مهاجرت به مثابه‌ی برزخی از بیم و امید

نزدیک به چهار سال از زمانی می‌گذرد که بخش قابل توجهی از جمعیت افغانستان در پی سقوط دولت و تسلط طالبان بر این کشور، راه مهاجرت در پیش گرفتند.

نزدیک به چهار سال از زمانی می‌گذرد که بخش قابل توجهی از جمعیت افغانستان در پی سقوط دولت و تسلط طالبان بر این کشور، راه مهاجرت در پیش گرفتند. در پنج‌دهه‌ی گذشته، با هر تحول سیاسی، بخشی از مردم افغانستان مجبور به ترک کشور و در پیش گرفتن راه مهاجرت شده‌اند. پرداختن به تجربه‌های مهاجرت و روایت این تجربه‌ها مهم هستند و می‌تواند عرصه‌ی مهمی برای کارهای پژوهشی باشد. پشت هر تجربه‌ی مهاجرت داستان یک زندگی است که در خور شنیدن است. در این نوشته، تلاش خواهد شد تا با استفاده از تجربه‌ی کار نویسنده با مهاجران، آموخته‌های فردی و با نگاهی به تجربه‌ی مهاجرت تعدادی از افراد، به‌صورت گذرا به مسئله‌ی مهاجرت و اثرات آن بر زندگی مهاجران پرداخته شود. یکی از اهداف این نوشته کمک اندک به گشودن بحث در باب مهاجرت و پرداختن به تجربه‌های اعضای جامعه‌ی مهاجر است. این تجربه‌ها برای درک بهتر پیچیدگی‌های مهاجرت، غلبه بر چالش‌های آن و شناسایی بهتر فرصت‌ها مهم هستند.

شروع امیدوارانه یا آغاز دردناک؟

مهاجرت تجربه‌ای دشوار و پیچیده است. برای بیشتر افرادی که مهاجرت را بر می‌گزینند، این روند همراه با امید نسبت به آینده برای ایجاد یک زندگی بهتر شکل می‌گیرد. ماه‌های اولیه‌ی مهاجرت اغلب با خوش‌بینی همراه است. این خوش‌بینی اما در بلندمدت تحت تأثیر چالش‌های زندگی در سرزمین جدید رنگ می‌بازد.

داستان کسانی که مجبور به مهاجرت شده‌اند متفاوت‌تر است. این افراد معمولا کسانی هستند که به‌دلیل سطح بهتر زندگی و یا به هر دلیل دیگری مهاجرت برایشان یک انتخاب نبوده است. برای این افراد، مهاجرت خود نوعی از تراما است که به‌مثابه‌ی کوچانده شدن از سرزمین اصلی است. بخش عمده‌ی افرادی که پس از تسلط طالبان بر افغانستان مجبور به ترک کشور و در پیش گرفتن راه مهاجرت شده‌اند، با گذشت چهار سال هنوز با پیامدهای عاطفی و روانی این مسئله دست‌وپنجه نرم می‌کنند. مهاجرت از این نوع، زندگی افراد را برای مدت طولانی به اشکال مختلف تحت تأثیر قرار می‌دهد و کنارآمدن با چالش‌های زندگی جدید را دشوارتر می‌سازد.

تجربه‌ی کار نویسنده با افرادی که از افغانستان به کانادا مهاجرت کرده‌اند نشان می‌دهد که اکثریت قریب به اتفاق این افراد، برداشت‌های غیر واقع‌بینانه از زندگی در این کشور در حوزه فرصت‌ها و چالش‌های آن داشته‌اند. این نکته می‌تواند در مورد کشورهای دیگر نیز تا حدی درست باشد. به همین دلیل، امیدواری‌های زودگذر این افراد که براساس پیش‌فرض‌های اولیه شکل گرفته بوده، طی چند ماه نخست اقامت در کشور جدید رنگ باخته است. تجربه‌ی همه‌ی افراد البته یکسان نیست و نظر به شرایط متفاوت افراد، این تجربه‌ها می‌تواند متفاوت باشد. کسانی که تجربه‌ی قبلی مهاجرت به کشورهای دیگر را داشته‌اند و یا از نظر خصوصیات فردی سطح بالاتری از مقاومت نسبت به دیگران داشته‌اند، توانسته‌اند با چالش‌ها بهتر کنار بیایند و واقعیت‌های زندگی جدید را بپذیرند.

