جنبش بوگومیل در قرن دهم میلادی در بلغارستان شکل گرفت، اما ریشههای آن از گذشتههای دور و از طریق پولس گرایان به مانویگری میرسد. در اواسط قرن سوم میلادی، مبلّغی به نام مانی در ایران ظهور کرد و آموزهای تلفیقی ارائه داد که در آن عناصر مسیحیت، آیین زرتشتی و بودیسم را ترکیب کرده بود. او بر دوگانگی تأکید داشت – اعتقاد به مبارزه ابدی میان نور و تاریکی، خدای خوب و خدای بد؛ در جهان مادی، شر حکمرانی میکند که باید با تجدید حیات معنوی شکست بخورد. پیروان مانی به دو گروه «کاملان» و «شنوندگان» تقسیم میشدند. گروه اول زاهدانی سختگیر بودند که از زنان، گوشت و مالکیت پرهیز میکردند؛ گروه دوم وظیفه داشتند به کاملان گوش فرا دهند و از کشتن انسانها و حیوانات پرهیز کنند.
مانی عهد جدید را پذیرفته بود، اما کتابها و سرودهای خود را نیز نوشت. او معتقد بود که خداوند چهار «پراکلیت» (پیامبر) فرستاده است: زرتشت، بودا، عیسی و مانی. آموزه او شروع به گسترش در اروپا، مصر و به ویژه آسیا کرد، به نحوی که مانویگری تا قرن دهم میلادی به عنوان دین رسمی اویغورها در ترکستان چین وجود داشت. در امپراتوری روم، تئودوسیوس و سپس ژوستینین مجازات مرگ را برای مانویان به عنوان دشمنان کلیسای رسمی و دولت تعیین کردند و بدین ترتیب این جنبش در اروپا از بین رفت (سن آگوستین به مدت ۹ سال مانوی بود).
در قرن هفتم میلادی، در ارمنستان جنبش مرتبطی با نام پولس گرایان پدید آمد که از آموزههای دوگانهگرایی نتیجه گرفتند که تمام جهان مادی توسط خدایی شرور آفریده شده است و الهامبخش تمام عهد عتیق نیز از همین خدا بوده است. آنان کل نظام کلیسا و دولت را انکار کردند. پولس گرایان به مسیحیت نزدیکتر و مبارزتر از مانیگرایان بودند و تمایلات تودههای دهقانی تحت ستم زمینداران بزرگ را نمایندگی میکردند. امپراتوران بیزانس مبارزهای سخت علیه پولس گرایان به راه انداختند که توانسته بودند یک دولت کوچک در نواحی بالای رود فرات ایجاد کنند. هزاران نفر از پولس گرایان شکنجه شده و سوزانده شدند.
امپراتور کنستانتین پنجم (کوپروینوم) بسیاری از پولس گرایان را به تراکیه و مقدونیه بهعنوان مرزبان منتقل کرد. این جابجایی در دو نوبت انجام شد: در سال ۷۴۵، کنستانتین مونوفیزیتهای سوری را اسکان داد و در سال ۷۵۷ همچنین ارمنیها را. این اطلاعات را نیسفوروس پاتریارک در اپوسکولا هیستوریکا و تئوفانس در کرونوگرافیا گزارش دادهاند (امپراتور کنستانتین سوریها و ارمنیها را از تئودوسیاپولیس و ملیتین منتقل کرد و از طریق آنان اندیشه پولس گرایان گسترش یافت).
به گفته تئوفانس، مورد مشابهی نیز در دوران امپراتور لئون چهارم در سال ۷۷۸ رخ داد، که یعقوبیان سوری را در تراکیه اسکان داد. حدود دویست سال بعد، امپراتور جان زیمیسکی همین اقدام را انجام داد: پولس گرایان را از ارمنستان و سرزمین خالیب (شمال غربی ارمنستان، در امتداد سواحل دریای سیاه) به تراکیه منتقل کرد و آنان را در اطراف فیلیپوپولیس اسکان داد. این اطلاعات در اثر آنا کومننا با عنوان الکسیاد آمده است. زوناراس (در اپیتومه هیستوریاروم و کدرنوس در هیستوریاروم کامپندیوم)، دلیل این جابجایی را نیز ذکر کردهاند: پاتریارک انطاکیه، تئودور، این جابجایی را درخواست کرده بود تا از این بدعتگذاران در قلمرو خود خلاص شود. تحت تأثیر این مهاجران پولس گرا، جنبشی در بلغارستان آغاز شد که به نام بوگومیلیسم - بر اساس نام کشیش بوگومیل - شناخته شد.
نخستین اشاره به بدعت جدید در نامهای از پاتریارک تئوفیلاکتوس به امپراتور بلغار، پتر، در میانه قرن دهم میلادی دیده میشود؛ پاتریارک در این نامه اظهار میکند که بدعت جدید ترکیبی از پولس گرایی و مانیگرایی است. در واقع، بوگومیلیسم به ریشههای خود نزدیک میشود، زیرا ازدواج و فرزندآوری را محکوم میکند.
حدود سال ۹۷۲ میلادی، کشیش کوزما کتابی به نام موعظهای علیه بوگومیلیها نوشت که در آن بر نافرمانی آنان از امپراتوران و مقامات تأکید دارد: آنان مخالف اشراف، اسقفها و نظام بردهداری بودند.
