردی قابل‌توضیح نیستند. این مرگ‌ها، نتایج سیاسی برچسب «شکست» نظام به جوانان و فشار انتظارات خانواده‌ها هستند. خودکشی‌های جوانان از این منظر، بیش از آنکه بیانگر بن‌بست فردی باشند، به شکل انتقاد اجتماعی پنهانی تبدیل می‌شوند. در جهانی که نیروی ذهن کم اهمیت شده و تنها نیروی جسمانی برای بقای حداقلی کفایت می‌کند، جوانان با به خطر انداختن بدن خود، آن را به‌عنوان آخرین کلام در برابر زندگی‌ای که لذتی در آن نیست، به کار می‌گیرند.

پیش‌نیاز رهایی روان‌شناختی فرد، پذیرش اجتماعی و دستیابی به استقلال اقتصادی است. ایدئولوژی امروز به جوانان می‌گوید «به دنبال رویاهایت برو»، اما همزمان ابزارهای تحقق این رویاها را از آن‌ها می‌گیرد. شغلی برای کار کردن نیست، و اگر باشد، بی‌ثبات است؛ هویتی برای تکیه کردن نیست، و اگر باشد، موقتی است. آنچه جوانان امروز تجربه می‌کنند، «زندگی به‌تعویق‌افتاده» است. وجودی محکوم به آینده‌ای که همیشه به تعویق می‌افتد، به امری که همیشه ناقص است و اکنونِ ناکاملی که مدام تکرار می‌شود...

منبع:

https://birikimdergisi.com/guncel/12155/muhatabini-arayan-ama-bir-turlu-bulamayan-soru-bosuna-mi-okuduk

کد خبر 25137

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 8 =