استفاده از منابع موجود و خدماتی که توسط نهادهای خیریه ارائه می‌شود در کنار آمدن با چالش‌ها و شروع زندگی جدید تا حدی مؤثر است، اما کافی نیست.

ناامیدی پس از روبه‌رو شدن با واقعیت‌های دشوار زندگی در جامعه‌ی میزبان و چالش همگام شدن با نیازمندی‌ها و سرعت سرسام‌آور زندگی در نظام سرمایه‌داری، تجربه‌ی مشترک در میان تمام تازه‌واردان است. ورود یکباره به سیستمی که تقریبا تمام بخش‌های زندگی در محور کار و درآمد روزمره افراد تعریف می‌شود و آدم‌ها براساس درآمد ساعت‌وارشان ارزش‌گذاری می‌شوند برای یک مهاجر تازه ‌وارد از افغانستان، می‌تواند ترسناک باشد. این چالش‌ها البته نظر به سطح زبان، تحصیلات، تجربه، تخصص کاری و مهارت‌های فردی افراد متفاوت هستند.

سرگشتگی هویتی

یکی از پیامدهای مهاجرت برای افراد، وضعیتی است که می‌توان عنوان سرگشتگی هویتی را بر آن گذاشت. در چنین وضعیتی، فرد مهاجر جایی میان گذشته و آینده سیر می‌کند و در یک سردرگمی هویتی به‌سر می‌برد. این مسئله برای کسانی که در میانسالی مهاجرت کرده‌اند و تعلقات ریشه‌دار با گذشته، زبان مادری و محیط فرهنگی سرزمین اصلی دارد، جدی‌تر است.

بد نیست این‌جا به اصطلاحی در گویش فارسی تاجیکی اشاره شود که در توصیف مهاجرت از آن استفاده می‌شود. در گویش فارسی تاجیکی یکی از معادل‌ها برای کلمه‌ی مهاجر اصطلاح «زنده‌جدا» است. این اصطلاح به تنهایی ظرفیت زیادی برای توصیف تجربه‌ی مهاجرت دارد که با مفهوم سرگشتگی هویتی نیز مرتبط است. در فرهنگ ما، جدایی طولانی ‌مدت، اغلب با مسافرت‌های طولانی و یا مرگ مرتبط است. ادبیات فولکلور و دوبیتی‌هایی که با مضمون جدایی سروده شده‌اند و از حافظه‌ی یک نسل‌به‌نسل دیگر منتقل شده‌اند گواه این نکته است.

غم‌انگیزترین جدایی همان مرگ است که فرد برای همیشه، از خانواده و یاران جدا می‌شود. اگر این جدایی در زندگی اتفاق بیفتد، در گویش فارسی تاجیکی به آن «زنده‌جدا» می‌گویند که توصیف جالب و معناداری است. این اصطلاح بار سنگین دوری، دلتنگی، بی‌نوایی و رنج ناشی از مهاجرت را به شکل عجیبی توصیف می‌کند.

در این تصویر می‌توان زندگی فرد مهاجر یا «جدامانده» از تعلقات را دید که در یک جدال دائمی و پایان‌ناپذیر با گذشته، وابستگی‌ها، خاطرات و اغلب آرمان‌های ازدست‌رفته از یک‌سو و با چالش‌های زندگی مهاجرت برای ادامه دادن از سوی دیگر مواجه است.