پایه اجتماعی بوگومیلیسم بلغار در آن زمان، دهقانانی بودند که از گسترش فزاینده نظام فئودالیسم خشمگین بودند. تودههای اسلاو و سایر ساکنان بومی، که اسلاوها در مناطق بلغارستان با آنان برخورد داشتند، در ابتدا بهطور نسبی در جوامع روستایی مستقل زندگی میکردند. این جوامع ساختار قبیلهای داشتند و رهبران خود را انتخاب میکردند.
تحت تأثیر امپراتوری بیزانس، روند فئودالی شدن دولت بلغار، ایجاد تمایز طبقاتی در جوامع، و نابودی این جوامع آغاز شد. طبقه اشراف، که صاحب امتیاز شده بودند، به تدریج بر طبقات وسیع کشاورزان و دامداران فشار بیشتری وارد کردند. این طبقات به مرور زمان حتی آزادی شخصی خود را از دست دادند.
علاوه بر اشراف، طبقه بالای روحانیون نیز بهعنوان یک طبقه ممتاز ظاهر شد. آنان که به دلیل امتیازات خود ثروتمند شده بودند، انجام وظایف دینی و آموزشی خود را رها کردند. کشیش کوزما تأکید میکند که چنین وضعیتی در میان روحانیون بلندپایه، موجب مقاومت در میان مردم شده است. با این حال، این مقاومت عمدتاً به شکل منفعلانه باقی ماند.
برای بُگومیلها، تمام جهان ماده است، و بدن انسان آفریدهی شیطان؛ وظیفهی یک مسیحی حقیقی این است که بر ماده غلبه کند - از زنان، گوشت و شراب دوری کند؛ نباید فرزندی بیاورد و نباید مالکیتی داشته باشد. این ایدهآل رهبانی تنها برای برگزیدگان قابل دسترسی بود؛ مؤمنان عادی میتوانستند گناه کنند، اما باید از کاملان پیروی میکردند و در آستانهی مرگ «تعمید روحانی» را میپذیرفتند. بگومیلها به عهد جدید پایبند بودند، که آن را به شیوهی خود تفسیر میکردند: مسیح بدن انسانی نداشت بلکه ظاهری بود (دوکیتیسم)، و معجزات او تنها نمادین بودند. از عهد عتیق، آنها تنها مزامیر داوود و کتب انبیا را به رسمیت میشناختند. مانند پالیکانیها، آنها ساختار کلیسایی، املاک کلیسا و پرداخت عشر را رد میکردند، اما با این حال سلسلهمراتب کلیسایی خود (اسقفها – پدران بزرگ، مهمانان و بزرگان) را ایجاد کردند.
بگومیلگرایی به سرعت در بالکان و آسیای صغیر گسترش یافت، همانطور که اوایل قرن یازدهم میلادی توسط یوفتیمیوس از پریبلپته، که آنها را فوندایاجیتها مینامید، به آن اشاره شده است. به طور همزمان، این جریان در ایتالیا، فرانسه و در منطقه راین نیز ظهور کرد، جایی که مبلغین به نام بلغارها (Bougres) یا کاتارها (یونانی به معنی «پاک») شناخته میشدند. در اروپای غربی، این جریان کشاورزان و صنعتگران (مانند بافندگان) را به خود جذب کرد، اما در قرن دوازدهم این حرکت به اشراف نیز رسید، که از «کلیسای ارزان» و استفاده از زبان محلی به جای لاتین در کلیسا استقبال میکردند؛ در پرووانس، اشراف به راحتی املاک کلیسا را تصرف میکردند و مبلغین دیگر علیه املاک بزرگ اشرافی موضعگیری نمیکردند.
حدود سال ۱۱۰۰ میلادی، الکسیوس کومنن، امپراتور بیزانس، بسیاری از پولس گرایان شهر پلوودیو را به ارتدکس مسیحیت تغییر مذهب داد و متوجه شد که بگومیلیها در قسطنطنیه (استانبول امروزی) گسترش بیابند. در اینجا، رهبر آنان پزشکی به نام واسیلیوس بود که با ۱۲ حواری فعالیت میکرد. واسیلیوس در آتش سوزانده شد و پیروانش به زندان افتادند. راهب یفتیمیوس زیگابن بهترین توصیف از باورهای بگومیلیها را در اثر خود به نام «پانوپلیا داگماتیکا» ارائه داد. با وجود این انتقاد شدید، بگومیلیها همچنان در میان روحانیون بیزانس (راهبان و دو اسقف) طرفدارانی پیدا کردند. حتی در سال ۱۱۴۷ میلادی، پاتریارک کوزما آتیک به بگومیلیگری متهم و از مقام خود برکنار شد. در مقدونیه، در زمان مانوئل کومنن، اسقف ایلاریون در موگلن علیه پولس گرایان و بگومیلیها مبارزه کرد.
در این جنبش دو گرایش پدیدار شد: گرایش دوآلیسم قدیمی که تعلیم میدهد که دو اصل – خوبی و بدی – ذاتی و برابر هستند (این آموزه کلیسای به اصطلاح دراگوییچکا است) و گرایش دوآلیسم معتدل که ساتانائل را به عنوان پسر سرکش خداوند خوب میشناسد (آموزه کلیسای به اصطلاح بلغاری).
منبع:
https://makdizdar.ba/kratka-historija-bogumila/
۷/۱۰/۱۴۰۳
نظر شما