پس از فرونشست هیجان اولیه در سرزمین جدید، فرد مهاجر اغلب با حس سرگشتگی هویتی مواجه می‌شود. این حس، باعث می‌شود تا افراد نه توان وداع با تعلقات و وابستگی‌های زبانی-فرهنگی سرزمین مادری را داشته باشد و نه به‌صورت کامل با فرهنگ جدید در سرزمین جدید خو بگیرند و درهم ‌آمیزد. این وضعیت باعث می‌شود تا فرد مهاجر در برزخی از تعلقات و وابستگی‌های گذشته و مواجهه با فرهنگ و سبک زندگی جدید در سرزمین جدید سیر کند.

 تجربه‌های فردی مهاجرت در این بخش نیز متفاوت است. این مسئله بیشتر برای کسانی دشوارتر است که ارتباط عمیق‌تری با فرهنگ و زبان مادری دارند و حفظ این ارتباط برایشان مهم‌تر است. ناگزیری‌های زندگی مهاجرت و اولویت‌بندی‌های غیراختیاری به‌دلیل سبک زندگی در مهاجرت، آدم‌ها را از پرداختن به علایق و پیوندهای گذشته، از جمله زبان مادری دور و آسیب جدی بر این ارتباط وارد می‌کند.

بی‌نوایی زبانی-فرهنگی

یکی از دشواری‌های عمده‌ی مهاجرت از نظر فرهنگی برای فرد مهاجر بی‌نوایی زبانی فرهنگی است. اصطلاح بی‌نوایی زبانی از بیتی از مثنوی مولانا به عاریه گرفته شده است. مولانا که خود مهاجرت را در سن کودکی تجربه کرده است، در یکی از آغازین بیت‌های «مثنوی معنوی» به این نکته اشاره می‌کند:

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی

هرکسی کز هم‌زبانی شد جدا

بی‌نوا شد گرچه دارد صد نوا

بیت‌های نخستین مثنوی به نوعی شرح هجران است و با توجه به‌تاریخ سروده شدن آن که مصادف با دهه‌ی پنجم زندگی مولانا است، می‌تواند به معنای تأثیر درازمدت مهاجرت بر زندگی او باشد. هرچند این بیت‌ها تأویل‌پذیرند، اما شرح هجران و دوری از سرزمین و زبان مادری را در این بیت‌ها می‌توان پررنگ یافت.

بی‌نوایی در زبان فارسی، مفهوم فراتر از فقر است. نوعی فقر همراه با عزلت و دورافتادگی. بی‌نوایی زبانی یکی از تجربه‌های غریب مهاجرت است که تنها به تجربه می‌توان آن را درک کرد. غربت مهاجرت تنها در دوری از خاک نیست، غربت دوری از زبان مادری یا ترک زبان مادری یکی از جنبه‌های دشوار زندگی مهاجرت است.

 نفس دوری از زبان مادری و مجبور شدن به یادگیری زبان دوم و استفاده از آن به‌عنوان ابزار ارتباط و کار، آدم‌ها را در موقعیت فرودست قرار می‌دهد. در چنین وضعیتی فرد مهاجر دلتنگ سخن گفتن، نوشتن و خواندن به زبان مادری‌اش می‌شود. مهاجرت، افراد را وادار می‌کند تا زبان جدید بیاموزند و خود را با الزامات فرهنگی و زبانی در جامعه‌ی جدید همنوا سازند و به زبان دوم حرف بزنند، بنویسند و فکر کنند.

البته یادگیری زبان جدید؛ دری را نیز به دنیای جدیدی می‌گشاید و امکان استفاده از منابع، معلومات و دانش را در اختیار افراد قرار می‌دهد. این از نکات مثبتی هست که با چالش‌های مهاجرت وارد زندگی افراد می‌شود و دنیای‌ آنها را وسیع‌تر می‌سازد و فرصتی برای بازتعریف هویت در فضای بازتر فرهنگی را در اختیار افراد قرار می‌دهد.

چالش‌های ادغام در جامعه‌ی میزبان

یکی از بحث‌های عمده در باب مهاجرت، ادغام در جامعه‌ی میزبان است. ادغام در تعریف ساده به معنای مشارکت معنادار اعضای جامعه‌ی مهاجر در جامعه و سهیم شدن در فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه‌ی میزبان است. این روند برای مهاجران اغلب پیچیده، زمان‌بر و چالش‌برانگیز است. یکی از بخش‌های دشوار این روند، ادغام فرهنگی است. هر قدر تفاوت‌های فرهنگی میان جامعه‌ی مهاجر و کشور میزبان بیشتر باشد، این روند دشوارتر می‌شود.  عواملی مانند سطح سواد و آگاهی، پیشینه‌ی فرهنگی و شرایط اقتصادی خانواده‌ها در ادغام موفق در جامعه‌ی میزبان مؤثر است. 

به‌دلیل پیچیده بودن این روند، ادغام فرهنگی بیشتر به‌صورت سطحی اتفاق می‌افتد. در موارد زیادی روند ادغام چالش‌ها و هزینه‌هایی بر اعضای جامعه‌ی مهاجر تحمیل می‌کند. عدم موفقیت در اشتغال و برآورده کردن نیازهای اقتصادی خانواده و همچنان ناکامی در کنارآمدن با تفاوت‌های فرهنگی و سبک زندگی در کشور جدید، می‌تواند پیامدهای بد و ویرانگری برای خانواده‌های مهاجر داشته باشد. از جمله‌ی این پیامدها می‌توان به مشکلات سلامت روان، جدایی زن و شوهر، فروپاشی خانواده‌ها، خشونت و حتی قتل در میان اعضای جامعه‌ی مهاجر اشاره کرد.

اشتغال یکی از مسائل اصلی و چالش‌برانگیز در روند ادغام است. عوامل متعددی در موفقیت یا عدم موفقیت افراد مهاجر در کاریابی در کشور جدید می‌تواند اثرگذار باشد. کشورهایی که برنامه‌های حمایتی بهتر برای اشتغال‌زایی و همچنین بازار کار بزرگ‌تر با نیازمندی بیشتر به نیروی کار دارند، زمینه‌ی مساعدتری برای اشتغال و موفقیت اقتصادی برای مهاجران ایجاد می‌کنند. نبود این امکانات می‌تواند تأثیر برعکس داشته باشد. مسئله‌ی اشتغال برای افراد دارای سطح بالای تحصیلی و تجربه‌ی کار حرفه‌ای نیز در بسیاری موارد چالش‌برانگیز است. این افراد با توجه به سابقه‌ی تحصیلی و کاری به‌دنبال فرصت‌های کاری بهترند، اما نداشتن مدرک تحصیلی از کشور میزبان، عدم تجربه‌ی کار در این کشورها و همچنین دانش زبانی ناکافی، از جمله‌ی چالش‌های عمده برای این افراد است.

 برای کسانی که در میانسالی مهاجرت می‌کنند، مرزهای متمایز فرهنگی در زندگی‌شان غالبا پررنگ باقی می‌ماند. تحت تأثیر این تفاوت‌ها و دشواری‌های دیگر زندگی مهاجرت، بیشتر این افراد با یک امید مبهم برای برگشت به وطن زندگی می‌کنند؛ هرچند می‌دانند که این خیال به احتمال زیاد به واقعیت نخواهد پیوست. این تجربه‌ی مشترک چند نسل مهاجر جامعه‌ی افغانستان است و افراد زیادی در گذشته با این خیال در مهاجرت، با زندگی وداع کرده‌اند.

 بسیاری از مفاهیم زندگی اجتماعی در کشورهای غربی نیز معنای دیگری دارد. مفاهیمی مانند رفاقت، روابط خانوادگی، مراقبت از والدین، دید و بازدیدهای اجتماعی و گردهمایی‌ها برای بزرگداشت از مناسبت‌های فرهنگی. این مفاهیم برای جامعه‌ی مهاجر نیز تحت تأثیر شرایط زندگی کارمحور و پر مشغله رنگ می‌بازد. تغییر شکل این مفاهیم در واقع به‌مثابه‌ی تحولی در سبک زندگی اعضای جامعه‌ی مهاجر است که می‌تواند از نظر روانی-عاطفی افراد را تحت تأثیر قرار دهد.

فرصت‌ها و آینده

مهاجرت در کنار چالش‌های فراوان، فرصت تازه‌ای نیز در اختیار مهاجران برای زندگی بهتر قرار می‌دهد. فرصت‌هایی مانند دسترسی به آموزش باکیفیت، اشتغال و کسب موفقیت اقتصادی در نبود موانع ساختاری از جمله‌ی این فرصت‌ها هستند.

با وجود چالش‌های فراوان در زندگی یک مهاجر، نبود موانع ساختاری مانند فساد، تبعیض و ناکارآیی نهادها در کشور جدید می‌تواند فرصتی برای اعضای جامعه‌ی مهاجر فراهم کند تا با تلاش و پشتکار به موفقیت‌های اقتصادی دست پیدا کنند.

در کنار موفقیت‌های اقتصادی، مهاجرت برای گروه‌های حاشیه‌نشین که در کشور اصلی مورد تبعیض و بی‌مهری قرار داشته‌اند، زمینه‌ای برای پویایی فرهنگی نیز ایجاد می‌کند. فضای باز فرهنگی در نبود تبعیض، سنّت‌ها و قضاوت‌های اجتماعی می‌تواند به جامعه‌ی مهاجر فرصت بازتعریف هویت فرهنگی، معرفی فرهنگ جامعه‌ی مهاجر و ایجاد ارتباط با گروه‌های مختلف در جامعه‌ی میزبان را بدهد. ابتکارهای فرهنگی می‌تواند باعث ایجاد همبستگی و همدلی در جامعه شود و به تنوع فرهنگی کمک کند.

استفاده از فرصت‌های آموزشی، به‌ویژه برای نسل جوان جامعه‌ی مهاجر بسیار مهم است و به‌مثابه‌ی یک سرمایه‌گذاری دراز مدت می‌تواند در توانمندشدن جامعه‌ی مهاجر نقش اساسی داشته باشد. ترویج فرهنگ حمایت از همدیگر، ایجاد شبکه‌های حمایتی و استفاده از مدل‌های موفق در این زمینه می‌تواند در موفقیت اقتصادی و ادغام موفق در جامعه‌ی میزبان مؤثر باشد. برای اقلیت‌ها و گروه‌های حاشیه‌نشین استفاده از چنین فرصت‌هایی اهمیت دو چندان دارد و می‌تواند در دراز مدت باعث توانمندی اقتصادی و پویایی فرهنگی، و در نتیجه، تأثیرگذاری این گروه‌ها در عرصه‌های مختلف در کشور میزبان و کشور اصلی شود.

مهاجرت یک چالش بزرگ با آمیزه‌ای از دشواری‌ها و فرصت‌ها است. کسانی که مهاجرت می‌کنند سطح بالاتری از انعطاف و تاب‌آوری در برابر دشواری‌ها را دارند. استفاده‌ی آگاهانه از این ظرفیت می‌تواند به جامعه‌ی مهاجر در کسب موفقیت کمک کند. نمونه‌های موفقیت افراد مهاجر در کشورهای غربی در عرصه‌های مختلف فراوان هستند و این می‌تواند برای تازه‌واردان الهام‌بخش باشد. برای کسانی که مهاجر شده‌اند و از دل دشواری‌ها گذر کرده‌اند، بدون شک زندگی معنای متفاوت‌تری دارد. یکی از نکاتی که شاید بتواند به آنان برای غلبه بر دشواری‌ها کمک کند، تلاش و زنده نگهداشتن امید برای یک زندگی بهتر است؛ عاملی که برای بسیاری‌ها دلیل اصلی برای مهاجرت بوده است و رسیدن به هدف نمی‌تواند دور از دسترس باشد.

منبع: روزنامه اطلاعات روز

لینک:

https://www.etilaatroz.com/235029/migration-as-a-purgatory-of-fear-and-hope/

کد خبر 24473

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 11 =